آغاز فصل خزان، شروعی برای نمایش فیلم های مستقل و کم هزینه نیز هست که اغلب به دلیل مفاهیم جدی شان بازخورد مثبتی نیز در گیشه نمی یابند. فیلم هایی که گاه با ستایش منتقدان و سینما دوستان مواجه می شوند، ولی به سختی فرصت راه یابی به سال های سینما را می یابند....
معرفی فیلم های روز سینمای جهان
بانکوک خطرناک Bangkok Dangerous
کارگردان: اوکسید و دنی پنگ. فیلمنامه: جیسون رایتمن بر اساس فیلم 1999 برادران پنگ. موسیقی: برایان تیلر. مدیر فیلمبرداری: دکا سریمانترا. تدوین: مایک جکسون، کوران پنگ. طراح صحنه: جیمز ویلیام نیوپورت. بازیگران: نیکلاس کیج[جو]، شاهکریت یامانارام[فون]، پانوارد همانی[آهم]، نیراتیسایی کالیاروک[سوارت]، دوم هتراکول[اران]، تاک ناپاسکورن[برادر کونگ]، استیو بالداچی[میشیگان]، کریس هیبینک[USC]، جیمز وایت[شیکاگو]، پیتر شریدان[آنتون]. 99 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: Time to Kill. نامزد بهترین آنونس برای اکشن تریلر خارجی از مراسم آنونس طلایی.
آدم کشی حرفه ای به نام جو به بانکوک می رود تا در طول یک ماه، چهار نفر را به دستور سورات ارباب تبهکاران شهر از میان بردارد. او برای بر طرف کردن نیاز های خود در محل، جیب بری به نام کونگ را اجیر می کند تا واسطه خود و سورات باشد. دستورات سورات از طریق رقصنده ای در یک باشگاه شبانه به دست کونگ و متعاقباً جو می رسد. اما برخورد کونگ با رقاصه خیلی زود سبب دلباختگی میان آن دو می شود. اولین ماموریت جو با کشتن یک مرد و همراهانش در ترافیک با موفقیت به انجام می رسد. هدف دوم صاحب یک هتل نیز توسط جو در استخر کشته می شود. جو که نقشه کشیده بود تا کونگ را قبل از ترک بانکوک از میان بردارد، خواسته و ناخواسته شروع به تعلیم وی می کند. کونگ هنگام نابود کردن هدف سوم حضور دارد، ولی نقشه مطابق دلخواه پیش نمی رود. اما جو موفق می شود بعد از تعقیب طولانی او را به چنگ آورده و بکشد. همزمان سورات که هرگز جو را ندیده، تصمیم به کشف هویت او می گیرد. تلاش افراد وی برای تعقیب کونگ ناموفق مانده و جو وی را تهدید می کند در صورت ادامه این کار همسرش را خواهد کشت. هدف چهارم و آخر نخست وزیر تایلند است. ولی این بار قبل از کشتن هدف خود شناسایی شده و هدف تک تیراندازهای پلیس قرار می گیرد. جو به سختی موفق می شود خود را در میان جمعیت هراسان مخفی کرده و بگریزد. اما اینک وی تبدیل به هدف شده و زمانی که به محل اقامتش می رسد، می فهمد که کونگ به دام سورات افتاده و چهار نفر از اعضای باند سورات برای کشتن وی آمده اند. جو با منفجر کردن خانه و کشتن آنها می گریزد و مصمم است تا قبل از ترک بانکوک سورات را کشته و کونگ را آزاد کند. چون رابطه شاگردی و معلمی به وجود آمده میان شان او را موظف به این کار می کند. جو به مقر اصلی باند حمله کرده و بعد از کشتن اکثریت اعضای باند، کونگ و رقاصه را آزاد می کند. سورات نیز به همراه سه عضو باندش سعی می کند بگریزد. ولی جو که زخمی شده، با کشتن آنها مانع از این کار می شود و زمانی که پلیس سر می رسد با تنها گلوله باقیمانده اش به زندگی خود و سورات خاتمه می دهد.
چرا باید دید؟
اوکسید و دنی پنگ برادران دوقلوی فیلمساز، متولد 1965 هنک کنگ از پدیده های سینمای شرق دور محسوب می شوند و سهمی به سزا در رونق سینمای ترسناک این منطقه دارند. توفیق این نوع فیلم ها سبب شده تا در مرحله اول فیلم های موفق شان توسط هالیوود مورد بازسازی قرار گیرد و در مرحله دوم خودشان برای ساخت فیلم های تازه یا بازسازی همان فیلم ها به هالیوود خواسته شوند.
اوکسید با رنگ آمیزی و دنی با تدوین شروع وارد سینما شدند. سپس به بانکوک-تایلند- مهاجرت کرده و اوکسید با ساختن فیلم تجربی چه کسی می دود در 1999 شروع به فیلمسازی کرد. فیلمی که موفق شد به مراسم اسکار 1998 راه یافته و نماینده این کشور در بخش بهترین فیلم خارجی شود. اولین کار مشترک شان بانکوک خطرناک در 1999 برنده جایزه فیپرشی جشنواره تورنتو شد و بعدها موفقیت روزافزون با ساختن فیلم چشم و دو دنباله آن به سراغ شان آمد. چشم آن قدر محبوب شد که ابتدا نسخه هندی و اخیراً نسخه آمریکایی آن ساخته شد، اما برادران پنگ خود سهمی در ساخت آن نداشتند. بلکه سرگرم کار روی اولین پروژه هالیوودی خود به نام پیام آوران بودند که نتوانست توفیق انتقادی و مالی قابل توجهی برایشان به ارمغان بیاورد. این واقعه بعد از توفیق همه جانبه بازیابی یک شکست فاحش برای آنها بود. بنابر این برادران پنگ که کارشان را با فیلم های جنایی آغاز کرده بودند وقتی با تصمیم نیکلاس کیج مبنی بر تهیه نسخه آمریکایی اولین کار موفق شان بانکوک خطرناک تحت عنوان زمانی برای کشتن روبرو شدند، بلافاصله پیشنهاد ساخت آن را قبول کردند و اینک حاصل کارشان روی پرده سینماهاست.
