شیخ بجای شاه

نویسنده
مهرداد شیبانی

‏ مهرداد شیبانی

روز بیست و دوم بهمن 1357 بعد از شاه، رژیم شاهی رفت. روز بیست ودوم بهمن 1368 می گویند و می نویسند: ‏شیخ آمد بجای شاه و قرار نبود چنین شود.‏

‏ رسم است که در سالگرد هر انقلابی تاریخش را دوره می کنند و دست آوردهایش را بر می شمارند.‏

چرا آن رفت و این آمد؟ در روزهائی که انتخابات مجلس بر آمده از انقلاب، کاملا به انتصاباتی تبدیل شده که یاد آور ‏حضور دو جناح حزب رستاخیز است، مجید انصاری جواب این “چرا”ی تاریخی را از این زاویه می دهد:” تشریفاتی ‏شدن رای مردم از ایرادات اصلی امام به رژیم شاه بود.“‏

دکتر ابراهیم یزدی به روزهای نخست پیروزی انقلاب بر می گردد. او می گوید بر خلاف دستور آیت اله خمینی مبنی ‏بر عدم اعدام امیر عباس هویدا: “هنگامی که هویدا شروع کرد که بگوید در دوران ۱۴ ساله زمامداری او به عنوان ‏نخست وزیر شاه چه اتفاقاتی افتاده است و خاطراتش را بیان بکند، رییس جلسه به دادگاه تنفسی کوتاه می دهد. موقعی که ‏هویدا به راهروی دادگاه می آید یکی از آقایان روحانی[‏‎ ‎هادی غفاری‎ [‎که آن جا بوده و من مایل نیستم الان اسم او را ‏ببرم در راهرو با هفت تیر کمری خودش او را می کشد. بدین ترتیب آقای هویدا را می برند روی صندلی اش می نشانند ‏و عکس بر می دارند و حکم اعدامش را برایش قرائت می کنند و بعد می برند. اصلا چنین چیزی نبود که اعدامش ‏بکنند. هویدا به این ترتیب کشته شد. مرگ زود هنگام هویدا مملکت ما را از یک سری حقایق تاریخی اش محروم ‏کرد.اگر هویدا سخن می گفت به نفع چه کسی و به ضرر چه کسانی بود!؟ قطعا اگر هویدا مجال پیدا می کرد که سخن ‏بگوید سخنانش به نفع شاه و اطرافیان حاکم او نبود. بنابراین من این احتمال را مردود نمی دانم که کسانی که نفوذ کرده ‏بودند در آن جا برای آن که هویدا حرف و سخنی نگوید به دست آن فرد او را کشتند. تا در همین جا پرونده مختومه ‏بشود.“‏

دکتر محمد ملکی ریشه سخن انصاری را می کاود و دو دهه اول را درچند خط خلاصه می کند: “بنیادگرایان بلافاصله ‏پس از پیروزی انقلاب، شریعتی و طالقانی‌زدایی را شروع کردند و در دهة شصت لبة تیز حمله را متوجه معتقدین به ‏اسلام دموکراتیک نمودند و لاجوردی و باندش که همه از معتقدین به این فرقه بودند به جان زنان و مردانِ آزاداندیش و ‏برابری‌خواه افتادند و آن جنایت‌ها را مرتکب شدند و ده‌ها هزار زن و مرد مجاهد و مبارز را از دمِ تیغ گذراندند و در ‏سالِ ۶۷ در زندانها نسل‌کشی‌ای را براه انداختند که هرگز تاریخ فراموش نخواهد کرد.“‏

در سال 1368 و بلافاصله بعد از فوت آیت اله خمینی، جریانی که دکتر یزدی “نفوذی” می خواندش و سر مقاله ‏روزنامه اعتمادملی آن را “خاص و مرموز” می داند، قانون اساسی را تغییر داد و راه را بر “ولایت مطلقه فقیه” گشود ‏و مقدمات قانونی بر قراری حکومتی را که مصطفی تاج زاده نامش را “دولت اسلامی” می گذارد، آِیت اله بیات زنجانی ‏‏”خلافت اسلامی” عنوانش می دهدواکبر گنجی همچنان اصرار دارد “سیستم سلطانی” است، فراهم کرد.‏

