از اینجا

نویسنده

کتاب هایی که به حاشیه رانده شدند

سانسور بازی به روایت نسل فراموش

مریم منصوری

 

آقای خوابگرد فراخوان داده‌اند به یک بازی وبلاگی. شاید هزار سال است که تو هیچ بازی‌ وبلاگی شرکت نکرده‌ام. اما این بازی یک جورهایی وسوسه‌ام می‌کند…. سانسوربازی به روایت نسل من! نسلی که تاریخ نسل پیش از خودش را از کنار خیابان شناخت. از افستی‌ها… و حالا بعد سی سال و اندی، ماها که ادبیات را از کنار خیابان و از کتاب‌های به حاشیه رانده آموختیم، خودمان هم ، در ابتدای کار،از بازی کنار گذاشته می شویم.

 من با دست رو بازی می‌کنم، بس که خال‌هام زیاد است. به اندازه‌ی خاطره‌ی یک نسل به حاشیه رانده!

بارها گفتم که رمان محبوب من “ شب یک شب دو” فرسی است. اصلا فرسی را به خاطر این رمان دوست دارم و نه نمایشنامه‌هاش، نه گلدان و موش و… فرسی را به خاطر عاشقیت “شب یک، شب دو ” دوست دارم. نه به خاطر شعرهاش که بوی کهنگی می‌دهد… هر چند سهیل نفیسی ، شعرهای او را هم با اجرای خوبش تبدیل به زندگی می‌کند. اما فرسی “شب یک شب دو” چیز دیگری است. جنون و عاشقیت و فقدان.

“ترس و لرز” کیرکگارد را بارها خوانده‌ام. نامه‌های کافکا. فیلم هامون. اما اضطراب ابراهیم و مفهوم قربانی در ادبیات داستانی فارسی برای من در یک رمان خلاصه می‌شود؛ شب هول. هرمز شهدادی.

این سال‌ها برای جلال کلی بزرگداشت می‌گیرند. به نامش جایزه برگزار می‌کنند. اما در عین حال سنگ قبرش در بازسازی مسجد فیروزآبادی شهرری مخدوش می‌شود. فکر می‌کنم این اتفاق شاید تنها در ایران بیفتد که با تاریخ معاصر ادبیات‌مان این طور برخورد می‌کنیم و به همین راحتی همه چیز را از دست می‌دهیم. آدم‌ها. نام‌ها. آثار و الخ… وقتی خودمان، ما آدم‌ها، که به نوعی داعیه دار آگاهی و هوش و اراده در جهان هستیم با تاریخ صد سال اخیرمان این‌طور برخورد می‌کنیم و بی‌مهابا نابودش می‌کنیم، دیگر چه انتظاری از طبیعت داریم؟… اصلا زلزله بم سزاوار ماست!… طبیعت باید ارگ بم را از ما بگیرد. ولی تمام طبیعت و کائنات را سوگند می‌دهم که باغ شازده ماهان را از ما نگیرد! - خواهش می‌کنم! من طاقت این یکی رو ندارم!-

اما جلال هم با وجود تمام کراماتش، از سانسوربازی در امان نماند. نشان به آن نشان که بهترین و صمیمی‌ترین اثر او را هم ما از کنار خیابان خریده‌ایم؛ سنگی بر گوری.

دلم نمی‌آید در این بازی نامی از اغواگری بلور خانم و همسایه‌های احمد محمود نیاورم. یاد خالد به خیر!

آهان! اصلا یکی از معدود شخصیت‌های به یاد ماندنی ادبیات داستانی فارسی را ما از کنار خیابان شناخته‌ایم. خالد “همسایه‌ها”، “داستان یک شهر” و “ زمین سوخته”.

جای داستان بلند “ عقرب روی پله‌های راه آهن اندیمشک یا از این قطار خون می‌چکه قربان “در این بازی محفوظ است.

و یکی از بهترین کارهایی که در چند سال اخیر نوشته شده؛ “شاخ” پیمان هوشمند زاده.

“طوطی ” زکریا هاشمی را که اصلا حرفش را نزنیم. ما در شهری، بی شهر نو زندگی می‌کنیم. “ چشم باز گوش باز” هم که آن سوی آب‌ها منتشر شد و روایت مستندی‌است از جنگ که ای کاش همین جا چاپ می‌شد.

به دامن این ای‌کاش‌ها که می‌افتم… نمی‌توانم از یکی از کارهای خوبی که در چند سال اخیر نوشته شد و در خارج از کشور در فضای مجازی منتشر شد اشاره نکنم؛ رمان “ناتنی” مهدی خلجی که نفسم را گرفت.

تازگی هم آخرین رمان “ محمد محمد علی” به دستم رسیده با عنوان “جهان زندگان” که در خارج از کشور منتشر شده و به صورت اینترنتی به فروش می‌رسد. یعنی وقتی محمدعلی کارش را در خارج از کشور چاپ کند، چه می شود گفت؟!…. وقتی “کلنل” دولت آبادی به آلمانی و عبری ترجمه می شود و ما هنوز فارسی‌اش را نخوانده‌ایم؟… دیگر از رمان‌هایی که مجوز نگرفته‌اند نباید نام ببریم؟!… از دو رمان خسرو حمزوی که فکر می‌کنم چهار - پنج سالی می شود که در ارشاد مانده‌اند و هزار کار دیگر که احتمالا توی پچپچه‌های دوستانه، نام برخی شان را من شنیده‌ام و نام برخی دیگر را شما و گاهی هم نویسنده‌ای جرات کرده و در رسانه‌ها نامی از کتاب‌های مجوز نگرفته‌اش برده…

و… در حوزه‌ی شعر، حتما بوده‌اند کتاب‌هایی که لغو مجوز شده‌اند یا مجوز نگرفته‌اند. البته این فارغ از شعرهایی‌ست که از مجموعه‌ها حذف می‌شوند و … و باز هم در این بازی، نام فروغ می درخشد که هرگز در این سی سال نتوانستیم به یک کتابفروشی برویم و “تولد دیگر “را از ردیف کتاب‌های یک قفسه بیرون بکشیم و سریع  صفحه‌۷۸ اش را باز کنیم و با کیف بخوانیم؛

معشوق من

با آن تن برهنه‌ی بی‌شرم

بر ساق‌های نیرومندش

چون مرگ ایستاد

خط‌های بی‌قرار مورب

اندام‌های عاصی او را

در طرح استوارش

دنبال می‌کنند

معشوق من

گویی ز نسل‌های فراموش گشته است….

 

منبع: وبلاگ “من خواب دیده ام”