اگر دانشگاه استمفورد آمریکا در نیمه اردیبهشتماه سال 1379 همایش یک روزهای با عنوان “ایران در هزاره سوم” برگزار نمیکرد و اگر خانم “گیل لاپیداس” استاد دانشگاه برکلی در آن سمینار سخنرانی نمیکرد، آنگاه روزنامه محوری اصولگرایان هرچند وقت یکبار برای اینکه ثابت کند اصلاحطلبان سر و سری با آمریکاییها دارند و سر سازگاری با ارزشهای دینی ندارند به کدام همایش و سخنان چه کسی باید استناد میکرد؟!
سالهاست که هر بار میخواهند در نفی و نقد اصلاحات مقالهای بنویسند، به این شخص استناد میکنند و دستکم در سال جاری یکبار در شهریور ماه، یکبار در مهرماه، یک بار در آذرماه و آخرینبار پنجشنبه گذشته -پنجدی- نوشتند که خانم گیل لاپیداس گفته است: “گورباچف هم مثل خاتمی اصلاحطلب بود ولی میخواست هم پاپ باشد و هم لوتر. بنابراین خاتمی نیز باید جای خود را به یلتسین ایرانی بدهد”. جالب اینکه این استناد برای آن صورت میپذیرد که خاتمی مجاب شود که نیاید و روزنامه محوری اصولگرایان هر بار که میخواهد دلیلی متقن بیاورد که “چرا خاتمی نیاید” به این همایش و سخنان این خانم استناد میکند. فارغ از اینکه تا چه اندازه این نقلقول صحت دارد و آیا جملات نقلشده عین اظهارات اوست یا نه باز هم ربطی به خاتمی ندارد! اول به این خاطر که گوینده آن یک استاد دانشگاه برکلی است و نه یک اصلاحطلب ایرانی و اصلاحطلبان ایران مسوول اظهارنظرهای دیگران درباره خودشان نیستند. ثانیا اتفاقا او از خاتمی انتقاد کرده و نتیجه گرفته که “گورباچف باید جای خود را به یلتسین بدهد” در حالی که این روزها اصولگرایان نگران بازگشت “گورباچف” هستند و نه “یلتسین”! [البته روشن است که چنین تشبیهی از سوی همه گروهها مردود است]
امسال اول بار در مقالهای با عنوان “یک پیشنهاد، یک پیشبینی و یک خبر” و در یازدهم شهریورماه 87 به یادداشتی در بیستم اردیبهشتماه 79 استناد شد تا بار دیگر پس از هشت سال قصه خانم “لاپیداس” گفته شود. هنوز اما یک ماه هم نگذشته بود که در 16 مهر 87 نیز در نوشتهای با عنوان “چه خاتمی بیاید و چه نیاید” بار دیگر به این نکته استناد شد که گیل لاپیداس گفته است: “خاتمی باید دست از ارزشهای دینی بردارد در غیر این صورت جای خود را به یلتسین ایرانی بدهد.” باز هم نگفتند که آیا خاتمی دست برداشته و به توصیه آن خانم عمل کرده است؟! یا همچنان از مردمسالاری “دینی” سخن میگوید؟ بنابراین اصولگرایان از چه نگران هستند؟ جالبتر از همه اینکه در همان یادداشت یازدهم شهریور 87 آمده بود: “مضمون اصلی این پروژه تبلیغی - روانی همان نظریهای بود که خانم گیل لاپیداس پیشنهاد کرده بود. طیف یادشده آقای خاتمی را به ناتوانی در پیشبرد اصلاحات و تساهل و تسامح در برخورد با مخالفان متهم میکردند تا آنجا که یکی از روزنامههای مدعی اصلاحات با صراحت و بینزاکتی آقای خاتمی را با شاهسلطان حسین صفوی مقایسه کرد و نهایتا در یک تجمع به ظاهر دانشجویی که خاتمی برای سخنرانی دعوت شده بود افرادی به تحریک طیف مورد اشاره ایشان را هو کردند.”
