هویت فرهنگی، تنها دغدغه ما ایرانیان نیست. اکثر کشورهای دنیا حتی اروپائیان در این گرداب جهانی سازی به سبک آمریکایی که همه چیز را به سرعت می بلعد و در خود حل می کند دست و پا می زنند تا آنچه را که هویت فرهنگی خود می دانند، حفظ کنند. نگرانی کشورهای توسعه نیافته البته دوچندان است و مباحث پسا استعمارگرانه جایگاه ویژه ای در محافل آکادمیک دارند. معمولاً هر چیز که به صفت “ملی” مزین باشد ارج و قرب خاصی می یابد و تبدیل به “ارزش” می شود: لباس ملی، خوراک ملی، موسیقی ملی، معماری ملی، شاعر ملی، خودروی ملی… در این میان تکلیف هنر کارتون چیست، آیا می توان آن را با صفت “ملی” ترکیب کرد؟
سئوالاتی در باب کارتون ملی
کارتون “ملی”
هویت فرهنگی، تنها دغدغه ما ایرانیان نیست. اکثر کشورهای دنیا حتی اروپائیان در این گرداب جهانی سازی به سبک آمریکایی که همه چیز را به سرعت می بلعد و در خود حل می کند دست و پا می زنند تا آنچه را که هویت فرهنگی خود می دانند حفظ کنند. نگرانی کشورهای توسعه نیافته البته دوچندان است و مباحث پسا استعمارگرانه جایگاه ویژه ای در محافل آکادمیک دارند. معمولاً هر چیز که به صفت “ملی” مزین باشد ارج و قرب خاصی می یابد و تبدیل به “ارزش” می شود: لباس ملی، خوراک ملی، موسیقی ملی، معماری ملی، شاعر ملی، خودروی ملی…
تکلیف هنر کارتون چیست، آیا می توان آن را با صفت “ملی” ترکیب کرد؟ در این صورت، محصول نهایی چه ویژگی هایی خواهد داشت؟
به نظر می آید چنین پدیده ای باید از آبشخور فرهنگ ملی فربه شود. اما کدام بخش و کجا؟ آیا بحث ما بر سر تکنیک، ظاهر و فرم کار است یا ایده ها؟ آیا کارتون ملی ایرانی باید پیرو سبک خاصی از نگارگری ایرانی باشد یا کاراکترها و اجزای صحنه حس و حال بومی داشته باشند؟ بعید می دانم کسی مخالف استفاده از دستاوردهای نوین هنرهای تجسمی باشد و طراحی به سبک مینیاتورهای صفوی را راه حل دست یافتن به کارتون ملی بداند که اگر چنین روالی بود در خود اروپا و آمریکا هم هنر نقاشی و تصویرگری در دوران رنسانس ماسیده بود. استفاده از کاراکترهای با شکل و شمایل بومی هم البته رویه پسندیده ای است که بسیاری از هنرمندان خلاق برای عرضه ایده های اجتماعی-محلی خود به کار می بندند.
آثار بزرگمهر حسین پور در هفته نامه چلچراغ نمونه های موفق استفاده از تیپ ها و چهره های ایرانی در نمایش ایده هایی است که مشکلات خاص اجتماع ایران را نشانه می روند اما حتی حسین پور هم وقتی به سراغ ایده های جهانشمول تر می رود از کاراکترهایی فاقد هویت ایرانی استفاده می کند. دلیل آن ساده است: وقتی قرار باشد موضوعی فراوطنی مانند جنگ، مرگ، یا فقر، دستمایه کارتون قرار گیرد اگر کاراکترها، نژاد یا ملیت خاصی را تداعی کنند کارتون کذائی بر خلاف نیت والای خالق اش موجب سوءتفاهم خواهد شد چرا که معضل مطرح شده را به کشور یا نژاد خاصی نسبت داده است. احتمالاً به همین دلیل، کاراکتر ثابت موردیلو یادآور آرژانتینی ها نیست یا شخصیت دماغ دراز آثار “بُسک” می تواند به هرجای دنیا تعلق داشته باشد و نه فقط فرانسه.
