سوختگان سینما رکس…
داریوش معمار
( با یاد آن 728 نفر)
گوزنی با صدای مصیبت زمزمه کرد
نامهایی را که پنهان نمی شوند
تکان میخورد شهر
از این آواز مانند بوتهی خُردی
بر باد
بعد
زنان خجسته با سینه ها و ابروهای سوخته آمدند
مردان سربریده سوار بر دو شاخ بلند اندوه
کودکانی بی اندام عاریه شان، ارواح زیبای لبخند
بیرون هرجا هلهله است، آسمان سنگ روی سنگ
بند نمیآید در بوی تنهای پرنده
ما پرت و پلا شدهایم
بعد
هر کسی از زندگی آوازی تازه ساخت
مردگان ناشناس کنار هم رفتند
از آتش و خون بر هوا
بعد
ما با هر زبان ظاهر شدیم
ضربهی معلق بیداری بر کمر خواب
تکانمان داد… فهمیدیم اینها که در افق روانه اند
جمجمه های خاکستری که روی ستونی از دود می روند
همشهریان افروختهی ما هستند
در فاصلهی میان دو ساعت
این شکل بود که جنازه شهری را برداشت
بر اشکال فراوان ….تابستان با میوه های رنگ رنگ پیر شد
و از موهای سفیدش برف بارید به چشم ما
که ایستاده بودیم
نشسته بودیم
رفته بودیم
در مناظر مرگ
دهان باز کرد زمین با نامهای مختلفی
گوش به گوش تن به تن
آخر را نشانمان داد، آخر هرچیز را
معجزه ای هم نشد بعد از این
از سنگ مرده صدای اندوه می آید هنوز
از سنگ مرده گل های واژگون می رسند هنوز
)از مجموعه “کتاب بیهودگی” در دست انتشار/ داریوش معمار(