فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
آرینا امیر سلیمانی


‎ ‎فیلم های روز سینمای جهان‏‎ ‎

thebraveone.jpg


شجاع ‏The Brave One‎

کارگردان: نیل جوردن. فیلمنامه: رادریک تیلور، بروس ای. تیلور، سینتیا مورت بر اساس داستانی از رادریک و ‏بروس تیلور. موسیقی: داریو ماریانللی. مدیر فیلمبرداری: فیلیپ روسلو. تدوین: تونی لاوسون. طراح صحنه: کریستی ‏زئا. بازیگران: جودی فاستر[اریکا بین]، نیکی کات[کارآگاه ویتاله]، ترنس هاوارد[کارآگاه مرسر]، نوین اندروز[دیوید ‏کیرمانی]، مری اشتینبرگ[کارول]، انه الویا[جوسای]، لویس دا سیلوا جونیور[لی]، بلیز فاستر[کش]، رافایل ‏ساردینا[رید]، جین آدامز[نیکول]. ۱۱۹ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا، استرالیا. ‏

اریکا، گوینده موفق رادیو که در نیویورک زندگی می کند و در برنامه های خود این شهر را جایی فوق العاده تصویر ‏می نماید، یک روز تبدیل به قربانی خشونت بی دلیل همین شهر می شود. چیزی که تا آن زمان از دید وی مخفی مانده ‏بود. شبی با نامزدش دیوید هنگام پیاده روی مورد حمله اوباش خیابانی قرار می گیرند. زمانی که اریکا در بیمارستان-‏پس از اغمای طولانی- چشم می گشاید، عزیزترین چیز زندگی اش-یعنی نامزدش دیوید- را از دست داده است. اتفاقی ‏که ابتدا آن را باور ندارد، ولی به اجبار می پذیرد. او که انگار همه چیز خود را از دست داده، تبدیل به کسی می شود که ‏از زندگی در این شهر هراسناک است. ابتدا سلاحی برای محافظت از خود خریداری می کند. اما زمانی که اولین و ‏دومین نفر را به قصددفاع از خود می کشد، اندک اندک در خود احساسی را کشف می کند که تا آن زمان از وجودش بی ‏خبر بوده است. به زودی داستان قاتلی که در نقش مامور خود گمارده قانون دست به نابودی اوباش خیابانی می زند، به ‏گوش پلیس نیز می رسد. کارآگاه شون مرسر که مامور رسیدگی به این پرونده است به زودی با کنار هم گذاشتن شواهد ‏به جای مردی با یک اسلحه، خود را با زنی مسلح روبرو می بیند که با انگیزه ای مرکب از حس انتقام خواهی و عدالت ‏جویی دست به شکار اوباش زده است….‏

چرا باید دید؟

یقین دارم فیلم دوستان و فیلم خواران گرفتار افسون دهه ۱۹۷۰ با خواندن این خلاصه داستان بلافاصله به یاد آرزوی ‏مرگ[۱۹۷۴، مایکل وینر] با شرکت چارلز برانسون خواهند افتاد. اتفاقی که پر بیراه نیست، اما به شما اطمینان می دهم ‏که شجاع چیزی فراتر از یک بازسازی زنانه از آن داستان است. در اولین نگاه جایگزینی جودی فاستر با چارلز ‏برانسونی که انتظار هر نوع رفتار خشونت آمیزی از سوی وی غیر مترقبه نبود، شوکه آور است. نه فقط برای ما، بلکه ‏برای خود اریکایی که از تبدیل شدن خود به شخصیتی دور از انتظار خود حیرت زده است. و آن چه شجاع را در ‏مقایسه با آرزوی کشتن در مقامی بالاتر قرار می دهد، از همین نکته کوچک نشات می گیرد. چون کارگردان کارکشته ‏ای چون نیل جوردن قصد ساختن یک فیلم اکشن به معنای رایج را ندارد. خشونت در فیلم او پالایش دهنده یا آرامش ‏بخش نیست. بلکه راه به آشوب بیشتر می برد و از میانه فیلم هرگز آن دقایق افسون کننده و پر از آرامش سکانس اول ‏فیلم تکرار نمی شود. خشونت حتی از نگاه جوردن آن چیزی نیست که وینر می دید. قربانی او بر خلاف وینر در ‏تاریکی مورد حمله قرار می گیرد و تصاویری که به ما انتقال می یابد خالی از خون و خشونت آرزوی مرگ است. اما ‏از مهابتی شگفت وامروزی برخوردار است که بر تاثیر گذاری آن می افزاید.[منظورم فیلمبرداری اوباش با هندی کم از ‏کتک زدن اریکا و دیوید نیست! بلکه ساختار صحنه است]. مهم این است که اریکا با ترس آشنا می شود، چیزی که تا ‏پیش از آن می پنداشت فقط به دیگران تعلق دارد. به انسان های ضعیف، ولی وقتی ترس به سراغ او می رود درک می ‏کند که این چیز همواره در کنار او و در لایه های زیرین هر چیزی که او حتی دوست شان داشت، حضور داشته است. ‏

