هدیه به دشمن

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

مقامات جمهوری اسلامی یکی پس از دیگری به دشمن حال می دهند و راهش را به سوی خانه ای که ملک مردم ایران است و از بد حادثه به اشغال آنها در آمده می گشایند. سردار جعفری فرمانده سپاه پاسداران در تریبون های رسمی اعتراف می کند که سپاه قدس در سوریه و لبنان حضور دارد و دستش در کار است. هنوز عرق سردار از این نطق فوق ملی خشک نشده که بلافاصله فریدون عباسی رئیس سازمان انرژی اتمی ایران در مصاحبه با الحیات عربی چاپ لندن در کمال اخلاص و صداقت می گوید “ایران در مواردی به آژانس اتمی اطلاعات نادرست داده است تا سازمان های اطلاعاتی را فریب بدهد. گاهی اوقات به عمد اطلاعات غلطی منتقل می کردیم، چون چاره دیگری برای گمراه کردن جاسوسان خارجی نداشتیم. گاهی خودمان را ضعیف و گاهی نیز قوی تر از آن چه واقعا بودیم جلوه داده ایم…” نقل قول هائی است از سر عجز که مقامات جوان ایرانی از بس وادار به دروغگوئی شده اند، سر درد دل را باز کرده اند. اما هدیه به دشمن نیست.

در یک هفته دو شخصیت کلیدی و تعیین کننده ی سرنوشت ایرانیان، درست مثل متهمان به اقدام علیه منافع ملی که در دادگاههای انقلاب اسلامی جمهوری اسلامی، پس از تحمل ماهها سلول انفرادی و شکنجه، در برابر تلویزیون دولتی ایران ظاهر می شوند و از سیاهکاری های خود می گویند و طلب بخشش می کنند، چشم دوختند به چشم جامعه ی جهانی و اعتراف کردند. از لحاظ فقهی، اعتراف و اقرار آقایان کاملا صحیح است. با اراده ی آزاد به آن اقدام کرده اند و در فضای آزاد که در آن از شکنجه گر و مشت و لگد و سلول انفرادی خبری نبوده، سخن راست بر زبان جاری ساخته اند. در کلام آنها اگر نگوئیم بلاهت و سفاهت سیاسی، که شرافت اخلاقی موج می زند. همان که حسین شریغتمداری هرگز نداشته و نمی تواند درک کند که نوع انسان گاهی بی ترس از محتسب و شکنجه برانگیخته می شود تا آن چه را به غلط مرتکب شده با صدای بلند بگوید و باری از وجدان خود بردارد.

و اما از این ها گذشته، سوای آن که بر خود واجب می دانیم کتاب ماکیاول را یک جوری به دست جعفری و عباسی برسانیم، دل نگران آینده ی آن ملک پر گهر هم بیش از پیش شده ایم. تا کنون که جامعه ی جهانی یا به قول آقایان “دشمن” با انکار جمهوری اسلامی روبه رو می شد، آن کشور سرش به خطر بود. وای بر احوال آن سرزمین که چپ و راست، خود مقامات جمهوری اسلامی سیاست انکار را کنار گذاشته اند و پیاپی اقرار می کنند. معلوم نیست چرا حسین شریعتمداری نسخه های کتاب ماکیاول را که در انبارخانه اش احتکار کرده و تفسیر های سبکسرانه بر آن افزوده، فقط به دست قضات خاصی در دادگاهها که از او فرمان می برند و فرهیختگان این کشور را فنا می کنند، می رساند یا به رحیمی معاون رئیس جمهور محترم و محبوب و اعوان و انصار فساد اقتصادی می رساند. در عوض محتوای همان کتاب را که سخت آبکی کرده، در روزنامه اش به ایرانیان به خورد خوانندگان آبکی می دهد که هر وقت لازم شان دارند می ریزند توی خیابان و به سفارتخانه ها حمله ور می شوند. بعد هم بیچاره مقامات وزارت خارجه راه می افتند به دریوزگی تا دفترکی برای ایران در آن کشورها که به سفارت شان در تهران تجاوز شده باز کنند. هم اکنون در این دریوزگی که ناشی از هدایائی است که حسین شریعتمداری طی سالها به دشمن داده و با تحریکات خود سیاستگزاری را برای درس خوانده های این علم تبدیل کرده است به قال چاق کنی، وزارت خارجه مثل یک کالسکه ی شیک توی گل مانده است. نمی داند برای کانادا توی سرش بزند یا برای انگلیس یا برای دیگر دولت هائی که در همین مسیر راهی می شوند.

با آن که در شرایط حساس کنونی، به علت سخنان اخیر دو جوان آگاه و با تجربه در امور نظامی، سیاسی و هسته ای ایران به شدت احساس نگرانی می کنیم. اما آنها را خصم و دشمن این مرز و بوم نمی پنداریم. آن که راست می گوید هنوز کرامات انسانی در وجودش با زر و زور و بیداد، ریشه کن نشده است. تنزل اخلاق سیاسی را در آنها نمی یابیم. راست می گویند و از گفته ی خود دلشادند. فقط نمی دانند که آن سیستم حکومتی جائی برای کرامت انسانی باقی نگذاشته است. مگر زندانیانی که هم اکنون در زندان ها اسیرند چه گفته اند سوای کلام راست و اعلام آرزوی خود برای ایرانی شایسته ی ایرانیان؟

