چاپ دوم♦ سینمای ایران

نویسنده
گیسو فغفوری، علی اصغر سیدآبادی

‏در حالی برای گفت‌وگو روبه‌رویش نشستیم که نسخه نهایی “خاک آشنا” در اختیار دبیرخانه جشنواره بود و آماده نمایش، ‏اما هنوز برنامه نمایش آن از سوی دبیرخانه تعیین نشده بود. بهمن فرمان آرا رغبت چندانی به جشنواره ندارد، یا ما ‏نتوانستیم در میان حرف‌هایش چنین رغبتی را ببینیم، با این همه برای دیگرانی که در فیلم بازی کرده بودند، حقی قائل ‏است و برای رعایت همین حق ‌ نسخه نهایی خاک آشنا را در اختیار دبیرخانه‌ جشنواره قرار داد. اما سرانجام به دلیل ‏سانسور اعمال شده بر فیلم ناچار به انصراف از شرکت دادن “خاک آشنا” در جشنواره فیلم فجر شد….‏

bfarmaarab.jpg

گفت ‌وگو با بهمن فرمان آرا ‏

‎ ‎عشق بهترین زمین است‎ ‎

خاک آشنا حامل دغدغه‌های آشنای فرمان‌آرا است، دغدغه‌هایی که در فیلم‌های قبلی او دیده بودیم. دغدغه‌های مردی سرد ‏و گرم روزگار چشیده و جهاندیده که نگران روزهای آینده کشور و جوانان کشورش است، نگران گفت‌وگوی میان ‏نسل‌ها که از دست رفته است، نگران میراثی که جوانان امروز را چندان علا‌قه‌مند به آنها نمی‌یابد. ‌ ‌ بهمن نامدار نقاش و ‏شاعر معروف به روستایی پناه برده است تا به قول کارگردان حسابش را از بقیه مملکت جدا کند و بی‌دردسر به خلق ‏آثارش بپردازد، اما کسانی هستند که او را به بقیه ربط می‌دهند. خواهرزاده معتادش، گالری‌داری که به او سر می‌زند و ‏برایش نمایشگاه نقاشی می‌گذارد، عشق قدیمی از یاد رفته‌اش و دوست قدیمی‌اش که خبر مرگش را در اثر درگیری با ‏نیروهای امنیتی می‌شنود. ‌ طبیعی می‌بود اگر بحث با بهمن فرمان‌آرا را با پرسش از حواشی فیلم شروع می‌کردیم، از ‏برخورد جشنواره با فیلم و از شایعاتی که جریان دارد و از این که احتمال نمایش فیلم در جشنواره چقدر است؟ اما نه او ‏رغبت چندانی به این پرسش‌ها داشت و نه ما که فکر می‌کردیم نباید مصاحبه با او را با چنین حواشی هدر داد. ما با ‏پرسش ازفیلمش شروع کردیم و رسیدیم به دغدغه‌هایش. پرسش اول درباره خبری از تحویل نسخه نهایی فیلم به ‏جشنواره بود و پاسخ فرمان آرا این که: شروع فیلمبرداری ما از 9 تیر بود. 32 جلسه فیلمبرداری داشتیم در 40 روز. ‏بقیه مسائل هم به ترتیب مونتاژ، صداگذاری و موسیقی و این‌ها همه انجام شد. ما منتظر تیتراژ بودیم، چون روی ‏کامپیوتر بوده، تبدیل فرم به فرم انجام می‌شد و این در ایران با این که وسایلش را آورده‌اند، هنوز مشکل است که آن هم ‏تمام شد.‏

‎ ‎فیلمنامه به راحتی مجوز گرفت؟‎ ‎

بله، هیچ مشکلی با آن نداشتند به جز اسم یک نفر. ما عین فیلمنامه‌ای را که تصویب شده، فیلمبرداری کردیم. فقط از ما ‏خواستند که نام یک شخصیتی را که می‌خواهد برود دبی که دیده هم نمی‌شد، ولی اول فیلم اشاره می‌شد عوض کنیم، چون ‏اسمش نظام بود، گفتند که عوض کن و ما هم گذاشتیم منصور.‏

