آرش بهمنی
در روزهای سالگرد انقلاب 57 به سراغ عباس سلیمی نمین، از چهره های سرشناس جناح راست رفته ایم. او در گفت و گو با خبرنگار روز تاکید می کند که “حرکت سیاسی را می توان سرکوب کرد، اما حس تحقیر را نه”. متن این گفت و گو را می خوانیم.
آقای سلیمی نمین، معمولا برای هر انقلابی یک نکته آغازین در نظر می گیرند. شما فکر می کنید برای انقلاب سال 57، این نقطه یا جرقه اولیه کجا بود؟
سخن گفتن در این زمینه کمی دشوار است. از زمانی که سلطه مطلق بیگانه بر ایران آغاز شد و آنان برای بقای این سلطه به تحقیر هر آنچه که ملت ایران داشت، پرداختند؛ این تحقیر همه جانبه شاید به نوعی زمینه ساز اعتراض بود. البته این مساله در مقاطعی به صورت اعتراضاتی خود را نشان داد، اما هیچ کدام از این خیزش ها به انقلاب تبدیل نشد تا سال 57. ملت ایران طی آن سال ها از یک تحقیر رنج می بردند. یک تحقیر تاریخی. برای نمونه دکتر مصدق در کتاب خاطرات خود می نویسد هر زمان که اظهارات انگلیسی هار ا در مورد ملی شدن صنعت نفت می خوانم بی اختیار اشگ می ریزم، آن هم به دلیل برخورد تحقیرآمیز انگلیسی ها. اینان ملت ایران را فاقد فرهنگ، درک و هر نوع ارزشی جلوه می دهند تا بتوانند کشور را به طور کامل در اختیار داشته باشند. مجموعه این شرایط تحقیرآمیز باعث شد تاملت ایران همیشه مترصد فرصتی برای پایان دادن به آن وضعیت باشد. مثلا شما دقت کنید پلیس مخفی سرکوب گری با کمک دستگاه های اطلاعاتی بیگانه به نام ساواک به وجود می آید. مبارزات سیاسی را می شد سرکوب کرد، اما حس تحقیر را نمی توان کاری کرد و همین حس تحقیر موجب انقلاب شد. فکر می کنم آگاهی ملت به وجود این تحقیر، اولین دلیل خیزش ما بود. شاید بتوان این مسئله را در سال 42 دید، شاید ملی شدن نفت، و شاید کودتای 28 مرداد.
پس شما معتقدید این حس تحقیر باعث انقلاب سال 57 شد؟
بله حس تحقیری که در ملت وجود داشت وتوسط بیگانگان به وجود آمده بود.
در کانالیزه کردن این حس برای مبارزه سیاسی، کدام گروه را موفق ترمی دانید؟ به هر حال احتیاج بود عده ای این حس را وارد مسیر درستی کنند تا بتوان به کمک آن با رژیم شاه مبارزه کرد.
عمده ترین گروهی که توانستند با توده های جامعه ارتباط برقرار کنند نیروهای مذهبی معتقد به یک حرکت مردمی بودند. نیروهایی که بی اعتقاد به حرکت مسلحانه و تنها با اعتقادبه یک حرکت مردمی و بسیج توده ها ارتش را خلع سلاح کردند و یک مبارزه گسترده مردمی را رقم زدند.
گروه های دیگر چطور؟ مثلا چپ ها نقشی نداشتند؟
از ابتدایی که بیگانگان وارد کشور ما شدند، همواره ارتش ما را از تهاجم ارتش سرخ می ترساندند؛ یعنی ارتش برای مقابله با ارتش سرخ آماده بود. به عبارت دیگر ارتش از همان ابتدا برای مقابله با کمونیست ها آماده بود. طبیعی بود که در چنین فضایی گروه های چپ نمی توانستند تغییرات عمده ای در کشور ایجاد کنند. زیرا در مقابل بسیج گسترده و امکاناتی که آمریکایی ها داشتند، نمی توانستند کاری از پیش ببرند، و نمی توانستند به تقابل با آنها برخیزند. توده ای ها نیز پیوندی با مردم نداشتند و در حالت روشنفکری باقی ماندند.
گروه های چریکی معتقد به حرکت مسلحانه چطور؟
ببینید مرکز آسیایی موساد، سیا و اینتلیجنت سرویس، در ایران بود. اما گروه های مسلح فکر می کردند با چنین قدرتی، فقط باید از طریق مسلحانه وارد مبارزه شد، غافل از اینکه برای پیروزی چنین حرکت هایی نیاز به یاری مردم وجود دارد.اما آنان چون مخفی بودند نتوانستند توده ها را به سمت خود جذب کنند و حرکتی توده ای به وجود آورند.
