گپ و گفت روز با امین فرج پور
سینما و معضلات اجتماعی
امین فرج پور یکی دیگر از فیلمسازانی است که ریشه در مطبوعات دارد. این تحصیل کرده در رشته سینما در سال های میانی دهه هفتاد تا اواسط دهه هشتاد در نشریاتی چون گزارش فیلم، فیلم، فرهنگ و سینما و روزنامه هایی چون همبستگی، آفتاب امروز، یاس نو، نوروز و… نقد فیلم و ترجمه مطالب سینمایی می نوشت. او در همان سال ها دو کتاب تاریخ تحلیلی سینمای سیاسی و میان واقعیت و رویا را نیز منتشر کرد. پس از این، امین فرج پور به فعالیت عملی سینما روی آورد و در دو فیلم سربازهای جمعه و حکم برای مسعود کیمیایی دستیاری کرد. سال هشتادوپنج آغاز فعالیت جدی تر امین فرج پور در عالم سینما بود. او در این سال فیلم دارالمجانین را با فیلمنامه ای از خودش ساخت. این فیلم در مورد دو جوان که برای جور کردن پول دیه ای که می تواند از اعدام شدن خواهر یکی شان جلوگیری کند، تن به آتش زده و عدالت را در کف خیابان می جویند؛ به مذاق مسئولان آن روزها خوش نیامد و بدون این که دیده شود، به محاق رفت. تنها عایدی فرج پور از دارالمجانین جایزه فستیوال duna بود که البته چندان بازتابی هم نیافت و بنابراین این فیلمساز کارش را با تلخی آغاز کرد. سه – چهار سال بعد برای امین فرج پور با ساخت چهار فیلم کوتاه گذشت که تهیه کننده یکی شان هم مسعود کیمیایی بود. در سال هشتاد و هشت، فرج پور دومین فیلم بلندش را به نام دویدن در میان ابرها به تهیه کنندگی علی قوی تن – که خود فیلمساز است – ساخت. این فیلم که موضوعش در ارتباط با نوجوانان دبیرستانی درگیر با مصرف و خرید و فروش مواد مخدر در محیط مدرسه است، در گام اول به موفقیت رسید و توانست در جشنواره فیلم فجر سال 88 جایزه بهترین فیلمنامه و کارگردانی را برایش به ارمغان آورد ( با این که امین فرج پور آن روزها از نمایش فیلمش در بخش تازه تاسیس ویدئو دل آزرده بود و قصد نداشت فیلمش را شرکت دهد و حتی در بولتن جشنواره نوشت: …. که البته بدون توجه به اینکه چگونه فیلمی است و چقدر سینمایی است و چقدر آبرومند است و در مقایسه با فیلم های دیگر چه جایگاهی دارد؛ صرفا به این دلیل که با دور بین سینمایی گرفته نشده –انگار تبدیل یک فیلم چه کار شاقی است! – ( مثل اینکه در داوری ادبی اثار نوشته شده با خودنویس در یک بخش و اثار نوشته شده با خودکار و مداد در بخش دیگر داوری شوند!) به یک بخش حاشیه ای تبعید می شود….. )
دویدن در میان ابرها از آن پس دور دنیا سفر کرده و در فستیوال های معتبر کارلووی واری ( بخش نگاهی دیگر )، باتومی گرجستان ( سینمای مستقل )، ماردل پلاتا ( سینمای مستقل )، آنهاین امریکا ( مسابقه )، هامبورگ ( مسابقه )، وزول فرانسه ( مسابقه ) و… شرکت کرده و در هامبورگ کاندیدای دریافت جایزه بهترین کارگردان اول بوده و در فستیوال وزول نیز جایزه بزرگ هیات داوران و جایزه ویژه تماشاگران جوان را به دست آورده است. این فیلم که مثل فیلم اول این کارگردان مجوز نمایش عمومی ندارد، در فستیوال سن پترزبورگ که از نهم تا پانزدهم جولای برگزار خواهد شد، به نمایش در می آید.