نیل جوردن متولد ۱۹۵۰ سلیگوی ایرالند، از کارگردان های مشهور روزگار ماست. از اواخر دهه ۱۹۷۰ با فیلمنامه ‏نویسی وارد سینما شده و از ۱۹۸۲ با فیلم فرشته کارگردانی را آغاز کرده است. با دومین فیلمش همنشین گرگ ها در ‏‏۱۹۸۴ موفق شد تا ۵ جایزه از جشنواره های مختلف گرفته و جایزه ای نیز از سوی مراسم ایونینگ استاندارد بریتیش ‏فیلم به عنوان خوش آتیه ترین تازه وارد دریافت کند. همنشین گرگ ها فیلمی فانتزی و ترسناک بر اساس قصه های ‏فلکلوریک بود و در گیشه نیز بااستقبال خوبی مواجه شد. دو سال بعد مونا لیزا جایزه صدف طلایی جشنواره والادولید و ‏نامزدی گلدن گلاب و نخل طلای کن را برای جوردن به ارمغان آورد. ما فرشته نیستیمبا شرکت رابرت دنیرو و شون ‏پن] در ۱۹۸۹ و معجره در ۱۹۹۱ نیز توانست انتظارات به وجود آمده از وی را برآورده کند، اما اولین شاهکار ‏کارنامه اش چند سال بعد با نام ‏The Crying Game‏ به نمایش در آمد که برنده اسکار بهترین فیلمنامه و نامزد اسکار ‏بهترین کارگردانی شد و ۷ جایزه از جشنواره های بین المللی کسب کرد. فیلم که به دوستی غریب میان یک سرباز ‏داوطلب ارتش جمهوری خواه ایرالندی و یک سرباز اسیر انگلیسی می پرداخت، به شدت نظر منتقدان را جلب و تبدیل ‏به یکی از فیلم های کالت بریتانیایی شد. مضمون همجنس خواهی موجود در بطن فیلم نیز بر جذابیت آن افزود و ‏بازیگری توانا را نیز به جهانیان شناساند: استیفن رئا که تبدیل به یکی از بازیگران ثابت فیلم های جوردن نیز شد. پس ‏از تجربه ناموفق مصاحبه با خون آشام، ماجرای انقلابی مشهور ایرلندی-مایکل کالینز- در ۱۹۹۶ شیر طلایی ونیز را ‏برای جوردن به ارمغان آورد.دومین نقطه اوج چشمگیر کارنامه وی پایان یک رابطه عاشقانه در ۱۹۹۹ ساخته شد و ‏بلافاصله از سوی منتقدان و مردم به عنوان یکی از بهترین اقتباس های سینمایی از کتاب های گراهام گرین وارد تاریخ ‏سینما گردید. پایان یک رابطه عاشقانه اوج سبک جوردن بود، البته دیگر آثار او مانند پسر قصاب، در رویا و حتی ‏صبحانه در پلوتو[۲۰۰۵] نیز بر کارنامه وی امتیازهایی افزودند. طبیعی است با چنین پیشینه ای توقع تماشاگر سخت ‏گیر و منتقد علاقمند به کارنامه وی پس از دو سال انتظار برای تماشای تازه ترین فیلم وی بالا می رود. خوشبختانه ‏جوردن-بر خلاف بسیاری!- قادر به پاسخ گویی به این انتظارات و فیلمش چیزی فراتر از یک قصه انتقام خواهی است. ‏که اگر غیر از این بود، تعجب آور می بود. شجاع با وجود پرهیز از هیجان سازی های کاذب و رایج تا این لحظه ۳۰ ‏میلیون دلار در آمریکا به دست آورده و نمایش آن ادامه خواهد یافت. فیلم از گروه بازیگری خوبی برخوردار است، ‏جودی فاستر و ترنس هاوارد درک و تحلیل درستی از نقش های خود ارائه می دهد و نوین اندروز[بازیگر سریال ‏Lost‏] نیز در نقش کوتاه دیوید، حضوری مثبت دارد. اگر مشتاق هستید تا بیگانه پنهان شده در درون خویش را کشف ‏کنید، تماشای شجاع بهترین فرصت است!‏

ژانر: جنایی، درام، مهیج. ‏

bioforth.jpg

بیوفورت ‏Beaufort‎

کارگردان: جوزف سدار. فیلمنامه: جوزف سدار بر اساس کتاب‏‎”Im Yesh Gan Eden”‎‏ از ران لشام. موسیقی: ایشای ‏آدار. مدیر فیلمبرداری: اُفر اینو. تدوین: زوهار ام. سلا. طراح صحنه: میگوئل مرکین. بازیگران: آلون ‏ابوتبول[کیمچی]، الی آلتونیو[عُشری]، دانیل بروک[پاول]، عُشری کوهن[لیراز]، گال فرایدمن[بالیس]، نیوو ‏کیمچی[آویشای]، اوحد کنولر[زیو]، ارتور پرزو[شپیتزر]، ایگال رسنیک[روبی]، ایتای شور[امیلیو]، ایتای ‏تیران[کوریس]، ایتای تورگمان[زیتلاوی]، امی واینبرگ[آموکس فاران]، هانان یشایی[ناداو]، دنی زهاوی[مه یر]. ‏‏۱۲۵ و ۱۳۱ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ اسرائیل. برنده جایزه بهترین طراحی صحنه، فیلمبرداری، تدوین، صدابرداری و ‏نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد/عُشری کوهن، بهترین طراحی لباس، کارگردانی، بهترین فیلم، موسیقی و فیمنامه از ‏آکادمی فیلم اسرائیل، برنده خرس نقره ای بهترین کارگردانی و نامزد خرس طلای جشنواره برلین. ‏

لیراز لیبرتی ۲۲ ساله، فرمانده گروهی از سربازان پست دیده بانی بیوفورت است. چند ماه بعد اسرائیل مناطق اشغالی ‏لبنان را ترک خواهد کرد، اما قبل از آن لیراز و گروهش باید جاده ای را از مین ها پاکسازی کنند. زیو، سربازی که ‏متخصص خنثی سازی مین است، پس از رسیدن به پایگاه و درک موقعیت از انجام ماموریت شانه خالی می کند. چون ‏این کار را بسیار مخاطره آمیز می داند. ولی لیراز اصرار می کند و نتیجه این کار کشته شدن زیو است. لیراز و ‏افرادش که زیر بمباران مداوم دشمن قرار دارند، روزهای سختی را می گذرانند. با دستوری مبنی بر بازگشت چند نفر ‏از سربازان و سگ تعلیم دیده پایگاه، لیراز دچار سرخوردگی می شود. او شرایط موجود را با تمامی تعلمیاتی که قبلاً ‏دیده، مغایر می یابد. اما به زودی دستوری مبنی برنابودی پایگاه و عقب نشینی از راه می رسد و لیراز باید مکانی را ‏منفجر کند که در آن شاهد مرگ بسیاری از دوستان و همقطارانش در راه دفاع از آن بوده است. جایی که او شاهد ‏فروپاشی جسمی و روحی سربازان خود بوده….‏