پس با این ملاک، کارتون ملی فقط در عرصه موضوعات محلی جلوه گر می شود و بس. اما مشکل اینجا است که نمی توان به کارتونیست ها دیکته کرد تنها موضوعات اجتماعی یا محلی را مبنای ایده های اشان قرار دهد تا نتیجه کار ”ملی” شود. به هر حال هر هنرمندی علاوه بر دغدغه های سیاسی و اجتماعی، دلمشغولی های درونی تر هم دارد که گاه مرز جغرافیایی خاصی نمی شناسند. سرکوب انگاره های فردی و ذهنیات تجریدی هنرمند به بهانه ارزش دادن به هنر مردمی- اجتماعی هم شیوه بی فرجامی است که پیش تر، امتحان خود را در سیستم های کمونیستی پس داده و به له شدن هنرمندان مستقل واضمحلال فرهنگی و فروپاشی اجتماعی انجامیده است.
شاید که “ملیت” را بتوان در نشانه ها و مواد خامی جُست که کارتونیست ایده های اش را بر آن ها استوار می کند. اخیراً کاریکاتوری ایرانی (با موضوعی صد درصد ایرانی) به چشم ام خورد که برای هجو دروغ های رئیس جمهور ایران، او را به “پینوکیو” تشبیه کرده بود. بسیاری از کارتونیست ها برای نمایش آرمانگرایی پوچ از “دون کیشوت” به عنوان نشانه استفاده می کنند و برای نمایش فرشتگان، موجوداتی بالدار با هاله نوری بر سر به تصویر می کشند. هیچکدام این نشانه ها (پینوکیو، دون کیشوت و فرشته بالدار) محصول فرهنگ ملی ما نیستند پس آیا استفاده از آنها، تعظیم در برابر فرهنگ غرب و نوعی خودباختگی نیست؟ آیا نباید نشانه هایی از این دست را یکسره در زباله دان ریخت و به فرهنگ خودی رجوع کرد؟ سئوال اینجا است که فرهنگ ملی ما برای نمایش مفاهیم مختلف چقدر نشانه سازی کرده و چقدر برای تعمیم آن حتی میان مخاطبان ایرانی، کوشیده؟ جا افتادن نشانه ای مانند پینوکیو به عنوان نماد دروغگویی، حاصل سال های سال تلاش، ترجمه هایی عالی کتاب به زبان های دیگر، صدها فیلم، کارتون، سریال، نمایش رادیوئی و تلویزیونی است که این قصه را در ذهن همگان -از آسیا تا آفریقا و آمریکا- ماندگار کرده. مسلماً نمی توان انتظار داشت کارتونیست، کل این فرایند برای خلق نشانه های تازه را یک تنه طی کند که حتی در ابعاد داخلی هم امکان پذیر نیست. نشانه های جهانی هم که ساخته فرهنگ اجنبی اند و غیر قابل استفاده، پس بهتر است زبان در کام کشید و قلم را غلاف کرد تا فرهنگ ملی پاس داشته شود!
تولیدات فرهنگی اما، همبرگر “مک دانلدز” نیستند که با تحریم شان مشت محکمی به دهان استکبار بخورد و با سرمایه داری امریکایی مبارزه شود، تابلوی لبخند ژوکوند، مجسمه تفکر رودن، کتاب دون کیشوت، کاراکتر ولگرد چاپلین، دراکولای برام استوکر، غول چراغ جادو و هزاران نشانه دیگر حاصل قرن ها تخیلات و تفکرات “انسان” است فارغ از ملیت و نژاد اش. محصولات فرهنگی حتی با مختصات بومی، آفریده می شوند تا جریان پیوسته فرهنگ بشری را به پیش ببرند که اگر جز این بود سینما در محدوده فرانسه می ماند و تئاتر مدرن از یونان آن طرف تر نمی رفت و سرو کله ملودی های شرقی در موسیقی غرب پیدا نمی شد. هنرمند امروزی در برابر دنیا سد نمی کشد و فرهنگ ملی را جزیره ای سرگردان در اقیانوس نمی بیند که باید ساحل آن را مین گذاری کرد، او به هر دستاورد دنیای هنر - متعلق به هر کجای دنیا که باشد- می آویزد تا اندیشه خود را به عینیت در آورد. این اندیشه هنرمند است که به نشانه ها و عناصر، هویت و شخصیت می بخشد. هویتی که می تواند گویای دغدغه های بومی و ملی هنرمند هم باشد.