در فرصتی که پیش آمد، با امین فرج پور در مورد فیلم دویدن در میان ابرها و مسائل حاشیه ای و متنی این فیلم و نیز شرایط کار کردن در ایران گپ و گفتی داشتیم که در پی می آید…
می توانم بپرسم چرا دویدن در میان ابرها؟ با توجه به موضوع فیلم که در ارتباط با اعتیاد در میان نوجوانان است، فکر نمی کردید که ممکن است با مشکل مواجه شوید؟
در اصل می توانم بگویم که موضوع فیلم دلیل اصلی ساخته شدن این فیلم بود. این که شما پایتان را که از خانه بیرون می گذارید با جلوه های آشکار اعتیاد در هر محله ای مواجه می شوید، نکته ای است که آدم را به درد می آورد. این که می بینید شکل اعتیاد عوض شده آدم را به فکر فرو می برد. یادم است در سال های کودکی ما ( که چندان هم دور نیست ) اعتیاد بیشتر معضلی مربوط به قشر سنی بالای چهل سال بود و عمده موادی هم که مصرف می شد، تریاک بود. در واقع واژه تریاکی که یک جور فحش یا توهین بود، یک تصویری با خود می آورد که همان طور که گفتم، آدم را یاد یک مرد چهل سال به بالای نحیف و درب و داغان می انداخت. اما حالا نوجوانان پانزده – شانزده ساله سابقه چند سال اعتیاد دارند و این فاجعه است. الان کمتر خانواده ای پیدا می شود که به هر شکل یک جورهایی با معضل اعتیاد روبرو نباشد. حالا یکی پسر یا دخترش معتاد است، یکی داماد و عروسش و یکی هم برادرزاده اش. این باعث می شود که اعتیاد در هر بحث و گفت و گوی دوستانه و فامیلی سر و کله اش پیدا شود. فیلمساز هم در همین جامعه زندگی می کند. از کره دیگری نیامده یا خودش را متعلق به جای دیگری جز جایی که در آن بالیده نمی داند. به خصوص اگر این فیلمساز کسی باشد که دغدغه اجتماعی هم داشته باشد. در این صورت اگر این فیلمساز سراغ چنین موضوعی نرود جای سوال دارد؛ نه این که بیاییم بپرسیم چرا این فیلم را ساختی…
این سوال را به این دلیل پرسیدم که این روزها بیشتر کارگردانان فیلم اولی یا دومی در ساخت آثارشان بیشتر به گیشه توجه می کنند تا خودشان را در سینما تثبیت کنند، ولی برای دو فیلم شما این اتفاق نیفتاده…..
اصولا” فکر نمی کنم این جور حکم صادر کردن ها درست باشد یا ارتباطی با واقعیت داشته باشد. شاید از یک جنبه حق با شما باشد و کسی که بزرگترین خواسته اش این است که در این حرفه تثبیت شود و بتواند فیلم دوم و سوم و چهارمش را پشت سر هم بسازد، سراغ ساخت فیلم تجاری محض برود؛ ولی خواسته من از سینما به این شکل نیست. بعضی ها هستند که بزرگترین آرزویشان این است که به عنوان کارگردان شناخته شوند و شاید هم برایشان مهم نیست که حالا کارگردان چه فیلمی باشند. ولی سینما برای من این گونه نیست. من سینما را ارزشمند تر از این می بینم که بخواهم چنین حقیرانه به بازی بگیرمش. این جا دیگر تفاوت های فردی آدم ها با هم وسط می آید. هر کس مسائل را از دید خودش به شکلی می بیند. سینما را هم. حالا یکی می خواهد تجارت کند یا خودش را نشان دهد و یا به هر دلیل دیگری سراغ فیلم هایی می رود که من حتی شرمم می آید آن ها را فیلم سینمایی بنامم.برای من اما فیلم ساختن این گونه است که فکر می کنم هر کس همان طور که فکر می کند یا دنیا را می بیند فیلم می سازد. یعنی که فیلم های هر کس شبیه خودش است. نمی شود به یک چیز، به یک نوع سینما باور داشت، بعد رفت و یک نوع دیگر فیلم ساخت. این یک کار نشدنی است. البته بعضی ها هم هستند که مثل آن گروه تاجرمسلک بی فرهنگ نیستند و فقط به خاطر اینکه راه و مسیرشان در سینمای حرفه ای هموار شود و به خاطر فروش فیلم شان اعتماد تهیه کنندگان را جلب کنند سراغ ساخت فیلم های تجاری و این روزها کمدی های عوام زده می روند - که به نظر من اشتباه است. یعنی می خواهند اول در سینما تثبیت شوند و بعدش فیلم خودشان یا فیلم دلشان را بسازند. منتهی اتفاقی که در این میان می افتد این است که آنها در آن نوع سینما تثبیت می شوند و برای بیشترشان دیگر فرصت اینکه فیلم دلخواهشان را بسازند پیش نمی آید. البته باید این نکته را توضیح بدهم که در این جا بحث فیلم های تجاری خوب مثل “شوکران” یا حتی “آتش بس” با فیلم های درپیتی به اصطلاح کمدی جداست. به هر حال در پاسخ شما باید بگویم که من هم در فیلم “دارالمجانین” و هم در همین فیلم “دویدن در میان ابرها”تنها کاری که کردم این بود که فیلمی را که دوست داشتم ساختم. یعنی در حقیقت اصلا هیچ گونه حسابگری خاصی نداشتم که حالا بیایم این نوع فیلم بسازم که بعد این یا آن اتفاق بیفتد. می توانم به جرات بگویم که این فیلم فیلمی است که زمان ساختش دوست داشتم بسازم؛ حالا کاری به این ندارم که با چه شرایطی و با چه هزینه ای ساختم که اگر این را بگویم همه فکر خواهند کرد که یا دارم شوخی می کنم یا این که عجب احمقی هستم که با چنین شرایطی که از هر ریسکی خطر ناک تر است کار را آغاز کرده ام. اما باید بگویم که تنها فکری که داشتم این بود که این بهایی است که برای ساخت فیلمی که فیلم دلخواهم است دارم می پردازم…
ظاهرا دل پری دارید…
هر کس دیگری هم جای من بود، ناراحت می شد. با شرایطی که فقط بخشی از آن را گفتم فیلمی ساختیم که هر عیب و ایرادی هم داشته باشد، کسی نمی تواند این را کتمان کند که فیلم “دویدن در میان ابرها” یک فیلم قابل توجه سینمایی است. این را به جرات می گویم که “دویدن در میان ابرها” یک فیلمی است که با نگاهی سینمایی ساخته شده است. یعنی که ما فیلم را برای سینما ساختیم که البته این در ذات خود نه ارزش است نه ضد ارزش؛ فقط یک حقیقت است که کتمان کردنش راحت نیست. زمان ساخت “دویدن در میان ابرها”هزار جور سختی،هزار جور بدبختی، هزار جور کمبود وهزار دشواری را با این امید تحمل کردیم که داریم یک فیلم سینمایی کار می کنیم.کسی که در این کار اندک تجربه ای داشته باشد می داند دارم از چه سخن می گویم.هر کس هم فیلم را دیده عقیده دارد “دویدن در میان ابرها” یک کار سینمایی قابل توجه است. می گویم قابل توجه و نه – مثلا – موفق؛ و نمی خواهم برای خودم به اصطلاح نوشابه باز کنم؛ اما “دویدن در میان ابرها” به هر حال فیلمی است که اگر خوب دیده شود خیلی چیزها دارد. یکی می تواند از این فیلم بدش بیاید یا نه؛ اما هیچ کس نمی تواند بگوید که این فیلم خوب ساخته نشده یا برای سینما ساخته نشده.آن وقت در جشنواره فجرآمدند این فیلم را در یک بخش احمقانه آن هم در بدترین شرایط ممکن نمایش دادند واین تنها نمایش دویدن در میان ابرها در ایران بوده. ما در سه نمایش غیر مطبوعاتی این فیلم بهترین بازخوردها را گرفتیم، ولی این ناراحتی و درد با من ماند که جداکردن این فیلم در جشنواره باعث شد که منتقدان فیلم را نبینند – و می دانید که مهم ترین تماشاگران یک فیلم منتقدان هستند – حداقل این که من چنین عقیده ای دارم که شاید هم به پیشینه کاریم برمی گردد. به هر حال، پس از این همه نمایش فیلم در جشنواره های خارجی، این ناراحتی با من مانده که فیلم در ایران دیده نشده و حتم دارم که این فیلم اگر دیده می شد خیلی اتفاقات بهتر برای آن می افتاد. آقایان مسئول حتی به قول های خودشان هم عمل نکرده اند. وقتی مسئول سینمای یک مملکت می آید و در روزنامه ها جار می زند که از برندگان جشنواره حمایت خواهیم کرد، این سوال برای همچو منی پیش می آید که پی این حمایت های وعده داده شده چه شد؟ اگر قرار بر این است که فقط از فیلم هایی که سفارشات آقایان را براورده می سازند، حمایت شود، پس دیگر این همه ادا و ادعا چیست؟ آیا من حق ندارم بپرسم که از فیلم من که در جشنواره تان جایزه گرفت ( که این هم از عجایب بود و حتی تا چند روز باورم نمی شد که آقایان چنین سعه صدر پیدا کرده اند ) چه حمایتی شده؟ ما مگر چه خواستیم جز مجوز یک نمایش معدود و محدود تک سانس در یکی دو سالن کوچک و فرهنگ سرا؛ یا خرید حمایتی فیلم که با هر معیاری یک فیلم کوچک سیاه و سفید فرهنگی است و به این دلیل که نه ستاره دارد و نه موضوع آن چنانی دختر پسری یا شبه کمدی، نباید با آن معیاری در مورد تماشاگر پسند بودنش ارزشگذاری شود که در مورد فیلم های سخیفی که با ردیف کردن کله های به اصطلاح ستارگانش روی پوستر یا کاورش بهترین جای بقالی ها را اشغال می کنند……
این جاست که دلم بابت زحماتی که نه فقط من بلکه تمام گروه کشیده اند می گیرد. “دویدن در میان ابرها” در صورت یک نمایش خوب قطعا در زمینه تدوین، بازیگری، موزیک، و حتی کارگردانی می توانست خیلی حرف ها برای گفتن داشته باشد…..
