در حالی برای گفتوگو روبهرویش نشستیم که نسخه نهایی “خاک آشنا” در اختیار دبیرخانه جشنواره بود و آماده نمایش، اما هنوز برنامه نمایش آن از سوی دبیرخانه تعیین نشده بود. بهمن فرمان آرا رغبت چندانی به جشنواره ندارد، یا ما نتوانستیم در میان حرفهایش چنین رغبتی را ببینیم، با این همه برای دیگرانی که در فیلم بازی کرده بودند، حقی قائل است و برای رعایت همین حق نسخه نهایی خاک آشنا را در اختیار دبیرخانه جشنواره قرار داد. اما سرانجام به دلیل سانسور اعمال شده بر فیلم ناچار به انصراف از شرکت دادن “خاک آشنا” در جشنواره فیلم فجر شد….
گفت وگو با بهمن فرمان آرا
عشق بهترین زمین است
خاک آشنا حامل دغدغههای آشنای فرمانآرا است، دغدغههایی که در فیلمهای قبلی او دیده بودیم. دغدغههای مردی سرد و گرم روزگار چشیده و جهاندیده که نگران روزهای آینده کشور و جوانان کشورش است، نگران گفتوگوی میان نسلها که از دست رفته است، نگران میراثی که جوانان امروز را چندان علاقهمند به آنها نمییابد. بهمن نامدار نقاش و شاعر معروف به روستایی پناه برده است تا به قول کارگردان حسابش را از بقیه مملکت جدا کند و بیدردسر به خلق آثارش بپردازد، اما کسانی هستند که او را به بقیه ربط میدهند. خواهرزاده معتادش، گالریداری که به او سر میزند و برایش نمایشگاه نقاشی میگذارد، عشق قدیمی از یاد رفتهاش و دوست قدیمیاش که خبر مرگش را در اثر درگیری با نیروهای امنیتی میشنود. طبیعی میبود اگر بحث با بهمن فرمانآرا را با پرسش از حواشی فیلم شروع میکردیم، از برخورد جشنواره با فیلم و از شایعاتی که جریان دارد و از این که احتمال نمایش فیلم در جشنواره چقدر است؟ اما نه او رغبت چندانی به این پرسشها داشت و نه ما که فکر میکردیم نباید مصاحبه با او را با چنین حواشی هدر داد. ما با پرسش ازفیلمش شروع کردیم و رسیدیم به دغدغههایش. پرسش اول درباره خبری از تحویل نسخه نهایی فیلم به جشنواره بود و پاسخ فرمان آرا این که: شروع فیلمبرداری ما از 9 تیر بود. 32 جلسه فیلمبرداری داشتیم در 40 روز. بقیه مسائل هم به ترتیب مونتاژ، صداگذاری و موسیقی و اینها همه انجام شد. ما منتظر تیتراژ بودیم، چون روی کامپیوتر بوده، تبدیل فرم به فرم انجام میشد و این در ایران با این که وسایلش را آوردهاند، هنوز مشکل است که آن هم تمام شد.
فیلمنامه به راحتی مجوز گرفت؟
بله، هیچ مشکلی با آن نداشتند به جز اسم یک نفر. ما عین فیلمنامهای را که تصویب شده، فیلمبرداری کردیم. فقط از ما خواستند که نام یک شخصیتی را که میخواهد برود دبی که دیده هم نمیشد، ولی اول فیلم اشاره میشد عوض کنیم، چون اسمش نظام بود، گفتند که عوض کن و ما هم گذاشتیم منصور.
باز هم رفتهاید سراغ روشنفکران؟
ببینید من درباره آدمهایی که میشناسم فیلم میسازم و دغدغه ذهنی من اصولا این است که در مملکتی مثل مملکت ما که نسل جوانش اکثریت را تشکیل میدهد، روشنفکر یک مسوولیت خاصی دارد و باید مکالمهای برقرار شود. چون ما در سن و سالی هستیم که دیر یا زود رفتنی هستیم و وارث این مملکت آنها هستند. این که باید با خاکشان آشنا باشند، این که باید تاریخ مملکت را بدانند و این که نمیشود کنارهگیری کرد از اجتماع چون فقط به ضرر اجتماع است. به عنوان مثال آقای فریدون آدمیت که مهمترین مورخ ماست، این 28 سالی که از خانه بیرون نیامده است، فقط به ضرر ملت ایران تمام شده است. با این که هر کسی برای خودش تصمیم میگیرد، اما من به شخصه فکر میکنم که باید کار کرد.