چرا باید دید؟

سینمای اسرائیل در کشور پدیده ای ممنوع و ناشناخته است. البته این سینما با وجود تعدادی فیلم درخشان و حضور ‏کارگردان هایی چون آموس گیتای، در دیگر کشورها هم چیز شناخته شده ای نیست. فقط تعدادی منتقد صاحب کرسی در ‏جشنواره ها و خوره های فیلم جدی آنها را می شناسند و بس!‏

پس جای شگفتی نیست اگر کسی نام جوزف سدار را نشنیده باشد و دو فیلم پیشین او را که به یاد بیاورد. حتی اگر هر دو ‏فیلم در جشنواره های بین المللی مختلف توفیقی هم به دست آورده باشند. با این حال باید بگویم که جوزف سدار متولد ‏‏۱۹۶۸ نیویورک[مشهور به یوسی سدار] از خوش آتیه ترین کارگردان های سینمای اسرائیل و عبری زبان دنیاست. ‏سدار اولین فیلمش ‏Ha- Hesder‎‏ را در سال ۲۰۰۰ ساخت. درامی درباره تروریسم که بنیادگرایی به مثابه سیاست را ‏زیر ذره بین گذاشته بود. فیلم با وجود نگاه انتقادآمیز خود توانست در ۵ جایزه از آکادمی فیلم اسرائیل دریافت کند و ‏نامزد جایزه صلح از انجمن فیلم های سیاسی آمریکا شود. دومین فیلم وی ۴ سال بعد با نام ‏Medurat Hashevet‏/ آتش ‏به نام در آمد. داستان نبرد شخصی یک بیوه زن جوان و مادر دو دختر برای پذیرفته شدن در یک کولونی تازه ساخته ‏شده در کرانه باختری است که با متهم شدن یکی از دخترها به فریب پسری از اعضای حرکت جوانان یهودی پیچیده تر ‏می شود. آتش نیز ۵ جایزه از آکادمی فیلم اسرائیل دریافت کرد و همزمان توانست جایزه ویژه جشنواره برلین و جایزه ‏فیپرشی جشنواره شیکاگو را تصاحب کند. حال پس از گذشت سه سال از نمایش فیلم آتش، جوزف سدار با سومین فیلمی ‏که نوشته و کارگردانی کرده بازگشته و موفق شده تا برای سومین بار توجه فیلم شناسان و ارباب رسانه ها را به خود ‏جلب کند. ‏

فیلم نام خود را از قلعه بیوفورت گرفته است. قلعه ای متعلق به قرن دوازدهم و دوره جنگ صلیبی که در طول قرن ها ‏دست به دست، از کنترل ارتشی به ارتشی دیگر در امده است. جنگ های خونین در اطراف این قلعه رخ داده و یکی از ‏آخرین آنها در سال ۱۹۸۲ بوده است. در این سال و اولین روز جنگ لبنان، پرچم اسرائیل بر فراز کوهستان به اهتزاز ‏در آمد و بعدها مناقشاتی جدی برانگیخت. ولی ۱۸ سال به دنبال نضج گرفتن حرکت های مردمی، دولت اسرائیل تصمیم ‏به ترک لبنان گرفت. فیلم بیوفورت بیهودگی این فتح و بیهوده تر از آن تلاش برای حفظ این موقعیت را به تصویر می ‏کشد. هدف سدار به نقد کشیدن سیاست های نظامی دولت اسرائیل و فدا کردن جوانان بسیار به خاطر هیچ و پوچ است. ‏صدایی که شنیده شدنش از این منطقه بسیار گوش نواز می نمایاند. چون در طول فیلم، همچون صحرای تاتارهای دینو ‏بوتزانی دشمن دیده نمی شود. تنها نشانه های وجود دشمن از راه رسیدن مداوم گلوله های توپ و خمپاره از آسمان است ‏و مین هایی که در اطراف شان کاشته شده است. سربازان اسرائیلی[به عنوان مثال زیو تازه وارد] در میان خندق هایی ‏که خود یا پیشینیان شان کنده اند، سرگردان هستند و هراس شان نه از دشمن نامرئی، بلکه بیهودگی این جنگ است. ‏سدار برای نشان دادن کسالت چنین جنگی کوشیده تا با استفاده از نماهای دور یا نشان دادن اتفاقات در خارج از ‏کادر[مانند صحنه کشته شدن زیو هنگام پاکسازی معبر، کسی که عومیش نیز در همین منطقه در اوایل دهه ۱۹۸۰ کشته ‏شده] و بدون استفاده از موسیقی مهیج تماشاگر را به میان شخصیت های فیلمش بکشاند. و موفق هم شده است. بیوفورت ‏درامی قدرتمند و صلح دوستانه از کشوری است که خواه ناخواه بر اثر سیاست های رسانه ای کشورهای مسلمان از آن ‏دیوی مهیب و خونخوار ساخته شده که انتظار رستگاری از آن نمی رود. تماشای بیوفورت نه یک امر هیجان آور است ‏و نه مفرح، بلکه کاری ضروری است. و نه فقط برای فیلم دوستان و تماشاگران و منتقدان تشنه کشف سینمای کشورهای ‏کمتر شناخته، بلکه همه انسان هایی که به صلح و انسانیت عشق می ورزند. آرزو می کنم فیلم بخت نمایش جهانی بسیار ‏گسترده را بیابد.‏

