مرحوم آیتالله خمینی به مناسبت خاصی سخنی بدین مضمون گفته بود که: وای به روزی که آمریکاییها از ما تعریف کنند، در آن صورت باید در خودمان شک کنیم.
این سخن آیت الله خمینی که طبق ماهیت هر نوع سخنی از این قبیل، به مصداق خاصی دلالت داشته است، چند سالی است که دستمایه جدلهای سیاسی در ایران شده و برخی مدعیان پیروی از آن مرحوم، سخن فوق را نه فقط به صورت یک اصل بنیادی و ابدی – ازلی برای سنجش صحت و سقم هر حرکت سیاسی در آوردهاند، بلکه اصولا تلاش میکنند تا نقیض همه رفتارها و گفتارهای سران کاخ سفید را به عنوان معیار حقیقت و حقانیت معرفی کنند.
خب! این هم خودش شیوهای از زندگی سیاسی در ایران است که در دنیای متکثر امروزی جایی برای خودش باز کرده است. بنابراین من خیال ندارم در اصل آن مجادله کنم، اما از آنجا که در زندگی بشر هر اصل و قاعدهای پیامدهای منطقی و گریزناپذیر خود را دارد، بد نیست که پیامدهای اصل فوق را از نظر بگذرانیم.
قاعدتا یک سلسله مسائل عینی است که سران کاخ سفید هم مانند هر آدمیزاد دیگری به آن باور دارند، مثل:
زغال سیاه است، آتن پایتخت یونان است، کره زمین گرد است، افلاطون مرده است و ستارهای که هر روز زمین را روشن میکند، خورسید است…..
طبق اصل مورد علاقه بخشی از مدعیان اصولگرایی، از آنجا که هر چه سران کاخ سفید میگویند، لزوما نقیض آن صحیح است، پس برای اثبات حقانیت خود باید بگوییم: زغال سفید است، آتن پایتخت ترکیه است، کره زمین مسطح است، افلاطون زنده است و آنچه روزها زمین را روشن میکند نه ستارهای به نام خورشید که سیارهای به نام پولوتون است…..
یک سلسله مسائل دیگر هم هست که همه آدمیزادگان دو پا آنها را نمیگویند، اما بر زبان سران کاخ سفید رانده میشود، مانند:
استفاده از لفظ خلیج فارس، ضرورت توقف شهرک سازی اسراییل در کرانه باختری رود اردن، لزوم حفظ وحدت ارضی عراق و……
باز هم طبق قاعده مورد نظر آقایان که سخن صحیح را مغایر سخنان رهبران آمریکا تعریف میکنند، برای اثبات درستی رفتارمان باید از واژه خلیج فارس استفاده نکنیم، خواستار ادامه شهرک سازی اسراییل در کرانه باختری شویم و از فروپاشی ارضی و تجزیه عراق حمایت کنیم.
یک سری موضوعات هم هست که سران آمریکا بیش از سران دیگر کشورها بر آنها تاکید میکنند، از جمله:
آزادی عبادت، آزادی بیان، حقوق بشر، دمکراسی و احترام به ادیان.
در این مورد هم لابد باید نقیض موضوعات فوق را تبلیغ و ترویج کنیم.
در جهان افرادی بوده و هستند که سردمداران کاخ سفید آنان را در شمار دشمنان خود جای داده و علیه آنان اقدام کردهاند، از قبیل اسلوبودان میلووشویچ، صدام حسین، ملا محمد عمر، اسامه بن لادن….
تالی منطقی قاعده مذکور این است که میلووشویچ، صدام حسین، ملاعمر و بن لادن را به غایت بستائیم و در شمار دلسوزان بشر قرار دهیم.
سران آمریکا به طور علنی از بسیاری از رهبران جهان از جمله نلسون ماندلا و نوری المالکی حمایت میکنند. پس در حرکتی نقیض آنها، همه این رهبران را باید خائن به مردم خویش قلمداد کنیم.
جرج بوش به طور مشخص خود را معتقد به خدا و مسیح نشان میدهد، بنابراین برای جدا کردن حسابمان از او باید منکر خدا و مسیح شویم.
این فهرست میتواند سر دراز داشته باشد… اما تا آنجا که من رسانههای متعلق به مدعیان اصولگرایی را دنبال میکنم، آنها به پیامدهای اصل مورد علاقه خود پایبند نیستند. برای نمونه، آنها نه فقط از دولت تحت حمایت آمریکا در عراق با حرارت دفاع میکنند، و از تماس تلفنی رئیس جمهور ایران با متحدان آمریکا در خاور میانه از جمله حسنی مبارک به شوق میآیند، بلکه اگر در حاشیه سخنان یک دولتمرد آمریکایی یا رسانهای وابسته به آنها، کوچکترین اشارهای به قوت آنان و یا متحدانشان شود، آن را به تیتر نخست مطبوعه خود تبدیل میکنند. در این مورد به طور مشخص میتوان به تیتر کردن اظهارات جان بولتون و اظهار نظرهای مثبت مطبوعات اسراییل نسبت به سید حسن نصرالله رهبر حزبالله لبنان اشاره کرد.
منظور از نوشتن این مطلب این نیست که هر چه آمریکاییها میگویند و یا انجام میدهند، صحیح است. بدون شک آنان نیز مانند سایر رهبران جهان ملغمهای از چیزهای خوب و بد را دنبال میکنند و داوری در باره رفتار آنها باید به صورت موردی و با ارائه اطلاعات و تحلیل مشخص از همان مورد خاص باشد.
اگر جز این باشد، شعری سروده خواهد شد که قافیهاش تنگ خواهد آمد.