گفت و گو با ناصر زراعتی، ویراستار رمان “افغانی”:
برای من ایرانی تلخ است….تلخ…..
رمان “افغانی” به پرداخت موبهموی روایت مهاجرت در یک کشور همزبان، همفرهنگ و همدین می پردازد. این رمان نزدیک به یک دهه از زندگی افغانها در ایران را روایت می کند. رمان با روی کار آمدن ببرک کارمل (۱۳۵۸) شروع میشود و تا سالهای آخر حکومت کارمل و آمدن دکتر نجیبالله به قدرت(۱۳۶۵)، ادامه مییابد.
رمان ابتدا در سویدن(سوئد) چاپ شده بود و انتشارات تاک در کابل چاپ دوم آن را به تازگی روانه بازار کتاب افغانستان کرده است. گفت و گوی ما را با ناصر زراعتی ویراستار این کتاب می خوانید.
چه شد که این کتاب را برای انتشار انتخاب کردید؟
اجازه بدهید پیش از هر چیز تصحیح کنم که این کتاب را ما منتشر نکردهایم. ناشر کتاب انتشاراتی “کتاب ارزان” در استکهلم است، با مدیریت آقای نعمت. البته ما پیشتر، چند کتاب به شکل مشترک با این انتشاراتی منتشر کردهایم و همچنان باهم همکاری میکنیم. برخی کارها را که من ویرایش و مهیّا میکنم، مشترکاً انتشار میدهیم با نام و آرم “خانۀ هنر و ادبیات” [گوتنبرگ] و “کتاب ارزان” [استکهلم]. برای نمونه رُمان “هزارپیشه” اثر چارلز بوکوفسکی با ترجمۀ وازریک درساهاکیان یا همین کتاب تازهمان “شهرنو” نوشتۀ دکتر محمود زند مقدم. گاهی هم کتابهایی را من ویرایش یا آماده میکنم و “کتاب ارزان” بهتنهایی منتشر میکند. مانند “بوف کور” صادق هدایت یا داستان بلند “شصت دقیقه تا آزادی” نوشتۀ الهام اشرفجو یا همین کتاب “افغانی” نوشتۀ عارف فرمان.
و اما… دو سه سال پیش بود گمانم که آقای عارف فرمان با من تماس گرفت و گفت که داستانی نوشته است و یک روز هم آمد و تحریر اول همین رُمان را آورد که البته نامش ابتدا چیز دیگری بود. وقتی آن را خواندم، دیدم کار جالبی است و اگر نویسنده روی آن کار کند، داستان خواندنی خوب و جذابی خواهد شد. نکتههایی را که به نظرم رسیده بود (از پیشنهاد حذف چند شخصیّت یا افزودن شخصیّتهای دیگر گرفته تا توصیههایی در زمینۀ چگونگی گفتوگوها و توصیفها و مکانهای وقوع ماجراهای داستان و شکل و شیوۀ نگارش و نوع روایت و…) گفتم که ایشان یادداشت کرد و بُرد که روی آن کار کند. پیش از آن گفته بودم که من میتوانم همین تحریر اولیه را ویرایش کنم و کتاب را چاپ کنی، ولی بهنظرم حیف است روی این کتاب، کار نشود. خوشبختانه پیشنهادهایم پذیرفته شد. نویسنده حدود شش ماهی روی آن کار کرد و باز متن را فرستاد و یک بار دیگر من بادقت خواندم و باز هم مواردی را بهطور مشخص گفتم که بیشتر روی آنها کار شود و پیشنهادهای اصلاحی دیگری دادم. نگارش سوم رُمان را که آقای فرمان فرستاد، گفت که دیگر بیش از این حوصله ندارد کار کند روی داستان… از آن پس، کار ویرایش را آغاز کردم که حدوداً یکی دو ماه طول کشید. در این مدّت ـ اگر نه هر روز که ـ یکی دو روز در میان، نویسنده میآمد که باهم بهاتفاق، روی متن کار میکردیم.
همینجا بگویم که کار ما از جمله معدود مواردی بوده است که بهجرأت میتوانم آن را نمونه ای از همکاری صحیح، صیمیمانه و سازندۀ “نویسنده ـ ویراستار” بنامم. در اینچنین مواردی، نویسنده به توصیههای ویراستار توجه میکند و ویراستار هم با احترام به فردیّت و تشخص نویسنده و در نظر گرفتن اینکه در نهایت، معیار “سلیقۀ” نویسنده است نه “سلیقۀ” ویراستار، با رعایت حدّ و حدود اختیارات ویراستار، با نویسنده همکاری میکند. و طبیعی است که در چنین مواردی، “ویرایش” دیگر یک کار سطحی در حدّ اصلاح املائی/ انشائی چند کلمه یا جمله و جدا کردن “می”ها یا “ها”ها و رعایت نوعِ خاصی از رسمالخط نیست. از این حدّ و حدودها فراتر میرود و ویراستار در واقع به نوعی دربارۀ ساختار داستان و آفریدن و صیقل دادن شخصیّتهای آفریده شده توسطِ نویسنده و رفتار و کردار و گفتار آنان نظر میدهد و در نگارش اثر ـ اگر نخواهیم بگوییم تا حدودی شرکت میکند، باید بگوییم ـ اثر میگذارد.
