سیاست تبلیغاتی…
نشستهایم و برای حفظ کانون گرم خانواده، سریالهای تلویزیون را نگاه میکنیم…اینجا توی شبکه یک دوباره روح یکی از بدنش جدا شده و آدرس خدا را ندارد که یک راست برود پیشش، همینجوری از توی در و دیوار رد میشود و توی صورت فامیل و آشنا زُل میزند و گاهی به جسد تیکه و پارهاش نگاه میکند، توی شبکه دو، طبق معمول سیروس گرجستانی نقش یک آدم فقیر و بدبخت با هفت سر عائله را بازی میکند که قرار است یکی دوتا از بچههایش را شوهر دهد. احتمالا در قسمتهای بعدی سروکلهی عدهای طلبکار، شاکی، وارث، و یکی دو تا هم خواستگار پر و پا قرص پیدا میشود. شبکه سه یک عده آدم خوشحال را نشان میدهد که کتانیهای گل آلود مارک دار به پا، با چنگ و دندان چسبیدهاند به یک توپ آدیداس و یک عده دورشان را گرفتهاند و به مادر و پدرشان فحش میدهند. شبکه چهار در مورد فصل شکار پنگوئن در آفریقای شمالی حرف میزند! شبکه پنج، پنگول و خاله سارا و ببعی برای بچهها شعر میخوانند…شبکه شش در حالت کاملا خوشبینانه در مورد نرخ سکه نیم بهار آزادی حرف میزند، شبکه هفت یک آقایی که شبیه شوهرخالهی سابقم است سوالهای فیزیک احتمالی کنکور 91 را لو میدهد، و شبکه هشت یک آقای دیگر روسری مشکی دور کلهاش پیچیده و با صدایی حزین عربی میخواند و بقیه گریه میکنند!
من و زنم و پسرم که ترجیح میدادیم دختر باشد، توی آپارتمانی رقت انگیز واقع در مرکز شهر، که حالا با این برنامههای تلویزیون رقت انگیزتر هم به نظر می آید، نشستهایم، آلبالوی نمک زدهی کرمو میخوریم و جوری به صفحهی تلویزیون نگاه میکنیم که انگار قرار است تا چند دقیقهی دیگر به فضا پرتاب شود!
از این سکوتی که توی خانهمان حکم فرماست خوشمان میآید. این یعنی حالا حالاها قرار نیست مثل سگ و گربه به هم بپریم…تلویزیون میبینیم با پیامهای بازرگانی، دخترهای قشنگی که توی خانهی درب و داغان ما روغن سرخ کردنی، صابون، رب گوجه فرنگی و پفک تبلیغ میکنند و عین خیالشان هم نیست که من با زیرشلواری نشستهام و پسرم هم دستش توی دماغش است!
منبع: وبلاگ هلیاپوچ