زاویه‌های پنهان زبان

نویسنده

» نگاهی به "ابر بزرگ" سروده حسین شکربیگی

مانلی/ شعر ایران – سهراب رحیمی: در شعر حسین شکربیگی ما به عنوان خواننده با نامتعارف ها سر و کار داریم؛ با رفتاری نو در زبان که به زبانی نو منجر می شود. برای همین است که شعر او می تواند به راحتی ادعای عجیب بودن بکند بی آنکه کلماتی ساختگی وارد متنش کرده باشد. گزاره های بسیاری در شعر او هستند که حاکی از تلاش پیگیر او در کشف زاویه های پنهان زبان اند:
این جگر خوابیده در خون را چهار دیوار هستی، بلند
شکر بیگی خیلی از هایکوها صحبت می کند. و ظاهرا علاقمند هایکونویسی ست. ولی این تلاشش, عملا به شکست می انجامد؛ چرا که در هایکو؛ تمرکز بر تصویر است و شعر شکربیگی؛ تلاش در تمرکز بر زبان دارد:
در هایکوها 
جا برای اینکه پاهایت را دراز کنی نیست 
در هایکوها 
تا می‌خواهی بیایی رفته 
و همین زیباست

و البته که زیبایی ی متن او در همین نرسیدن هاست؛ در تلاش به سوی آفرینشی نو؛ که همواره میل به مرگ دارد؛ همچنان که آبستن تعریف های نو و تصویرها و توصیف های نوین است. شعرهای او؛ نجات نمی دهند؛ فقط خواننده را دلداری می دهند. شاعر به پهلوی راست می خوابد ؛ به پهلوی چپ می میرد و کوچه را دم در جا می گذارد. شعرش در سکوت گم می شود در صداهایی رفته با هیچ , در باران های تاخورده و صندلی هایی که پرواز می کنند. شاعر به ناگهان در می یابد که برای همه چیز دیر است:
فقط لپ تاپی مانده 
و انگشتهایی که فرود می آیند بر دکمه هایی 
که قرار نیست 
روزی برگه ای باشند 
از کتابی باز شده حتا به امان خدا 
بر تختی

گاهی نثر حسین شکر بیگی؛ شبیه شطحیات می شود و خواننده را وارد دنیایی پر رمز و راز می کند. در دنیای شعری ی حسین شکر بیگی؛ شعر همانقدر که عمودی ست و متمرکز؛ می تواند افقی باشد و بسیط؛ بی آنکه شکل نثر مرسوم به خود بگیرد:
از استخوانهای رادیو بخار بر می خیزد بخار ابر می شود ابر بنان می شود بنان می بارد 
از استخوانهای بنان بخار بر می خیزد بخار ابر می شود ابر رادیو می شود رادیو می بارد 
زن رادیو را باز می گذارد

پسند تو دریاییست بی نقشه ای در جغرافی با ماهیانی سودا در پیش و موجهایی تنی با نیمه هایی غایب. پسند تو دریاییست گم شده

نمونه های خیلی خوبی از این نوع نوشتاردر شعرهای شکر بیگی هست که روی هم رفته؛ او را به شاعری بی نظیر تبدیل می کند. نویسنده ای که زندگی ی خودش را در شعر می زید؛ در خیال رسیدن, در حسرت نرسیدن؛ در آتش عشقی که کلمه است و گفتنش زبان را می سوزاند. پس همان بهتر که به جای گفتن درد؛ بنویسد از دل سپردن به ابر بزرگ؛ ابری که شاهدی بر مظلومیت شاعر است و روزی خواهد بارید. و به جای باران؛ کلمه ها خواهند آمد و ما را با خود خواهند برد.

 

چند شعر از این مجموعه را بخوانید:

1

در این شب

که برف تا زانوست

و مه

دهانم را پرکرده است

باید کسی را دوست داشته باشم

از رادیاتورها کاری ساخته نیست

و خورشید سرش گرم جای دیگریست

سگی هم نیست

 بیاید استخوانها را بلیسد

با زبانی سرخ

 و گرم

که ابرها را در پوست

دیگرگون می کند

باید کسی را دوست داشته باشم

حتا زن ام را

آدم ها در سیاره ای دیگر

در کربن و

یک نخ نازک گریه

ها می کنند بر شیشه

و با انگشت نام کسی را می نویسند

نامی که به گریه می افتد

به هم می ریزد

می کشد به لبها

ابروها

و هندسه ای ویران بنا می کند

رادیاتورها تقلا می کنند

درزها را می گیرم

لبخندت را از زنم پنهان می کنم

چراغ را خاموش

و بر می گردم  به زیر زمینی در چارده سالگی

تا بوی تلخ خمره ها بپیچد در دماغم

و کسی با بوی به، غافلگیرم کند

لبم را بدزدد

و انگورها روشن شوند

2

سلامتی ما

که گاه بالشی خیس

کسی می شود

که دوستش داریم

سلامتی ما که تنها کس ما ماه است

و ستاره ها اقوام دور ما

سلامتی ما

که هنوز فکر می کنیم

در پاراگرافی / از یک داستان

یا پلانی /  از یک فیلم

بالاخره  چهره ای آشنا می بینیم

و قسم می خوریم که خود خود خود اوست

سلامتی ما که هنوز

در این پوست گرم می آوریم

و این لب را وعده می دهیم

به لبهایی گرم تر از این لبها

وحتا کمی تشنه تر

سلامتی ما

که در این دی ماه

یک لا پیرهن از عشق حرف می زنیم

و فکر می کنیم به سگی

که یک جای این شهر

سر بر استخوانی گذاشته

و در امن ترین خوابی ست

که ممکن است روزی در چشم خانه ای

این گونه خوش بنشیند

و همین کافیست

که لبخند بزنیم

سلامتی ما

که خاک خویشان دورمان هستیم

و در حتا

بر غبار نمی بندیم

3

این یک آی دی متروک است

Darhaee_Az_Chaghoo_Bar_Man_Bogshaeid

این یک آی دی مرده است

و من

انگشت هایم به صفحه نمی روند تا مگر دکمه ای

دکمه ای از پیراهن تو که باز

در هایی از چاقو گشوده می شود بر من

تاصورت من بر مانیتور های جهان

شکل دیگر دریا هرگز نشود

و انگشت های من بر صفحه هایی که کلیدند فقط

و کلید هایی که فرو می روند مگر تا کلمه ای

از شکل می روند

و من چند کلمه از دکمه های پیراهن تو

که فقط کلیدند

فقط کلیدند

نمی توانم

جز با صفحه هایی که از چاقو

                        بگشایم

مانیتور های جهان کورند

و تو

چرا فقط یک آی دی هستی عزیزم؟

4

تا بزند

هوا غش برود       در پیراهن ام

دست خودم نیستم که    /      می روم

از سرم غذا نمی خواهم

 از تو می خزی زیر پوست ام

مورمورم می شوی و

گوش هایم داغ و

دست می برم به باران مگر این سوختن را

خیس بخورم با عاشقم

عاشقم را خیس بخورم

چه کلماتی در دهان ام می گذاری      چه کلماتی           از کی ؟

دستی ببر در من   بگیر از من

شنا تا بخواهی ریخته دراین رودخانه

تا چشم کار می کند

گرم                           می روم

بیایی تا

ببینی که

از دست داده ای

این پوست

هر جور که بخواهی

نمی دانم چرا عاشق است.

5

از این زاویه دوستت دارم

و از این زاویه هم دوستت دارم

حتا از این زاویه هم دوستت دارم

خدای من باور کردنی نیست

حتا از این زاویه هم دوستت دارم