نسخه اولیه بانکوک خطرناک درباره آدم کشی کر و لال و همکار بانکوکی اش بود و در طول ماموریت تازه ای که به آنها محول شده، طی فلاش بکی روشن می شد که در گذشته چه کاره بوده اند و چگونه به اینجا رسیده اند. ایده کر بودن کونگ و اینکه صدای گلوله ها و استغاثه قربانیانش را نمی شود به همراه گذشته ای دردناک به خودی خود مایه جذابیت فیلم بود و تدوین خلاقانه دنی نیز بر آن افزوده بود. نسخه فعلی نیز یک ناشنوا و لال را در داستانش جای داده که قرار است محبوب بانکوکی جو و به نوعی نماینده تفکر صلح طلب شرقی باشد. رابطه ای که از فرط باسمه ای بودن و قرار گرفتن در میان انبوهی از تصاویر به شدت توریستی جنبه ای توریستی هم پیدا می کند. درست مانند صحنه رقاصه های تایلندی در باشگاه های شبانه که قرار است پول گردشگرهای مادر مرده را از جیب شان خارج کنند.
بانکوک خطرناک که خبر بازسازی اش توسط برادران پنگ در جشنواره کن 2006 اعلام و فیلمبرداری آن در ماه آگوست همان سال با 40 میلون دلار بودجه آغاز شد، یکی از فیلم های پاییز امسال است که خیلی ها کنجکاوانه انتظار دیدنش را می کشیدند. اما حاصل کار آش دهان سوزی نیست و تماشاگر آمریکایی نیز با نثار فقط 15 میلیون دلار طی دو هفته در گیشه به پای آن، ناموفق بودنش را اثبات کرده است. قهرمان کر و لال فیلم قبلی تبدیل به قهرمان اکشن نوع آمریکایی شده که هیچ تازگی برای بیننده ندارد، اتفاقی که شاید از حضور کیج در راس پروژه یا عرف رایج در میان تهیه کننده ها ناشی شده باشد. چون برادران پنگ خواستار حفظ چارچوب قصه خود بوده اند، اما فیلم فعلی می گوید که چندان مقاومتی برای حفظ ایده آل های خود نکرده اند. همه چیز تبدیل به کلیشه های نوع خود شده، از رابطه مرید و مرادی بگیرید تا خودکشی از روی اصول جو به همراه آخرین هدفش که چهره ای تصنعی و تکراری به فیلمنامه می دهد.
همه چیزهای دیگر فیلم نیز تصنعی و نچسب است از موهای چرب و بلند نیکلاس که او را شبیه احمق ها می کند تا دیالوگ های فاقد منطق و عرفان شرقی چپانده شده در آن که حکم منجی روح جو و شاید ما را قرار است بازی کند. بانکوک خطرناک اثبات کننده این اصل است که چگونه می توانید روح تان را به هالیوود بفروشید و در ابن معامله به راحتی مغبون و زنده شوید. فکر می کنم تنها راه برای بازسازی یک فیلم هنگ کنگی کاری است که اسکورسیزی در از دست رفته/مردگان کرده بود، قبول ندارید؟
ژانر: اکشن، جنایی، مهیج.
زنان سایه/ مامورین مخفی زن Les Femmes de l’ombre
کارگردان: ژان پل سالومه. فیلمنامه: ژان پل سالومه، لوران واشو. موسیقی: برونو کولا. مدیر فیلمبرداری: پاسکال ریادو. تدوین: ماری پی یر رنو. طراح صحنه: فرانسوا دوپرتوا. بازیگران: سوفی مارسو[لوئیز دفونتن]، ژولی دپاردیو[ژان فوسیه]، مری گیلیان[سوزی دپره]، دبرا فرانسوا[گایل لمونش]، موریتز بلیبرتو[کلنل کارل هیندریش]، مایا سانسا[ماریا لوزاتو]، ژولین بوآسلیه[پی یر دفونتن]، ونسان روتیه[ادی]، وولکر بروخ[ستوان بکر]، رابین رنوچی[ملکیور]، کالین دیوید ریس[کلنل موریس بوکمستر]، زاویه بیووآ[شارل گرانویل]. 116 و 120 دقیقه. محصول 2008 فرانسه. نام دیگر: Female Agents.
لوئیز دفونتن از اعضای برجسته نهضت مقاومت فرانسه، بعد از کشته شدن همسرش در برابر چشمانش طی یک ماموریت، به لندن گریخته و برای خدمت در واحد ویژه عملیاتی موسوم یه SOE که زیر نظر چرچیل اداره می شود، برگزیده می شود. او و برادرش پی یر توسط بوکمستر فرمانده SOE بلافاصله برای انجام ماموریتی سخت در پشت خطوط دشمن انتخاب می شود. آنها باید زمین شناسی انگلیسی را که به چنگ نازی ها افتاده نجات دهد، چون وی در حال بررسی سواحل نرماندی در شمال فرانسه برای اجرای نقشه بزرگ متفقین علیه نازی ها بوده که بعدها به حمله ششم ژوئن با D-Day معروف شد. زمین شناس هنوز شروع به حرف زدن نکرده، ولی وقتی نیز برای تلف کردن وجود ندارد. لوئیز سریعاً دست به انتخاب چند مامور دیگر برای همراهی در این کار می شود. او سه زن فرانسوی دیگر را که هر کدام سابقه خلافکاری دارند، یافته و با وعده بخشودگی کامل آنها را با خود همراه می کند. این افراد عبارتند از سوزی رقصنده و نمایشگر زیبا، گایال شیمیست و متخصص کار با مواد منفجره و ژان که در گذشته روسپی بوده و در قتل با خونسردی شهرت دارد. آنها با چتر در نرماندی پیاده می شود و به ماریا مسئول بی سیم و ایتالیایی یهودی تبار و آخرین عضو تیم شان می پیودند. لوئیز و افرادش موفق می شوند ماموریت را با نفوذ در بیمارستان و فراری دادن زمین شناس با موفقیت به پایان برسانند. اما بوکمستر ماموریت تازه ای به آنها می دهد که ابتدا با مخالف همه اعضای تیم روبرو می شود. آنها باید به پاریس رفته و کلنل هیندریش فرمانده ضد اطلاعات آلمان ها را درباره فرود متفقیتن در نرماندی اطلاعاتی کسب کرده، از میان بردارند. ماموریتی که به قیمت جان اغلب شان تمام خواهد شد…
چرا باید دید؟
سینمای فرانسه بر خلاف کشورهای اروپای شرقی خیلی دیر به یاد ادای دین به نهضت مقاومت کشورش در سال های جنگ جهانی دوم افتاد. دلیل این کار شاید اشغال کشور و همکاری مارشال پتن و بسیاری از فرانسویان با نازی ها بود که این مقاومت را کم رنگ جلوه می داد. البته نباید فراموش کرد که نیروهای فرانسه در مقابله با آلمان ها به راحتی تسلیم شدند و آلمانی های اشغال گر نیز کوشیدند تا کمترین صدمات را به این مهد هنر و تمدن وارد کنند. سینمای فرانسه چند دهه بعد به سراغ نهضت مقاومت ملی رفت و به دلیل رشد چشمگیر حضور زنان در عرصه فعالیت های اجتماعی همزمان با آغاز جنگ، اولین قهرمان هایش را نیز از میان زن ها برگزید. لوسی اوبراک(1997) ساخته کلود بری یکی از برجسته ترین ها بود که ماجرای نجات ریموند اوبراک و 13 عضو دیگر نهضت مقاومت از چنگ گشتاپو به دست لوسی همسر ریموند روایت می کرد. زنان سایه یا مامورین مخفی زن در ابعادی گسترده به ماجرای 5 زن و عملیاتی می پردازد که رابطه ای مستقیم با سرنوشت سازترین عملیات متفقین دارد که به شکست نازی ها منجر شد. فیلمی که به گفته سازندگانش بر اساس زندگی واقعی Lise Villameur رزمنده نهضت مقاومت فرانسه ساخته شده که به تازگی درگذشت.