در واقع این خانم “گیل لاپیداس” بود که خاتمی را نفی و به جای وی یلتسین ایرانی را توصیه میکرد و در داخل نیز منتقدان رادیکال، او را ناتوان میخواندند. اگر چنین است چگونه است که همان روزنامه در سیام آذرماه 87 تصریح میکند: “اگرچه ما آقای خاتمی را شاهسلطان حسین لقب نداده بودیم ولی بارها به کنایه از وجود همان خصوصیت - وادادگی در مقابل دشمنان داخلی و خارجی- در آقای خاتمی خبر داده بودیم.
مدیرمسوول نیز شخصا تیتر “کار مملکت با آمدن شاهسلطان حسینها تمام است” را به عنوان تیتر اول برگزید.”
این همه تناقض به خاطر آن است که از هر وسیلهای استفاده شود تا خاتمی نیاید. اینکه در یک سال و در چند مقاله به صورت مدام و مکرر به اظهارات یک نفر در یک همایش در کشوری دیگر استناد میشود حاکی از نگرانی بزرگتر است: “ینکه خاتمی بیاید!“از یک طرف گفته میشود اصلاحطلبان، خاتمی را با گورباچف مقایسه کردند و از جانب دیگر اصلاحطلبان متهم میشوند که میخواستند به جای گورباچف سراغ یلتسین بروند! از یک طرف گفته میشود خانم گیل لاپیداس معتقد بود خاتمی نمیتواند هم از اصلاحات بگوید و هم از ارزشها. حال آنکه خاتمی کماکان هر دو را میخواهد. هنر رهبر فقید انقلاب نیز تلفیق جمهوریت و اسلامیت بود که ابتدا قابل جمع نمینمود. خاتمی نیز پروژه مردمسالاری به اضافه دین را دنبال میکند. حال اینکه خانم لاپیداس نمیپسندد، حسن خاتمی است یا عیب او؟
ارجاع مکرر و پیوسته به سخنان یک استاد دانشگاه برکلی - بدون آنکه بدانیم مقدمه و موخره اظهارات او چه بوده و تا چه حد رعایت امانت شده است- اتفاقا حاکی از این است که ادعای “صلاحطلبی آمریکایی” تا چه اندازه قرین به صحت است. در همان مطلب 11 شهریور روزنامه محوری اصولگرایان تصریح شده بود: “روز 21 تیرماه 1379 مقام معظم رهبری طی سخنانی در جمع مسوولان و کارگزاران نظام از این توطئه پرده برداشته و با تاکید بر اینکه نه خاتمی گورباچف است و نه ایران شوروی سابق به این بازی مسخره پایان دادند.” بر این پایه میتوان پرسید: شما چرا به این بازی مسخره ادامه میدهید؟
به سنت حاشیهنگاری جای طرح این نکته نیز هست که آیا میتوان همزمان از فروپاشی اتحاد شوروی خرسند بود و در عین حال گورباچف را شماتت کرد؟ این نیز که اصلاحطلبان خاتمی را با گورباچف مقایسه میکردند یا در پی یلتسین بودند؟ پاسخ البته روشن است. چند ماه است که به خاتمی میگویند «نیاید» اما دچار پریشانگویی و پراکندهسرایی شدهاند. پیام اول این بود که این پروژه خانم «گیل لاپیداس» است و از اینروست که قصه این خانم را دیگر از «بر» شدهایم! اما آخر او که از خاتمی دفاع نکرده بود! اتفاقا گفته بود مثل گورباچف باید جای خود را به دیگری بدهد و اگر یلتسین میآمد باید نگران میبودند! ضمن اینکه خاتمی، سیدمحمد خاتمی است و یک روحانی. با این وصف او به توصیه خانم لاپیداس عمل نکرده است و علیالقاعده باید نگرانی اصولگرایان رفع شده باشد اما «لاپیداس» بهانه است و از اینروست که به بهانه او «بازی مسخره» از سر گرفته میشود. از سخنان رهبری عالی نظام، تفسیر انتخاباتی صورت میپذیرد تا موضوع «شاهسلطان حسین» عمده شود حال آنکه پیش از این طیفی از اصلاحطلبان متهم میشدند که به خاتمی این لقب را دادهاند چون از پیشبرد اصلاحات ناتوان بوده است. اکنون اتهام آنان تکرار میشود با این توجیه که در مقابل دشمنان خارجی و داخلی واداده بود. پس، بهانه لاپیداس تنها یکی از استنادات پیام «نیامدن» است و میتوان پیامهای دیگری با این هدف را نیز به یاد آورد:
تهدید به ردصلاحیت
هرچند اکنون موضوعی به نام «ردصلاحیت» مطلقا جای طرح ندارد و اساسا منتفی است اما نباید فراموش کرد که در آن توصیهها به خاتمی که نیاید این تهدید نیز مطرح شد. نهتنها خاتمی که هر کاندیدای اجماعی دیگر اصلاحطلبان که پیشاپیش ملاحظات لازم در انتخاب او صورت پذیرفته باشد قابل رد صلاحیت نیست. به نظر میرسد فتح این باب برای آن بود که قبح این عمل در صورت اعمال برای غیرخاتمی بریزد. به هر رو باید به یاد داشت که پس از ماجرای خانم «گیل لاپیداس»، احتمال دیگری که مطرح میشد تا خاتمی را منصرف کنند “ردصلاحیت” بود. با این حال این سناریو بسیار زودتر از آنچه پنداشته میشد “سالبه به انتفاء موضوع” تلقی شد و آنقدر محال مینمود که امیدواران به آن زود دریافتند که نباید خانهای روی آب بنا کنند.
خبر درونسازمانی؛ وزنکشی
روزنامه محوری اصولگرایان در یکی از سلسله تلاشهای خود برای انصراف خاتمی خبری را افشا کرد: “با اینکه احتمال رویکرد به ایشان بسیار اندک است اما خبر آن است که شماری از شخصیتهای مطرح اصولگرا که از آسیبهای دوران اصلاحات به نظام و آموزههای انقلابی دل پرخونی دارند با اطمینان کامل از ناکامی آقای خاتمی اصرار دارند که ایشان حتما در انتخابات ریاستجمهوری آینده شرکت کنند چراکه نتیجه این «وزنکشی» را برای آینده نظام و انقلاب و خود آقای خاتمی ضروری میدانند.” تفسیر این خبر چنین است که میدانیم دوست دارند شما بیایی و در قامت بازنده شما را ببینند اما ما چنین نمیپسندیم. شدت علاقه را میبینید؟! این علاقه در یادداشت پنجشنبه گذشته اینگونه جلوه کرده است: “برخی دیگر از اصولگرایان با اشاره به شخصیت آقای خاتمی و با توجه به سوءاستفاده طیف بدنام از ایشان حاضر به شکسته شدن شخصیت آقای خاتمی نیستند و از سر دلسوزی برای ایشان ترجیح میدهند خاتمی همان رئیسجمهور دو دوره سابق باقی بماند و سابقه شکست و ناکامی در انتخابات دهم ریاستجمهوری در کارنامه ایشان نباشد.”