آقای فرمان آرا هنوز فیلم نیامده این بحث پیش آمده که اشاره شما به آن نقاش و شاعر سهراب سپهری است و حالا شما دارید یک نام دیگر یعنی فریدون آدمیت را هم اضافه میکنید. فکر میکنم باید از الان احتمال این را بدهید که ماجرای یک بوس کوچولو و ابراهیم گلستان در این فیلم هم درباره سپهری تکرار شود.
نه نه نه من به عنوان مثال دارم میگویم.
درست است، اما بالاخره میشود شباهتها را پیدا کرد و مهمترینش همین منزوی شدن است که ذهن را خود به خود به این سمت میبرد.
من مسوول برداشتها نیستم. این که شخصیت اصلی فیلم شاعر و نقاش است، حتما دوستان دنبال مابه ازا میگردند، اما برای من فیلم و مردم عادی و واکنش آنها به فیلم مهمتر است. تفسیرهایی که درباره فیلم میشود از دست من خارج است. در فیلم بوی کافور عطر یاس یک گفتهای هست که کافکا میگوید اثرگذاری تاریخی مثل این است که یک سنگی توی آب بیندازی، دایرههایش دست تو نیست. کار هنری هم در واقع همان سنگ در آبانداختن است. شما یک عملی انجام میدهی، اما در اینکه دایرههایش تا کجا میرود و به چه کسانی بر میخورد و چه صحبتهایی میکنند و چه تفسیرهایی میکنند و مردم عادی چه استقبالی میکنند، دست تو نیست. من سعی کردم یک قصه روشن، بدون پیچیدگیهای خاص تعریف کنم. کار من ساختن و نشان دادن فیلم است.
البته این تفسیرها و بحثها بد نیست که، شما در چند فیلمتان نگاهی انتقادی به روشنفکران دارید که همین تفسیرها باعث شده است، باب بحث باز شود و حرفها شنیده شود، چون در کشور ما تا این حرفها مصداقهای مشخصی پیدا نکند، بحث ایجاد نمیشود.
به هر جهت اگر نقاش هستید، نمایشگاه میگذارید و دارید تقاضا میکنید که نگاه کنید. اگر مجسمهساز هستید، دارید خودتان را به نمایش میگذارید. یک داستان معروف هرمان هسه هست به نام <نارسیس و گلد موند> ناپدید شدن هنرمند را بعد از نمایشگاه میپرسد و میگوید که وقتی کارت را به نمایش میگذاری این عریانترین زمانی است که هر هنرمندی دارد، برای این که میگوید مرا تماشا کن. خود من بعد از نمایش اولیه فیلم در سینما تقریبا رابطه ذهنی و احساسیام با سینما قطع میشود. چون من واکنش عاطفی و احساسی مردم را دیدهام و هر چه حرف و حدیث بعدش میآید، دیگر به آنها نگاه نمیکنم. صرفا به خاطر این که نمیتوانی دائم راه بیفتی دنبال فیلم و هی بحثها را تکرار بکنی. بعضی وقتها فیلمها بیشتر از حد معمول بحث برانگیز میشود. خانهای روی آب نمونهاش بود. در جشنواره از ما خواستند که فقط یک جمله را تغییر بدهیم و هیچ چیز فیلم دست نخورد، اما الم شنگهای به پا شد برای اکران عمومی اش.
خوب آن جمله آیه قرآن بود.
نه نه اصلا. یک جمله هست که انتظامی میگوید که بخل و حسادت و تنگ نظری در مملکت ما شغل دوم همه است، از بالا بگیر تا پایین. از بالا تا پایینش را گفتند عوض کنید. شد از دوست بگیر تا دشمن.