سازنده این فیلم بر خلاف کلود بری که سابقه ای خوش در تولید فیلم های بزرگ و حماسی دارد، سازنده فیلم های اکشن یا جنایی است. ژان پل سالومه متولد 1960 است. از اواخر دهه 1980 با مدیریت تولید وارد سینما شده و در 1991 با نوشتن فیلمنامه جنایت در باغ و ساخت آن برای تلویزیون شروع به فیلمسازی کرده است. اولین فیلم سینمایی او با نام دختران مسلح –برنده جایزه ویژه داوران از جشنواره فیلم های پلیسی کنیاک- نشان از تمایل وی به گونه جنایی و خلق هیجان داشت که آنها رادر کارهای بعدی دنبال کرد. تماشاگر غیر فرانسوی او را چند سال قبل با بلفگور: شبح لوور(2001) کشف کرد. یک فیلم مهیج با مایه های ترسناک و رازآمیز که برای راهیابی سینمای تجاری فرانسه به بازارهای بین المللی تولید شده بود. موفقیت بلفگور سبب شد تا سالومه سه سال بعد فیلم بلند پروازانه آرسن لوپن را مقابل دوربین ببرد که با بودجه 23 میلیون دلاریش یکی از گران ترین محصولات سینمای فرانسه تا آن زمان بود. آرسن لوپن نه فقط سالومه بلکه بازیگر اصلی آن رومن دوریس را نیز به شهرتی جهانی رساند. اینک پس از چهار سال وقفه، سالومه با یک فیلم جاسوسی/جنگی پر خرج به صحنه بازگشته که بازیگر اصلی بلفگور در نقش اصلی آن ظاهر شده است.
زنان سایه که با برخورد مثبت منتقدان فرانسوی مواجه شده، ظاهری به شدت آشنا دارد. اگر بیننده فیلم های پارتیزانی متعلق به دوره جنگ جهانی دوم باشید با گروه ناجوری یا خلافکاری که در ازای بخشودگی برای انجام ماموریتی مرگبار انتخاب یا داوطلب می شوند آشنا هستید. شاید بشود 12 مرد خبیث رابرت آلدریچ را پدر معنوی همه این فیلم ها دانست که اینک یکی از فیلم های محبوب این گونه است. اما برای زنان سایه اصرار دارد که بر پایه واقعیت ساخته شده، وجود چنین شباهت هایی آن را تبدیل به یک فیلم اکشن/جنگی و جاسوسی قدیمی می کند. از طرف دیگر می شود آن را ادامه بر دختران مسلح خود سالومه دانست که گویا بخشی از تاریخ کشورش فقط بهانه ای برای خلق هیجان در فیلمی با قهرمانان محوری مونث بوده است. البته نباد منکر چیره دستی سالومه در ساخت و پرداخت صحنه های درگیری شد که با همان اولین سکانس-کشته شدن شوهر دفونتن- به چشم می آید. درام واقعی فیلم نیز در اطراف همین شخصیت شکل می گیرد که ابتدا شوهر را در برابر چشمان خود از دست می دهد و در بقیه فیلم نیز رابطه ای پر تنش میان او و برادرش پی یر نمایش داده می شود. بازی مارسو و مخصوصاً ژولی دپاردیو(دختر ژرار) چشمگیر است، اما بلیبرتو با وجود تسلط اش بر چند زبان و تکلمه به آنها در طول فیلم چیزی به کلیشه افسران نازی اضافه نمی کند. حتی رابطه عاشقانه اش با یکی از اعضای گروه لوئیز نیز دور از باور دیده می شود. گویی همه اینها در کنار هم چیده شده تا یک فیلم جنگی فمینیستی ساخته شود، آن هم در کشوری که زنانش هنوز معنای زن بودن-و حتی زن ماندن- را بهتر درک می کنند!
ژانر: درام، تاریخی.
گرفتار Stuck
کارگردان: استوارت گوردون. فیلمنامه: جان استرایسک بر اساس داستانی از استوارت گوردون. موسیقی: بابی جانستون. مدیر فیلمبرداری: دنیس مالونی. تدوین: اندی هورویچ. طراح صحنه: کریگ لاتراپ. بازیگران: مینا سواری[برندی باسکی]، استیون رئا[تامس باردو]، راسل هورنزبای[رشید]، روکیا برتارد[تانیا]. 94 دقیقه. محصول 2007 کانادا، آمریکا، انگلستان. برنده جایزه کلاغ تقره ای از جشنواره فیلم های فانتزی بروکسل، برنده جایزه بهترین فیلم جشنواره ایندی فست سن فرانسیسکو.
