فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
امیر عزتی

ezati_01.jpg

آغاز فصل خزان، شروعی برای نمایش فیلم های مستقل و کم هزینه نیز هست که اغلب به دلیل مفاهیم جدی شان ‏بازخورد مثبتی نیز در گیشه نمی یابند. فیلم هایی که گاه با ستایش منتقدان و سینما دوستان مواجه می شوند، ولی به ‏سختی فرصت راه یابی به سال های سینما را می یابند..‏‎..‎

معرفی فیلم های روز سینمای جهان

bakok.jpg


بانکوک خطرناک ‏Bangkok Dangerous

کارگردان: اوکسید و دنی پنگ. فیلمنامه: جیسون رایتمن بر اساس فیلم 1999 برادران پنگ. موسیقی: برایان تیلر. مدیر ‏فیلمبرداری: دکا سریمانترا. تدوین: مایک جکسون، کوران پنگ. طراح صحنه: جیمز ویلیام نیوپورت. بازیگران: ‏نیکلاس کیج[جو]، شاهکریت یامانارام[فون]، پانوارد همانی[آهم]، نیراتیسایی کالیاروک[سوارت]، دوم هتراکول[اران]، ‏تاک ناپاسکورن[برادر کونگ]، استیو بالداچی[میشیگان]، کریس هیبینک[‏USC‏]، جیمز وایت[شیکاگو]، پیتر ‏شریدان[آنتون]. 99 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: ‏Time to Kill‏. نامزد بهترین آنونس برای اکشن تریلر ‏خارجی از مراسم آنونس طلایی. ‏

آدم کشی حرفه ای به نام جو به بانکوک می رود تا در طول یک ماه، چهار نفر را به دستور سورات ارباب تبهکاران ‏شهر از میان بردارد. او برای بر طرف کردن نیاز های خود در محل، جیب بری به نام کونگ را اجیر می کند تا ‏واسطه خود و سورات باشد. دستورات سورات از طریق رقصنده ای در یک باشگاه شبانه به دست کونگ و متعاقباً جو ‏می رسد. اما برخورد کونگ با رقاصه خیلی زود سبب دلباختگی میان آن دو می شود. اولین ماموریت جو با کشتن یک ‏مرد و همراهانش در ترافیک با موفقیت به انجام می رسد. هدف دوم صاحب یک هتل نیز توسط جو در استخر کشته می ‏شود. جو که نقشه کشیده بود تا کونگ را قبل از ترک بانکوک از میان بردارد، خواسته و ناخواسته شروع به تعلیم وی ‏می کند. کونگ هنگام نابود کردن هدف سوم حضور دارد، ولی نقشه مطابق دلخواه پیش نمی رود. اما جو موفق می شود ‏بعد از تعقیب طولانی او را به چنگ آورده و بکشد. همزمان سورات که هرگز جو را ندیده، تصمیم به کشف هویت او ‏می گیرد. تلاش افراد وی برای تعقیب کونگ ناموفق مانده و جو وی را تهدید می کند در صورت ادامه این کار همسرش ‏را خواهد کشت. هدف چهارم و آخر نخست وزیر تایلند است. ولی این بار قبل از کشتن هدف خود شناسایی شده و هدف ‏تک تیراندازهای پلیس قرار می گیرد. جو به سختی موفق می شود خود را در میان جمعیت هراسان مخفی کرده و ‏بگریزد. اما اینک وی تبدیل به هدف شده و زمانی که به محل اقامتش می رسد، می فهمد که کونگ به دام سورات افتاده ‏و چهار نفر از اعضای باند سورات برای کشتن وی آمده اند. جو با منفجر کردن خانه و کشتن آنها می گریزد و مصمم ‏است تا قبل از ترک بانکوک سورات را کشته و کونگ را آزاد کند. چون رابطه شاگردی و معلمی به وجود آمده میان ‏شان او را موظف به این کار می کند. جو به مقر اصلی باند حمله کرده و بعد از کشتن اکثریت اعضای باند، کونگ و ‏رقاصه را آزاد می کند. سورات نیز به همراه سه عضو باندش سعی می کند بگریزد. ولی جو که زخمی شده، با کشتن ‏آنها مانع از این کار می شود و زمانی که پلیس سر می رسد با تنها گلوله باقیمانده اش به زندگی خود و سورات خاتمه ‏می دهد.‏

چرا باید دید؟

اوکسید و دنی پنگ برادران دوقلوی فیلمساز، متولد 1965 هنک کنگ از پدیده های سینمای شرق دور محسوب می ‏شوند و سهمی به سزا در رونق سینمای ترسناک این منطقه دارند. توفیق این نوع فیلم ها سبب شده تا در مرحله اول فیلم ‏های موفق شان توسط هالیوود مورد بازسازی قرار گیرد و در مرحله دوم خودشان برای ساخت فیلم های تازه یا ‏بازسازی همان فیلم ها به هالیوود خواسته شوند. ‏