ژانر: اکشن، درام، جنگی. ‏

vatanam.jpg

وطنم، وطنم ‏My Country, My Country‎

کارگردان: لورا پویتراس. فیلمنامه: دیوید برانکاچیو. موسیقی: کاظم الساهر. مدیر فیلمبرداری: لورا پویتراس. تدوین: ‏کتی بلک، دیوید برانکاچیو، لری گولدفاین، دیوید کرگر، ارز لوفر، لورا پویتراس، جودیت وولف. ۹۰ و ۹۵ دقیقه. ‏محصول ۲۰۰۶ آمریکا. نام دیگر: موطنی، موطنی- ‏‎”P.O.V.” My Country, My Country‏. نامزد اسکار بهترین ‏فیلم مستند بلند، نامزد جایزه بهترین فیلم مستند از مراسم روحیه مستقل، برنده جایزه سوژه بکر از جشنواره فیلم های ‏مستند فول فریم، برنده جایزه حقوق بشر از جشنواره دوربان، بهترین فیلم مستند جشنواره فلاهرتیانای روسیه، برنده ‏جایزه هنری همپتن. ‏

شش ماه قبل از برگزاری انتخابات در عراق. نیمه دوم سال ۲۰۰۴ است و گروه هایی از سازمان ملل، نیروهای ‏آمریکایی، استرالیایی و تعدادی از افراد محلی در حال آماده سازی مقدمات انتخاباتی هستند که باید در ۳۰ ژانویه ‏‏۲۰۰۵ انجام بگیرد. انتخابی که هیچ کس از برگزاری آن مطابق برنامه اطمینان ندارد. دکتر ریاض، مسلمانی سنی که ‏در مرکز پزشکی ادهمیه کار می کند، قصد دارد تا از سوی حزب مسمانان سنی بغداد در این انتخابات شرکت کرده و به ‏مجلس راه یابد. او مردی فعال و خیر است. در مسجد ابوحنیفه نماز می خواند و به ملاقات کسانی می رود که بی دلیل ‏در زندان ابوغریب گرفتار شده اند. همسر و دخترانش شاد، شوخ و با نمک هستند و از نامزدی وی راضی به نظر می ‏رسند. ولی آیا حزب وی در انتخابات شرکت خواهد کرد؟ آیا وی رای لازم را به دست خواهد آورد؟ و از همه مهم تر آیا ‏خانواده او در امنیت هستند؟

چرا باید دید؟

لورا پویتراس از زنان شجاع فیلمساز زمانه ماست که مدت زمان زیادی از آغاز فعالیت وی در زمینه ساخت فیلم مستند ‏نمی گذرد. او کارش را به عنوان دستیار تهیه کننده و تدوینگر سریال پرده تقسیم شده[۱۹۹۷] و فیلم مستند تبت آزاد در ‏‏۱۹۹۸ آغاز کرد. در سال ۲۰۰۳ با تهیه کنندگی، کارگردانی و فیلمبرداری جنگ پرچم ها نامزد دریافت جایزه واقعی ‏تر از قصه از جشنواره روحیه مستقل و موفق به دریافت جوایزی از مراسم امی[اسکار تلویزیونی]،جشنواره فول فریم، ‏پیبادی و جشنواره ‏SXSW‏ شد. ‏

وطنم، وطنم دومین فیلم اوست که همچون جنگ پرچم ها به عنوان یکی از قسمت های سریال تلویزیونی مستند ‏‎”P.O.V.“‎‏ از شبکه ‏PBS‏ نیز به نمایش در آمده است. پویتراس دانش آموخته انستیتوی هنر سن فرانسیسکو است و ‏پیش از شروع به فیلمسازی سرآشپزی بود. وطنم، وطنم دومین فیلم اوست که آن را با صرف هشت ماه در عراق ساخته ‏و هدفش نمایش زندگی مردم عراق تحت اشغال نیروهای آمریکایی بود. او روی دکتر ریاض به عنوان شخصیت اصلی ‏فیلم خود زوم کرده، پزشکی سنی و پدر شش فرزند که نامزد انتخاب مجلس شده است. او منتقد دولت صدام حسسن و ‏اشغالگران بوده و بسیار مشتاق است که زمینه برای ایجاد حکومتی مبنی بردموکراسی در عراق فراهم شود. اما آن چه ‏می بیند جز آشفتگی و آشوب چیزی نیست. اتاق انتظار مطب او هر روز از کسانی که از بیماری های روحی و جسمی ‏رنج می برند، پر می شود. کسانی که گاه پولی برای سیر کردن شکم خود نیز ندارند و دکتر ریاض از کمک مالی به ‏آنها نیز خودداری نمی کند. تمامی این انسان ها قربانی خشونت حکومت صدام و سپس نیروهای آمریکایی هستند. او به ‏دیدار زندانیان ابوغریب می رود و ضمن رسیدگی به درد دل آنان، از انتقاد نسبت به حکومت پوشالی و دست نشانده ‏کشورش نیز ابا ندارد. با او به داخل این زندان می رویم و نوجوانان ۱۰- ۹ ساله ای را می بینیم که که به اتهام ‏خطرساز بودن اسیر نیروهای آمریکایی شده اند. نیروهایی که در یکی از صحنه های فیلم از دست فرو بردن رهگذری ‏به گریبانش با هدف در آوردن شاید سیگاری… هراسان شده و او را به سین-جیم می کشند.‏