تامس باردو که به علت نپرداختن کرایه مجبور به گریز از چنگ صاحب اتاق اجاره ای محل سکونتش شده، بعد از ناکامی در یافتن کار ناچار به خوابیدن در پارک می شود. اما اولین شب اقامت وی در پارک با حضور پلیس مختل شده و مجدداً راه خیابان ها را پیش می گیرد. همزمان برندی پرستار خانه سالمندان که همان روز وعده ترفیع به پستی بالاتر را گرفته، در بازگشت به خانه بر اثر مستی و نشئه قرص های مخدر با اتومبیلش به باردو می کوبد. باردو از ناحیه پا دچار شکستگی شده و تا شانه در شیشه جلوی اتومبیل گیر می کند. براندی وحشت زده از این اتفاق وقتی شاهدی در خیابان نمی بیند، پس از ناکامی در رها کردن باردوی زخمی در پشت در اورژانس یک بیمارستان، وی را به گاراژ خانه اش می برد. چون مایل نیست با افشای این واقع موقعیت شغلی خود و ترفیع محتمل را از دست بدهد. باردو به هوش آمده و از برندی کمک می خواهد. اما برندی با وجود قولی که به وی می دهد، حاضر به خبر کردن آمبولانس نیست و او را به حال خود رها می کند تا بمیرد. برندی برای حل مشکل خود دست کمک به سوی دوست پسر سیاه پوست اش رشید(فروشنده قرص های مخدر) دراز می کند. رشید به خانه آمده و هر دو تحت تاثیر قرص ها شب را با معشقه به پایان می رساند. فردای آن روز برندی دیر سر کار خود حاضر شده و توبیخ می شود. اما بدتر از آن فراموش کرده موبایل خود را از داخل اتومبیل بردارد و باردو در صدد دستیابی به ان و تماس با مرکز فوریت های پزشکی یا پلیس است. برندی از همکارش تانیا می خواهد تا غیبت او را لاپوشانی کند و سراسیمه به خانه بازمی گردد. سپس ماجرا را به رشید گفته و از وی برای از میان بردن باردوی گیر افتاده در شیشه جلوی اتومبیل کمک می خواهد. اما رشید بر خلاف گفته هایش خلاف کاری خرده پا بیش نیست و قدرت کشتن یا سر به نیست کردن جسدی را ندارد. به موازات اینها نیز باردو با تتمه نیروی خود در صدد است جان خود را نجات دهد…
چرا باید دید؟
استوارت گوردون 61 ساله با بازی و کارگردانی یک دوجین از نمایشنامه های موفق مانند انحراف جنسی در شیکاگو نوشته دیوید ممت شروع به کار کرد و در اوایل دهه 1980 به فیلمسازی رو آورد. با اولین فیلمش ReAnimator -برگردان مدرنی از شش قصه هاوارد فیلیپس لاورکرافت- به شهرت رسید و به عنوان کارگردان ترسناک ساز معروف شد. اما ناخنک زدن گوردون به ژانر علمی تخیلی یا درام در سال های بعد نشان داد که عناصر فیلم های ترسناک یا نشانگان این ژانر برای او فقط مستمسکی برای نمایش پلشتی و پلیدی درون و برون انسان هاست. مانند فیلم قبلی او ادموند که بار دیگر بر اساس نمایشنامه ای از دیوید ممت ساخته شده و داستان زندگی مردی به نام ادموند برک بود که در می یافت زندگیش تا آن لحظه کسل کننده و تهی از معنا بوده و تصمیم می گیرد تا به جستجوی حقیقت و معنایی برای زندگیش برخیزد. ادموند که به سبک و سیاق اغلب کارهای گوردون کم هزینه بود با استقبال خوب منتقدان و جشنواره ها روبرو شد. آخرین فیلم او به نام گرفتار که باز هم با تاخیری قابل توجه اکران شده، اثری مستقل و کم هزینه-فقط 5 میلیون دلار بودجه- است که بار دیگر توجه سینما دوستان جدی را به سوی او جلب کرده است.
گرفتار یا گیر کرده بر خلاف تقسیم بندی رایج که من هم ناچار رعایتش کرده ام، نه ترسناک به معنای متعارف آن است و نه مهیج به شکل پذیرفته شده اش… بلکه یک درام هولناک درباره رفتارهای انسان امروزی است که می تواند خشم، انزجار و تعقل را نزد بیننده برانگیزد که همین بزرگ ترین دستاورد هر فیلمسازی می تواند باشد. گرفتار که اولین بار در بازار فیلم جشنواره کن 2007 به نمایش در آمد، نتوانست با وجود جوایزی که گرفته بیش از دو سالن در اکران عمومی امسال خود در آمریکا به چنگ آورد. فیلم ماجرای گریز از کمک چند انسان به همنوع خویش است. برندا برای حفظ موقعیت شغلی پیشنهادی، رشید که مچش هنگام خیانت به وی گرفته شده برای حفظ او، همسایه اسپانیولی برای دیپورت نشدن از آمریکا و… همه و همه دلایلی برای خود دارند. اما کدام یک از این دلایل می تواند در برابر ممانعت از نجات جان یک انسان قانع کننده باشد؟
گوردون با گرفتار جامعه ای را تصویر می کند که در میانه ارزش های خودساخته اجتماعی و فردی گیر کرده و چشم به ارزش های انسانی بسته است. کودک خانواده اسپانیولی که در میانه فیلم به والدینش اصرار می کند تا پلیس را خبر کنند و در پایان باردو را در آغوش می گیرد، تنها نماینده معصومیت به جا مانده نیست. در آخر فیلم افرادی از همان محله با آتش گرفتن گاراژ منزل برندی به آنجا می شتابند، ولی گوردون این کار را کافی نمی داند. او چنین انسان هایی را به غفلت متهم می کند. کاری که خود از آن گریزان است و در صحنه ای کوتاه که به نشانه امضا در فیلم ظاهر شده، سعی دارد کنجکاوی مثبت در حق همسایگان را امری انسانی جلوه دهد. او به ما می گوید که دلبستگی های ناچیز اجتماعی ما تا چه حد می تواند خطرناک باشد و پتانسیل اعمال خشونت را در ما بیدار کند. این که ما در موقعیت هایی چنین سخت و پیچیده چه خواهیم کرد، دغدغه اوست. حس طنز سیاهی که در پشت همه این وقایع نهفته، او را تا مقام یک منتقد درجه یک رفتارهای آدمی ارتقا می دهد. اینکه هر دو نفر قربانی تلاش برای کسب منزلت اجتماعی هستند، شاید کمی تسکین دهنده باشد. اما دو رویی برندی راه را برای ترحم بر او می بندد. زنی که در ابتدای فیلم خیلی سریع به عنوان پرستاری فداکار معرفی و بلافاصله به عنوان دختری بی اعتقاد به هر گونه اصول انسانی تصویر می شود. او نمونه کامل میلیون ها زن و مرد آمریکایی یا غیر آمریکایی زمانه ماست. شاید به همین خاطر است که هیچ کس دوست ندارد این فیلم و در واقع تصویر خود را روی پرده ببیند!