اما خانهای روی آب به خاطر آن آیههای قرآن که در آخر فیلم استفاده کرده بودید، من یادم هست که دچار مشکل شد.
نه آن مشکلات بعداً پیش آمد. مشکلات فیلم از آن جایی شروع شد که وزارت ارشاد آن موقع جایزه بهترین فیلم دینی سال را به فیلم داد. مودیان این موضوع آمدند که این حیطه حیطه ماست.
این غریبه این جا چه میکند.
بله.
اما شما که غریبه نیستید! این گرایش دینی و معنوی در بقیه کارهای شما هم دیده میشود. همین فیلم خاک آشنا هم اگر اشتباه نکنم گفته اید که برداشتی است از ماجرای اصحاب کهف.
ببینید. بزرگترین حساسیت من بهعنوان یک آدم معتقد این است که از نمایش اعتقاداتم پرهیز کنم. این ورسیون قصه اصحاب کهف که در قرآن هست با انجیل این تفاوت را دارد که اینها وقتی که بعد از 309 سال از خواب بیدار میشوند، میبینند که فساد تمام جهان را گرفته و از خداوند میخواهند که جانشان را بگیرد. در واقع میشود گفت که روز قیامت میرسد. در روایت انجیلیاش آن که میرود سکهها را بفروشد داستان خودش را برای مردم میگوید و همه به اتفاق حاکم میآیند استقبال و اینها را از غار میبرند پایین. من ورسیون قرآنیاش را گرفتهام، اما هیچ گاه اینها را در فیلم ما نمیبینیم، در حالی که به موازات داستان اصلی فیلم پیش میرود. بهمن نامدار فکر میکند با پشت سر گذاشتن گذشتهها میتواند از نو شروع کند، در حالی که گذشتهها دنبالش میآیند و میگوید روز جواب است. این روز روز جواب است، یعنی این که تلویحا داریم میگوییم که قیامت هر کسی.
یعنی هر روز روز جواب است، یعنی اشاره به مسوولیت است.
بله.
آقای فرمان آرا شما از یک طرف میگویید که هنرمند در اثرش به عریانترین شکل حضور پیدا میکند و از طرف دیگر میگویید که نمیخواهید اعتقاداتتان را به نمایش بگذارید. این تناقض نیست؟
نه. آن حرف را شما اشتباه دریافت کردهاید. من گفتم وقتی یک اثر نقاشی، مجسمهسازی یا هر اثر هنری وقتی برای اولین بار به معرض نمایش گذاشته میشود، آن عریانترین لحظه هر هنرمند است. من منظورم آن بود.
شما در فیلمهایتان اغلب به گذشته اشاره میکنید. یک جنبهاش همین بحثی است که الان اشاره کردید که هر روز روز جواب است و مسوولیت نسبت به گذشته است و یک جنبهاش این است که ما امکان فرار از گذشته را نداریم و باید با آن مواجه بشویم و تکلیفمان را با آن روشن کنیم و از همینجا توجه به تاریخ ضرورت پیدا میکند. با این توضیح این سوال برای من پیش میآید که چرا ساختن فیلم تاریخی در ایران این قدر کم است، چرا شما علیرغم تاکیدتتان به تاریخ، فیلم تاریخی نمیسازید؟
خوب این یک بحث دیگر است. به خاطر سرمایهگذاری است. چیزهایی که خیلی پروداکشن میخواهد، مثل سریالهایی که در تلویزیون دارند میسازند. فقط با بودجههای بیکران تلویزیون میشود اینها را ساخت. تهیه کننده مستقل برای تهیه فیلمهای بزرگ تاریخی وسعش نمیرسد که سرمایهگذاری کند، به خصوص در مملکت ما که شما باید پولتان را فقط از طریق نمایش فیلم برگردانید و آن درآمدهایی که از دی وی دی، از نمایش تلویزیون کابلی و… به دست میآید تقریبا وجود ندارد. برای دی وی دی یکی دو تا خریدار هست، اما تلویزیون کاملا سلیقهای است. بنابراین سرمایهگذاری در این زمینه بسیار بسیار نادر و سخت است. زمان گذشته در پارسفیلم یک دکور ساخته بودند و امیرارسلان میساختند، یوسف و زلیخا میساختند و همه چیز در آن میساختند، ولی فیلم تاریخی بزرگ به همین دلیل سرمایه گذاری درست نمیشد.