مگر در زمان ساخت این اثر به مساله اکران فیلم توجه نداشتید؟ چون این روزها بیشتر آثار فرهنگی با مشکل اکران مواجه هستند….
قطعا. و البته این را به جرات می گویم که این فیلم تماشاگرش را راضی می کند. این را با توجه به نمایش چندین و چند باره این فیلم درکشورهای مختلف می گویم و اگر هم عقیده دارید که تماشاگر خارجی و جشنواره ای جور دیگری است، نمایش فیلم در سینماهای آزادی، جوان و فلسطین را مثال می زنم که از یک سالن صد و هشتاد نود نفری حتی یک نفر هم وسط فیلم بلند نشد از سالن بیرون برود. اما اگر منظور شما از این پرسش این باشد که آیا به خاطر اکران چیزی یا کسی را در فیلم گذاشته ام یا نه؛ باید بگویم به هیچ وجه این کار انجام نشده و برای این نشدن هم دلیل داشتم. من فکر می کنم رضایت تماشاگر از یک فیلم آن قدرها هم قابل پیش بینی یا فرموله شده نیست که یکی بیاید از آن فرمول ها استفاده کند و حتما هم موفق شود. فیلم اگر خوب ساخته شده باشد و موضوع و داستانش را درست تعریف کند حتما تماشاگرش را خواهد یافت و در این نکته هیچ شکی نباید داشت…..
حالا فیلم شما درست ساخته شده و داستانش را درست روایت می کند؟
درست ساخته شدنش را من نباید بگویم و این وظیفه منتقدان است. من فقط می توانم بگویم که این فیلم شبیه هیچ فیلم دیگری نیست و تلاش کرده ایم از نظر فرم داستان گویی یک کارهایی انجام دهیم که خیلی کارهای ریسکی بودند و خوشبختانه تماشاگر را هم پس نزد. از نقطه نظر داستان هم که با تحقیقات وسیع میدانی شکل گرفته همین که فیلمی آمده معضلاتی چون اعتیاد در نوجوانان را به تصویر کشیده و این کار را با واقع گرایی تمام به انجام رسانده یعنی که یک کار تازه و قبلا انجام نشده به انجام رسیده و اگر تنها حسن این فیلم فقط و فقط همین تازگی و جسارتش باشد – که به هیچ وجه چنین نیست – می باید شرایطی مهیا می شد که این فیلم دیده می شد و الان هم البته دیر نشده و باید شرایطی ایجاد شود که این فیلم حد اقل برای مدارس راهنمایی و دبیرستان ها به نمایش درآید.
فکر نمی کنید در شرایط حال حاضر و با توجه به رفتارهای مدیران و سینماگران، تا حدی هم این مسائلی که برایتان پیش آمده و به عمد یا سهو نوعی بایکوت برای خودتان و فیلمتان ایجاد شده، تقصیر خودتان باشد؟ این که می آیید و پس از گرفتن جایزه جشنواره وزول آن را به جعفر پناهی تقدیم می کنید ( آن هم در حالی که بزرگان سینما هم در شرایط فعلی این ریسک را نمی کنند ) یکی از مواردی است که باعث می شود رویتان حساس شوند. قبول ندارید؟
نه، چرا که من این حال و وضع را دو – سه سال است که دارم؛ و باید بگویم که حداقل در مورد خودم همه اش نیز تقصیر مدیران نیست. مثالی که شما زدید شاید بهتر بتواند اوضاع را تحلیل کند. ببینید من شب بیست و پنج بهمن که تهران شلوغ شده بود، جایزه را به پناهی تقدیم کردم که با توجه به جوایزی که گرفته و افتخاراتی که دارد، نه او نیازی به این تقدیم جایزه داشت، و نه با توجه به موقعیتی که پناهی در آن اسیر است، من می خواستم از قبل این کار، کار خودم را پیش برده یا موقعیتی را حاصل آورم ( که می دانید حتی می توانست برعکس شود ). به هر حال پس از این کار و بازگشت به ایران، من از جانب سجادپور یا هیچ مسئول دیگری توبیخ نشدم، بلکه برعکس، این همکاران خودمان بودند که این جا و آن جا جوری برخورد کردند و یا رودررو بهم گفتند که کارم اشتباه بوده که انگار جرمی نابخشودنی مرتکب شده ام. در حالی که واقعا جز پناهی و چند سینماگر دیگر چون فرهادی و یکی دو نفر از نسل سینماگران پیش از انقلاب چون کیمیایی و بیضایی و مهرجویی مگر کس دیگری هم هست که لایق این باشد که آدم بهش ادای دین کند؛ در واقع می خواهم بگویم که علاقه من به پناهی سیاسی نیست و با این که شجاعت و جسارت او را دوست دارم، اما بیشتر به فیلم هایش علاقمندم و عقیده دارم که اگر ممنوع از کار شدن او فقط به این بها تمام شود که فقط و فقط یک فیلم چون طلای سرخ ساخته نشود، همین اتفاق، ضربه ای بزرگ بر سینمای ایران است. گذشته از این، وقتی تهیه کنندگانی ( که یکی دو تا هم نیستند ) پس از تعریف و تمجید از فیلمنامه ام یا بهم می گویند که سناریوی کمدی بهشان برای ساخت ببرم یا خودشان سناریویی سخیف پیشنهاد می دهند، در این میان تقصیر فلان مدیر چیست؟ درست است که بخشی از این قضیه می تواند نتیجه سیاست ها باشد که خوداگاه و ناخوداگاه سینماگران را به تسخیر دراورده، اما به هر حال نمی توان به اصطلاح هنرمندان را به طور کامل بری دانست و همه چیز را گردن مدیران انداخت. حقیقتش این است که سینماگران تثبیت شده ما در حال حاضر مشکلات زیادی بر تازه آمدگان تحمیل می کنند. به خصوص تهیه کنندگان که ذهنشان انباشته است از محافظه کاری – چه در سینما ( به گواه فیلم هایی که ساخته می شود ) و چه در عرصه های سیاسی و اجتماعی. کارگردانان هم به جوان تر ها جوری نگاه می کنند که انگار ماها می خواهیم نان آن ها را از سفره شان بدزدیم. قوانین هم مزید بر علت است. مثلا من نوعی که دو فیلم ساخته ام و این فیلم ها چه در فستیوال های ایران و چه در نقاط دیگر دنیا دیده شده و مورد تجلیل قرار گرفته، چون این فیلم ها پروانه نمایش ندارند، هنوز به رسمیت شناخته نمی شوم و به عنوان مثال نمی توانم عضو انجمن کارگردانان باشم تا کسی و ارگانی باشد که از چون منی حمایت کند. در حالی که در هیچ جای دنیا چنین نیست که یک ارگان صنفی چشم به دولت داشته باشد تا اگر دولت به من مجوز داد، آن وقت این صنف هم مرا به رسمیت بشناسد. این هم یک جور محافظه کاری است دیگر. من نوعی یا فیلم ساز هستم یا نه. یا این دو فیلم را ساخته ام یا نه. دیگر نباید که تائید فیلمساز بودن یا نبودن من منوط به برگه ای باشد که ارشاد صادر می کند. تمام این مسائل دست به دست می دهند و فضای ناامنی می سازند. مدام از امنیت شغلی دم زده می شود که خیلی هم خوب است. اما آیا باید فقط این امنیت مال کسانی باشد که ارشاد به فیلم هایشان مجوز داده است؟ آیا من نیاز به امنیت ندارم؟ آیا من که سالها کتاب و مقاله نوشته ام، دستیاری کرده ام، فیلم های کوتاه و بلند ساخته ام و… حالا با این شرایط باید دنبال کار دیگری باشم و چون سرمایه دار هم نیستم و داروندارم را هم روی این فیلم گذاشته ام، به طور مثال مسافرکشی کنم یا در بهترین شرایط بروم بیرون از کشور برای فلان خواننده ویدئوکلیپ بسازم؟ تازه این در حالی است که از مثل منی حتی همان مسافرکشی هم برنمی آید. یعنی آدم ها هر کدام تربیت شده اند یک جور کار کنند و آدم هایی مثل ما حتی رو و توان کاری مثل همین مسافرکشی را هم ندارند. حالا منی که دوست دارم جوری که فکر می کنم رفتار کنم و دورویی و ریا بلد نیستم، هم باید فیلمم بلاتکلیف باشد، هم آینده کاریم، و در شرایطی که بیش از نود درصد فیلم های ساخته شده آت و آشغال هایی بیش نیستند، در حالی که این توان را در خودم می بینم، حتی درهای تلویزیون هم به رویم بسته باشد؟ آن هم در حالی که فیلم های تلویزیونی روی سینما را هم سفید کرده و این در حالی است که این رسانه دیگر حسابگری های گیشه و این جور موارد را ندارد و در آن باید کارهای درست تر و پیشروتر ساخته شود. اگر رخدادها عادلانه باشد من حرفی ندارم. اما همین جا حاضرم تمام هشت نه سناریوی رد شده ام را کارشناسان درست و حسابی با بهترین فیلم های تلویزیونی ساخته شده در این سال ها مقایسه کنند و اگر مشکل از طرح و سناریوی من باشد، حرفی نخواهم داشت. نمی خواهم بگویم که با من مشکل شخصی وجود دارد ( که کسی نیستم و کارهایم به اندازه ای نرسیده که چنین ادعایی داشته باشم ) بلکه در این مورد تلویزیون منظورم به سهل انگاری یک سری است که مدام با یک سری آدم همفکرشان کار می کنند و فکر می کنند که رسانه ملی باید فقط و فقط افکار آن ها را نشان دهد – این جاست که می گویم که همه چیز را به مدیران ربط ندهیم و بدانیم که در عین حال که نمی توان وجود سانسور را انکار کرد، اما آسیب خودسانسوری ها در همه جوانب کمتر از سانسور رسمی نبوده است….