وطنم، وطنم روایتی دراماتیک از سفر شخصی دکتر ریاض درون منطقه اشغالی توسط ارتش آمریکاست که با روایت ‏های مدیر استرالیایی یک شرکت خصوصی حفاظتی، خبرنگارن آمریکایی و کارمندان سازمان ملل که در صدد فراهم ‏ساختن مقدمات انتخابات هستند، در هم تنیده شده است. از سوی دیگر فیلم نشان دهنده این واقعیت است که نمی شود ‏دموکراسی را به دیگران تحمیل کرد و تا زمانی که خود این انسان ها ضرورت داشتن دموکراسی و تمرین آن را ‏درنیابند، هر گونه تلاشی با ضایعات فراوان همراه خواهد بود. وطنم، وطنم به خاطر همین چشم انداز و شهامت ‏کارگردانش برای کار در زیر آتش، فیلم جسورانه و مدرکی است از آنچه که بر ملت عراق می رود. فیلم پویتراس بخت ‏زیادی برای کسب اسکار در سال جدید دارد و شایسته دیده شدن است. از نکات قابل توجه فیلم موسیقی و آواز آن است ‏که توسط شاعر، آهنگساز و خواننده تبعیدی عراقی کاظم الساهر[کاظم جبار ابراهیم السامرائی- متولد ۱۹۶۱ موصل] ‏ساخته شده است. الساهر هم اکنون بزرگ ترین خواننده پاپ جهان عرب به شمار می رود. نام فیلم نیز از آواز وی به ‏همین نام گرفته شده است. [۱]‏

ژانر: مستند. ‏

labourde.jpg

بدل/نوکر ‏La Doublure‎

نویسنده و کارگردان: فرانسیس وبر. موسیقی: الکساندر دسپلیت. مدیر فیلمبرداری: روبر فراسه. تدوین: ژرژ کلوتز. ‏طراح صحنه: دومینیک آندره. بازیگران: گاد الماله[فرانسوا پینون]، آلیس تاگلیونی[الینا سیمونسن]، دانیل اوتوی[پی یر ‏لواسور]، کریستین اسکات تامس[کریستین لواسور]، ویرژینی له دویه]امیلی]، دنی بون[ریشار]. ۸۵ دقیقه. محصول ‏‏۲۰۰۶ فرانسه، ایتالیا، بلژیک. نام دیگر: ‏The Valet، ‏Una Top model nel mio letto، ‏La Boulette‏. نامزد ‏جایزه سزار بهترنی بازیگر نفش مکمل مرد/دنی بون. ‏

پینون پیشخدمتی پاریسی عشق اش از سوی امیلی- زنی که دوستش دارد- رد شده است. چون امیلی که قصد دارد یک ‏کتابفروشی باز کند، وی را مرد ایده آل خود نمی داند. همزمان میلیاردری به نام لواسور- که عکاسی فضول از رابطه ‏اش با سوپر مدلی به نام الینا عکس برداری کرده- درگیر شکایت همسرش شده و به دنبال گریزراهی جهت نداشتن ‏ارتباط با مدل مشهور است. دست تصادف این دو نفر را سر راه هم قرار می دهد و لواسور از پیشخدمت و الینا می ‏خواهد تا در ازای دریافت پول نقش عاشق و معشوق را بازی کند. چون در صورتی که تقاضای طلاق همسرش مورد ‏قبول دادگاه قرار بگیرد، زندگی و آینده اش در مخاطره خواهد افتاد. اما موقعیت جدید به زودی برای پیشخدمت جوان و ‏سوپرمدل از یک رابطه ساختگی فراتر می رود و همین امر باعث حسادت لواسور از سویی و زنی که اینک صاحب ‏کتابفروشی شده، از طرف دیگر می شود. اما مشکل زمانی حادتر می شود که ریشار هم اتاقی پینون نیز عاشق امیلی ‏شده و همسر لواسور نیز که حقیقت را دریافته، تصمیم به بازی کردن با وی می گیرد…‏

چرا باید دید؟

هم سن و سال های من باید بازیگر فرانسوی پیر ریشار را خوب به یاد داشته باشند، کمدینی با قیافه ای شبیه به هارپو ‏مارکس که در دهه ۱۹۷۰ فیلم های بسیاری از وی در ایران به نمایش در آمد. یک از نقش هایی که باعث اشتهار ریشار ‏در فرانسه و ایران شد، شخصیت ابلهی به نام فرانسوا پرن بود که در فیلم های بلوند قد بلند با لنگه کفش سیاه و بازگشت ‏بلوند… بود که فیلمنامه آن توسط فرانسیس وبر نوشته شده بود. فرانسیس وبر متولد ۱۹۳۷ نویی سور سین از ۱۹۶۹ با ‏نوشتن فیلمنامه وارد ساختار سینمای فرانسه شده است. شخصیت ابلهی که در سایه خرد تازه یافته[مثلاً بر اثر آشنایی با ‏دختری زیبا و گرفتار دشن در عشق وی که منجر به بازیابی اعتماد به نفس اش می شود] از نشانه های کمدی های وی ‏بود که یکی دو سال بعد نامش از فرانسوار پرن به فرانسوا پینون تغییر یافت و برای اولین بار ژاک برل در ‏L’ ‎Emmerdeur‏ به سال ۱۹۷۳ آن را بازی کرد. وبر تا امروز چندین بار این شخصیت ها را با بازیگران مختلف مقابل ‏تماشاگران بازگردانده[ژاک ویلر در ۱۹۸۹ با فیلم ‏Le Dîner de cons‏ –موفق ترین فیلم کارنامه اش-، دانیل اوتوی ‏در ۲۰۰۱ با فیلم کمد و اینک گاد الماله در نوکر] است. وبر از کارگردان های خوش سابقه سینمای فرانسه است که ‏کمدی های سبک و گاه سکسی، مفرح و شاد می سازد که اغلب در هر دو سوی اقیانوس مورد پسند و توجه قرار می ‏گیرند.به عنوان مثال نامزدی اسکار برای فیلمنامه ‏La Cage aux folles‏ به کارگردانی ادوار مولینارو که بعدها مایک ‏نیکولز آن را با نام قفس در هالیوود بازسازی می کند. و البته باعث می شود که خود وبر نیز به هالیوود راه یابد. ‏