خصم این ملک جریانی است که حسین شریعتمداری باعث و بانی آن است. مردی که سخن نسنجیده، بسیار می گوید. سخن بی اساس بسیار می گوید. راست را دروغ و دروغ را راست جلوه می دهد. از فرهیختگان این کشور به هر دار و دسته ای که تعلق داشته اند هتک حرمت کرده است. مردی است فقط برای یک فصل از تاریک ترین دوران تاریخ ایران. وزیر اطلاعات را راه می برد. ریاست قوه قضائیه را راه می برد. شکنجه گران را تشویق می کند، اوراق باز جوئی را از پرونده های محرمانه کش می رود و پیش از آن که به دست مقام قضائی برسد در روزنامه اش منتشر می کند. وقتی قطرات خون خشک شده را روی برگ بازجوئی یک انسان گرفتار که با تحریکات نوشتاری او سرش گونی کشیده اند و خونی و مالی اش کرده اند، می بیند خدا را شکر می کند که به آرمان خود نزدیک شده است . ما نام خدا را از توی قنداق با “بسم الله الرحمن رحیم” شناخته ایم. خدای خود را با خدای او عوض نمی کنیم. می دانیم با برگهای خونین بازجوئی عزیزان ما بسیار حال کرده است. اما یقین داریم خودی ها به جبران ما که از آن کشور با کلام مستهجن حسین شریعتمداری دور افتاده ایم حالش را می گیرند. در آن کشور کار دارد به جاهای باریک می کشد. همان که ما پیش بینی اش کردیم. خودی ها یکی پس از دیگری غیر خودی می شوند. همین ما را بس.

دشمن مدیون حسین شریعتمداری است. آن قدر به دشمن هدایا تقدیم کرده که به حساب نمی آید. آن قدر با لافزنی و گزافه گوئی، ایران را لب پرتگاه کشانده که روزی و روزگاری فقط و فقط آرشیو کیهان گزارشگر آن می شود. آن قدر با زندان های مخفی و غیر قانونی در رفت و شد بوده که هرگاه خبرهای آن انتشار یابد معلوم می شود چه اندازه به دشمن هدیه داده. نیروهای ورزیده ی جوانان ایرانی که در مطبوعات و سینما و تئاتر ایران شکوفا شده اند هم اکنون کجا هستند؟ نیروهائی که کیهان هر روز از فحاشی های خود آنها را بی نصیب نمی گداشت کجا پناه برده اند. اینترنت و ساتر لایت را باز کنید. قربانیان را بنگرید که با رسانه های فارسی زبان خارج از کشور ماهرانه و داهاینه کار می کنند. اگر این ها و بسیاری دیگر از نیروهائی که حسین شریعتمداری آنها را پر داده به اقلیم های دیگر، هدایای او به دشمن نیست پس چیست؟

تا حسین شریعتمداری نمرده، کیهانش را که با پول خون ایرانیان منتشر می شود ورق بزنیم. در هر برگ آن دشمنی با ملت ایران و دوستی با دشمن را که در پوشش اسلام من در آوردی اش پنهان شده پیدا می کنیم. ولی دل خوش داریم که این روزها کاردش کند شده، هرچند دماغش چاق است از پول و آب و ملک. همین که به سردار جعفری با ترس و لرزاندرز می دهد و تیزگوئی عباسی را در جامعه ی جهانی هدیه به دشمن برمی شمارد نشان می دهد که تیغش درست نمی برد. وگرنه اساسا اینان جرات راستگوئی نمی کردند.

بی تردید جامعه ی جهانی سخنان سردار جعفری را در حافظه اش حفظ می کند. با اقاریر فریدون عباسی، خانم اشتون و دیگران آش خوبی بار می گذارند. ولی باور کنیم که سر نخ ماجرا با حسین شریعتمداری شروع شد. او دشمن آفرید. ایرانیان را متواری کرد، و برای امثال جعفری و عباسی هم شرائطی را با تحریکات زبانی فراهم ساخت که از بس برای خوش آمد او و رئیسش دروغ گفته اند خسته شده اند. دیری است سرنوشت ایرانیان به روزنامه نویس بی مایه و بی مسئولیتی گره خورده که توانست با لجن پراکنی، عقل هائی را که در مدیریت آن کشورفعال بود برای آن که سوژه ی کلام مستهجن او نشوند، از کار بیاندازد. فائزه هاشمی اگر هم اکنون زندانی است، شمه ای است از آن چه کیهان شریعتمداری طراحی کرده است. زندانی شدن فائزه نشانی از استقلال قوه قضائیه با خود ندارد. بلکه نشانه ای است از استقلال و آزادی بیان مستهجن و انحصاری حسین شریعتمداری و نوچه های او. هرجا که بوی عقل و حقوق زن و حقوق بشر به شامه اش می خورد، کلام مستهجن او به کار می آید.

تا او هست، دشمن تنها نمی ماند و همواره برای حمله به سرزمین ایران هدیه ای برای دشمن آماده در چنته دارد. آیا هدیه ی جدید به حاشیه کشیدن جعفری و عباسی است؟ آیا می تواند آنها را به طیف ما بچسباند. گمان نمی کنم. تیغش کند شده و نمی تواند سناریوی تازه ای بسازد. دل خوش داریم که جوانهای صاحب مقام دارند از دروغگوئی بیزاری می کنند. شاید برخلاف تصور ما سودش بیش از ضرر باشد.