دلتان پر بود و حرفتان را قطع نکردم. حالا برگردیم سراغ دویدن در میان ابرها.چطور به این فیلمنامه رسیدید؟ جذابیت های آن را در چه دیدید؟
اولین جذابیتش در واقعی بودنش است. معضلی چون اعتیاد و نافرمانی نوجوانان به واسطه جوان بودن جامعه ما اکنون به مرحله خطرناکی رسیده؛ چونان که حتی دولتمردان و صدا و سیما نیز که نمی دانم به چه دلیل همواره عادت به پرده پوشی داشته اند اکنون این مساله را از تابو بودن دراورده اند و مثلا در پربیننده ترین ساعات تلویزیون در این مورد حرف زده می شود. مشکلی با این درجه فراگیری بی شک جایش در سینمای ما هم خالی است. البته در سینمای ایران تاکنون در مورد اعتیاد فیلم زیاد ساخته شده اما به حز “خون بازی” بقیه با این موضوع جوری طرف شده اند که انگار دارند در مورد سرماخوردگی حرف می زنند. در این جور فیلم ها معتادی با بدترین درجه اعتیاد با همان فرمول ایرج قادری در “تاراج” با یک روز به تخت بسته شدن حالش خوب می شود و حتی نحوه حرف زدنش نیز عوض می شود؛ که این اوج ساده انگاری است. بنابراین در پاسخ شما باید بگویم حس کردیم این موضوع در سینما جای کار دارد و نباید نادیده گرفت. اصرارهای “علی قوی تن” را که بر یک نگاه علمی در نگاه به این موضوع تاکید داشت، هم نباید فراموش کنیم.
از این نمی ترسید که انگ فیلمساز جشنواره ای بهتان بخورد ؟
می دانید… اوضاع ما و زندگی ما آن قدر مضحک است که اگر همین جور خام و بدون رتوش از روز ها و مسائل مان فیلم گرفته شود، می توان امید داشت که نتیجه کار یک مستند ابزورد درجه یک خواهد شد. یک نکته بامزه ای در این سوالتان وجود دارد که آدم را قلقلک می دهد. ببینید… ایران تنها کشور دنیاست که یک فیلمساز به دلیل این که در یک کشور دیگر فیلمش پسندیده شده، به نمایش درامده و شاید یک جایزه ای هم گرفته است، باید جواب پس بدهد. و البته مدعیان هم کم نیستند و تعداد آدم هایی که فیلمساز به قول شما جشنواره ای را مورد سین جیم قرار می دهند، روز به روز زیاد می شود. یعنی تبلیغات حکومتی علیه فیلم های موفق در جشنواره ها چنان پر تعداد و ظریف بوده که منجر به نوعی فرهنگ سازی منفی شده است. جوری عنوان فیلمساز جشنواره ای در دهان گویندگان می چرخد که انگار یک چیزی در مایه های فیلمساز پورنو یا حتی بدتر از آن است. در پاسخ شما باید بگویم که نه؛ هیچ ترسی از این عنوان ندارم و حتی بهش افتخار هم می کنم. باید توجه داشت که این عنوان این روزها با معنای اصلیش تفاوت یافته است. یادم می آید در سال های ابتدای دهه هفتاد یک سری از فیلمسازان بی خلاقیت با تکیه بر موفقیت های جهانی فیلم های کیارستمی شروع کردند به سری دوزی از کارهای این سینماگر بزرگ؛ و بی این که فیلم هاشان رنگی از عمق و نگاه و درخشندگی آثار او داشته باشد، فیلم هایی با همان سر و شکل و ظاهر ساختند – که نتیجه اش هم روی گردانی فستیوال ها از سینمای ایران بود. در آن فیلم ها نه خلاقیتی بود، نه اصالتی و نه هیچ چیزی که بشود به اعتبارش به فیلم احترام گذاشت. اما اوضاع امروز متفاوت است و فیلم هایی که از ایران به فستیوال های خارجی می روند، طیف متفاوت وسیعی را شامل می شود که یک سویش به استادی چون کیارستمی می رسد، یک سویش فیلم هایی چون آثار درجه یک اصغر فرهادی را شامل است، در یک طرف شجاع دل بزرگی چون پناهی ایستاده و طرف دیگر هم فیلم های جسور زیرزمینی