مصائب نسل من

نویسنده

talaee.jpg

مسعود بهنود روزنامه نگار و نویسنده ، اخیراً در مصاحبه‎ ‎یدلنشین تلویزیونی خود با صدای آمریکا جمله ای را راهی ‏حافظه تاریخ کرد، تا نگارنده ی این مقاله دلیل بیشتری برای اندیشیدن به موقعیت خود و دیگر هم نسلی هایش داشته ‏باشد.‏

‏ ایشان در پاسخ به سوال یک بیننده جوان ایرانی توضیحاتی دادند و در بخشی از آن توضیحات گفتند: “هر نسلی بار ‏خود را میکشد و شناسنامه خود را دارد و تاریخ خود را می نویسد.” به دور از هرگونه قضاوتی در خصوص تعابیر ‏متفاوت از این جمله بر آن شدم تا شرایط فعلی نسلی را که به آن تعلق دارم، بهتر بنگرم تا رابطه ی معقول تری با نسل ‏پیشین و فردای خود پیدا کنم. علاقمندم تا فقط به بهانه درک بهتر فردایم سری بکشم به تو در توی قلعه ی سرد و تاریک ‏واقعیات امروز و دریابم حقیقت این سرنوشت را که چگونه من، بی خبر صاحب چنین بار گرانی شدم. ‏

نسل من، در دوران طفولیت خود، به دور از هر گونه درکی از مسائل پیچیده سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، درست ‏همچون تمام کودکان دیگر تاریخ؛ روزگار شیرین بی خیالی و بی خبری را در پی بازیهای ساده ی کودکانه می گذراند. ‏این آرامش کودکانه اما ناگاه به گردابی درافتاد و در پیچ های تند زندگی به سرگیجه افتاد و گویی هنوز از آن سرگیجه ‏خلاصی نیافته است.‏

این نسل ناخواسته و دراعماق وجود، شور و هیجان و اضطراب والدین گرفتار انقلابش را مزه مزه کرد. این نسل که ‏روزهای شیرین کودکی و کنجکاوی اش را با هیجان کودکانه بزرگترها در آمیخت، هیچ نمی پنداشت روزی مجبور به ‏پرداخت هزینه های گزافی باشد که هرگز در شکل گیری آن نقشی نداشته است. گرچه این رسمی است آشنا برای تمام ‏نسلها و به همین منظور شاید بهتر باشد بگوییم هر نسل بار خود بر دوش دارد و بار گناهان نسلهای پیشین خود را ‏نیز.‏

‏ البته جای گله گذاری و شکایت نیست و باید پذیرفت که این چرخ سال هاست بر همین کردار می چرخد و گویا قرار ‏است چنین نیز برای آیندگان بچرخد.‏

‏ اما مصائب نسل من، مصائب نسلی است چرخ شده در خشونت ماشین انقلاب و جنگ، نسلی که هرگز دردها و ‏زخمهایش با یک مقاله ی کوتاه قابل تشریح نیست و این سیاهه کوتاه و الکن فقط شاید بهانه ای باشد برای درک بهتر ‏حقایق نهفته در وجودش. شاید هم دلیلی باشد برای طلب مرحمت بیشتر بزرگان و مشاهیرامروز، که کمی منصفانه تر، ‏مهربانانه تر، و البته هوشیار تر چوب ادب را بر سرمان فرود آورند. شاید دلیلی شود تا آنها دوباره به یاد بیاورند که ‏دوران طفولیت خویش را چگونه گذراندند؛ و به طور حتم نه در هیجان انقلاب و نه در اضطراب جنگ. این کار شاید ‏سبب شود آنها به خاطر بیاورند که بزرگان و مشاهیر روزگار نوجوانی و جوانی شان چه کسانی بودند و چه طور در ‏فضای آن روزگار همت به تربیت و پرورش نسل آنها گماشتند. ‏