شک ندارم اگر بگویم فیلم بر اساس ماجرایی واقعی ساخته شده، شوکه خواهید شد. در سال 2001 زنی به نام شانتی مالارد در فورت ورث تگزاس هنگام رانندگی حین مستی با مرد بیخانمانی به نام گرگوری بیگز تصادف کرد. شانته، گرگوری را که در شیشه جلوی اتومبیل گیر کرده بود به خانه آورد و در گاراژ رها کرد تا بمیرد. او سرانجام خوشی مانند باردو نداشت. شانته نیز به اتهام قتل و پنهان کردن شواهد به 50 سال زندان محکوم شد!
گرفتار به عنوان یکی از آخرین نمونه های سینمای دارای وجدان اجتماعی و منتقد زمانه خویش محتاج دیدن و توجه شماست. این شانس را به این فیلم و خودتان هدیه کنید.
ژانر: ترسناک، مهیج.
رد Red
کارگردان: ترایگوه آلیستر دیسن، لاکی مک کی. فیلمنامه: استیون سوسکو بر اساس کتابی از جک کچام. موسیقی: سورن هیلدگارد. مدیر فیلمبرداری: هارالد گونار پالگارد. تدوین: یون اندره مورک. طراح صحنه: لسلی کیل، تیفانی زاپولا. بازیگران: برایان کاکس[آوری لادلو]، کایل گالنر[هارولد]، نوئل فیشر[دنی]، تام سایزمور[مایکل مک کورمک]، شیلو فرناندز[پیت داست]، رابرت انگلوند[ویلی داست]، آماندا پلامر[خانم داست]، کیم دیکنز[کری دانل]، اشلی لارنس[خانم مک کورمک]، مارشیا ینت[اما سیدونز]، لورن بیرکل[مالی فلیک]، کیت بوترباف[دین]. 95 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
پیرمردی به نام آوری لادلو، بعد از مرگ همسرش زندگی ارامی را با تنها همدم اش سگی پیر به اسم رد می گذراند. یک روز که با رد برای ماهیگیری رفته، سه نوجوان به وی نزدیک شده و با تهدید سلاح سعی در سرقت از وی می کنند. تفنگ در دست های دنی 18 ساله قرار دارد و زمانی که می فهمد لادلو پول زیادی به همراه ندارد، از روی غیظ رد را می کشد. لادلو بعد از دفن رد با در دست داشتن پوکه فشنگ شلیک شده و آشنایی با نوع تفنگی که دنی در دست داشته، نشانی وی را یافته و به خانه آنها می رود. او از پدر دنی می خواهد تا قبح کار پسرش را به وی یادآور شده و او را وادار به عذرخواهی کند. اما مایکل مک کورمک پدر ثروتمند و متنفذ دنی که حامی سرسخت پسر خویش است، بعد از شنیدن انکار دنی، لادلو را از خانه می راند. وی لادلو حاضر به کوتاه آمدن نیست و با گرفتن وکیل سعی در اجریا قانون می کند. مک کورمک با نفوذ خود مانع از به نتیجه رسیدن شکایت لادلو می شود. همزمان کارهای لادلو توجه خبرنگاری جوان را جلب کرده و گزارشی از ماجرا برای تلویزیون تهیه می کند. ولی پخش این گزارش باعث خشم بیشتر مک کورمک و پسرش شده و دست به تهدید لادلو می زنند. مراجعه بعدی لادلو به خانه مک کورمک با ناراحتی بیشتر توام شده و دنی نیز در خیابان سعی در کتک زدن او می کند. ولی لادلو در برابر شهود متعدد به قصد دفاع از خود مانع از این کار می شود. اقدام بعدی مک کورمک ها آتش زدن خانه لادلو است، ولی فقدان مدارک باز مانع از اجرای قانون می شود. پس لادلو جسد سگ محبوبش را از یر خاک در آورده و به منزل مک کورمک ها می رود…
چرا باید دید؟
ترایگوه آلیستر دیسن متولد 1967 نیمه نروژی و نیمه اسکاتلندی است. از مدرسه سینمایی لس آنجلس فارغ التحصیل شده و در 1997 اولین فیلمش جزیره تاریکی را در نروژ کارگردانی کرده است. دومین فیلمش قلبم را نگه دار نماینده رسمی کشور نروژ در مراسم اسکار سال 2002 بود. دیسن بعد از این فیلم سه مینی سریال ساخت و رد اولین فیلم آمریکایی او محسوب می شود. رد که اولین بار در جشنواره سندنس به نمایش در آمد نام لاکی مک کی را نیز به عنوان همکار کارگردان یدک می کشد.
لاکی مک کی 33 ساله و اهل جنی لیند کالیفرنیا بازیگر، تهیه کننده، نویسنده و کارگردانی است که اولین فیلمش می(2002) یک فیلم ترسناک روانشناختی بود که 8 جایزه از جشنواره های این گونه به چنگ آورد. دومین فیلم وی جنگل نیز در همین گونه قرار داشت که نتوانست موفقیت فیلم اول را تکرار کند. رد سومین فیلم بلند کارنامه مک کی است که هیچ ارتباط ژانری با دو فیلم قبلی وی ندارد و دوست دارم آن را بیشتر متعلق به دیسن بدانم که با خود حال و هوایی ساکن و معقول به فیلم آورده است.