‎ ‎باز هم رفته‌اید سراغ روشنفکران؟‎ ‎

ببینید من درباره آدم‌هایی که می‌شناسم فیلم می‌سازم و دغدغه ذهنی من اصولا‌ این است که در مملکتی مثل مملکت ما که ‏نسل جوانش اکثریت را تشکیل می‌دهد، روشنفکر یک مسوولیت خاصی دارد و باید مکالمه‌ای برقرار شود. چون ما در ‏سن و سالی هستیم که دیر یا زود رفتنی هستیم و وارث این مملکت آنها هستند. این که باید با خاکشان آشنا باشند، این که ‏باید تاریخ مملکت را بدانند و این که نمی‌شود کناره‌گیری کرد از اجتماع چون فقط به ضرر اجتماع است. به عنوان مثال ‏آقای فریدون آدمیت که مهم‌ترین مورخ ماست، این 28 سالی که از خانه بیرون نیامده است، فقط به ضرر ملت ایران ‏تمام شده است. با این که هر کسی برای خودش تصمیم می‌گیرد، اما من به شخصه فکر می‌کنم که باید کار کرد.‏

‎ ‎آقای فرمان آرا هنوز فیلم نیامده این بحث پیش آمده که اشاره شما به آن نقاش و شاعر سهراب سپهری است و ‏حالا‌ شما دارید یک نام دیگر یعنی فریدون آدمیت را هم اضافه می‌کنید. فکر می‌کنم باید از الا‌ن احتمال این را بدهید که ‏ماجرای یک بوس کوچولو و ابراهیم گلستان در این فیلم هم درباره سپهری تکرار شود.‏‎ ‎

نه نه نه من به عنوان مثال دارم می‌گویم.‏

‎ ‎درست است، اما بالا‌خره می‌شود شباهت‌ها را پیدا کرد و مهم‌ترینش همین منزوی شدن است که ذهن را خود ‏به خود به این سمت می‌برد.‏‎ ‎

من مسوول برداشت‌ها نیستم. این که شخصیت اصلی فیلم شاعر و نقاش است، حتما دوستان دنبال مابه ازا می‌گردند، اما ‏برای من فیلم و مردم عادی و واکنش آنها به فیلم مهم‌تر است. تفسیرهایی که درباره فیلم می‌شود از دست من خارج است. ‏در فیلم بوی کافور عطر یاس یک گفته‌ای هست که کافکا می‌گوید اثرگذاری تاریخی مثل این است که یک سنگی توی آب ‏بیندازی، دایره‌هایش دست تو نیست. کار هنری هم در واقع همان سنگ در آب‌انداختن است. شما یک عملی انجام ‏می‌دهی، اما در اینکه دایره‌هایش تا کجا می‌رود و به چه کسانی بر می‌خورد و چه صحبت‌هایی می‌کنند و چه تفسیرهایی ‏می‌کنند و مردم عادی چه استقبالی می‌کنند، دست تو نیست. من سعی کردم یک قصه روشن، بدون پیچیدگی‌های خاص ‏تعریف کنم. کار من ساختن و نشان دادن فیلم است.‏

‎ ‎البته این تفسیرها و بحث‌ها بد نیست که، شما در چند فیلمتان نگاهی انتقادی به روشنفکران دارید که همین ‏تفسیرها باعث شده است، باب بحث باز شود و حرف‌ها شنیده شود، چون در کشور ما تا این حرف‌ها مصداق‌های ‏مشخصی پیدا نکند، بحث ایجاد نمی‌شود.‏‎ ‎