اوکسید با رنگ آمیزی و دنی با تدوین شروع وارد سینما شدند. سپس به بانکوک-تایلند- مهاجرت کرده و اوکسید با ‏ساختن فیلم تجربی چه کسی می دود در 1999 شروع به فیلمسازی کرد. فیلمی که موفق شد به مراسم اسکار 1998 راه ‏یافته و نماینده این کشور در بخش بهترین فیلم خارجی شود. اولین کار مشترک شان بانکوک خطرناک در 1999 برنده ‏جایزه فیپرشی جشنواره تورنتو شد و بعدها موفقیت روزافزون با ساختن فیلم چشم و دو دنباله آن به سراغ شان آمد. چشم ‏آن قدر محبوب شد که ابتدا نسخه هندی و اخیراً نسخه آمریکایی آن ساخته شد، اما برادران پنگ خود سهمی در ساخت ‏آن نداشتند. بلکه سرگرم کار روی اولین پروژه هالیوودی خود به نام پیام آوران بودند که نتوانست توفیق انتقادی و مالی ‏قابل توجهی برایشان به ارمغان بیاورد. این واقعه بعد از توفیق همه جانبه بازیابی یک شکست فاحش برای آنها بود. ‏بنابر این برادران پنگ که کارشان را با فیلم های جنایی آغاز کرده بودند وقتی با تصمیم نیکلاس کیج مبنی بر تهیه نسخه ‏آمریکایی اولین کار موفق شان بانکوک خطرناک تحت عنوان زمانی برای کشتن روبرو شدند، بلافاصله پیشنهاد ساخت ‏آن را قبول کردند و اینک حاصل کارشان روی پرده سینماهاست. ‏

نسخه اولیه بانکوک خطرناک درباره آدم کشی کر و لال و همکار بانکوکی اش بود و در طول ماموریت تازه ای که به ‏آنها محول شده، طی فلاش بکی روشن می شد که در گذشته چه کاره بوده اند و چگونه به اینجا رسیده اند. ایده کر بودن ‏کونگ و اینکه صدای گلوله ها و استغاثه قربانیانش را نمی شود به همراه گذشته ای دردناک به خودی خود مایه جذابیت ‏فیلم بود و تدوین خلاقانه دنی نیز بر آن افزوده بود. نسخه فعلی نیز یک ناشنوا و لال را در داستانش جای داده که قرار ‏است محبوب بانکوکی جو و به نوعی نماینده تفکر صلح طلب شرقی باشد. رابطه ای که از فرط باسمه ای بودن و قرار ‏گرفتن در میان انبوهی از تصاویر به شدت توریستی جنبه ای توریستی هم پیدا می کند. درست مانند صحنه رقاصه های ‏تایلندی در باشگاه های شبانه که قرار است پول گردشگرهای مادر مرده را از جیب شان خارج کنند. ‏

بانکوک خطرناک که خبر بازسازی اش توسط برادران پنگ در جشنواره کن 2006 اعلام و فیلمبرداری آن در ماه ‏آگوست همان سال با 40 میلون دلار بودجه آغاز شد، یکی از فیلم های پاییز امسال است که خیلی ها کنجکاوانه انتظار ‏دیدنش را می کشیدند. اما حاصل کار آش دهان سوزی نیست و تماشاگر آمریکایی نیز با نثار فقط 15 میلیون دلار طی ‏دو هفته در گیشه به پای آن، ناموفق بودنش را اثبات کرده است. قهرمان کر و لال فیلم قبلی تبدیل به قهرمان اکشن نوع ‏آمریکایی شده که هیچ تازگی برای بیننده ندارد، اتفاقی که شاید از حضور کیج در راس پروژه یا عرف رایج در میان ‏تهیه کننده ها ناشی شده باشد. چون برادران پنگ خواستار حفظ چارچوب قصه خود بوده اند، اما فیلم فعلی می گوید که ‏چندان مقاومتی برای حفظ ایده آل های خود نکرده اند. همه چیز تبدیل به کلیشه های نوع خود شده، از رابطه مرید و ‏مرادی بگیرید تا خودکشی از روی اصول جو به همراه آخرین هدفش که چهره ای تصنعی و تکراری به فیلمنامه می ‏دهد. ‏

همه چیزهای دیگر فیلم نیز تصنعی و نچسب است از موهای چرب و بلند نیکلاس که او را شبیه احمق ها می کند تا ‏دیالوگ های فاقد منطق و عرفان شرقی چپانده شده در آن که حکم منجی روح جو و شاید ما را قرار است بازی کند. ‏بانکوک خطرناک اثبات کننده این اصل است که چگونه می توانید روح تان را به هالیوود بفروشید و در ابن معامله به ‏راحتی مغبون و زنده شوید. فکر می کنم تنها راه برای بازسازی یک فیلم هنگ کنگی کاری است که اسکورسیزی در از ‏دست رفته/مردگان کرده بود، قبول ندارید؟