رد با وجود داستان آشنایش- تلاش و ایستادگی یک مرد سابقاً قدرتمند برای احقاق حق قانونی و انسانی خویش در برابر کسانی که قانون را تحت کنترل خود دارند- چیز تازه ای نیست. شما هم اگر فیلم باز قهاری باشید یا لااقل فیلم هایی دهه گذشته سینمای آمریکا را دنبال کرده باشید، نمونه هایی چون سربلند ساخته 2004 کوین برای با شرکت دواین جانسون(بازسازی فیلم موفق 1973 فیل کارلسون که قصه نیمه مستندش را از زندگی کلانتر بیوفورد پاسر اقتباس کرده بود) یا نمونه های قدیمی تر مانند آرزوی مردن(1974) مایکل وینر را بلافاصله بعد از خواندن خلاصه داستان بالا به خاطر خواهید آورد. اما به شما قول می دهم این فیلم مستقل و کوچک دو نیم میلیون دلاری با همه آن فیلم ها تفاوت بنیادی دارد. این تفاوت بنیادی نه تنها از ساختار- که سازندگانش ابداً سعی در خلق هیجان و تزریق آدرنالین به پیکر آن نداشته اند- بلکه از ریخت شناسی قهرمان قصه نیز ناشی می شود. لادلو بر خلاف پاسر و پل کرسی(قهرمان آرزوی مردن) پیر است، لاجرم عاقل تر نیز شده و اعتقادش به قانون نیز بیشتر و سعی نمی کند تا با کوچک چیز از کوره در رفته و قانون را خود اجرا کند. او با تانی و آرامش به منزل مک کورمک ها می رود و نشان می دهد که قصدش تنها شنیدن معذرت خواهی از دنی نیست. او می خواهد احترام به حقوق دیگران و جان انسان ها را به دنی بیاموزد. دنی و پدرش افرادی هستند که خیلی راحت می توانند جان انسان ها را نیز به مخاطره بیندازند. لادلو می داند کسی که حیوانات را دوست نداشته باشد، انسان ها را هم دوست نخواهد داشت. ولی طرف مقابل وی را قدرت ناشی از ثروت و نخوت کور و فاسد کرده است. با این حال لادلو که کهنه سرباز جنگ کره است، دست به اسلحه نمی برد. تنها زمانی این کار را می کند که پدر و پسر قصد جانش را کرده اند و او خود را ملزم به دفاع از خود می بیند. ولی باز هم در انتهای فیلم، وقتی با وی روبرو می شویم از کشته شدن آنها سخت غمگین است. او در گذر ایام یاد گرفته که هیچ چیز گران قیمت تر از زندگی آدمی نیست. حتی آدم هایی چون مک کورمک ها که تهدیدی برای خود و دیگران به شمار می روند. او هنوز خود را بابت جان هایی که در جنگ کره از دشمن ستانده، مسئول می داند. لادلو مصداق آمریکایی سخن سعدی است که می فرماید چو عضوی به در آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار…
فیلم که قدرت خود را در کنار فیلمبرداری و موسیقی زیبایش از بازی خارق العاده برایان کاکس کهنه کار می گیرد، گاه حوادثی کلیشه ای و حتی خط داستان به ظاهر کلیشه ای را دنبال می کند. اما فیلمنامه هوشمندانه آن مانع از لغزیدن فیلمسازها به ورطه قالب های تصویری می شود. تنها نکته آزارنده بوسه ای است که گزارشگر محلی در پایان فیلم بر لب های لادلو می زند و از رابطه ای غیر ممکن میان آن دو خبر می دهد.
کارگردان ها در تصویر کردن حال و هوای شهرستان های آمریکایی و زندگی ساکن آن موفق بوده اند، اما آنچه ثمره کارشان را دیدنی می کند تلاش آن دو برای متوجه کردن نسل جدید و نسل قدیم به دوری از خشونت، احترام به حقوق دیگران و اجرای قانون-حتی همین قوانین ناقص- دارد. اینکه بتوانیم حتی در صورت بروز اشتباهی مرگبار به موقع متوجه غلط بودن رفتار خود شویم، یا چیزی را که می شود با یک عذرخواهی صمیمانه حل و فصل کرد به بروز خشونت هایی تازه نکشانیم در زمانه ای که بسیاری همچون دنی به قصد سرگرم شدن می کشند، حرف با ارزشی است. امیدوارم گوش های شنوایی نیز برای این حرف هنوز باشد!
ژانر: درام، مهیج.
شکنجه شده Tortured
نویسنده و کارگردان: نولان لبوویتز. موسیقی: ناتان بار. مدیر فیلمبرداری: استیون برنستین. تدوین: رابرت کی. لمبرت. طراح صحنه: استیون گیگان. بازیگران: کول هاوزر[جیمی ون/کوین کول]، لارنس فیشبرن[آرچی گرین]، جیمز کرامول[جک]، امانوئل چیرکویی[بکی]، جان کرایر[برایان]، جیمز دنتون[مورفی]، رابرت لاساردو[مو]. 107 و 92 دقیقه. محصول 2008 آمریکا، کانادا.
جیمی ون توسط رئیس گروهی تبهکار به نام زیگی که هرگز وی را ندیده، اجیر می شود تا حسابداری به نام گرین را به قصد گرفتن اعتراف شکنجه کند. جیمی که خود تجربه ای مشابه را برای ورود به دسته زیگی از سر گذرانده، شروع به شکنجه گرین می کند. در حال که وی مامور مخفی FBI بوده و برای به کشف هویت زیگی وارد این گروه شده است. او باید هر چه سریع تر این کار را به سرانجام برساند، قبل از آنکه زیگی از هویت واقعی او مطلع شده و کار ناتمام خود را با بعضی افراد FBI به پایان برساند….