گروه های ملی چطور؟ به هر حال آنان در ملی شدن صنعت نفت نقش داشتند و مبارزه هم کرده بودند.
نیروهای ملی که مبارزه می کردند، با استبداد مشکل داشتند و در پی برانداختن استبداد از طریق متقاعد کردن استعمار بودند. آنها تلاش داشتند نیروهای سلطه گر را راضی کنند تا به تغییراتی در شکل حکومت استبدادی در ایران تن بدهند. آنهااگر چه این احساس و تمایل را داشتند که کشور وضعیت بهتری پیدا کند، اما حاضر به دادن هزینه های لازم نبودند؛ ضمن آنکه حاضر نبودند با عامل اصلی استبداد، یعنی استعمار مبارزه کنند. مثلا بعد از کودتا وقتی امینی با فشار آمریکایی ها روی کار آمد و سیاست های خود را اعلام کرد، جبهه ملی سیاست سکوت و آرامش را در پیش گرفت. این مساله در خاطرات اعضای جبهه ملی همچون بختیار نیز آمده است. به عبارت دیگرنیروهای ملی عمدتا تابع سیاست های دیگری بودند، یعنی عمدتا تا زمانی که چراغ سبز آمریکا را نمی دیدند واکنش نشان نمی دادند. مثلا در مجلس در سال 29 کسانی بودند که صحبت از ملی شدن نفت می کردند اما مصدق قبول نمی کرد تا زمانی که امامی، به عنوان یک عنصر وابسته، به او گفت این مساله را قبول کند. در واقع نیروهای ملی در هیچ زمانی اهل به مخاطره انداختن خود نبودند. از سوی دیگر نیز همواره به دنبال چراغ سبز آمریکا بودند تا کاری انجام دهند.
آقای سلیمی نمین، در میان گروه های مذهبی مخالف شاید بتوان سه گروه عمده را شناسایی کرد: جریان آیت الله خمینی، جریان آیت الله طالقانی و جریان آیت الله شریعتمداری. شباهتها و تفاوت های آنها را در چه می بینید؟
آقای شریعتمداری که اصلا تمایلی به مبارزه نداشت. او از ابتدا عنصری بود که روی او کار می کردند تا در مسیر انقلاب انحراف ایجاد کند. آقای طالقانی هم تفاوت هایی با امام داشت؛ مثل تایید حرکت مسلحانه. در حالیکه امام هیچ گاه حرکت مسلحانه را تایید نکرد. به طور مثال حتی قبل از سال 54 و زمانی که تقریبا بسیاری از روحانیون سرشناس از سازمان مجاهدین خلق حمایت می کردند، امام هرگز حاضر به تایید آنها نشد. امام به مبارزه سرسختانه معتقد بود، نه مسلحانه. اللبته آقای طالقانی هم بعدا نظرات امام را پذیرفت و به اشتباهات خود اعتراف کرد.
در بحث رهبری آیت الله خمینی، شما فکر می کنید بحث کاریزما تا چه حد باعث پیش رفتن جریان انقلاب شد؟
ببینید آنان که در مورد امام بحث کاریزما را مطرح می کنند در واقع درک درستی از امام ندارند. امام جاذبه فردی داشت اما مساله اصلی جاذبه فردی نبود بلکه بحث اصلی احیای یک تفکر بود. یک تفکر اصیل. تفکری که شما بیشترین نمود آن را در امام می بینید. اگر بحث کاریزما مبنای درستی داشت، بعد از امام نباید این راه ادامه پیدا می کرد در حالی که ما عملا خلاف این مساله را شاهدیم. البته بحث امام بحث جدایی است. مثلا در همان زمان بودند روحانیونی که خیلی صریح می گفتند مردم نمی فهمند و ما باید برای آنها تصمیم بگیریم، که امام همیشه با چنین مساله ای مخالف بود. در واقع امام به نوعی بحث بازگشت به خویش را مطرح کرد و حالا شما می بینید مثلا توده ملت ما به راحتی در مقابل دولت های غربی می ایستد و این مساله جدیدی است.
منظورتان بازگشت به خویشی است که ابتدا توسط فردید و بعد آل احمد مطرح و توسط دکتر شریعتی تئوریزه شد؟
فردید که اصلا داستان جدایی دارد. نه. اصلا نظریه بازگشت به خویش متعلق به خود حضرت امام بود. این روایت ها روایت های دسته چندم بودند. امام بود که برای اولین بار نطریه بازگشت به خویش را مطرح و از آن استفاده کرد.