ژانر: اکشن، جنایی، مهیج. ‏

lefemme.jpg


زنان سایه/ مامورین مخفی زن ‏Les Femmes de l’ombre

کارگردان: ژان پل سالومه. فیلمنامه: ژان پل سالومه، لوران واشو. موسیقی: برونو کولا. مدیر فیلمبرداری: پاسکال ‏ریادو. تدوین: ماری پی یر رنو. طراح صحنه: فرانسوا دوپرتوا. بازیگران: سوفی مارسو[لوئیز دفونتن]، ژولی ‏دپاردیو[ژان فوسیه]، مری گیلیان[سوزی دپره]، دبرا فرانسوا[گایل لمونش]، موریتز بلیبرتو[کلنل کارل هیندریش]، مایا ‏سانسا[ماریا لوزاتو]، ژولین بوآسلیه[پی یر دفونتن]، ونسان روتیه[ادی]، وولکر بروخ[ستوان بکر]، رابین ‏رنوچی[ملکیور]، کالین دیوید ریس[کلنل موریس بوکمستر]، زاویه بیووآ[شارل گرانویل]. 116 و 120 دقیقه. محصول ‏‏2008 فرانسه. نام دیگر: ‏Female Agents‏.‏

لوئیز دفونتن از اعضای برجسته نهضت مقاومت فرانسه، بعد از کشته شدن همسرش در برابر چشمانش طی یک ‏ماموریت، به لندن گریخته و برای خدمت در واحد ویژه عملیاتی موسوم یه ‏SOE‏ که زیر نظر چرچیل اداره می شود، ‏برگزیده می شود. او و برادرش پی یر توسط بوکمستر فرمانده ‏SOE‏ بلافاصله برای انجام ماموریتی سخت در پشت ‏خطوط دشمن انتخاب می شود. آنها باید زمین شناسی انگلیسی را که به چنگ نازی ها افتاده نجات دهد، چون وی در ‏حال بررسی سواحل نرماندی در شمال فرانسه برای اجرای نقشه بزرگ متفقین علیه نازی ها بوده که بعدها به حمله ‏ششم ژوئن با ‏D-Day‏ معروف شد. زمین شناس هنوز شروع به حرف زدن نکرده، ولی وقتی نیز برای تلف کردن ‏وجود ندارد. لوئیز سریعاً دست به انتخاب چند مامور دیگر برای همراهی در این کار می شود. او سه زن فرانسوی ‏دیگر را که هر کدام سابقه خلافکاری دارند، یافته و با وعده بخشودگی کامل آنها را با خود همراه می کند. این افراد ‏عبارتند از سوزی رقصنده و نمایشگر زیبا، گایال شیمیست و متخصص کار با مواد منفجره و ژان که در گذشته روسپی ‏بوده و در قتل با خونسردی شهرت دارد. آنها با چتر در نرماندی پیاده می شود و به ماریا مسئول بی سیم و ایتالیایی ‏یهودی تبار و آخرین عضو تیم شان می پیودند. لوئیز و افرادش موفق می شوند ماموریت را با نفوذ در بیمارستان و ‏فراری دادن زمین شناس با موفقیت به پایان برسانند. اما بوکمستر ماموریت تازه ای به آنها می دهد که ابتدا با مخالف ‏همه اعضای تیم روبرو می شود. آنها باید به پاریس رفته و کلنل هیندریش فرمانده ضد اطلاعات آلمان ها را درباره ‏فرود متفقیتن در نرماندی اطلاعاتی کسب کرده، از میان بردارند. ماموریتی که به قیمت جان اغلب شان تمام خواهد ‏شد…‏

چرا باید دید؟

سینمای فرانسه بر خلاف کشورهای اروپای شرقی خیلی دیر به یاد ادای دین به نهضت مقاومت کشورش در سال های ‏جنگ جهانی دوم افتاد. دلیل این کار شاید اشغال کشور و همکاری مارشال پتن و بسیاری از فرانسویان با نازی ها بود ‏که این مقاومت را کم رنگ جلوه می داد. البته نباید فراموش کرد که نیروهای فرانسه در مقابله با آلمان ها به راحتی ‏تسلیم شدند و آلمانی های اشغال گر نیز کوشیدند تا کمترین صدمات را به این مهد هنر و تمدن وارد کنند. سینمای فرانسه ‏چند دهه بعد به سراغ نهضت مقاومت ملی رفت و به دلیل رشد چشمگیر حضور زنان در عرصه فعالیت های اجتماعی ‏همزمان با آغاز جنگ، اولین قهرمان هایش را نیز از میان زن ها برگزید. لوسی اوبراک(1997) ساخته کلود بری یکی ‏از برجسته ترین ها بود که ماجرای نجات ریموند اوبراک و 13 عضو دیگر نهضت مقاومت از چنگ گشتاپو به دست ‏لوسی همسر ریموند روایت می کرد. زنان سایه یا مامورین مخفی زن در ابعادی گسترده به ماجرای 5 زن و عملیاتی ‏می پردازد که رابطه ای مستقیم با سرنوشت سازترین عملیات متفقین دارد که به شکست نازی ها منجر شد. فیلمی که به ‏گفته سازندگانش بر اساس زندگی واقعی ‏Lise Villameur‏ رزمنده نهضت مقاومت فرانسه ساخته شده که به تازگی ‏درگذشت. ‏