چرا باید دید؟
ظاهراً این هفته به ناشناس ها تعلق دارد! چون نولان لبوویتز نیز از ان فیلمسازهای تازه کاری است که تنها رد موجود از وی در منابع رسمی ساخت فیلم دکتر بنی(2003) است. یک کمدی نه چندان موفق درباره ماجراهای مفرج یک پزشک زنان 28 ساله که با فیلم فعلی وی-شکنجه شده- هیچ سنخیتی ندارد. شکنجه شده که با وجود بهره مندی از بازیگران سرشناس ماه گذشته مستقیماً روی دی وی دی پخش شد، قصه ای نه چندان متعارف دارد. می گویم نه چندان چون زمانی که در نیمه فیلم به مامور بودن جیمی ون و هویت واقعی او پی می برید، به راحتی می توانید آن را با فیلم هایی کلیشه ای از ماموری نفوذی میان جنایتکاران اشتباه بگیرید. پیرنگ پیچیده فیلم نیز که پدر وی- جک- را نیز با سازمان تبهکاران مرتبط نشان می دهد، بر این خلط مبحث می افزاید. اما کارگردان و نویسنده فیلم خیلی زود با افزودن نماها و فصل هایی از کابوس جیمی/کوین این تصور را بر هم می ریزد. او وارد دنیایی بی رحم شده که برای اثبات وفاداری اش باید شکنجه شود و بعد شکنجه کند. چیزی که روح و روان او متلاشی می کند. وی در طول این پروسه کمک کم دچار شک می شود که چه ایده آل نیکی ارزش این اعمال را دارد؟
البته فیلمساز از خلق هیجان و رمز و راز نیز غافل نیست و زمانی که در پایان با پیچش نهایی قصه- اعلام اینکه شکنجه شونده (آرچی گرین) خود زیگی است- شباهت هایی با پیشینیان خود چون مظنونین همیشگی ایجاد می کند، آشنا بودنش به قواعد بازی و ژانر را ثابت می کند. ولی همین آشنا بودن سبب گاف انتهایی می شود که کوین را با تلفنی تازه از سوی زیگی-بعد از مرگش- رو در رو می کند.
دکتر بنی را ندیده ام، اما شکنجه شده نشان از تسلط کافی لبوویتز بر مدیوم دارد و تلاش های برای ساختن تریلری دیدنی
را قابل قبول جلوه می دهد. شکنجه شده شاید یک فیلم خیلی خوب نباشد، ولی ارزش تماشا کردن را دارد. البته اگر کمی حوصله به خرج بدهید!
ژانر: جنایی، مهیج.
بزهکار Felon
نویسنده و کارگردان: ریک رومن وو. موسیقی: گرهارد داوم. مدیر فیلمبرداری: دانا گونزالز. تدوین: جاناتان کیبنال. طراح صحنه: وینست رنو. بازیگران: استیون دورف[وید پورتر]، وال کیلمر[جان اسمیت]، ماریسول نیکلاس[لورا پورتر]، وینست میلر[مایکل پورتر]، آنا آرچر[مگی]، لارنل استووال[ویپر]، سم شپرد[گوردون]، جانی لویس[اسنومن]، هارولد پرینیو[ستوان جکسون]، شاون پرینس[تاد جکسون]، کریس براونینگ[دنی سامسون]، نیک چینلاند[گروهبان رابرتز]، گرگ سرانو[سرکار دیاز]، جک واکر[رئیس زندان]، نیت پارکر[سرکار کالینز]. 104 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
وید پورتر یک مرد خانواده است. او با دوست دخترش لورا و فرزندشان مایکل زندگی ساده ای را می گذراند ودر صدد است با گرفتن وام کاسبی خودش را راه بیندازد. ولی یک شب ورودی دزدی به خانه آنها و کشته شدن ناخواسته اش به دست وید همه رویاهای آنان را تباه می کند. دزد در خارج از خانه به قتل رسیده و مسلح نیست. همین امر باعث می شود تا وید به اتهام قتل غیر عمد محکوم و به خاطر اعتراف داوطلبانه اش محکومیتی سه ساله دریافت کند. او برای گذراندن این محکومیت به زندان ایالتی فرستاده می شود. جایی که به زودی درمی یابد برای نجات از آن باید دست به خشونت بزند. چون رئیس نگهبان های زندان، محکومین را چون گلادیاتورها به جان هم می اندازد. وید که با محکومی سابقه دار به نام جان اسمیت هم سلول شده، از او یاد می گیرد تا چگونه با شرایط جدید خو کند. اما قبل از این کار به دنبال دسیسه ای که برای وی چیده می شود، وید بار دیگر به دادگاه فرستاده شده و به خاطر جرمی ناخواسته محکومیتی سنگین تر دریافت می کند. او اینک در حال از دست دادن همه چیز از جمله دوست دختر و پسرشان است و به نظر می رسد خود نیز در چرخه خشونت های درون زندان نابود خواهد شد. ولی جان اسمیت نقشه ای برای نجات جان وی دارد…
چرا باید دید؟
ریک رومن وو متولد 1968 لس انجلس است. با بدل کاری در دهه 1980 آغاز کرده و از مشهورترین های حرفه خویش است. بعدها بازیگری، دستیار کارگردانی، نویسندگی و بالاخره فیلمسازی را با به سرانجام رسانده فیلم خروج در 1996 تحت نام مستعار آلن اسمیتی تجربه کرده است. 5 سال بعد اولین فیلم را با نام خود نوشته و کارگردانی کرده که در سایه نام داشت. یک درام میهج با شرکت جیمز کان که داستانش با حرفه اصل خودش ارتباط داشت. ماجرای آدم کشی که برای کشتن یک بدلکار هالیوودی اجیر می شود و به دام عشق دختر وی می افتد. هفت سال بعد از این فیلم، شاهد دومین تجربه جدی رومن وو روی صندلی کارگردانی هستیم که بزهکار نام دارد.
بزهکار یک درام زندان است، اینکه چگونه یک مرد خانواده بر اثر اشتباه گذرش به زندان می افتد و برای حفظ بقای خویش ناچار به انجام اعمالی جنایتکارانه و خشونت آمیز می شود. چنین فیلم هایی اندک نیستند، فیلم هایی نیز که در منقبت سیستم فاسد زندان ها و زندانبان هایی که در سبعیت دست کمی از محکومین زیر دست خود ندارند هم کم نیست. بزهکار اما یک فرق جزئی با آنها دارد که بر اهمیت آن می افزاید و آن استناد به حوادثی واقعی است که در دهه 1990 در زندان بدنام ایالتی کالیفرنیا به نام کورکوران رخ داد.
تکیه کارگردان بر واقع گرایی با وجود قالب داستانی کم و بیش آنای برگزیده شده به آن سیمایی متفاوت و منتقدانه داده که در سینمای آمریکا سنتی طولانی دارد. از شما فقط یک بار زندگی می کنید تا بروبیکر مسیری دراز پیموده شده و شاید بزهکار در مقایسه با فیلم هایی چون رستگاری در شاوشنک لقمه بزرگی نباشد، ولی بیایید به عنوان یک فیلم کوچک به آن نگاه کنیم. در چنین موقعیتی می شود فیلم و تفکر لیبرالی پشت آن را که بر ضعف های سیستم انگشت گذاشته ستود.