به هر جهت اگر نقاش هستید، نمایشگاه می‌گذارید و دارید تقاضا می‌کنید که نگاه کنید. اگر مجسمه‌ساز هستید، دارید ‏خودتان را به نمایش می‌گذارید. یک داستان معروف هرمان هسه هست به نام <نارسیس و گلد موند> ناپدید شدن هنرمند ‏را بعد از نمایشگاه می‌پرسد و می‌گوید که وقتی کارت را به نمایش می‌گذاری این عریان‌ترین زمانی است که هر ‏هنرمندی دارد، برای این که می‌گوید مرا تماشا کن. خود من بعد از نمایش اولیه فیلم در سینما تقریبا رابطه ذهنی و ‏احساسی‌ام با سینما قطع می‌شود. چون من واکنش عاطفی و احساسی مردم را دیده‌ام و هر چه حرف و حدیث بعدش ‏می‌آید، دیگر به آنها نگاه نمی‌کنم. صرفا به خاطر این که نمی‌توانی دائم راه بیفتی دنبال فیلم و هی بحث‌ها را تکرار بکنی. ‏بعضی وقت‌ها فیلم‌ها بیشتر از حد معمول بحث برانگیز می‌شود. خانه‌ای روی آب نمونه‌اش بود. در جشنواره از ما ‏خواستند که فقط یک جمله را تغییر بدهیم و هیچ چیز فیلم دست نخورد، اما الم شنگه‌ای به پا شد برای اکران عمومی اش. ‏

‎ ‎خوب آن جمله آیه قرآن بود.‏‎ ‎

نه نه اصلا‌. یک جمله هست که انتظامی می‌گوید که بخل و حسادت و تنگ نظری در مملکت ما شغل دوم همه است، از ‏بالا‌ بگیر تا پایین. از بالا‌ تا پایینش را گفتند عوض کنید. شد از دوست بگیر تا دشمن. ‌ ‏

‎ ‎اما خانه‌ای روی آب به خاطر آن آیه‌های قرآن که در آخر فیلم استفاده کرده بودید، من یادم هست که دچار ‏مشکل شد.‏‎ ‎

نه آن مشکلا‌ت بعداً پیش آمد. مشکلا‌ت فیلم از آن جایی شروع شد که وزارت ارشاد آن موقع جایزه بهترین فیلم دینی سال ‏را به فیلم داد. مودیان این موضوع آمدند که این حیطه حیطه ماست.‏

‎ ‎این غریبه این جا چه می‌کند.‏‎ ‎

بله.‏

‎ ‎اما شما که غریبه نیستید! این گرایش دینی و معنوی در بقیه کارهای شما هم دیده می‌شود. همین فیلم خاک ‏آشنا هم اگر اشتباه نکنم گفته اید که برداشتی است از ماجرای اصحاب کهف.‏‎ ‎

ببینید. بزرگ‌ترین حساسیت من به‌عنوان یک آدم معتقد این است که از نمایش اعتقاداتم پرهیز کنم. این ورسیون قصه ‏اصحاب کهف که در قرآن هست با انجیل این تفاوت را دارد که اینها وقتی که بعد از 309 سال از خواب بیدار می‌شوند، ‏می‌بینند که فساد تمام جهان را گرفته و از خداوند می‌خواهند که جانشان را بگیرد. در واقع می‌شود گفت که روز قیامت ‏می‌رسد. در روایت انجیلی‌اش آن که می‌رود سکه‌ها را بفروشد داستان خودش را برای مردم می‌گوید و همه به اتفاق ‏حاکم می‌آیند استقبال و این‌ها را از غار می‌برند پایین. من ورسیون قرآنی‌اش را گرفته‌ام، اما هیچ گاه اینها را در فیلم ما ‏نمی‌بینیم، در حالی که به موازات داستان اصلی فیلم پیش می‌رود. بهمن نامدار فکر می‌کند با پشت سر گذاشتن گذشته‌ها ‏می‌تواند از نو شروع کند، در حالی که گذشته‌ها دنبالش می‌آیند و می‌گوید روز جواب است. این روز روز جواب است، ‏یعنی این که تلویحا داریم می‌گوییم که قیامت هر کسی. ‌ ‏

‎ ‎یعنی هر روز روز جواب است، یعنی اشاره به مسوولیت است.‏‎ ‎

بله. ‌ ‏

‎ ‎آقای فرمان آرا شما از یک طرف می‌گویید که هنرمند در اثرش به عریان‌ترین شکل حضور پیدا می‌کند و از ‏طرف دیگر می‌گویید که نمی‌خواهید اعتقاداتتان را به نمایش بگذارید. این تناقض نیست؟‎ ‎