وبر سابقه خوبی در ساختن کمدی هایی دراد. که از فرط دقت به مکانیسمی دقیق شبیه هستند. نوکر نیز یکی از همان ‏فیلم هاست که وعده یک ساعت و نیم خنده را به تماشاگرش می دهد. همین پیشینه سبب شده که تا این لحظه ۳ میلیون نفر ‏فرانسوی به تماشای آن بروند که رقمی قابل توجه به شمار می آید. لایه های پر حادثه و مهیج فیلمنامه به سبک و سیاق ‏کمدی های دیوانه وار آمریکایی در کنار تیم بازیگری مجرب از ویژگی های فیلم به شمار می رود. نوکر یک کمدی ‏موقعیت سکسی فرانسوی است که می توان آن را بدون عذاب وجدان تماشا و سپس فراموش کرد!‏

ژانر: کمدی. ‏

thewalker.jpg


همراه ‏The Walker‎

نویسنده و کارگردان: پل شرایدر. موسیقی: آن دادلی. مدیر فیلمبرداری: کریس سیگر. تدوین: جولین راد. طراح صحنه: ‏جیمز مریفیلد. بازیگران: وودی هارلسون[کارتر پیچ سوم]، کریستین اسکات تامس[لین لاکنر]، لون باکال[ناتالی وان ‏میتر]، ند بیتی[جک دلورین]، موریتز بلیبرتو[امک اوغلو]، مری بث هارت[کریسی مورگان]، لی لی تاملین[ابیگیل ‏دلورین]، ویلم دافو[سناتور لری لاکنر]، جف فرانسیس[کارآگاه دیکسون]. ۱۰۸ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا، ‏انگلستان. ‏

کارتر پیچ مردی مودب و سرشناس ترین همراه زنان طبقه بالای واشنگتن است. رابطه او با زنان ثروتمند شهر بسیار ‏خوب و به دور از هر گونه رسوایی است. اما زمانی که معشوق یکی از مشتریان وی به قتل می رسد، همه چیز به هم ‏می ریزد…‏

چرا باید دید؟‎ ‎

کمتر عاشق سینمایی پیدا می شود که پل شرایدر فیلمنامه نویس راننده تاکسی، یاکوزا، آخرین وسوسه مسیح، وسوسه و ‏گاو خشمگین را نشناسد. یکی از بهترین فیلمنامه نویسان هالیوود که خود نیز از ۱۹۷۸ با ساختن ‏Blue Collar‏ شروع ‏به کارگردان کرده و با دومین فیلمش ‏Hardcore‏ شهرتی معقول در انجام هر دو حرفه نویسندگی و کارگردانی یافته ‏است. اولین نقطه اوج کارنامه او ژیگولوی آمریکایی[۱۹۸۰] است که برای او و کلیه عوامل فیلمش از جمله ریچارد ‏گیر تازه کار شهرتی عالمگیر فراهم نموده و راه او را برای اسختن فیلم های شخصی تر چون میشیما باز کرده است. ‏شرایدر متولد ۱۹۴۶ گراند راپیدز، میشیگان از درام نویسان ستایش شده، اما کم اقبال هالیوود است که با وجود نامزدی ‏های فراوان برای دریافت جوایز معتبر هیچ گاه نتوانسته آنها را به چنگ آورد. اغلب آثار او درباره شخصیت هایی است ‏که دچار استیصال شده و دنیای اطراف شان با حادثه ای از هم می پاشد. ژیگولوی آمریکایی بارزترین نمونه است که ‏پس از چند دهه مورد ارجاع خود شرایدر ۶۰ ساله قرار گرفته است. همراه یا همدم و به قول ینگه دنیایی ها اسکورت، ‏با تفاوت هایی جزیی همان ژیگولوی آمریکایی است که قرار بوده تا شکست قلمرو: پیش در آمدی بر جن گیر[۲۰۰۵] ‏را جبران کند. حیطه ای آزموده شده که در حکم بیمه نامه ای معتبر است. ولی همراه با سرمایه ای معادل ۶ میلیون ‏پاوند تولید شده، اما تا این لحظه موفق به گرفتن پاسخ مالی مناسبی در گیشه نشده است. این واقع با وجود داشتن همه ‏فاکتورهای مثبت و بازی های خوب-به خصوص وودی هارلسون که در نقش کارتر پیچ می درخشد- حیرت انگیز است. ‏شاید آمریکایی ها دیگر ژیگولوهای مودب را نمی پسندند!‏

همراه در بعضی دقایق از ژیگولوی آمریکایی پیشی می گیرد، چون داریا پیرنگ های فرعی سیاسی نیز هست و فقط ‏قصه مردی با نیت خوب که اسیر خیانت و جنایت شده، نیست. شخصیت های فرعی پخته تر و به روزتری نیز ‏دارد[مانند امک نیمه ترک نیمه آلمانی]، اما چیزی در یان میانه گم شده که برخی تماشاگران نیز آن را دریافته اند: فقدان ‏جاه طلبی و بلندپروازی همیشگی شرایدر که سبب شده فیلم را به یک بزرگداشت از خود تبدیل کند. با این حال همراه به ‏عنوان فیلمی تازه از یک استاد دیدنی است و همچنان امید به دین فیلمی بهتر و بزرگ تر از وی در آینده را زنده نگاه ‏می دارد!‏