از سوی دیگر فیلم بر چیزهای تازه ای در ژانر زندان انگشت می گذارد و آن درگیری شدید نژادی درون زندان است. ریک رومن وو زندان را از زبان جان اسمیت یک سیستم متکی بر نژاد پرستی توصیف می کند که تبهکاران برای بقای خود ناچار به حضور در دایره قومیت ها یا نژادها می شوند. و زمانی که بفهمید کارگردان برای ساخت همین صحنه های خونین از خود زندانیان مشاوره گرفته، بر سندیت آن بیشتر پی خواهید برد.
بزهکار در شکل سنتی اش نشان از زایش جرم و جنایت در زندان ها دارد و اینکه اگر محیط این گونه مکان ها برای بازپروی مجرمان غیر حرفه ای مساعد نباشد، بعد از طی دوران محکومیتی حتی سبک تبدیل به جنایتکارانی حرفه ای خواهند شد حتی اگر از سر اجبار باشد. چون مکانیسم خشونت بار موجود آنها را میان چرخ های خود خرد خواهد کرد. فیلم پایانی خوش دارد و با توجه به کشف و اعلام حقایق زندان کورکوران بعید نیست، چنین چیزی رخ داده باشد. اما تاکید فیلمساز بر چیدن نقشه ای دقیق از سوی جان اسمیت و کمک خواستنش از زندانبان سابقش گوردون بیشتر به تمهیدی برای خلق هیجان شباهت دارد تا دوستداران حقیقت و قانون را بی نصیب از قهرمان نگذارد. با این حال فراموش نباید بکنید که زندان روح آدمی را می کشد و به ندرت کسانی موفق به نجات خود می شوند.
فیلم با وجود بهره مندی از بودجه ای نزدیک به 3 میلیون دلار موفق شده تا بازیگرانی نامدار را کنار هم گرد آورد و بازی های خوبی نیز از آنها بگیرد. وال کیلمر که این اواخر به ستاره ثابت فیلم های درجه دو تبدیل شده، مهارت یک بازیگر آکتورز استودیو را به نمایش می گذارد و تبدیل به ستاره اصلی این قطار سریع السیر نیمه شب آمریکایی می شود. حضور کوتاه سام شپرد نیز برای دوستدارانش غنیمت است. اگر مشتاق دیدن فیلم هایی با مایه های تند اجتماعی هستید، این هفته هفته شماست تا با کابوس هولناک وید پورتر در زندان آن را غنی تر کنید!
ژانر: جنایی، درام.
تیمارستان Insanitarium
نویسنده و کارگردان: جف بوهلر. مدیر فیلمبرداری: رابرت هائر. تدوین: جنیس همپتون. طراح صحنه: تالون مک کنا. بازیگران: جسی متکالف[جک]، کیلی سانچز[لی لی]، پیتر استورمر[دکتر جیانتی]، کوین سوسمان[دیو]، اوان پارک[چارلز]، الیویا مون[نانسی]، کارلا گالو[ورا داونینگ]، آرمین شیمرمن[هاوثورن]، لیزا آرتورو[هیتر]. 89 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
جک بعد از خودکشی ناموفق خواهرش لی لی که دچار بیماری روحی است، شاهد بستری شدن وی در تیمارستان دکتر جیانتی می شود. اما زمانی که در می یابد اجازه ملاقات و حتی تماس تلفنی با خواهرش را ندارد، کم کم دچار ناراحتی و نگرانی شده و تصمیمی خطرناک برای نجات خواهرش می گیرد. جک پس از تظاهر به ناراحتی روحی و دیوانگی به تیمارستان فرستاده می شود. جک خیلی زود در تیمارستان متوجه می شود که بیماران مورد سو استفاده دکتر برای انجام آزمایشی مخفیانه قرار گرفته اند. آزمایشی که آنها را تبدیل به دیوانه هایی علاقمند به خوردن گوشت انسان می کند…
چرا باید دید؟
یک کارگردان صفر کیلومتر دیگر به نام جف بوهلر که تیمارستان اولین تجربه نویسندگی و کارگردانی اوست. نام فیلم که ترکیب من در آوردی از sanatorium[آسایشگاه مسلولین] و insane[دیوانه] و به جای insane asylum نشسته است.
اگر با داستان های فرانتس کافکا آشنا هستید، اگر کتاب دارالمجانین استاد جمال زاده را خوانده اید و یا فیلم هایی با محوریت قصه آسایشگاه های روانی دیده اید-مثلا دیوانه از قفس پرید- با تم به جنون کشانیده شدن فرد سالم در این مکان آشنا هستید و با وجود تکراری بودنش آن را مخوف خواهید یافت. اما اولین ساخته جف بوهلر خیلی زود در دومین سکانس فیلم مسیر خود را از تبدیل شدن به چنین فیلمی کج کرده و به سوی یک فیلم ترسناک پر از خون و رفتار مشمئز کننده مانند خوردن گوشت آدمی می رود.
فیلم که در بیمارستان متروکه یادبود رابرت اف کندی فیلمبرداری شده یکی دیگر از خیلی فیلم هایی است که زامبی ها برای چشیدن گوشت انسان های دیگر در آن از این سو به آن سو می روند. و بر خلاف آنها این یکی حتی کارگردانی نام آور نیز ندارد تا منتقدان به ضرب و زور هم که شده مفاهیم عمیقه به آن سنجاق کنند. تیمارستان در سخاوتمندانه ترین نگاهی که می شود به آن داشت یک طبع آزمایی در اصول کهنه و نخ نمای ژانر برای یک تازه وارد است که دکتری مجنون را در راس آسایشگاه روانی قرار داده و آغاز و فرجام آن نیز مشخص است. البته این طبع آزمایی بر خلاف انتظار نتیجه قابل قبول نیز در بر نداشته و حس تئاتری بودن هرگز از صحنه ها دور نمی شود. بازی های تصنعی است و هنرمندی چون پیتر استورمر نیز تباه شده می نماید. راستی او در میانه این بلبشو چه می کند؟
باید اعتراف کنم حضور وی سبب تحمل این فیلم از سوی من شد و خوش داشتم چیز مثبتی درباره فیلم یا بازی وی بنویسم، اما چکنم که این جمع دیوانگان استحقاق آن را ندارند. پس توصیه ایمنی من دوری از این فیلم است که می تواند شما را خسر الدنیا و الآخره کند!
ژانر: ترسناک، مهیج.