اهمیت تاریخ در بوس کوچولو هم هست. آن جا میگوید که در این چند سال اخیر تلاش شده است که شکوه تاریخی تو نادیده گرفته شود، آقای کیانیان میگوید که بیهوده است، چون شناسنامهات را پاره کنی اسم بابات عوض نمیشود. این یک واقعیت است، اما بچههای ما چقدر طاق بستان را میشناسند، چقدر بیستون را میشناسند. به گذشته مملکت نه در مدارس اشاره میشود و نه در جای دیگر. من اشارهام دقیقا به همین موضوع است.
شما چرا این قدر به تاریخ اهمیت میدهید؟
من پیشنهاد میکنم شما کتابهای درسی تاریخ دبیرستان را نگاه کنید، آن وقت میبینید که چرا من به تاریخ اهمیت میدهم. کسانی به طور سلیقهای حذف شدهاند یا سلسلهای در دو جمله تعریف شدهاند. شما اگر نگاه کنید متوجه میشوید که تاریخ چرا دغدغه ذهنی من است.
در این فیلم هم چنین اشارههایی حتما باید باشد دیگر.
بله، یک دیالوگی دارد بهمن نامدار که میگوید در سن و سال من روزبهروز پیش میروی چون آینده طولانی نداری. در واقع هر چه آدم سنش بالا میرود، گذشتهاش طولانی تر میشود و میرسد به جایی که طولانی تر از آیندهای میشود که خواهی داشت.
اما گذشته برای نسل جوان جذابیتی ندارد. جوان چشم به آینده دارد و…
دقیقا همین که شما میگویید گفته میشود. میگوید زندگی پیش رویت است آغوشت را باز کن.
خوب این منافاتی با این همه توجه به گذشته ندارد؟
بله شما جوانها باید به آینده نگاه کنید، حرفی نیست من در این مکالمه حرفم این است که فکر نکنید که آیندهای در این مملکت برای شما وجود ندارد. یک جملهای در فیلم هست که بهمن نامدار میگوید شما نسلی هستید که نکاشته میخواهید درو کنید. جوان میگوید دایی ما درو نمیخواهیم بکنیم. دستگاه حکومتی هم با نسل سوم همین مشکل را دارد.
آقای فرمانآرا شما سعی دارید فیلمتان با نسل جوان مکالمه برقرار کند، اما وقتی تصویری منفی از نسل جوان ارائه میکنید، جوان را پس نمیزند؟ آیا باعث نمیشود مکالمه اصلا شکل نگیرد؟
شما باید ته فیلم را هم ببینید که چه اتفاقی میافتد. ته فیلم بسیار روشن است. هم روشنفکر به اجتماعی که از آن فرار کرده بر میگردد و هم جوان سر زمین میماند به خاطر عشقی که پیدا کرده.
پس به خاطر زمین نیست، به خاطر عشقی است که آن جا پیدا کرده است.
عشق بهترین زمین است.
شما در فیلم خانهای روی آب هم این نگاه را به نسل جوان داشتید، در حالی که در یک بوس کوچولو تصویر مثبتی از جوان ارائه میدادید.
ببینید یک چیزی را باید درباره خانهای روی آب در نظر بگیرید که دکتر سفیدبخت همان اولی که یک فرشته را با ماشینش زیر میکند، ما از یک سقوط اخلاقی داریم خبر میدهیم که بقیه چیزهایی که در زندگیاش وجود دارد مثل رابطهاش با منشیاش، بچه معتادش که از آمریکا برگشته، ارتباطش با سرپرستار همه اقلامی است از این زندگی و انحطاط اخلاقیاش که در دور و برش اثرگذار بوده.
در واقع در خانهای روی آب و خاک آشنا جوان فیلم، نماینده نسل نیست، یک نفر است، در حالی که در یک بوس کوچولو شخصیتها نسلشان را نمایندگی میکنند.
