“جورج جورداق” را نخستین بار در ساختمان رادیو الشرق در منطقه مسیحی نشین بیروت دیدم؛ شراب لبنانی اش را نوشیده بود و از روزهایی می گفت که مسحور تصویر علی بن ابی طالب و تفسیرش از خدا و انسان شده بود و روایت آن جادو را در جلدهای کتاب “صوت العدالة الانسانیة” آورده بود؛ اما گله داشت! می گفت شیعه ها به جای آنکه از نوشته های منِ مسیحی دریابند که می شود مانند امام شان نگاهی انسانی و شفقتی جهانی داشته باشند از کتابم سندی ساختند برای اثبات حقانیت فرقه شان… و باز مسمّا فدای اسم شد.
جورداق اما شاید نمی دانست این بیماری، سخت تر از آن می شود که بود… شیعیان، امام اول شان را “قرآن ناطق” توصیف می کنند و این وصف را از سخنی بلند منسوب به خود او وام گرفته اند؛ در خطبه ۱۲۵ نهج البلاغه آمده است: “و هذا القرآن انما هو خط مسطور بین الدفتین لا ینطق بلسان و لابد له من ترجمان” و این قرآن خطی است نوشته شده میان دو پاره جلد که به زبان سخن نمی گوید و ترجمه می طلبد…
در سخنی دیگر منسوب به علی بن ابی طالب، این وصف، صریح تر آمده است: “هذا کتاب الله الصامت و انا کتاب الله الناطق” (وسائل الشیعه، ج۲۷ ص۳۴) قرآن کتاب صامت و ساکت خداوند است و من کتاب ناطق اویم.
و باز در نهج البلاغه آمده است که “فإن القرآن حمال ذو وجوه” (نهج البلاغه، کتاب ۷۷) قرآن صورت ها و احتمالات مختلفی را بر خود دارد.
آن کتاب صامت و ساکت که صورت ها می پذیرد می تواند در اختیار هر قاری و ناطق ای قرار گیرد؛ ناطق اگر علی بن ابی طالب باشد جز عدالت و شفقت در آن نمی یابد و چنان هوش از سر جستجوگران کرامتِ انسان می برد که محصولش می شود کتاب “صوت العدالة الانسانیة” که شرح دلبری های تصویر علی بن ابی طالب است از جورج جرداق مسیحی. اما امروز قاریان و ناطقان آن کتاب چه از آستین آن درمی آورند که از تشیع و مسلمانی، اسباب شرمندگی می سازد؟
آیهی 82 سورهی إسراء میگوید که قرآن برای همهی آنان که با آن مرتبطاند و آن را میخوانند و مشتاق عمل به آن هستند مایهی نجات، شفا و رحمت نیست بلکه برای پارهای از اصحاب قرآن، همین آیات، باعث ضرر و تباهی است: “وننزّل من القرآن ما هو شفاء ورحمة للمؤمنین ولا یزید الظّالمین إلا خساراً”
“اخلاق فطری و وجدانی، عقلانیّت و محبّت” از ارکان وجود انساناند و اگر کسی از هر یک از اینها تهی باشد بیمار است و ظالمانه به هستی مینگرد و در حقّ هستی، خود و اطرافیانش ظلم میکند؛ به چنین کسی اگر قرآن را بسپارند از آن خشونت و نفرت و مزاحمت برای ایمان و آزادی و آسایش مردمان استخراج میکند و اگر همین کتاب را به دست کسی بسپارند که از سلامت جان و ذهن برخوردار باشد به شفا و رحمت میرسد!
ماه رمضانی تلخ تر از هر سال می گذرد؛ تلویزیون جمهوری اسلامی پر از سخنان کسانی است که به رمّالان و مدیحه سرایان شبیه ترند تا مفسران دین و از آنهمه حکمت علوی اثری به ندرت یافت می شود در کلام شان.
حکومت شیعه هم کمر به خدمت و بقای بشار اسد در سوریه بسته است؛ حاکمی “علوی” که در هفده ماه، بیست هزارتن از مردمانش را قربانی بقای خود کرده است… آن شبه رمّالان و مدیحه سرایان اما این شبها بر “ابن ملجم مُرادی” لعن می فرستند که در محراب کوفه با شمشیری امام شان را به شهادت رسانده… من اما می اندیشم که امام علی هنگام جنایت ابن ملجم گفت “فزت و ربّ الکعبه” به خدای کعبه رستگار شدم… و این یعنی قاتل، روح از تن او ربود و سبکبالش کرد و او سرمست از رستگاری اش خشنود بود… اما شیعیانی از این دست، از هر شهر شیعه، کوفه ای ساخته اند و چنان بر “تصویر رحمانی” او شمشیر می زنند که حتی شادی رستگاری را نیز از او دریغ کرده اند… اینان از “پسر ملجم مرادی” البته پست ترند.