‏”لاجوردی و باندش” که به بنیادگرایان سنتی ایران یعنی حزب تجاری سراسری موتلفه تعلق داشتند، به جریان “خاص ‏ومرموز” یعنی انجمن حجتیه پیوند خوردند؛ و با کمک “نفوذی”ها ارگان های نظامی، امنیتی و اقتصادی رادر ‏اختیارگرفتند و به گفته تاج زاده “با آقایان فلاحیان، حسینیان و دیگر همفکران سعید امامی که بسیارشان نظامی” هستند، ‏آمیختند. باین ترتیب بینش سنتی “اخوان المسلمین” که کتاب بنیادی آنها پیش ازانقلاب توسط حجت الاسلام سید علی ‏خامنه ای ترجمه شده است، درایران با تفکر نوزائی شده “طالبان” و “القاعده” پیوند خوردو جریان واحدی بوجود آورد ‏که تا شورای نگهبان ـ علی جنتی ـ امتداد دارد.‏‎ ‎

‏ این جریان نبرد که بر که را که ذاتی هرانقلابی است و سرانجام باید به سلطه کامل یکی از جناح بندیهای حاضر در ‏انقلاب منتهی شود، از همان شب پیروزی انقلاب آغاز کردو کاملا مرموز و در پرده.‏

برنامه ای استراتژیک که برای فتح ایران و تبدیل آن به مقر “بنیادگرائی اسلامی” که 29 سال است گام به گام پیش برده ‏می شود.« کودتای خزنده ای» که این جریان، همیشه دیگر نیروهای اجتماعی را به انجام آن متهم کرده است، باید به ‏رهبری فرد واحدی بیانجامد که نقش سلطان اسلامی یاخلفای عباسی و اموی را ایفا کند.‏

مهمترین مانع این جریان نهادهای نوین پیش ازانقلاب یا بر آمده از انقلاب است. دکتر ابراهیم یزدی که در ماههای اخیر ‏ناگفته های زیادی را بر زبان آورده است، از جمله گفته که برپائی این نهادها دلایلی تاکتیکی داشتند و ثمره مصادره ‏شعارهای گروههای تاثیر گذار دیگر ازجمله لیبرال هاو چپ ها بودند که طبقه متوسط را نمایندگی می کردند، در ‏مجموع به جهان نو تعلق داشتند و مروج سکولاریسم سیاسی بودند.‏

جریان “طالبانی” که هم با این نهادها مخالف است و هم بعنوان نماینده جامعه سنتی، اقشار اجتماعی مدافع آنها رابر نمی ‏تابد و اساسا درتقابل با ارزش های جهان نو قرار دارد، سیاستی دراز مدت را برای خالی کردن این نهادها از محتوا و ‏سرکوب طبق متوسط پیش گرفت.‏

انتخابات دوم خرداد نشان داد که جریانی از درون حاکمیت هم که می تواند 24 میلیون رای را جمع کند، قرائتی از ‏اسلام دارد که به اقشار مدرن جامعه نزدیکی زیادی دارد. حذف این جریان در برنامه قرار گرفت و سپس درعملیاتی ‏‏”چندلایه و پیچیده” تلاش آشکار برای کسب تمامی قدرت سیاسی آغاز شد.‏

تصمیم نهائی “اتاق فکر” آن بود که احمد شیرزاد گفت: “می خواهند دریچه اصلاح را ببندند.” و فرمان همان که موسی ‏قربانی آشکارش کرد: “نمی گذاریم به قدرت بر گردید.” برای اولین بارهم دستور مستقیم از فرمانده سپاه رسید: “حمایت ‏از اصول گرایان تکلیف الهی است.“‏

دیدگاه “طالبانی” درعمل نشان داد که هر مقاومتی راسرکوب خواهد کرد، حتی اگر از طرف نوادگان آیت اله خمینی ‏باشد که خود بخشی از “خمینی زدائی” زیر نام بنیانگذار جمهوری اسلامی است وبیشتر مائو زدائی را بیاد می آورد تا ‏لنین زدائی را.‏