نه. آن حرف را شما اشتباه دریافت کرده‌اید. من گفتم وقتی یک اثر نقاشی، مجسمه‌سازی یا هر اثر هنری وقتی برای اولین ‏بار به معرض نمایش گذاشته می‌شود، آن عریان‌ترین لحظه هر هنرمند است. من منظورم آن بود.‏

‎ ‎شما در فیلم‌هایتان اغلب به گذشته اشاره می‌کنید. یک جنبه‌اش همین بحثی است که الا‌ن اشاره کردید که هر ‏روز روز جواب است و مسوولیت نسبت به گذشته است و یک جنبه‌اش این است که ما امکان فرار از گذشته را نداریم و ‏باید با آن مواجه بشویم و تکلیفمان را با آن روشن کنیم و از همین‌جا توجه به تاریخ ضرورت پیدا می‌کند. با این توضیح ‏این سوال برای من پیش می‌آید که چرا ساختن فیلم تاریخی در ایران این قدر کم است، چرا شما علیرغم تاکیدتتان به ‏تاریخ، فیلم تاریخی نمی‌سازید؟‎ ‎

خوب این یک بحث دیگر است. به خاطر سرمایه‌گذاری است. چیزهایی که خیلی پروداکشن می‌خواهد، مثل سریال‌هایی ‏که در تلویزیون دارند می‌سازند. فقط با بودجه‌های بیکران تلویزیون می‌شود اینها را ساخت. تهیه کننده مستقل برای تهیه ‏فیلم‌های بزرگ تاریخی وسعش نمی‌رسد که سرمایه‌گذاری کند، به خصوص در مملکت ما که شما باید پولتان را فقط از ‏طریق نمایش فیلم برگردانید و آن درآمدهایی که از دی وی دی، از نمایش تلویزیون کابلی و… به دست می‌آید تقریبا ‏وجود ندارد. برای دی وی دی یکی دو تا خریدار هست، اما تلویزیون کاملا‌ سلیقه‌ای است. بنابراین سرمایه‌گذاری در این ‏زمینه بسیار بسیار نادر و سخت است. زمان گذشته در پارسفیلم یک دکور ساخته بودند و امیرارسلا‌ن می‌ساختند، یوسف ‏و زلیخا می‌ساختند و همه چیز در آن می‌ساختند، ولی فیلم تاریخی بزرگ به همین دلیل سرمایه گذاری درست نمی‌شد.‏

اهمیت تاریخ در بوس کوچولو هم هست. آن جا می‌گوید که در این چند سال اخیر تلا‌ش شده است که شکوه تاریخی تو ‏نادیده گرفته شود، آقای کیانیان می‌گوید که بیهوده است، چون شناسنامه‌ات را پاره کنی اسم بابات عوض نمی‌شود. این ‏یک واقعیت است، اما بچه‌های ما چقدر طاق بستان را می‌شناسند، چقدر بیستون را می‌شناسند. به گذشته مملکت نه در ‏مدارس اشاره می‌شود و نه در جای دیگر. من اشاره‌ام دقیقا به همین موضوع است. ‌ ‏

‎ ‎شما چرا این قدر به تاریخ اهمیت می‌دهید؟‎ ‎

من پیشنهاد می‌کنم شما کتاب‌های درسی تاریخ دبیرستان را نگاه کنید، آن وقت می‌بینید که چرا من به تاریخ اهمیت ‏می‌دهم. کسانی به طور سلیقه‌ای حذف شده‌اند یا سلسله‌ای در دو جمله تعریف شده‌اند. شما اگر نگاه کنید متوجه می‌شوید ‏که تاریخ چرا دغدغه ذهنی من است. ‌ ‏

‎ ‎در این فیلم هم چنین اشاره‌هایی حتما باید باشد دیگر.‏‎ ‎

بله، یک دیالوگی دارد بهمن نامدار که می‌گوید در سن و سال من روزبه‌روز پیش می‌روی چون آینده طولا‌نی نداری. در ‏واقع هر چه آدم سنش بالا‌ می‌رود، گذشته‌اش طولا‌نی تر می‌شود و می‌رسد به جایی که طولا‌نی تر از آینده‌ای می‌شود که ‏خواهی داشت. ‌ ‏