برخی دیگر نیز با آقای هاشمیرفسنجانی مقایسه میکنند. حال آنکه اولا هاشمی در مرحله اول انتخابات نفر اول شد. ثانیا آرای او در دوره دوم به دو برابر افزایش یافت و اقبال گروههای دیگر را نیز جذب کرد. ثالثا مردم استان تهران در انتخابات مجلس خبرگان جبران کردند و اکنون هاشمی اگرچه رئیسجمهور نیست ولی رئیس مجلس خبرگان رهبری است و اعتبار و محبوبیت او نیز به یمن عملکرد دولت نهم قطعا از پیش از سومتیر 84 بیشتر شده است. با این توصیف انذار خاتمی از آنچه بر هاشمی آمد مقایسهای بجا نیست خاصه اینکه اگر قرار باشد خاتمی کاندیدا شود بر پایه اجماع و بدون رقابت درونگروهی خواهد بود اما چگونه آنان که خاتمی را متهم میکنند «برخی مواضع او خداپسندانه نیست» و ”برخی از دیدگاههای اسلامی و انقلابی او با آموزههای اسلام و امام همخوانی چندانی ندارد” تا این اندازه دلسوز او شدهاند؟
مثل موسوی
در این میان برخی از محافظهکاران نیز الگوی مهندس موسوی را توصیه میکنند. در این پیشنهاد نیز تناقضی نهفته است. از یکسو از تمایل برخی گروهها به کاندیداتوری وی خبر داده میشود و از جانب دیگر برخی چون محمدجواد لاریجانی از خاتمی میخواهند مثل میرحسین موسوی بهگونهای دیگر به نظام خدمت کند. او حتی آرزو میکند شمار امثال مهندس موسوی زیاد شود اما خاتمی بهرغم علاقه وافری که به هنر و نقاشی دارد خود هنرمند نقاش نیست که روزگار را در آتلیه شخصی یا با دلمشغولیهای هنری سپری کند. او روحانی است و مسوولیت یک تشکل سیاسی- روحانی را برعهده دارد و نمیتواند کناره گیرد. پس مهم نیست که چه نامی به میان میآید. گیل لاپیداس یا شاهسلطان حسین صفوی حتی میتواند میرحسین موسوی باشد. مهم این است که او نیاید!
چهگوارا و سیدحسن نصرالله
در این میان نامه «محمدعلی رامین» از چهرههای نزدیک به محمود احمدینژاد از منظری دیگر قابل تامل است. آقای رامین از آقای خاتمی خواسته است در انتخابات ریاستجمهوری شرکت نکند ولی به جای آن از قابلیتهای بینالمللی خود استفاده کند. وی تصریح کرده است: «معتقدم ظرفیت وجودی و موقعیت ممتاز شما از شخصیتی فراملی مانند ارنستو چهگوارا اگر بیشتر نباشد حتما کمتر نیست!» مردان دولت نهم آنقدر با دولتهای آمریکایلاتین نزدیک شدهاند که در مثالهای خود نیز اسامی شخصیتهای اسطورهای آنان را میآورند. با این حال محمدعلی رامین فراموش نمیکند که خاتمی یک روحانی شیعه است و از اینرو به چهگوارای غیرمسلمان بسنده نمیکند و مثال دیگر را از لبنان میآورد که برای خاتمی آشناتر است از او میخواهد به سیدحسن نصرالله تأسی کند و برای لبنان فعالیت کند! با این حال این ابهام باقی میماند که یک نفر چگونه میتواند به بیعرضگی متهم و به شاهسلطان حسین صفوی تشبیه شود و در عین حال نقش دو اسطوره مقاومت در آمریکای لاتین و خاورمیانه را ایفا کند؟ همانگونه که معلوم نشد او چگونه میتواند در آن واحد هم گورباچف باشد و هم یلتسین؟!
بخش دیگر نامه ایدهپرداز «نفی هولوکاست» نیز جالب است و دریغ است که گفته نیاید: “راستی در این چند سال فراغت از ریاستجمهوری چقدر رشد کرده و به کدامین ساخت نوین در حیات سیاسی خویش دست یافتهاید؟ اگر درجا زدهاید باختهاید و اگر عقبگرد کردهاید نعمت زندگانی خردمندانه را به هلاکت انداختهاید.”
آنچه برای نورسیدگان عالم سیاست در این مٌلک قابل درک نیست یا فهم آن دشوار است این است که صحبت از اقتضائات دموکراسی است و نیازی به ایفای نقش چهگوارا و سیدحسن نصرالله نیست.
هرچند ابتدا باید روشن کنند که سیدمحمد خاتمی حافظ و نگاهدارنده نظام و کشور و انقلاب است یا بر باددهنده آن؟ اگر اولی است و نصرالله است که دیگر شاهسلطان حسین نمیتواند باشد و اگر دومی است که چهگوارا و نصرالله نمیتواند باشد. با این همه هوش چندانی نمیخواهد تا احساس کنیم پشت پیشنهادهای قاقالیگونه چه نیتی نهفته است: اینکه خاتمی نیاید!
