حرف اول

نویسنده
پریا سامان پور

نبرد شیرین و منیژه با سانسور

شاید بتوان از گذر ایام این طور نتیجه گرفت، که در این دنیای میرا رفتنی ست هر آنچه آمده، جز ادب و هنر. همین است که هر چه درک انسان از تاریخ عمیق تر می شود و عمر روزگار فزون تر، میراث معنوی انسانی ارزشی بیش از پیش پیدا می کند.

 در سراسر این سیاره ی خاکی، قرنهاست که مردمان کوشیده اند؛ تاریخ و فرهنگ خود را به زبان ادبیات و هنر به ثبت رسانند. درخاک ما هم حماسه سرایی چون فردوسی  بوده  که شالوده ی فرهنگی ما را بنا نهاده و به قول خودش از “نظم” “کاخی بلند” افکنده تا از “باد و باران” گزندی نیابد و یا شاعری چون نظامی  که تار اسطوره وافسانه را در پود تاریخ و واقعیت بافته، تا جامه ای جاودانه و با شکوه را ملبوس این سرزمین کند.

 در این میان گروهی کمر به قتل فرهنگ بسته اند، قیچی سانسور را در دست گرفته اند وبه میل خود این جامه ی زربافت را چاک چاک می کنند، پیکر”کاخ” با شکوه فرهنگ و ادب را هدف  ضربه های تیشه ی حذف و سانسور می کنند و هیچ درکی هم از عمق فاجعه ندارند.

نگاهی به تیغ سانسور و ضربه های حذف معلوم مان می کند که این کوبه های بی امان بیشتر آنجایی فرود می آیند که نام “زن” می درخشد. چرا ؟ ناگفته پیداست. چه هرجا  سخن از نام “زن” است، ناگزیر جاودانگی و زیبایی است که در ذهنها تداعی می شود. زن، هم آنی که مظهر زایش و بالندگی ست و سکون و مردگی را بر نمی تابد.

 حال چه تفاوت که  این زن “شیرین “ی باشد که بی محابا قدم در راه عشقی بی سرانجام می نهد و در راه دلدادگی، خود را آواره ی کوه و بیابان می کند یا”منیژه” ای باشد که بی واهمه از خشم افراسیاب دلداده اش را با هوش و حیلت زنانه به  قصر عشق خود می کشاند. هر چه هست، سخن از جسارت و شهامت زن است، که نه خودکامگی افراسیاب خیال  طلب محبوب  را از سر منیژه بیرون می کند و نه وسوسه ی پادشاهی ارمن پای شیرین را در راه رسیدن به مطلوب سست. سخن از استواری و پای فشاری در راه رسیدن به مقصود و بی پروایی از عاقبت عشقی است که برای شیرین اسارت در قلعه ای محبس گون و برای منیژه رانده شدن از قصر پدر را به دنبال دارد.

در واقع همین چهره ی حقیقی زن ایرانی ست که هدف تیغ قاتلان فرهنگی شده است،  چرا که خودکامگان به خوبی واقفند که حرکت دگر باره ی فرهنگی همین زنان جسوراست که تداوم یک فرهنگ را در عبور از تنگنای استبداد و اختناق ممکن می کند و آن را درفراخنای هنر جهانی به تصویر می کشد.  زنانی که معنای بودنشان در زنانگی توام با فرزانگی و دلیری جلوه ای دگرگونه می یابد، هم آنان که شیرین وار دست طمع “شیرویه” های زمانه را از دست اندازی به هویت و وجودشان کوتاه می کنند و دشنه بر پهلو با آرمان همیشگیشان هم “آغوش” می شوند.

این گونه است که از دل شهامت برآمده ازاین زنانگی، فرهنگی زاده می شود که با دیگران ِ خارج از مرزهای فرهنگی که با ادبیات و فرهنگ ما آشنایی دارند ( یا ندارند)  ارتباطی معنوی می یابد، خود را می نمایاند و فخر گذشته و ظرفیت آینده زنان ما را بازتاب می دهد.