هستند. در گوشه ای دیگرهم طیفی از فیلمسازان مستقل داخل کشور چون خود من ایستاده ایم که بی هیچ کمکی از دولت یا سرمایه داران و سرمایه گذاران سینمای به اصطلاح بدنه، با چنگ و دندان و در دشوارترین شرایط و با کمترین هزینه ای فیلم هامان را می سازیم و اغلب هم فرصت نمایش در ایران را به دست نمی آوریم. وقتی به این طیف وسیع نگاه می شود، آشکارا پیداست که تفاوت این گرایش ها چنان زیاد است که فقط اذهان بیمار و پرونده ساز می توانند ان ها را زیر یک چتر در نظر آورده و در ارتباط با هم آن ها را به یک چوب رانده و داوری کنند. و اما می ماند نکته دیگر که آن را با توجه به شرایط شخص خودم می گویم. من به عنوان یک فیلمساز تازه آمده، آیا شرایط جور دیگری کار کردن را دارم؟ آیا اگر نخواهم فیلمی ابلهانه و سخیف چون آن هایی که بیش از نیمی از تولیدات مان را شامل است بسازم، این فرصت را دارم که کار کنم؟ آیا اگر اصول یا وجدانم اجازه ندهد که فیلمی سفارشی و کثیف بسازم، می توانم در عرصه ای دیگر که هم تماشاگر ایرانی فراوان دارد و هم محبوب منتقدان است ( نمونه اصیلش کارهای فرهادی ) کار کنم؟ آیا همین دویدن در میان ابرها را توانستم در ایران نمایش دهم که حالا فرصت نمایش فیلمم در فستیوال های خارجی را از دست دهم؟ منی که از خانواده پولداری نیستم و دوست و آشنای سرمایه دار هم ندارم و هر دو فیلمم را با هزینه کمی ( با شریک کردن عوامل اصلی در مالکیت فیلم ) ساختم، آیا مجازم که خودم درخواست مجوز ساخت کنم تا به دام تهیه کنندگان صوری – که می خواهند در همان مرحله ساخت از قبل سرمایه ای که قرار است توسط کارگردان آورده شود – به سود برسند، نیفتم؟ در این وضع و حال چه انتظاری دارید؟ حداقل من این توانایی را داشتم که آستین هایم را بالا زده و با هزینه ای که در مقیاس تولید کمدی های سخیف یک شوخی هم نیست، فیلمی بسازم که گذشته از فستیوال های خارجی ( که در نظرآقایان ارزشی ندارد )، در جشنواره فجر و در رقابت با آثار به اصطلاح ارزشی شان جایزه شان را به من بدهند.
چند بار به هزینه پائین فیلم اشاره شد. می توانید بگویید فیلم را در چند روز فیلمبرداری و تدوین کردید؟
فیلمبرداری این فیلم به طور دقیق هفده جلسه شد و تدوینش اما زمان زیادی طول کشید؛ با این توضیح که در اغاز تدوین اتفاقاتی باعث شد کار در حدود پنج ماه به دست تدوین گر نرسد و بعد از این پنج ماه هم از ان جا که تدوینگر این فیلم به دلیل این تاخیر یک کار دیگر را در دست گرفته بود و من هم نمی خواستم کار را به یک مونتور دیگر بدهم و اصرار داشتم مجید عاشقی که قبلا در چند فیلم کوتاه با هم همکاری کرده بودیم این فیلم را بچیند با یک تاخیر چند ماهه دیگر مواجه شدیم که البته مجید هم بعد جبران کرد و به جرات می توانم بگویم که “دویدن در میان ابرها” بسیار عالی تدوین شده است.
چرا تلاش نکردید برای فیلم “دویدن در میان ابرها” از بازیگران شناخته شده و چهره بهره ببرید؟
هر فیلمی نوع کستینگ خود را تعیین می کند. برای فیلمی که قهرمانانش نوجوانان شانزده هفده ساله هستند و فیلم هم بستری واقع گرایانه دارد نمی شود از بازیگر به قول شما چهره استفاده کرد. اول اینکه هنرپیشه شناخته شده این سن و سال نداریم و دوم هم این که اگر تماشاگر در چنین فیلمی هنر پیشه ها را بشناسد آنوقت تا درصد بالایی فیلم آن خصیصه واقع گرایانه اش را از دست می دهد….