علی اشراقی رد صلاحیت شد تا کارت زرد راگرفته باشد و در نوبت بعدی تائید شد. سیدحسن خمینی هم که سمت رسمی ‏ندارد، تادهان بازکرد مورد شدیدترین حملات سایت وابسته به دولت قرار گرفت. ‏

شیخ مهدی کروبی که دم خروسش بیشتر از زیر عبای قدرت بیرون می زند و شریک دست دوم “انقلاب زدائی” است، ‏تهدید کرد که در برابر تهمت به خانواده امام ساکت نمی ماند و گفت: “ما می‌دانیم کسانی که چنین مطالبی را‎ ‎می‌نویسند ‏چه هدفی دارند. آنها می‌خواهند کاری کنند که بیت امام دیگر راجع به هیچ‎ ‎مساله‌ای اظهارنظر نکنند و از میدان خارج ‏شوند. اگر این بی‌حرمتی بار دیگر تکرار شود، فرزندان انقلا‌ب و یاران امام(ره) جوابی به اهانت‌کنندگان خواهند داد که ‏هم خود آنها پشیمان شوند و هم کسانی که پشت پرده اینان را می‌گردانند.“‏

زهرا اشراقی ـ نوه آیت اله خمینی و همسر محمد رضا خاتمی - هم گفت: “ به خود من هم برای مجلس هفتم گفته بودند ‏جلو نیایم و کاندیدا‎ ‎نشوم. واقعیت این است که رد صلاحیت برادرم علی اشراقی هم مانند ماجرای حضور من در‏‎ ‎انتخابات مجلس هفتم برنامه کسانی است که از مطرح شدن دوباره نام خمینی هراس‏‎ ‎دارند. آن‌ها به روش‌های مختلف ‏خانواده امام را تهدید می‌کنند و به دنبال حذف نام‎ ‎امام خانواده ایشان و به حاشیه راندن یاران صدیق وی هستند.“‏

سایت نوسازی نوشته بود: “‏‎ ‎جناب آقای سید حسن خمینی! شاید ما نیز‎ ‎اگر در زمان ‏دولت اصلاحات قدرت آن را داشتیم ‏که به نحوی برایمان یک ماشین‎ BMW‎، هشتاد میلیون تومانی(قیمت همان ‏موقع) خریداری شود که بحمدالله برای‎ ‎شما ‏شد و از هوای بالای شهر تهران تنفس می‌نمودیم و احیانا سونای ‏بخارمان‎ ‎ترک نمی‌شد ‏‎…‎‏ توفیق آن را می‌داشتیم که با ‏لپ‌های گل‏‎ ‎انداخته درد مستضعفین و محرومین را رصد کنیم.‏”‏

آش انقدر شور بود که حسین شریعتمداری هم معترض شد. او که افتخار می کند پس مانده چائی آیت اله خمینی را سر ‏می کشیده، در ارگان اصلی طالبان ایرانی ـ کیهان تهران- اظهارات سایت دولت را “شرم آور” خواند، نویسنده آن را ‏‏”نفوذی” دانست و با ذکر نام “کشمیری” که ماجرا را به سازمان مجاهدین وصل می کند، به احتمال زیاد رداصلی را ‏پاک کرد.‏

‏ ‏

در این هفته تکلیف “انتخابات” مجلس هشتم هم روشن شد. اول هفته روزنامه اعتماد ملی در سر مقاله اش، موضع ‏پنهان حزب اعتماد ملی را آشکار کرد: “اگر رد صلاحیت ها شامل عناصر تندرو، بدعت آفرین و جنجال ساز بود، محل ‏سکوت داشت.” ‏

‏ شورای نگهبان که این بار چماق را بدست هیات های اجرائی داده بود، بر اساس برنامه ای دقیق هویج را نشان یاران ‏اعتماد ملی داد. درنتیجه حزب مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، یاران خاتمی و بسیاری از یاران هاشمی ‏کاملا حذف شدند.‏

