“درسته، هر لحظه ممکن هست حکم ام را به اجرا بگذارند اما من در خانه ام، در سرزمینم می مانم می توانند از تهران بیرونم کنند اما از کشورم نه.”
این را نرگس محمدی می گوید پیش از آنکه ماموران اطلاعات زنجان او را به اسم اجرای حکم ببرند اما راهی تهران اش کنند تا در سلول های انفرادی و اتاق های بازجویی 209 روز و شب سپری کند.
علی چند روز پیش از بازداشت مادر از خواب پریده، کیانا را بغل کرده وگفته بود: “میدانم می آیند مامان و من و تو را می گیرند باید برویم تهران برویم جایی که نتوانند ما را بگیرند.” او را چنان بغل کرده بود که گویی میخواهد با تمام کودکی و ناتوانی کودکانه اش از او محافظت کند.
و او چند روز بعد از بازداشت مادر و پای تلفن به او می گوید: “میدانم تو آنجا می میری”
علی و کیانا بارها صحنه هجوم ماموران به داخل خانه شان را دیده اند؛ پدر و مادرشان بارها مقابل چشمان آنها بازداشت شده اند، آنها بارها ناچار شده اند چهره پدر یا مادرشان را از پشت شیشه های کثیف کابین ها ببینند و واگویه های بازی های کودکانه امروزشان، محافظت از هم و رویاهای کودکانه شان، محافظت از مادر و پدری است که برای حقوق انسان ها و تنها کمی آزادی، از حقوق انسانی و آزادی خود گذشته اند.
پدر بعد از 15 سال زندان، “رفتن” را انتخاب کرده. 15 سال زندان؟ احسان محرابی به درستی میگوید ما زندان را عددی حساب میکنیم؛ 15 سال زندان رفته، آزاد شده، 7 سال زندان می رود و بعد آزاد می شود. اما آیا واقعا زندان را باید عددی نگاه کرد؟ این 15 سال چگونه گذشت؟ انفرادی ها، بازجویی ها، شکنجه ها، فشارها، تهدیدها و … اینها را هم می توان عددی حساب کرد؟ محرومیت از تحصیل، اخراج از کار، رانده شدن از تهران و تبعید به زنجان را هم می توان عددی حساب کرد؟ فاصله هایی که زندان بر روح و روان انسان تحمیل میکند را چه؟
مادر، ماندن را انتخاب کرده و زندان هم؛ دو کودک خردسال هم مانع از این انتخاب نمی شود. او 6 سال زندان می رود و بعد بیرون می آید و تمام؟ آیا می توان عددی حساب کرد؟ اخراج از کار و خانه و راهی تبعید شدن را چه؟ می توان؟ بازجویی در حالت فلج عضلانی را چه؟
“اما همه نگران بیماری شما هستند در زندان بدتر می شود، همه نگران علی و کیانا هستند.”
این را من میگویم و می شنوم که “من هم نگران هستم کسی به اندازه من و پدرشان نگران آنها نیست.”
او اما به کودکان دیگری اشاره میکند که قربانی “عدل علی وار حکومت اسلامی” هستند؛ کودکانی محروم از دیدار پدر و مادرانی که برای دفاع از حقوق انسانی دیگران از حقوق خود گذشته اند. کودکان نسرین ستوده ها، بابک داشاب ها، علی جمالی ها و …
درست مثل همسرش، تقی رحمانی هم وقتی می گویم “پس علی و کیانا چه؟ شما خارج از ایرانید و نرگس زندان”می شنوم که “من دلم می گیرد برای بچه های دوقلوی رسول بداقی و دیگرانی که سالهاست پدرشان زندان است و… فقط آرزو میکنم که مادرها و پدرها برای دفاع از آزادی و دموکراسی از بچه هایشان جدانشوند، ناچار نشوند که جدا شوند.”
این روزها همه از علی و کیانا نوشتند؛ من هم نتوانستم ننویسم در همین چند خط اشاره ای بر آنچه بر این دو کودک میرود داشتم اما این روزها برخی از نرگس نوشتند و تقی رحمانی را مورد خطاب قرار دادند که چرا رفتن را انتخاب کرده و برخی دیگر نرگس را که چرا ماندن را انتخاب کرده. بهانه هر دو گروه هم احساسات جریحه دار شده شان از وضعیت علی و کیاناست. غافل از اینکه من و ما هر چه قدر احساساتمان برای این دو کودک جریحه دار شود، هر چقدر قلبمان برای آنها بتپد و نگران باشیم، باز یک صدم آنچه که بر نرگس و تقی رحمانی می گذرد نخواهد بود.
نرگس نگران دو کودکش است اما ماندن و ایستادگی اش ، پایه های عدل حکومت اسلامی! را به لرزه درآورده. او شجاعانه پشت همسرش و انتخاب همسرش ایستاده و تقی رحمانی هرچند اصرار کرده به نرگس برای رفتن اما پای انتخاب او ایستاده.
از رفتن هایمان حماسه نسازیم و از ماندن هایمان تراژدی. از ماندن هایمان حماسه نسازیم و بر رفتن هایمان داستان سرایی نکنیم. نرگس و تقی رحمانی برای آزادی و حقوق انسانی ما هزینه میدهند؛ حداقل توان ما احترام به حق انتخاب آنهاست و بودن با و در کنار آنها و کودکانشان. احترام به حق انتخاب زیدآبادی ها، مومنی ها و همه کسانی که کودکانی چشم انتظار در خانه داشتند و دارند و خود در پشت سلول های زندان.
احساسات جریحه دار شده مان را برای خود نگاه داریم و به آن دو کودک بگوییم و بفهمانیم که ملتی به پدر و مادرشان افتخار میکنند. ملتی که اگر روزی طعم آزادی را بچشد مدیون نرگس ها و تقی رحمانی ها خواهد بود و هزینه هایی که آنها بی چشمداشت پرداختند.