برای نقش های مسن تر چه؟ برای نقش ناظم، معلم و دیگر نقش های این چنینی؟
آن وقت فکر نمی کنید بازی های فیلم از یکدستی در می امد؟ و در ثانی همان مشکل واقع نمایی و باور پذیری این جا هم پیش می امد. حداقلش اینکه من و آقای قوی تن در صحبت هایی که داشتیم به این نتیجه رسیدیم که از یک گروه قوی اما نه چندان شناخته شده استفاده کنیم….
برای آخرین سوال؛ در فیلم جدیدتان سراغ چه نوع ژانری خواهید رفت؟
چند سناریودارم که شرایط ساخت هر کدامشان مهیا شد سراغش خواهم رفت و این جدا از هشت – نه طرحی است که تله فیلم هستند؛ اما همه شان در تلویزیون رد شده اند و آدم را به این فکر می برند که کاش ده درصد این سخت گیری ها برای به اصطلاح فیلمسازان همفکر آقایان هم وجود داشت؛ که در این صورت این همه شاهکار مزخرف که حال ادم از دیدن حتی پنج دقیقه اش هم به هم می خورد، ساخته نمی شد و پول بی زبان مردم هدر نمی رفت. به هر حال در میان فیلمنامه های سینمایی دو تایش را بیشتر دوست دارم. یکیش به نام “آنها در شب زندگی می کنند” یک سرقت و تبعات آن را در چند اپیزود مرتبط روایت می کند. این سناریو برای گرفتن پروانه ساخت فرستاده شد، اما از ان جا که تهیه کننده محترم خوش اشتها بود و پیش از آغاز فیلمبرداری می خواست براورد هزینه فیلم را که به نظرش چهارصد میلیون تومان بود، تمام و کمال در اختیارش باشد، کارمان با آن جناب به جایی نرسید و حالا دنبال کس دیگری هستم. باید در این میان نکته ای را توضیح دهم که یکی از مشکلات بزرگ من و کسان دیگری چون من است. ببینید، من با روابط و دوستانی که دارم می توانم با سهیم کردن عوامل اصلی ددر مالکیت فیلم، فیلم را با نقدینگی بسیار پائین - در حدود بیست تا بیست و پنج درصد بودجه معمول و مرسوم – بسازم. اما از ان جا که پروانه ساخت به خود کارگردان ( تازه کار ) داده نمی شود، باید تهیه کننده دیگری معرفی شود؛ که ایشان تن به چنین ریسکی نمی دهد و می خواهد پس از فراهم شدن کل بودجه مرسوم کار آغاز شود ( بیشتر هم به این دلیل که در همان اول کار به سود بی دردسرش برسد ! ). و همچو منی که چنین امکانی ندارم، باید تماشا کنم که چگونه عده ای فقط و فقط با اتکا به توانایی جورکردن سرمایه ( اغلب هم از ارگان های دولتی یا نقش فروشی و… ) حداقل سالی یک فیلم می سازند و دیگرانی چو من هم باید دلخوش باشیم که شاید هر چند سال یک بار با مبلغی ناچیز و با مجوز غیر سینمایی ( شرایط سینماییش را که نیاز به تهیه کننده گردن کلفت دارد، توضیح دادم ) یک فیلم به قول آقایان غیر اکرانی و جشنواره ای بسازیم و پس از ان هم از بابت دیده نشدن فیلم مان در ایران حرص بخوریم و بابت دیده شدنش خارج از ایران هم فحش خورمان ملس باشد. در حالی که چاره کار چندان هم دشوار نیست و می توان تحت شرایطی و با گذاشتن شرط و شروط و تعهد مبنی بر رعایت استانداردهای تولید و… پروانه را به نام کارگردان هم صادر کرد تا در این میان واسطه گری و اسپانسر خری و… به نفع خلاقیت و ساخت و تولید از میدان به در شده و کارگردان بیچاره هم از این شرایطی که نفس هایش را به شماره انداخته، خلاص شود. بگذریم. داشتم می گفتم… سناریوی دیگری هم که خیلی دوستش دارم و امیدوارم که امسال بسازمش، رویایی ها نام دارد و داستان چند دختر نوجوان را روایت می کند که مجبورند چند روزی را بیرون از خانه سپری کنند و ماجراهایی که پیش می آید، چنان تکان دهنده است که ما را با چهره ای از خودمان که دوستش نداریم، مواجه می کند. به هر حال می خواهم یکی از این دو فیلم را بسازم؛ تا چه پیش آید.