صحنه رقابت خالی ماند بین دسته بندیهای جناح راست، جریان اعتماد ملی که خود را “اصلاح طلب درعمل ‏اصولگرا” خواند و افراد ناشناس بیرون از حکومت. در آستانه سی سالگی “انقلاب” اسلامی، جریانی که بهزاد نبوی به ‏تبعیت از احمد کسروی آنها را “میوه چین” خواند، چند گروه دیگر را حذف کردند و حالا بازی ادامه می یابد که کدام ‏دسته بندی جناح راست، کار را تمام کند.‏

آِیا نظامیان که علی لاریجانی را برای نمایندگی از قم روانه کردند خواهند برد یا غیر نظامیان که حداد عادل راسر ‏لیست قرار داده اند؟

هرکس که برنده شود، حکومت یکدست تر خواهد شد وآرایش جنگی را تکمیل تر خواهد کرد. جنگی که درآنسوی آبها ‏هم دارند تدارکش را برای انتخابات نزدیک ریاست جمهوری می بینند. تقریباروشن است که نامزد رنگین پوست ‏دموکرات ها شانس کمتری از کاندیدای نظامی جمهوری خواهان دارد. جرج بوش که این هفته از مک کین حمایت کرد، ‏گفت: “این دوره از انتخابات ریاست جمهوری امریکا به انتخاباتی در زمان جنگ شبیه است!” وکهنه سرباز آمریکائی ‏هم ضمن حمایت از اسرائیل تاکید کرد: “ برای ایران مشخص خواهم کرد که هیچ شانسی برای دست یافتن به سلاح ‏اتمی نخواهد داشت.“‏

هفته انقلاب هم پایان می گیرد، روزنامه اکونومیست رقم بیکاران ایران را 23 میلیون و 700 هزار نفر بر می شمارد. ‏آیت اله منتظری می گوید: “انقلاب نتوانست به وعده های خود عمل کند.“‏

مصطفی تاج زاده آینده شومی را در راه می بیند: “نگران تعبیر شدن خواب‌های بدی هستیم که اصولگرایان‎ ‎برای ‏کشور، جامعه و قشرهای مختلف آن دیده‌اند. آنان معتقدند هنوز‎ ‎نتوانسته‌اند، آرمان‌های خود را به طور کامل محقق کنند: ‏سرکوب دانشگاهیان، محدود کردن روزافزون مطبوعات، مقابله با مطالبات قانونی و به حق زنان و اقوام و تشدید ‏فشارها بر فعالان سیاسی از یک سو و تشکیل‎ ‎مجلسی که در آن آقایان فلاحیان، حسینیان و دیگر همفکران سعید امامی ‏که‎ ‎بسیاری‌شان نظامی هستند از سوی دیگر، انسداد و اختناق را در جامعه حاکم‎ ‎کنند.“‏

و علی اصغر خدایاری “روز حادثه” را پیش چشم می بیند: “شماها را به مباهله در روزی دعوت می‌کنم که زبان‌ها از ‏سخن گفتن باز ایستند، تبلیغات چشم پرکن صداوسیما اثری نبخشد، هیاهوی کیهان‌ها به گوش کسی نرسد، عوام‌فریبی‌های ‏خطیبان و مداحان زنجیره‌ای شنیده نشود، جوارح و جوانح و نیات و اعمال به سخن درآمده حقایق باز گویند، و شاهد ‏ناظر آگاه به اسرار درون خود حاکم باشد! روزی که خبر آن قطعی‌ترین خبری است که به ما رسیده است، و وقوع آن ‏را بسیار نزدیک می‌بینیم، ولو اینکه بسیاری آن را دور ‌پندارند.“‏

‏ ‏

و “نفوذی ها” ئی که از روز نخست در رهبری انقلاب نفود کردند، “جریان خاص ومرموزی که پشت پرده” عمل می ‏کند به همراه متحجران و واپس اندیشان و ساده لوحانی که گمان می برند تیغ حذف به آنها نخواهدرسید، درکنار باندهای ‏ثروت و قدرت که نیروهای نظامی وامنیتی تشکیل داده اند، ایران رابسرعت بسوی هولناک ترین حوادث تاریخ خود ‏پیش می برند.‏