نسل زخم خورده و وحشت زده ی من اما در میان آتشفشان خشم و تعصب و خرافات، زیر باران موشک و بمب ‏اجنبی، بارها جان و روحش آزرده شد از خبر مکرر مرگ پدر، برادر، دوست، هم کلاسی، معلم و هم سنگری ، بدون ‏آنکه فرصت یابد تا تمیز دهد معانی یکایکشان را. مات و مبهوت، گیج ومنگ. حتی لحظه ای در فضای شیطنت ‏جوانیش، نمی توانست رها باشد از داغ شلاق و بازداشت و باتوم پدر قدرتمند و مومن حاکمش. ‏

نسلی که در شوق صلح و آرامش روزهای بعد از جنگ، جانش به درد نان و غم بیکاری گرفتار آمد و در باتلاق جهل و ‏نابرابری جامعه اش هر روز بیشتر در انتهای صف رانت و رشوه و تبعیض جای گرفت. خسته از بار سنگین جنگ و ‏حیران مانده در راه ناهموار زندگی، هر روز بیش از پیش گیج و گنگ، سرنوشتش را جستجو کرد بی آنکه بداند چرا ‏یا چگونه چنین سرنوشتی بر او حاصل شده است.‏

بعد از تمام این مصائب، که بدون شک نسل من منشا پیدایش آنان نبوده است، حال باید در راه زندگی خود وارث ‏تجربیات مردان و زنانی باشد که رفتار و گفتار بیشترشان طعم و بوی امید و زندگی ندارد و فضای تنفس هم شان تا ‏بخواهی مملو است از بی اعتمادی، سیاسی کاری و اتهام. افرادی که بی جهت مغرورند از اندک توفیقاتشان و مسرورند ‏از شکست رقبای دیرین و اسیرند در دعوای کهنه ی انقلابشان بی آنکه به یاد آوردند سنگینی بار تحمیل کرده شان بر ‏دوش صاحبان فردا را. ‏

مردانی که بیشتر از سهمشان بر طبل نقد کوبیدند و کمتر به آموزاندن وقت صرف کرده اند. در وقت سرمای زمستان ‏جنگ ونداری به هزار دلیل موجه و نا موجه بار سفر به ساحل عافیت بستند و به دور از وحشت خویش، رها کردند ‏فرزندانشان را در مسیر سرنوشت؛ شاید که زنده بمانند و بیاموزند راه زنده ماندن را. ‏

‏ نسل من باید بیاموزد که چگونه وارثی باشد، چگونه در کارزار جنگ، گوشت جلوی توپ باشد و فدایی حرمت و ‏شرافت میهن خویش، تا بسیاری از بزرگان و نام آورانش فقط در پی ترسیم چهره دردمند او بتوانند بزرگ جلوه کنند و ‏ببالند به شعور بی حد و حصر خود. باید بیاموزد که چگونه بزرگان ادب، اندیشه، مذهب و سیاست خود را با تمام ‏خطاهایشان دوست بدارند و کمتر در پی نقد و سوال ایشان بر آید که اگر چنین کند خطایی است مستوجب بدترین القاب ‏و عناوین. باید بپذیرد که عالم و روحانیش یا در کرسی قدرت باشد و یا ترجیحاً خموش و نابینا در مواجهه با ظلم؛ و ‏کاسب و تاجرش یا مشغول پول ساختن یا پنهان در زیر عبا. ‏

باید خوب بفهمد که روشنفکر و اندیشمندش در حال فرار از مردم کوچه و بازار است و هرگز میل به مصاحبت با آنان ‏ندارد.‏

حال، نسل من باید دریابد راه سعادت فردا را، صبور و بزرگوارانه ببخشد و نبیند این همه نابرابری و نا مهربانی را و ‏آرام و مودب چنان کند که هم گذشتگان را بیاموزاند و هم آیندگان را. آری چنین است احوال این نسل به واقع صاحب ‏شناسنامه، که نه اهل هیجان است و نه اهل انقلاب، نه جنگ می طلبد و نه زور می گوید، گرچه ملول از کاهلی و تنگ ‏نظری بسیاری از مدعیان ایام خود است اما می داند چگونه خرک خویش به سر منزل مقصود برساند. ‏