ژانر: درام.‏

evening.jpg

عصر ‏Evening‎

کارگردان: لایوش کولتای. فیلمنامه: سوزان مینوت، مایکل کانینگهام بر اساس داستانی از سوازن مینوت. موسیقی: جان ‏ای.پی. کاچمارک. مدیر فیلمبرداری: گیولا پادوس. تدوین: آلیسون سی. جانسون. طراح صحنه: کرولاین هانانیا. ‏بازیگران: کلر دنیس[آن جوان]، تونی کولت[نینا]، ونیسا ردگریو[آن گرانت لرد]، پاتریک ویلسون[هریس آردن]، هیو ‏دانسی[بادی ویتنبورن]، ناتاشا ریچاردسون[کنستانس لرد]، مامی گامر[لیلا ویتنبورن جوان]، ایلین اتکینز[خانم براون]، ‏مریل استریپ[لیلا ویتنبورن]، گلن کلوز[خانم ویتنبورن]. ۱۱۷ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا. ‏

آن گرانت لرد که در بستر افتاده و خود را رو به موت می داند، تصمیم می گیرد تا راز بزرگ زندگی اش را با ‏دخترانش -‏‎ ‎کنستانس و نینا- در میان بگذارد: عشق هریس آردن که پنجاه سال قبل در یک تعطیلی آخر هفته قلب او را ‏به تسخیر خود در آورد و هرگز نتوانست آن را فراموش کند. اما آن چه دور از انتظار هر سه نفر است، لحظات حیاتی ‏داستان زندگی آن است که روی زندگی کنستانس و نینا نیز تاثیری عمیق خواهد گذاشت. رازهایی که سعی شده بود تا ‏برای همیشه پنهان بماند…. ‏

چرا باید دید؟‎ ‎

یک سال و نیم قبل بود که اولین فیلم لایوش کولتای[بی سرنوشت] را در همین صفحات معرفی کردیم. فیلمبردار برجسته ‏و تحسین شده مجارستانی که بسیاری از فیلم های ایشتوان سابو و این اواخر مالنا[جوزپه تورناتوره] را فیلمبرداری کرده ‏است. بی سرنوشت درامی درباره جوانی یهودی در اثنای جنگ دوم جهانی بود و ادای احترامی به ریشه های قومی و ‏مذهبی خود کولتای، اما دومین فیلم کولتای ۶۱ ساله فیلمی عاشقانه و نوستالژیک است که در قالب یک اثر منطقه نمی ‏گنجد. عصر فیلمی زنانه است، نه فقط به خاطر این که شخصیت های اصلی آن را زنان تشکیل می دهند، بلکه چون ‏خالق فیلم تحسین شده ساعت ها آنها را با ظرافت معمول خود پرداخته است. همچون ساعت ها، فیلم فعلی نیز درباره ‏قدرت خاطره/گذشته و رشته های ناگسستنی میان مادر و فرزند، خانواده و عشق واقعی زندگی شان است. ‏

عصر سفری در زمان است، رفتن به گذشته و بازگشت به آینده…. قصه آدم هایی که با وجود قدم برداشتن به سوی آینده ‏دل در گرو گذشته دارند. ضرب المثلی ترکی هست که می گوید: هیچ روزی نمی تواند به خوبی روزهای گذشته باشد. ‏عصر و کولتای نیز گویی در صدد القای همین موضوع هستند. گذشته هر چقدر که به راحتی امروز نبوده باشد، اما ‏خاطره ساز تر و مفتون کننده تر است. بیچاره نسل فعلی که در آینده باید از امروزی که تبدیل به گذشته شان شده، سخن ‏بگویند!‏

عصر سرشار از احساسات نیک است، در ستایش دوستی است و مهر، جسورانه و جذاب است و پر از بازی های زنانی ‏از دو قاره و مکاتبی متفاوت که چکیده همه توانایی های آنهاست. ردگریو و مریل استریپ نشان می دهند که هنوز می ‏توانند دل تماشاگر را با بازی خود بلرزانند و از تغییر آدمی در طول زمان سخن بگویند. عصر سوال هایی از شخصیت ‏های و تماشاگرانش می پرسد و وادار می کند تا قبل از پاسخ درباره آنها بیندیشند. تماشاگر را تشویق می کند که نگاهی ‏انتقادی به زندگی خود بیندازد، که در زمانه ما دستاورد کمی نیست[چیزی که از تربیت مجارستانی و چپ کولتای و از ‏آموزه های گئورگ لوکاچ ریشه می گیرد] و مستی شرابی کهنه را دارد که برای برخی می تواند مردافکن باشد. ‏مخصوصاً برای سینما دوستانی که درام های عاشقانه و فکر شده را می پسندد!‏

ژانر: درام، عاشقانه. ‏

princes.jpg


شاهدخت/پرنسس ‏Princess‎

کارگردان: آندرس مورگن تالر. فیلمنامه: مته هنو، آندرس مورگن تالر. موسیقی: مدس براوئر، کاسپر کلاوزن. تدوین: ‏میکل نیلسن. طراح صحنه: رونه فیسکر. بازیگران: کریستین تافدراپ[چارلی]، [فقط صدا]: تیوره لیندهارت]آگوست]، ‏اشتین فیشر کریستینسن[کریستینا]، لیو کورفیکسن[لودری بیل]، میرا هیللی مولر هولاند[میا]، تاموی کنتر[پربن]، ‏مارگرت کویتو[سونی]، پیتر فون هوف[شخصیت های مختلف]. ۹۰ و ۸۲ و ۷۸ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ دانمارک، ‏آلمان. برنده جایزه هیئت داوران جوان جشنواره فلاندر، برنده جایزه نقره بهترین فیلم از جشنواره اشتیگز، نامزد جایزه ‏بهترین فیلم از جشنواره آماندا، نامزد جایزه بهترین کارگردانی-‏‎ ‎بهترین فیلم-‏‎ ‎موسیقی‎ ‎و صدابرداری از جشنواره ‏رابرت. ‏