این نکته را هم بهتر است ذکر کنم که این رُمان شاید تنها نمونهای باشد که به دلیل کار دو ویراستار ـ یکی ایرانی و دیگری افغان ـ از عیبی که معمولاً داستانهای نویسندگان افغان دربارۀ شخصیّتهای ایرانی یا آثار نویسندگان ایرانی درمورد افغانها دارند، بَری است. معمولاً نویسندگان افغان وقتی به نوشتن دیالوگهای ایرانیان میرسند، در نگارش لهجۀ تهرانی یا شهرهای دیگر ایران، دچار زحمت میشوند و نویسندگان ایرانی نیز هنگام نگارش دیالوگهای شخصیّتهای افغان، گاهی حتا رودربایستی را کنار میگذارند و خوانند میبیند که افغانها نیز همانند تهرانیها دارند صحبت میکنند! البته این اشکال معمولاً در سینما خیلی کم دیده میشود، زیرا فیلمسازان از مشاوران افغان یا ایرانی در تصحیح دیالوگها یا کار با بازیگران برای ادای درست لهجهها بهدرستی استفاده میکنند.
پس از پایان گرفتن کار ما، آقای محمدحسین محمدی نویسنده و ناشر افغان ساکن افغانستان که همین کتاب را در افغانستان نیز منتشر کرده، البته بدون توضیح واژههای دری در پایان کتاب [که پیشنهاد من بود به نویسنده که خوشبختانه با آن نیز موافقت شد و خیلی کمک میکند به خوانندۀ ایرانی و غیرافغان]، کار ویرایش خود را آغاز کرد و البته رسمالخط ویژۀ انتشارات خود را جاری کرد که من به دلیل دوجورنشدن دو چاپ سوئد و افغانستان، با آن مخالفتی نکردم.
در بازنویسی کتاب چه سهمی رامیتوان به نویسنده اختصاص داد و چه مقدار از شکل و محتوای داستان حاصل کار شماست؟
تصور میکنم پاسخ این پرسش را در بالا تقریباً نوشته باشم. فقط باید بیفزایم که این کتاب ـ مانند هر داستان کوتاه یا بلند دیگری ـ متعلق است به نویسندۀ آن. در این میان، ویراستار نباید برای خود “سهم” ی بیشتر از همین “ویراستار” بودن قائل شود و اگر هم مقداری از شکل و محتوای داستان پیشنهاد یا کار او باشد، لزومی ندارد آن را برجسته و مشخص کند. رُمان “افغانی” کار عارف فرمان است و متعلق به او. من و دوست نادیده محمدحسین محمدی تنها “ویراستاران” این رُمانیم [و اینکه حالا، یکی بیشتر کار کرده یا کمتر، چندان اهمیّتی ندارد] و اگر کار خوب شده باشد، طبیعتاً ما نیز مانند نویسنده شادمان خواهیم بود.
به عنوان یک نویسندۀ ایرانی آیا روایت کتاب را بر واقعیّت جامعۀ ایران منطبق میدانید؟
در یک کلام اگر بخواهم به این پرسش پاسخ بگویم، باید بنویسم: “متأسفانه، آری!” و این پاسخ برای منِ ایرانی بسیار تلخ است… خیلی تلخ است و بازهم متأسفانه واقعیّت دارد. اگرچه من خود از دیرباز، حتا از سالهای پیش از انقلاب، شاهد رفتارِ توهین آمیز و نژادپرستانۀ برخی هم میهنانم نسبت به برادران و خواهران افغان بوده ام، اما لازم است یادآور شوم که هنگام کار روی این رُمان، گاهی ناباورانه از نویسنده میپُرسیدم: “واقعاً اینطور بوده؟” [برای نمونه صحنۀ پرتاب کردن جسد آن افغان جوان در کمپ پناهندگی پیش از ردمرز کردنِ راوی به آن سوی دیوار تا جنازهاش خوراک سگهای ولگرد شود!] یعنی گاهی برای خود من هم باور کردن برخی ماجراها و نوع رفتارهای ایرانیان با این انسانها سخت دشوار بود. نیز باید اشاره کنم به حُسنِ کار نویسنده که توانسته است از تعصب بپرهیزد و یک سویه ننگرد و همۀ ایرانیان را سیاه و بد تصویر نکند. شخصیّتهای مثبت و نیک نهاد و نیک رفتار نیز در داستان هست، همچنان که شخصیّت هایی که “آدم”اند، یعنی نه سیاه اند، نه سفید، انسان اند و مجموعه ای از خصلت های نیک و بد، سیاه و سفید… و این واقعیّت که اگر حساب و کتابی در کار باشد در سرزمینی و قوانین درست به درستی اجرا شود، بسیاری از رفتارهای نادرست و غیرانسانی امکان بُروز نمییابند. از هنگام انتشار کتاب تا کنون، سخت معدود بوده اند هم میهنانِ ارجمندی که به تریج قبای ایرانی گریشان برخورده باشد که چرا عارف فرمان در کتابش نشان داده بعضی از اعضای این ملتِ غیور باستانی رفتارهایی زشت دارند! این معدودها هم تکلیفشان روشن است: کاری ندارند به جُز ـ به قول فروغ فرخزاد ـ غرغره کردن افتخارات تاریخی! تنها میتوان امیدوار بود و آرزو کرد که پروردگار ایشان را شفا عنایت فرماید!
