ان پنکت
در حالیکه رایانه دستی ام را همراه داشتم و مشغول صحبت با رای دهندگان در خارج از حوزه انتخاباتی میدان ونک بودم، عرفان به طرفم آمد. او با انگلیسی بدون نقصی از من پرسید: “چرا با کسی که رای نداده صحبت نمی کنی؟ ما از این رژیم و رییس جمهور دیوانه اش متنفریم.” او در حالیکه قطعه کیکی را به من تعارف می کرد، به صحبتهایش ادامه داد.
عرفان دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی است. اگر پلیس حرف های او را می شنید، احتمالاً قبل از اینکه موفق به تمام کردن کیکش بشود، سر از زندان در می آورد. به چالش کشیدن رژیم می تواند مترادف با اعدام باشد. برای عرفان و دوستانش از طبقه متوسط جامعه، آینده در جمهوری اسلامی تنها با یاس و نا امیدی گره خورد است. او قصد مهاجرت از کشور را دارد.
او گفت: “ما رای نمی دهیم چون تغییری ایجاد نمی کند. مثل این است که: اگر رای ندهی، دوستان احمدی نژاد سر کار می آیند. اما اگر رای بدهی، کشورهای دیگر با نگاه به انتخابات فکر می کنند ما مشغول پشتیبانی از دولت هستیم.“
محمد، یک دانشجوی 22 ساله، می گوید: “شرایط مشکلی است اما نمی شود کاری کرد. این فقط شامل من نیست بلکه مربوط به همه جوان هاست. نمی توانی کاری بکنی، نمی توانی تظاهرات بکنی، گردهمایی وجود ندارد، آنها دستگیرت می کنند. من در انتخابات قبلی رای دادم، اما دیگر رای نمی دهم. وقتی کسانی که من دوست دارم، وارد رقابت نمی شوند، با خودم فکر کردم: که چه بشود؟ من 100 درصد ناامید شدم.“
دوست او که سپیده نام داشت و دانشجوی حسابداری است به بحث ما پیوست: “ما امیدی به آینده نداریم. حتی پدر و مادر ما هم از عهده تهیه یک خانه بر نمی آیند، چه برسد به ما؟” ترس از پلیس منکرات برای سپیده یک مفهوم واقعی است. به خاطر اقدامات دولت علیه مدل موی نامناسب و روسری هایی که موی زنان را بیش از حد در معرض دید می گذارند، بیش از 2 میلیون پسر و دختر ظرف دو سال گذشته بازداشت شده اند.
یکی از رویارویی های مربوط به همین قضیه، سر از وب سایت یوتیوب درآورد. دختری را به خاطر بدحجابی دستگیر کردند و سپس چند پسر برای حمایت از او با پلیس درافتادند. بعد هم عده زیادی از مردم جمع شدند و شعارهای ضد اسلامی سر دادند. سپیده گفت: “ما امنیت نداریم. ما می ترسیم پلیس بازداشتمان کند. چه کار می توانیم بکنیم؟ هیچ چیز. آنها دستور می دهند، ما هم باید رعایت بکنیم.“
نگار، یک دانشجوی جامعه شناسی هم می گوید: “یکی از دوستان من دستگیر شد زیرا لباسش کوتاه بود و جوراب نپوشیده بود. آنها مثل یک زندانی با او رفتار کردند. به او یک شماره داده بودند. تابستان اوضاع خیلی خرابتر شده بود.”
او می گوید: “یک مشکل اساسی برای دخترها و پسرهای جوان این است که نمی توانند با یکدیگر تماس داشته باشند. آنها کجا می توانند بروند؟ گرفتن دستان پسری که با او محرم نباشی، غیر قانونی است و نمی شود او را بوسید. پدر ها و مادرها اجازه نمی دهند دختر و پسر به خانه بیایند، آنها هم مجبور می شوند بعضی کارها را داخل ماشین بکنند. اگر پلیس آنها را ببیند، شلاق می خورند. بعضی پسرها در یک سری کافه شاپ ها به پلیس پول می دهند تا از بغل کردن دوست دخترشان چشم پوشی کنند یا اینکه اجازه بدهند دخترها روسری خود را بردارند.“
”اما از احمدی نژاد چه خبر؟ او افتضاح است، ولی به او نگویید. او توجهی به مردم تهران ندارد، توجه او به کسانی است که در شهرهای کوچک زندگی می کنند.“
منبع: ایندیپندنت - 16 مارس