‎ ‎اما گذشته برای نسل جوان جذابیتی ندارد. جوان چشم به آینده دارد و…‏‎ ‎

دقیقا همین که شما می‌گویید گفته می‌شود. می‌گوید زندگی پیش رویت است آغوشت را باز کن.‏

‎ ‎خوب این منافاتی با این همه توجه به گذشته ندارد؟‎ ‎

بله شما جوان‌ها باید به آینده نگاه کنید، حرفی نیست من در این مکالمه حرفم این است که فکر نکنید که آینده‌ای در این ‏مملکت برای شما وجود ندارد. یک جمله‌ای در فیلم هست که بهمن نامدار می‌گوید شما نسلی هستید که نکاشته می‌خواهید ‏درو کنید. جوان می‌گوید دایی ما درو نمی‌خواهیم بکنیم. دستگاه حکومتی هم با نسل سوم همین مشکل را دارد.‏

‎ ‎آقای فرمان‌آرا شما سعی دارید فیلمتان با نسل جوان مکالمه برقرار کند، اما وقتی تصویری منفی از نسل ‏جوان ارائه می‌کنید، جوان را پس نمی‌زند؟ آیا باعث نمی‌شود مکالمه اصلا‌ شکل نگیرد؟‏‎ ‎

شما باید ته فیلم را هم ببینید که چه اتفاقی می‌افتد. ته فیلم بسیار روشن است. هم روشنفکر به اجتماعی که از آن فرار ‏کرده بر می‌گردد و هم جوان سر زمین می‌ماند به خاطر عشقی که پیدا کرده.‏

‎ ‎پس به خاطر زمین نیست، به خاطر عشقی است که آن جا پیدا کرده است.‏‎ ‎

عشق بهترین زمین است. ‌ ‏

‎ ‎شما در فیلم خانه‌ای روی آب هم این نگاه را به نسل جوان داشتید، در حالی که در یک بوس کوچولو تصویر ‏مثبتی از جوان ارائه می‌دادید.‏‎ ‎

ببینید یک چیزی را باید درباره خانه‌ای روی آب در نظر بگیرید که دکتر سفیدبخت همان اولی که یک فرشته را با ‏ماشینش زیر می‌کند، ما از یک سقوط اخلا‌قی داریم خبر می‌دهیم که بقیه چیزهایی که در زندگی‌اش وجود دارد مثل ‏رابطه‌اش با منشی‌اش، بچه معتادش که از آمریکا برگشته، ارتباطش با سرپرستار همه اقلا‌می است از این زندگی و ‏انحطاط اخلا‌قی‌اش که در دور و برش اثرگذار بوده.‏

‎ ‎در واقع در خانه‌ای روی آب و خاک آشنا جوان فیلم، نماینده نسل نیست، یک نفر است، در حالی که در یک ‏بوس کوچولو شخصیت‌ها نسلشان را نمایندگی می‌کنند.‏‎ ‎

بله، چون در آخرین جمله‌ای که به پدرش می‌گوید، می‌گوید دوستت دارم و امیدوارم که دیگر جاخالی ندهی، موقعی که ‏می‌گوید هی گفتی بپر بغل بابا، بپر بغل بابا و وقتی من پریدم جاخالی دادی، او می‌گوید من می‌خواستم تو بفهمی پریدن ‏ترس ندارد، اما جوان حرفش این است که من به خاطر عشق تو پریدم. در واقع مساله نسل‌هایی که با هم صحبت ‏نمی‌کنند این است. در خاک آشنا هم مادرش این بچه را پس زده است و می‌خواهد با شوهر چهارمش که اسمش نظام بود ‏و گذاشتیم منصور برود دبی. می‌گوید می‌خواهد برود خارج و جواب می‌دهد تو به دبی می‌گویی خارج؟ بعد می‌گوید تو ‏دوبی را روی نقشه دنیا دیدی؟ می‌گوید نه، می‌گوید نگاه‌کن، نگاه‌کن‌ اندازه عن مگسه، نه تاریخ داره نه تمدن خاکش هم ‏با خاک ما سبز می‌شه.‏

‎ ‎در واقع وقتی می‌گویی طرف خارجش دبی هست، خود به خود جایگاه فرهنگی‌اش را تعریف می‌کنی.‏‎ ‎‎ ‎