وحدت اصولگرایان
برخی از مخالفان حضور خاتمی نیز او را از این بیم میدادند که ورود او به این عرصه اصولگرایان را حول محور احمدینژاد متحد و مؤتلف میسازد. سعید حجاریان اما آب پاکی را روی این فرضیه ریخته و گفته است: «برای ما قرار گرفتن احمدینژاد در مقابل خاتمی بهترین گزینه است. البته هر فرد دیگری هم میتواند جای او را بگیرد.» در این رویکرد هم انگیزهای نهفته است زیرا بهترین اتفاق برای اصولگرایان میتواند اجماع بر سر یک کاندیدا باشد و ورود خاتمی این احتمال را فزونی میبخشد و معلوم نیست از این بابت چرا باید نگران باشند جز اینکه بخت بیشتر رقیبی در این اندازه و آوازه میتواند مایه نگرانی باشد.
به تکرار باید گفت استراتژی اصولگرایان روشن است اول اینکه خاتمی نیاید. دیگر اینکه بر سر رئیسجمهور فعلی اجماع کنند و از اینروست که ایده دولت وحدت ملی را که متضمن نادیده انگاشتن اوست رد میکنند. تا جایی که کیهان با صراحت به محافظهکاران هشدار داد: روی یال کوه نایستید. (نقطهای از کوه که از هر دو طرف در دید و تیررس است) اما همه این آرایشها در گرو اعلام وضعیت فردی است که نام او بیش از همه در هر تحلیل انتخاباتی ذکر میشود؛ سیدمحمد خاتمی. اسامی مختلف ردیف میشود و به آفاق سفر میکنند و اسامی مختلف را میآورند - از گیل لاپیداس در قرن حاضر تا شاهاسماعیل صفوی در 400 سال پیش- از سیدحسن نصرالله که معاصر ماست تا چهگوارا که اسطوره نسل قبل بود. همه و همه برای اینکه خاتمی نیاید تا بعدتر اصلاحطلبی با محوریت خاتمی را دیگران به پایان «هاملت» شکسپیر تشبیه و در داخل تکرار کنند. [در پایان نمایش «هاملت» کف صحنه از اجساد قربانیان پر شده است. چون قهرمان اندیشمند، مسوولیتی میپذیرد اما به جای دست زدن به عمل و اقدام کردن روزها و ماهها را به تامل در عاقبت کار جهان هدر میدهد.]
از بداقبالی منتقدان اما این است که تصمیم نهایی با آغاز ماه محرم مقارن شده است. ماهی که در آن امامحسین (ع) به تحمیلها تن نداد و تصمیمی گرفت که با هیچ معیاری عافیتطلبی و تنزهگزینی به حساب نمیآمد.
منتظر نوشته و تحلیل تازه میتوانیم باشیم. چه، خاتمی اعلام حضور کند و چه امتناع خود را به هر دلیل ابراز دارد و اصلاحطلبان را به اجماع بر سر نامی دیگر فراخواند آن نوشته میتواند با نقل خاطرهای از سال 79 آغاز شود: «روزی روزگاری، در دانشگاه استمفورد آمریکا یک خانم شورویشناس به نام گیل لاپیداس پشت تریبون رفت و هنگامی که تعجب حاضران را دید توضیح داد که چرا یک متخصص شوروی در همایشی حاضر شده که موضوع آن، ایران آینده است.» چه بیاید و چه نیاید آن تحلیل با این ماجرا آغاز میشود. با این تفاوت که اگر بیاید سرزنش میشود و احتمالا نتیجه میگیرند که قرار است به توصیه لاپیداس خاتمی خودش نقش یلتسین را بازی کند و اگر نیاید ستایش میشود که تحت تاثیر القائات آن خانم قرار نگرفته و مثل یک مرد، مستقل و باشهامت تصمیم خود را گرفته است!
منبع: کارگزاران ده دی