پیامدهای منطقی یک اصل

احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی

مرحوم آیت‌الله خمینی به مناسبت خاصی سخنی بدین مضمون گفته بود که: وای به روزی که آمریکایی‌ها از ما ‏تعریف کنند، در آن صورت باید در خودمان شک کنیم.‏

این سخن آیت الله خمینی که طبق ماهیت هر نوع سخنی از این قبیل، به مصداق خاصی دلالت داشته است، چند ‏سالی است که دستمایه جدل‌های سیاسی در ایران شده و برخی مدعیان پیروی از آن مرحوم، سخن فوق را نه ‏فقط به صورت یک اصل بنیادی و ابدی – ازلی برای سنجش صحت و سقم هر حرکت سیاسی در آورده‌اند، ‏بلکه اصولا تلاش می‌کنند تا نقیض همه رفتارها و گفتارهای سران کاخ سفید را به عنوان معیار حقیقت و ‏حقانیت معرفی کنند.‏

خب! این هم خودش شیوه‌ای از زندگی سیاسی در ایران است که در دنیای متکثر امروزی جایی برای خودش ‏باز کرده است. بنابراین من خیال ندارم در اصل آن مجادله کنم، اما از آنجا که در زندگی بشر هر اصل و ‏قاعده‌ای پیامدهای منطقی و گریزناپذیر خود را دارد، بد نیست که پیامدهای اصل فوق را از نظر بگذرانیم.‏

قاعدتا یک سلسله مسائل عینی است که سران کاخ سفید هم مانند هر آدمیزاد دیگری به آن باور دارند، مثل:‏

زغال سیاه است، آتن پایتخت یونان است، کره زمین گرد است، افلاطون مرده است و ستاره‌ای که هر روز ‏زمین را روشن می‌کند، خورسید است…..‏

طبق اصل مورد علاقه بخشی از مدعیان اصول‌گرایی، از آنجا که هر چه سران کاخ سفید می‌گویند، لزوما ‏نقیض آن صحیح است، پس برای اثبات حقانیت خود باید بگوییم: زغال سفید است، آتن پایتخت ترکیه است، ‏کره زمین مسطح است، افلاطون زنده است و آنچه روزها زمین را روشن می‌کند نه ستاره‌ای به نام خورشید ‏که سیاره‌ای به نام پولوتون است…..‏

یک سلسله مسائل دیگر هم هست که همه آدمیزادگان دو پا آنها را نمی‌گویند، اما بر زبان سران کاخ سفید رانده ‏می‌شود، مانند:‏

استفاده از لفظ خلیج فارس، ضرورت توقف شهرک سازی اسراییل در کرانه باختری رود اردن، لزوم حفظ ‏وحدت ارضی عراق و……‏

باز هم طبق قاعده مورد نظر آقایان که سخن صحیح را مغایر سخنان رهبران آمریکا تعریف می‌کنند، برای ‏اثبات درستی رفتارمان باید از واژه خلیج فارس استفاده نکنیم، خواستار ادامه شهرک سازی اسراییل در کرانه ‏باختری شویم و از فروپاشی ارضی و تجزیه عراق حمایت کنیم.‏

یک سری موضوعات هم هست که سران آمریکا بیش از سران دیگر کشورها بر آنها تاکید می‌کنند، از جمله:‏

آزادی عبادت، آزادی بیان، حقوق بشر، دمکراسی و احترام به ادیان.‏

در این مورد هم لابد باید نقیض موضوعات فوق را تبلیغ و ترویج کنیم.‏

در جهان افرادی بوده و هستند که سردمداران کاخ سفید آنان را در شمار دشمنان خود جای داده و علیه آنان ‏اقدام کرده‌اند، از قبیل اسلوبودان میلووشویچ، صدام حسین، ملا محمد عمر، اسامه بن لادن….‏

تالی منطقی قاعده مذکور این است که میلووشویچ، صدام حسین، ملاعمر و بن لادن را به غایت بستائیم و در ‏شمار دلسوزان بشر قرار دهیم.‏

سران آمریکا به طور علنی از بسیاری از رهبران جهان از جمله نلسون ماندلا و نوری المالکی حمایت ‏می‌کنند. پس در حرکتی نقیض آنها، همه این رهبران را باید خائن به مردم خویش قلمداد کنیم.‏

جرج بوش به طور مشخص خود را معتقد به خدا و مسیح نشان می‌دهد، بنابراین برای جدا کردن حسابمان از ‏او باید منکر خدا و مسیح شویم.‏

این فهرست می‌تواند سر دراز داشته باشد… اما تا آنجا که من رسانه‌های متعلق به مدعیان اصولگرایی را ‏دنبال می‌کنم، آنها به پیامدهای اصل مورد علاقه خود پایبند نیستند. برای نمونه، آنها نه فقط از دولت تحت ‏حمایت آمریکا در عراق با حرارت دفاع می‌کنند، و از تماس تلفنی رئیس جمهور ایران با متحدان آمریکا در ‏خاور میانه از جمله حسنی مبارک به شوق می‌آیند، بلکه اگر در حاشیه سخنان یک دولتمرد آمریکایی یا رسانه‌ای ‏وابسته به آنها، کوچکترین اشاره‌ای به قوت آنان و یا متحدانشان شود، آن را به تیتر نخست مطبوعه خود تبدیل ‏می‌کنند. در این مورد به طور مشخص می‌توان به تیتر کردن اظهارات جان بولتون و اظهار نظرهای مثبت ‏مطبوعات اسراییل نسبت به سید حسن نصرالله رهبر حزب‌الله لبنان اشاره کرد.‏

منظور از نوشتن این مطلب این نیست که هر چه آمریکایی‌ها می‌گویند و یا انجام می‌دهند، صحیح است. بدون ‏شک آنان نیز مانند سایر رهبران جهان ملغمه‌ای از چیزهای خوب و بد را دنبال می‌کنند و داوری در باره ‏رفتار آنها باید به صورت موردی و با ارائه اطلاعات و تحلیل مشخص از همان مورد خاص باشد.‏

اگر جز این باشد، شعری سروده خواهد شد که قافیه‌اش تنگ خواهد آمد.‏