بله این هم همین را می‌گوید. می‌گوید شوهرم فروشگاه فرش‌فروشی زده. می‌گوید چه کار دارید می‌کنید با زبان ‏فارسی‌زده چیه؟

‎ ‎شما معمولا‌ اسم‌های شخصیت‌ها را همین جوری نمی‌گذارید، بلکه انتخاب می‌کنید.‏‎ ‎

نه این جور نیست، فقط سفید بخت مخصوصا انتخاب شده.‏

‎ ‎یعنی باید باور کنیم که این جا اسم بهمن برای نامدار کاملا‌ اتفاقی است، همین جوری.‏‎ ‎

نه هیچ چیزی در کار من همین جوری نیست، من معمولا‌ از 9 شب تا 2-3 صبح چیز می‌نویسم و چون دیالوگ نویسی ‏برایم خیلی اهمیت دارد، هر اسمی که آن موقع بیاید به ذهنم همان را انتخاب می‌کنم. در بوی کافور عطر یاس، قبر بغلی ‏زن بهرام فرجامی اسم یکی از مشتریان کارخانه است و به ذهنم آمد و گذاشتم و بعد هم با من قهر کرد، ولی آن شکلی که ‏شما فکر می‌کنید که من نشسته‌ام و گفته‌ام بهمن نامدار، نه این جور نبود و برای من فقط کناره گیری اش مهم بود، ولی ‏سفیدبخت همین جور بود که شما فکر می‌کنید.‏

‎ ‎به زن‌های فیلم زیاد الطفات نداشتید.‏‎ ‎

چرا؟

‎ ‎همه مزاحمند، هم گالری دار، هم معشوق قدیمی، هم خواهر.‏‎ ‎

در این فیلم؟ نه اصلا‌ این طور نیست. گالریدار اتفاقاً زن مثبتی است. عشقی که برگشته و خانم نونهالی بازی می‌کند، ‏این‌ها یک سکانس 7- 8 دقیقه‌ای دارند که زن دلا‌یلش را می‌گوید و می‌گوید عشق تو آن قدر بزرگ بود که من دیگر اصلا‌ ‏وجود نداشتم.ترسیدم نتوانم جوابت را بدهم. اتفاقا شما شاهد یک عشق بسیار سوزانی هستید. گالری دار هم خانم سالا‌ری، ‏کسی است که به او لطف می‌کند و سالی دو بار می‌آید کردستان و برای این نقاش نمایشگاه می‌گذارد.‏

‎ ‎خانم سیحون است دیگر.‏‎ ‎

حالا‌ خانم سیحون یا هر کسی. اتفاق در این فیلم شخصیت منفی نداریم. شخصیت اصلی زن فیلم خانم بوبانی است که ‏نقش خاتون را بازی می‌کند که زن کردی است که می‌آید برای او غذا درست می‌کند و خانه را تمیز می‌کند و در واقع ‏راوی است، چون که او هیچ وقت از خانه بیرون نمی‌رود، غیر از قدم زدن‌ها که مناظر زیبا را می‌بینیم، ما هیچ وقت ‏توی ده نمی‌رویم، یک سکانس هم توی ده نبودیم. در واقع این رفته یک جای پرت اما من دنیا را می‌برم خانه اش. او آدمی ‏است که نقاشی می‌کند، شعر می‌گوید، هنگام نقاشی ماریا کالا‌س گوش می‌کند که البته خاتون می‌گوید که جیغ جیغ می‌کند ‏و اعصاب آدم را خرد می‌کند. او آدمی است که با روزگار بیرون آشناست. ‌ ‏

‎ ‎با چه وسیله‌ای؟‎ ‎

هیچ وسیله‌ای ندارد. پسره به او می‌گوید من بدون‌ آی پاد و موبایل و لب تاپم هیچ جا نمی‌توانم بروم، شما چه جوری ‏بدون تلویزیون و رادیو حوصله ات سر نمی‌رود. او می‌گوید وقتی کار کنیم حصوله‌ام سر نمی‌رود ما باید کار کنیم. ما ‏کتاب می‌بینیم دور وبرش. مثلا‌ می‌بینیم که کتاب دیوید‌هاگنی که یکی از نقاشان مدرن است، کتابش آنجا هست. این آدم ‏فقط از تلویزیون برای این قضایا استفاده نمی‌کند، اما آدمی است که آگاه است از دور وبرش. ‏