بله، چون در آخرین جملهای که به پدرش میگوید، میگوید دوستت دارم و امیدوارم که دیگر جاخالی ندهی، موقعی که میگوید هی گفتی بپر بغل بابا، بپر بغل بابا و وقتی من پریدم جاخالی دادی، او میگوید من میخواستم تو بفهمی پریدن ترس ندارد، اما جوان حرفش این است که من به خاطر عشق تو پریدم. در واقع مساله نسلهایی که با هم صحبت نمیکنند این است. در خاک آشنا هم مادرش این بچه را پس زده است و میخواهد با شوهر چهارمش که اسمش نظام بود و گذاشتیم منصور برود دبی. میگوید میخواهد برود خارج و جواب میدهد تو به دبی میگویی خارج؟ بعد میگوید تو دوبی را روی نقشه دنیا دیدی؟ میگوید نه، میگوید نگاهکن، نگاهکن اندازه عن مگسه، نه تاریخ داره نه تمدن خاکش هم با خاک ما سبز میشه.
در واقع وقتی میگویی طرف خارجش دبی هست، خود به خود جایگاه فرهنگیاش را تعریف میکنی.
بله این هم همین را میگوید. میگوید شوهرم فروشگاه فرشفروشی زده. میگوید چه کار دارید میکنید با زبان فارسیزده چیه؟
شما معمولا اسمهای شخصیتها را همین جوری نمیگذارید، بلکه انتخاب میکنید.
نه این جور نیست، فقط سفید بخت مخصوصا انتخاب شده.
یعنی باید باور کنیم که این جا اسم بهمن برای نامدار کاملا اتفاقی است، همین جوری.
نه هیچ چیزی در کار من همین جوری نیست، من معمولا از 9 شب تا 2-3 صبح چیز مینویسم و چون دیالوگ نویسی برایم خیلی اهمیت دارد، هر اسمی که آن موقع بیاید به ذهنم همان را انتخاب میکنم. در بوی کافور عطر یاس، قبر بغلی زن بهرام فرجامی اسم یکی از مشتریان کارخانه است و به ذهنم آمد و گذاشتم و بعد هم با من قهر کرد، ولی آن شکلی که شما فکر میکنید که من نشستهام و گفتهام بهمن نامدار، نه این جور نبود و برای من فقط کناره گیری اش مهم بود، ولی سفیدبخت همین جور بود که شما فکر میکنید.
به زنهای فیلم زیاد الطفات نداشتید.
چرا؟
همه مزاحمند، هم گالری دار، هم معشوق قدیمی، هم خواهر.
در این فیلم؟ نه اصلا این طور نیست. گالریدار اتفاقاً زن مثبتی است. عشقی که برگشته و خانم نونهالی بازی میکند، اینها یک سکانس 7- 8 دقیقهای دارند که زن دلایلش را میگوید و میگوید عشق تو آن قدر بزرگ بود که من دیگر اصلا وجود نداشتم.ترسیدم نتوانم جوابت را بدهم. اتفاقا شما شاهد یک عشق بسیار سوزانی هستید. گالری دار هم خانم سالاری، کسی است که به او لطف میکند و سالی دو بار میآید کردستان و برای این نقاش نمایشگاه میگذارد.
خانم سیحون است دیگر.
حالا خانم سیحون یا هر کسی. اتفاق در این فیلم شخصیت منفی نداریم. شخصیت اصلی زن فیلم خانم بوبانی است که نقش خاتون را بازی میکند که زن کردی است که میآید برای او غذا درست میکند و خانه را تمیز میکند و در واقع راوی است، چون که او هیچ وقت از خانه بیرون نمیرود، غیر از قدم زدنها که مناظر زیبا را میبینیم، ما هیچ وقت توی ده نمیرویم، یک سکانس هم توی ده نبودیم. در واقع این رفته یک جای پرت اما من دنیا را میبرم خانه اش. او آدمی است که نقاشی میکند، شعر میگوید، هنگام نقاشی ماریا کالاس گوش میکند که البته خاتون میگوید که جیغ جیغ میکند و اعصاب آدم را خرد میکند. او آدمی است که با روزگار بیرون آشناست.
