دهم آبان ماه امسال، خبرگزاری فارس در پایانِ گفتگویی با علی مطهری، نظر او را در “یک جمله” درباره تعدادی از چهره ها و شخصیت ها پرسید؛ به نام “صادق لاریجانی” که رسید شنید: “روحانی خوش شانس”؛
چرا صادق لاریجانی از نظر علی مطهری یک روحانیِ خوش شانس است؟
روحانی جوانی را تصور کنید که درست هنگام انتخاب محمد خاتمی به ریاست جمهوری، به عنوان “آیت الله” شناخته شود؛ صادق لاریجانی، پس از دوم خرداد ۳۶ سال بیشتر نداشت که ناگهان توسط احمد جنتی (به بهانه نامزدی مجلس خبرگان) “آیت الله” خوانده شد تا سال بعد به مجلس خبرگان راه یابد و تنها سه سال بعد هم عضو فقهای شورای نگهبان شود، کنار احمد جنتی بنشیند و یکی از ۶ نفری باشد که درباره ی صلاحیتِ نامزدهای نمایندگی خبرگان و مجلس تصمیم بگیرد.
در نخستین مجلس پس از عضویتِ صادق لاریجانی در شورای نگهبان، بیش از سه هزار نفر ردصلاحیت شدند؛ برخی از آنانکه او را از نزدیک می شناختند و در درسهای مدرسه علمیه ولیّ عصر قم (که از پدرش به او رسیده بود) منش و روش او را تجربه کرده بودند او را “شیفته قدرت” و گوش به فرمانِ نهادهای نظامی و امنیتی می دانستند.
اما گویا هنوز روز دیگری برای اثبات وفاداری این “آیت اللهِ مطیع” در راه بود؛ خرداد ۸۸ و ضرورت مهار جنبش سبز، ایجاب می کرد که دستگاه قضایی، تابعِ تمام عیار دستگاه های امنیتی و نظامی شود و چه کسی مناسبت از آیت الله که حالا دیگر به اندازه کافی برای انجام وظیفه، ورزیده شده بود؛ تابستان خونین سال ۸۸، حجله ی ریاست جدید قوه قضاییه آراسته شد و صادق لاریجانی آمد.
نخستین هنر او در این جایگاه، بازی با ارقامِ شهدای جنبش سبز بود وقتی بیش از یکصد کشته که نام و تصویرشان موجود و گواهی خانواده های شان منتشر شده را انکار کرد و تنها یک کشته (ندا آقاسلطان) را پذیرفت که آن را هم نمایش انگلیسی ها خواند!
توصیف علی مطهری از خوش شانسیِ صادق لاریجانی البته کنایه ای پرمعنا بود؛ اما هر اندازه که لاریجانی در بالارفتن از پله های قدرت، خوش شانس بود مردم ایران در تحمل چنین پدیده ای “بدشانس” بوده اند.
از سوی دیگر اما به همان اندازه که آیت الله شدنِ صادق لاریجانی مورد استقبال بیت رهبری، سپاه، نهادهای امنیتی و هواداران آقای مصباح یزدی قرار گرفت، دامنه ی مرجعیت آیت الله صانعی آنها را نگران کرد؛ در یک دهه اخیر صحنه را چنان آراستند که نزدیکی به آیت الله صانعی همانند نزدیکی به مرحوم استاد آیت الله منتظری خطرناک باشد و البته ناموفق هم نبودند؛ نمونه اش را در همین یک ماه گذشته می توان یافت؛ آنجا که حتی دولت جدید هم شجاعت ایستادن در برابر این صحنه آرایی را نداشت؛ وقتی معاون اول دولت (اسحاق جهانگیری) در آستانه دهه فجر (۱۱ بهمن) برای دیدار با مراجع از جمله آیت الله صانعی به قم رفت اعضای فراکسیون هوادارانِ مصباح یزدی در مجلس اعتراض و تهدید کردند که چرا معاون اول دولت به دیدار یک مرجع تقلید منتقد رفته؛ همین کافی بود تا استاندار قم که نماینده دولت در آنجا به شمار می آید به سرعت عقب نشینی کند و در پاسخ به خبرنگار فارس بگوید:
“روزی که معاون اول رئیس جمهور با مراجع دیدار داشت تا ساعت ۱۷ خبری از دیدار با آقای صانعی نبود… من در آنجا به وی گفتم در چنین شرایطی مصلحت نمیدانم این دیدار انجام شود که معاون اول رئیس جمهور گفت خودش میخواهد برای عرض تسلیت به منزل آیتالله صانعی برود… این دیدار فقط یک دیدار عاطفی و دوستانه برای عرض تسلیت بوده… این دیدار، دیدار دو دوست و رفیق با هم بود و جهت عاطفی داشته و دیدار مراجع و علما مطرح نبوده…” هفته بعد وزیر کشور به قم رفت اما از ترس فشارها به دیدار آیت الله صانعی نرفت.
هراس این جماعت (به ویژه هواداران مصباح) از آیت الله صانعی اما دیرین است و تنها به سال ۸۸ محدود نمی شود؛ در سال ۱۳۸۳ هنگامی که آیت الله محسن غرویان در پاسخ به پرسش روزنامه شرق، به آراء متفاوتِ آیت الله صانعی استناد کرد قیامتی برپا کردند؛ محسن غرویان نه تنها از اساتید برجسته موسسه مصباح یزدی بود بلکه سردبیری “فصلنامه معرفت” که مهمترین ارگان علمیِ تحت نظر آن موسسه بود را نیز بر عهده داشت؛ اما محتوای آن مصاحبه و این “استناد”، کافی بود تا چنان عرصه را بر او تنگ کنند که به تدریج، آیت الله غرویان از آنها جدا شود و نزدیک به ده سال بعد در مصاحبه با هفته نامه نسیم بیداری (تیرماه ۹۲) فاش کند که:
“در زیرزمین مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، یک اتاقی بود که اتاق محکمه و اتاق تفتیش عقاید بود و آن جا برخوردهای خیلی غیر اخلاقی با افراد می کردند؛ برخوردها به خاطر مسائل سیاسی و اجتماعی بود که حالا من فعلا بنا ندارم آن ها را خیلی باز کنم و توضیح دهم؛ لذا دیگر از نظر سیاسی و اخلاقی من نتوانستم آن روش های تند و افراطی، و نیز بد اخلاقی های سیاسی و اجتماعی آنان را تحمل کنم، لذا ادامه همکاری ندادم و استعفا کردم…”
بخشی از نظام سالهاست به این نتیجه رسیده که “دادگاه ویژه روحانیت” برای مهارِ حوزه و روحانیان کافی نیست؛ بلکه همان اندازه که “فقیهِ قدرت” تولید می شود تا در بزنگاه ها به کار استبداد بیاید، “فقیهِ ملّت” را باید سرکوب کرد؛ اگر تجربه “دانشجوی ستاره دار” موفق بوده چرا به کارِ حوزه نیاید و “مرجعیتِ ستاره دار” معرفی و مهار نشود؟