بازتاب این کتاب میان منتقدان ایرانی و افغان چگونه بوده است؟
عالی! میتوانم بگویم که من درمورد هیچ کتاب داستانی دیگری در این سالها، در بیرون از ایران، شاهد نوشته شدن و انتشار چنین تعداد نقد و مطلب نبوده ام. و از این نظر، به نویسنده تبریک گفتم. البته باید توجه داشت که در زمینۀ ارائۀ کتاب به ایرانیان و افغانهای اهل ادب، در ایران، افغانستان، کشورهای اروپایی و آمریکایی و خلاصه در سرتاسر جهان، خوب کار انجام شد. برای بسیاری کتاب ارسال شد و نیز مصاحبه هایی که رسانهها با نویسنده و من کردند، در زمینۀ این معرفی نقش سازنده ای داشته است. همچنین برگزاری نخستین و تاکنون بزرگترین گردهمایی فرهنگی مشترک میان ایرانیان و افغانها در همین شهر خودمان ـ گوتنبرگِ سوئد ـ در زمستان گذشته، در سالنی بزرگ، با حضور نزدیک به چهارصد ایرانی و افغان، همراه با شعرخوانی و اجرای موسیقی هر دو ملّت و ایراد سخنرانی های متعدد، در معرفی این کتاب و تشویق اهل کتاب و قلم به نوشتن درمورد آن، تأثیر بسیار داشته است. و البته که حساسیّت موضوع و [به اصطلاحِ تازه رایج شده در ایران] “بهروزبودنِ” آن را نباید فراموش کرد.
من امیدوارم این نقدها در بهتر شدن کار نویسنده مؤثر واقع شده باشد. معمولاً کمتر داستاننویسی پس از انتشار نخستین کارش، با چنین استقبالی مواجه میشود. خوشبختانه این اتفاق مثبت موجب ایجاد غرور لطمهزننده به آقای عارف فرمان که در آغاز راهِ نویسندگی است، نشده است. من شاهدم که با احساس مسؤلیت بسیار، چگونه تلاش دارد در خواندن و آموختن و رشدکردن در راه درست…
به امید موفقیّتهای بیشتر او و در انتظارِ نوشته شدن و انتشار داستانهای خوب بعدی او و نیز نویسندگان دیگر ایرانی و افغان، زن و مرد…
در پایان، بد نیست به این نکته نیز اشاره کنم که متأسفانه هنوز هم برخی از دوستان اهل قلم توجه نمیکنند به اینکه “داستان” تفاوت دارد با “خاطره نویسی” و نیز شکلهای دیگری چون “سفرنامه”. اینکه داستان نویسی شکل [فُرم] داستانش را سفرنامه انتخاب کند، همچنان که ممکن است از شکلهای دیگری مانند یادداشتهای روزانه، نامه و مانند اینها بهره بگیرد، به معنای این نیست که ما “داستان” را با “سفرنامه” یا “یادداشت روزانه” یا چیزهای دیگر اشتباه بگیریم.
و نیز باز نمیدانم چرا هنوز این خُرافه در میان برخی از اهل مطالعه و حتا اهالی قلم رواج دارد که اگر داستانی بهشکل روایتِ اولشخصِ مفرد نوشته شده باشد، حتماً روای خود شخصِ نویسنده است! قصدم طرح مباحثِ “واقعیّتِ بیرونی” و “واقعیّتِ داستانی” نیست که بماند برای فرصتی دیگر… میخواهم بگویم که در “داستان”، نویسنده مُجاز است ماجراها، شخصیّتها، مکانها و هر چیز دیگری را که میخواهد بیافریند و هیچ لازم نیست آنچه مینویسد عیناً مابه ازاءِ عینی و بیرونی داشته باشد. همچنان که میتواند از واقعیّت هایِ عینی و بیرونی هم بهره بگیرد. تخیلِ نویسنده هیچ محدودیتی برنمی تابد؛ گرچه در “افغانی”، نویسنده چندان دست به دامنِ “تخیل” نشده است که این البته نه حُسن است، نه عیب؛ گونه ای ویژگی است. همین.
هفدهم ژوئیه ۲۰۱۲
گوتنبرگِ سوئد