فیلمی به کلی سری

فریبا داوودی مهاجر
فریبا داوودی مهاجر

با یک دست تسبیح می چرخانند و با یک دست باطوم را… و فریاد می زنندبگیرید و مادرشان را به عزایشان بنشانی؛ و مادر کیانوش ها و ندا ها و سهراب ها چه سال هاست که در عزای جوانانشان نشسته اند و چه بغض ها درگلو.

به مانند تاتار حمله میکنند و مانند مغول تاراج. در تاریکی و نا برابری و به نام آقایشان می شکنند و نابود میکنند و آتش می زنند؛ آن هم مامنی راکه خوابگاه دانشجویان نام دارد. مکانی که حریمش بیش از هر جای دیگری حرمت دارد.

الله اکبر می گویند واز خدا بی خبرند و جان جوانان مان را به حراج عقده هایشان می گذارند. به جان عزیزانمان می افتند تا حکومت فقیهان راازخون وخشونت سیراب کنند.

شعار وااسلاما سر میدهند ودانشجویان را کارد آجین میکنند و با تهمت و تکفیر  سر به دار… و آنقدر زبونند و ترسو که مادران عزادارو داغدار را کتک میزنند و روانه زندان…

ریش می گذارندوهیئت میروند ودر کهریزک و دخمه های اوین شکنجه می کنند  و به زور اسلحه و زندان خود می نازند وبچه های ما را  تحقیر؛ از منجلابی که در آن غوطه ورند بی خبر،  و ما که یا معلم هستیم و یا کارمند ویا کارگروبچه هایمان را با هزار آرزو و سختی بزرگ کرده ایم، پشت درهای اوین و دادگاه انقلاب و دلهایمان در انتظار….

دلم رسوب کرده است درکنار دل مادر زهرا بنی یعقوب که جنازه دخترکش را بعد از 3 روز بازداشت در دامانش گذاشتند.

دلم جا مانده است در جاهای پای مادری که هنوز به دنبال پیکر پسر نودامادش از این قبرستان به آن قبرستان میگردد و آتش می گیرد  برای ایرانی که در آتش دروغ و ریا می سوزد.

 چشمهایم می دود به دنبال نورسته هایی که با یک سربند و دستبند سبز بی ادعا مدعیان را درس شجاعت و صداقت میدهند و نیشخند میزنم، تلخ تلخ به سردارها و مسئولان قلابی که اتاق های فکرشان می لرزدو سقوط میکند وقتی یک فیلم، یک نامه کاملا محرمانه، یک دستور به کلی سری بر بالای وب سایت ها خبر اول می شود و همه شهروندان که هیچ، بسیجی هم خبرنگار.

 غنج می زند دلم وقتی ماموراسلحه به دست معذور، حلالیت میخواهد و زندانی را در کوچه پس کوچه ها آزاد.

 دل گرم می شوم به آینده کشورم وقتی فرزند اعدامی عاشق فرزند سردارپاسدارمی شود، بدون حس انتقام. پرنده ها به کوچه پس کوچه های شهر من باز گشته اند و آواز زندگی می خوانند برای ایرانی که میشود در آن عاشق شد و به جرم عاشق شدن اعدام نشد.