‎ ‎به نظر خودتان چرا شخصیت‌های فیلم‌های شما مابه ازای بیرونی پیدا می‌کنند؟‎ ‎

تقصیر شماست. بینید یک فیلمی هست که بهمن کیارستمی درباره من ساخته است، من در آن فیلم می‌گویم که من سال‌های ‏دراز است که دیگر نقد نمی‌خوانم نه درباره خودم و نه درباره دیگران. دلیلش هم این نیست که کار منتقدان مهم نیست. ‏من عادت کرده‌ام که به غریزه خودم تکیه کنم. به همین جهت است که می‌گویم این تقصیر شماست. شما الا‌ن ببینید که ‏چقدر گالری داریم در این شهر، اما شما…‏

‎ ‎ولی چرا ما درباره دیگران نمی‌توانیم این مابه ازا‌ها را پیدا کنیم؟‎ ‎

من در فیلم‌هایم سعی می‌کنم تصویری که از ایران می‌دهم، تصویر سیاه و بدون فرهنگ و بدبختی نباشد. برای این که ‏این تصویری است که خارجی‌ها از آن بسیار استقبال می‌کنند. من نمی‌گویم که گرفتاری و بدبختی و این مسائل در ‏مملکت نیست. من هم دارم در این مملکت زندگی می‌کنم و به خاطر کارخانه‌ای که مدیرعاملش هستم و 150 خانوار از ‏آن نان می‌خورند، با این مسائل آشنا هستم و من هم اسلا‌مشهر را دیده‌ام، واوان را دیده‌ام، سلطان آباد را هم دیده‌ام و در ‏فیلم‌های من هم این‌ها هست، ولی شخصیت‌هایی که من با آنها سر و کار دارم، یک هوا دنیای بیرون را می‌شناسند، حسد ‏به آمریکا و اروپا نمی‌برند. شما اگر خانه‌ای روی آب را نمونه بگیرید، من هم کوچه معتاد‌ها را نشان می‌دهم، هم ‏دخترمنشی را که خواسته یک جهش طبقاتی بکند و به یک آدم ناتویی برخورده که رحمش را هم در آورده و هم دختری را ‏که می‌خواهد ترمیم باکره گی بکند و هم زنی را که بچه یازدهمش را حامله است. پس هر دوتا تصویر هست.‏

‎ ‎در واقع منظورتان این است که شما از فضایی فیلم می‌سازید که در آن شخصیت‌های روشنفکر و فرهنگی ‏زندگی می‌کنند و میان آنها و شخصیت‌های شما خود به خود شباهت‌هایی پیدا می‌شود و ذهن ما به سمت مصداق‌ها ‏می‌رود.‏‎ ‎

ببینید من خودم از کسانی هستم که بی‌نهایت خانم سیحون را تحسین می‌کنم. در این فیلم هم گالری‌دار آدم بسیار خوبی ‏است که این زحمت را می‌کشد که می‌آید برای آدمی که رفته در روستا زندگی می‌کند، نمایشگاه می‌گذارد. اصولا‌ همه ‏آدم‌هایی که کار فرهنگی می‌کنند، آدم‌هایی بسیار بسیار قابل احترام هستند. همه می‌دانیم که اگر 500 متر زمین داشته ‏باشید و یک خانه سه طیقه با هر مشقتی بسازید به‌اندازه در آمد همه عمر یک هنرمند می‌توانید پول در‌بیاورید. شما خودتان ‏مگر در روزنامه با چه درآمدی کار می‌کنید؟ به همه این‌ها من واقف و معتقدم که آنها آدم‌های با معرفتی‌اند که ‏استانداردهای بسیار عادی را قبول می‌کنند، صرفا به این خاطر که نمی‌خواهند تجارت کنند، بساز و بفروش بشوند. ‌ ‏

‏- برگرفته شده از روزنا - وب سایت اطلاع رسانی اعتماد ملی