آگوست ۳۲ ساله بعد از مرگ خواهر محبوبش کریستینا، شغل خود-کشیش و مبلغ مذهب- را رها می کند. خواهرش ‏کریستینا معروف ترین هنرپیشه فیلم های پورنوگرافی و مشهور به شاهدخت که بر اثر مصرف مواد مخدر فوت کرده، ‏دختر ۵ ساله ای به نام میا ار خود به جای گذاشته است. آگوست که گرفتار اندوه و احساس گناه است، خود را ملزم به ‏نگهداری از میا می داند. او تصمیم دارد تا انتقام خواهرش را بگیرد و تمامی فیلم ها و عکس های به جا مانده از ‏شاهدخت-خواهرش- را نیز نابود کند. آگوست به زودی خود را در راهی پر مخاطره و خشونت می یابد، و همزمان باید ‏از تنها چیز با ارزش زندگی خود-میای کوچک- نیز محافظت کند. چیزی که او را وادار به گرفتن تصمیمی مهلک می ‏کند…‏

چرا باید دید؟‎ ‎

‏ آرزوی مرگ + ‏‎ Hardcore‎‏+ انیمیشن= شاهدخت/پرنسس

از تصادف های غریب روزگار است که در طی یک هفته دو فیلم از دو گوشه دنیا ببینی که هر دو بر اساس فیلم ‏دیگری[آرزوی مرگ] ساخته شده اند و همزمان آخرین ساخته کارگردان فیلم مورد ارجاع دیگر[‏Hardcore‏] پل ‏شرایدر نیز به نمایش درآید. اما از این همه تصادف که بگذریم، به نکته جالب دیگری برخورد می کنیم که برتری هر ‏دو فیلم جدید نسبت به نسخه های مورد ارجاع شان است. [شاملو هم می گفت: تقلید زمانی مجاز است که حاصل کار بر ‏نسخه قبلی بچربد]. ‏

شاهدخت/پرنسس که فقط ۲۰ درصد آن به صورت زنده و باقیمانده آن به شکل انیمیشن ساخته شده، یکی از فیلم های ‏خوب ۲۰۰۶ است که بخت پخش جهانی نصیب اش شده و می تواند نماینده و معرف سینمای یکی از کشورهای ‏اسکاندیناوی باشد. کشوری که بسیاری از خوره های فیلم نیز از سینمای آن نمونه ای ندیده و کمتر شنیده اند. و از آن ‏کمتر میزان شنیده ها درباره گستردگی فعالیت های مذهبی و تبلیغ مسیحیت در این کشورهاست که به بی دین ترین ‏کشورهای دنیا معروف شده اند [شاید اگر شخصاً و از نزدیک چنین فعالیت هایی را در اسکاندیناوی نمی دیدم، من هم ‏باور نمی کردم]. شاهدخت نمونه ای کامل برای به دست آوردن اطلاعات در زمینه همه این موارد است و از طلیعه ‏های نضج گرفتن یک سینمای تازه در اسکاندیناوی، یعنی جایی که تا سال ها برگن از سوئد نمایندگی اش می کرد و ‏مدت کوتاهی کوریسماکی از فنلاند و حال نوبت پر فلای و دیگران از دانمارک است. ‏

اما سبک کار مورگن تالر در برخورد با سوژه اش بیشتر به انیمیشن های خشن و سکسی ژاپنی[مشهور به ‏Anime‏] ‏شباهت دارد، و این شباهت زمانی بیشتر می شود که قهرمانش نیز شمشیر به دست می گیرد تا انتقام خواهر ناکام را ‏بستاند. شاهدخت نگاهی مبذهبی و اخلاق گرایانه نسبت به سوژه خود انتخاب کرده و نشان می دهد که تفکر مذهبی ‏تندروانه حتی در لائیک ترین کشورها می تواند زنده باشد و شکلی عمل گرایانه نیز به خود بگیرد. ‏

شاهدخت که با سرمایه ۸۶۰۰۰۰۰ کرون دانمارک[معادل ۱ میلیون و ۲۰۰ هزار یورو] تولید شده، اولین فیلم بلند ‏آندرس مورگن تالر متولد ۱۹۷۲ کوپنهاگ است. مورگن تالر تا پیش از ساختن شاهدخت دو فیلم کوتاه به نام های ‏Tyr‏[۲۰۰۲] و آراکی: قتل یک عکاس ژاپنی[۲۰۰۳] ساخته که دومین فیلمش نمایشی موفق را از سر گذرانده و نامزد ‏دریافت جایزه خرس طلای بهترین فیلم انیمیشن جشنواره برلین نیز بوده است. مورگن تالر در کشورش کارتونیستی ‏مشهور است که طرح هایش در رزونامه سیاسی ‏Kalzone‏ چاپ می شود. از مورگن تالر تاکنون کتاب های کمیک ‏استریپ متعددی نیز منتشر شده است. ‏

ژانر: انیمیشن، اکشن، درام. ‏


‏[۱]‏‎ Kazem El Saher‎

‎ “Oh My Country”‎

by Kadhum Al Sahir

Oh my country, may you have a happy morning.‎

Reunite everyone; heal your wounds.‎

I yearn to see you smile some day,‎

When will sadness set you free?‎

Sunnis, Shiites and Kurds,‎

Take them all under your wings.‎

You are their father; you are their mother,‎

Stay firm, no matter how your winds gust.‎

Jesus and Prophet Muhammad said,‎

Their unity is your weapon.‎

Love, peace, intellect and construction,‎

May God in the heavens bless your success, my country.‎

Oh my beloved Iraq; oh Iraq,‎

Oh my beloved, oh my beloved, oh my beloved Iraq.‎

تعدادی از ترانه های وی را می توانید در این نشانی بیابید:‏

[](http://)