زن و مرد روبه روی قاضی دادگاه خانواده نشسته بودند و به قاضی پاسخ می دادند. مرد متقاضی طلاق بود و زن احضار شده بود تا در جلسه رسیدگی حاضر باشد. شوهر وکیل داشت. زن وکیل نداشت. قاضی بر حسب وظیفه پرسش های متعارف را با رویکرد آشتی جویانه آغاز کرد. بنای نصیحت و دلالت داشت تا به جای فصل، آنها را راضی به وصل کند. انصافا خیلی خوب وارد اجرای طرح آشتی جویانه ای شد که از پیش آماده کرده بود. قاضی خوب می دانست که زورش به قانون و شرع نمی رسد و طلاق حق مطلق و بی چون و چرای مرد است. با این وصف در موارد بسیاری توانسته بود با استراتژی های خاصی، مرد را از طلاق همسرش منصرف کند و آن دو را با هم به خانه مشترک بفرستد. این بار هم به تجربه های پیشین خود، مغرور بود. رو کرد به مرد و پرسید:
- این خانم متین چه عیبی دارد که می خواهی طلاقش بدهی؟
- جناب قاضی، بفرمائید چه حسنی دارد؟ سراپا عیب است.
- مگر خودت انتخابش نکردی و نرفتی خواستگاری؟
- بله قربان. عاشقش شدم. جانم را فدایش کردم. نگذاشتم آفتاب مهتاب رنگش را ببیند. نگذاشتم بیرون از خانه کار کند و خسته بشود.
- پس چرا کارتان به این جا کشید؟
- تقصیر خودش بود. جانم را به لب آورده.
- بچه هم دارید؟
- بله…، دو تا دسته گل داریم.
- چه جوری دلت می آید به همه چیز لگد بزنی و بچه ها را در به در کنی؟
- گفتم که به خرخره ام رسیده.
- بداخلاق است؟
- نگو و نپرس.
- از اول بوده؟
- خیر، دو سالی هست که این جوری شده.
- تمکین نمی کند؟
- اصلا و اساسا من را مرد نمی داند. حالش از من به هم می خورد.
- از اول این جوری بوده؟
- خیر، دوسالی هست که من مثل مجردها سرم را روی بالش می گذارم.
- رابطه اش با بچه ها چه جوری است؟
- حاج آقا، لیلی و مجنون. انگار نه انگار که بچه ها وصله تن من هستند.
- خرجی کافی می دهی؟
- اختیار دارید. هرچه داشتم به پایش ریختم.
حاج آقا پرس و جو از زن را شروع می کند:
- خواهرم چرا با شوهرت بد اخلاقی می کنی؟
- دست خودم نیست.
- چرا زنش شدی؟
- بلا نسبت جسارت نباشد، حماقت!
- در رفتارت تجدید نظر کن.
- نمی توانم. گفتم که دست خودم نیست.
- تمکین وظیفه زن است.
- بله حاج آقا می دانم. ولی نمی توانم. خدا من را ببخشد که حکمش را رعایت نمی کنم.
- خب این جوری که دفاع می کنی، خیلی از حقوق مالی ات را از دست می دهی.
- حاج آقا، پول چرک دست است.
- بعد می خواهی چه کنی؟
- زندگی!
- ارث و میراثی داری؟
- خیر.
- همین جا تعهد کن با شوهرت درست رفتار کنی تا او را متقاعد کنم انصراف بدهد.
- گفتم که دست خودم نیست.
- برو پیش روانشناس.
- رفته ام.
- چی گفته؟
- گفته آدم آزادی داره که هر جور دلش می خواد زندگی کنه.
- خواسته ات چیست؟
- همان که شوهرم برایش این جا حاضر شده.
- من کمک می کنم تا بروی سر خانه زندگی ات.
- شما کمک کنید تا با این مرد زیر یک سقف زندگی نکنم.
- پس چرا خودت تا حالا متقاضی طلاق نشدی؟
- قانون و شرع را بلدم. در حوزه هم درس خوانده ام . راه نجات همین بود که او عاجز بشود و بیاید دادگاه. من که می آمدم فایده ای نداشت. شما طلاقم نمی دادید. تازه چند سال هم باید بدوم و پول وکیل بدهم.
- تکلیف بچه ها چه می شود؟
- هر چه شما بفرمائید.
- اجرت المثل و مهریه و نفقه می خواهی؟
- خیر.
- همین طوری لخت از خانه اش می روی؟
- بله.
- آخه چرا؟
- دست خودم نیست. فقط دلم می خواهد رنگش را نبینم.
حاج آقا به مرد توصیه کرد برود خانه و دل زنش را به دست بیاورد و برایش طلا و جواهر بخرد تا شاید زن راضی بشود. مرد گفت: زنم صبح تاشب و گاهی شب تا صبح با دوستاش تو فیس بوک چت می کنه. میگه ۴۰۰۰ دوست داره. من را می خواد واسه چی؟ حکم شرع را اجرا کنید تا خلاص بشوم.
قاضی برای اولین بار است که به چشم می بیند زنی را شوهرش می خواهد طلاق بدهد، ولی زن از خودش دفاع نمی کند. گریه و زاری هم راه نمی اندازد. به همه بدرفتاری ها اقرار می کند و خواسته مالی هم ندارد. فقط علم دارد به موقعیت حقوقی زن در شرع و قانون. عالمانه به این مرحله رسیده است. در حوزه بسیار چیزها آموخته.
زن و شوهر از در خارج می شوند. حاج آقا تسبیح را می گذارد روی میز و “آی پد” را از کشو میز در می آورد تا سری به فضای مجازی بزند و ببیند آن جاها چه خبر است.