با چه وسیلهای؟
هیچ وسیلهای ندارد. پسره به او میگوید من بدون آی پاد و موبایل و لب تاپم هیچ جا نمیتوانم بروم، شما چه جوری بدون تلویزیون و رادیو حوصله ات سر نمیرود. او میگوید وقتی کار کنیم حصولهام سر نمیرود ما باید کار کنیم. ما کتاب میبینیم دور وبرش. مثلا میبینیم که کتاب دیویدهاگنی که یکی از نقاشان مدرن است، کتابش آنجا هست. این آدم فقط از تلویزیون برای این قضایا استفاده نمیکند، اما آدمی است که آگاه است از دور وبرش.
به نظر خودتان چرا شخصیتهای فیلمهای شما مابه ازای بیرونی پیدا میکنند؟
تقصیر شماست. بینید یک فیلمی هست که بهمن کیارستمی درباره من ساخته است، من در آن فیلم میگویم که من سالهای دراز است که دیگر نقد نمیخوانم نه درباره خودم و نه درباره دیگران. دلیلش هم این نیست که کار منتقدان مهم نیست. من عادت کردهام که به غریزه خودم تکیه کنم. به همین جهت است که میگویم این تقصیر شماست. شما الان ببینید که چقدر گالری داریم در این شهر، اما شما…
ولی چرا ما درباره دیگران نمیتوانیم این مابه ازاها را پیدا کنیم؟
من در فیلمهایم سعی میکنم تصویری که از ایران میدهم، تصویر سیاه و بدون فرهنگ و بدبختی نباشد. برای این که این تصویری است که خارجیها از آن بسیار استقبال میکنند. من نمیگویم که گرفتاری و بدبختی و این مسائل در مملکت نیست. من هم دارم در این مملکت زندگی میکنم و به خاطر کارخانهای که مدیرعاملش هستم و 150 خانوار از آن نان میخورند، با این مسائل آشنا هستم و من هم اسلامشهر را دیدهام، واوان را دیدهام، سلطان آباد را هم دیدهام و در فیلمهای من هم اینها هست، ولی شخصیتهایی که من با آنها سر و کار دارم، یک هوا دنیای بیرون را میشناسند، حسد به آمریکا و اروپا نمیبرند. شما اگر خانهای روی آب را نمونه بگیرید، من هم کوچه معتادها را نشان میدهم، هم دخترمنشی را که خواسته یک جهش طبقاتی بکند و به یک آدم ناتویی برخورده که رحمش را هم در آورده و هم دختری را که میخواهد ترمیم باکره گی بکند و هم زنی را که بچه یازدهمش را حامله است. پس هر دوتا تصویر هست.
در واقع منظورتان این است که شما از فضایی فیلم میسازید که در آن شخصیتهای روشنفکر و فرهنگی زندگی میکنند و میان آنها و شخصیتهای شما خود به خود شباهتهایی پیدا میشود و ذهن ما به سمت مصداقها میرود.
ببینید من خودم از کسانی هستم که بینهایت خانم سیحون را تحسین میکنم. در این فیلم هم گالریدار آدم بسیار خوبی است که این زحمت را میکشد که میآید برای آدمی که رفته در روستا زندگی میکند، نمایشگاه میگذارد. اصولا همه آدمهایی که کار فرهنگی میکنند، آدمهایی بسیار بسیار قابل احترام هستند. همه میدانیم که اگر 500 متر زمین داشته باشید و یک خانه سه طیقه با هر مشقتی بسازید بهاندازه در آمد همه عمر یک هنرمند میتوانید پول دربیاورید. شما خودتان مگر در روزنامه با چه درآمدی کار میکنید؟ به همه اینها من واقف و معتقدم که آنها آدمهای با معرفتیاند که استانداردهای بسیار عادی را قبول میکنند، صرفا به این خاطر که نمیخواهند تجارت کنند، بساز و بفروش بشوند.
- برگرفته شده از روزنا - وب سایت اطلاع رسانی اعتماد ملی