سازنده این فیلم بر خلاف کلود بری که سابقه ای خوش در تولید فیلم های بزرگ و حماسی دارد، سازنده فیلم های اکشن ‏یا جنایی است. ژان پل سالومه متولد 1960 است. از اواخر دهه 1980 با مدیریت تولید وارد سینما شده و در 1991 با ‏نوشتن فیلمنامه جنایت در باغ و ساخت آن برای تلویزیون شروع به فیلمسازی کرده است. اولین فیلم سینمایی او با نام ‏دختران مسلح –برنده جایزه ویژه داوران از جشنواره فیلم های پلیسی کنیاک- نشان از تمایل وی به گونه جنایی و خلق ‏هیجان داشت که آنها رادر کارهای بعدی دنبال کرد. تماشاگر غیر فرانسوی او را چند سال قبل با بلفگور: شبح ‏لوور(2001) کشف کرد. یک فیلم مهیج با مایه های ترسناک و رازآمیز که برای راهیابی سینمای تجاری فرانسه به ‏بازارهای بین المللی تولید شده بود. موفقیت بلفگور سبب شد تا سالومه سه سال بعد فیلم بلند پروازانه آرسن لوپن را ‏مقابل دوربین ببرد که با بودجه 23 میلیون دلاریش یکی از گران ترین محصولات سینمای فرانسه تا آن زمان بود. آرسن ‏لوپن نه فقط سالومه بلکه بازیگر اصلی آن رومن دوریس را نیز به شهرتی جهانی رساند. اینک پس از چهار سال وقفه، ‏سالومه با یک فیلم جاسوسی/جنگی پر خرج به صحنه بازگشته که بازیگر اصلی بلفگور در نقش اصلی آن ظاهر شده ‏است. ‏

زنان سایه که با برخورد مثبت منتقدان فرانسوی مواجه شده، ظاهری به شدت آشنا دارد. اگر بیننده فیلم های پارتیزانی ‏متعلق به دوره جنگ جهانی دوم باشید با گروه ناجوری یا خلافکاری که در ازای بخشودگی برای انجام ماموریتی ‏مرگبار انتخاب یا داوطلب می شوند آشنا هستید. شاید بشود 12 مرد خبیث رابرت آلدریچ را پدر معنوی همه این فیلم ها ‏دانست که اینک یکی از فیلم های محبوب این گونه است. اما برای زنان سایه اصرار دارد که بر پایه واقعیت ساخته ‏شده، وجود چنین شباهت هایی آن را تبدیل به یک فیلم اکشن/جنگی و جاسوسی قدیمی می کند. از طرف دیگر می شود ‏آن را ادامه بر دختران مسلح خود سالومه دانست که گویا بخشی از تاریخ کشورش فقط بهانه ای برای خلق هیجان در ‏فیلمی با قهرمانان محوری مونث بوده است. البته نباد منکر چیره دستی سالومه در ساخت و پرداخت صحنه های ‏درگیری شد که با همان اولین سکانس-کشته شدن شوهر دفونتن- به چشم می آید. درام واقعی فیلم نیز در اطراف همین ‏شخصیت شکل می گیرد که ابتدا شوهر را در برابر چشمان خود از دست می دهد و در بقیه فیلم نیز رابطه ای پر تنش ‏میان او و برادرش پی یر نمایش داده می شود. بازی مارسو و مخصوصاً ژولی دپاردیو(دختر ژرار) چشمگیر است، اما ‏بلیبرتو با وجود تسلط اش بر چند زبان و تکلمه به آنها در طول فیلم چیزی به کلیشه افسران نازی اضافه نمی کند. حتی ‏رابطه عاشقانه اش با یکی از اعضای گروه لوئیز نیز دور از باور دیده می شود. گویی همه اینها در کنار هم چیده شده تا ‏یک فیلم جنگی فمینیستی ساخته شود، آن هم در کشوری که زنانش هنوز معنای زن بودن-و حتی زن ماندن- را بهتر ‏درک می کنند!‏

ژانر: درام، تاریخی. ‏

‏ ‏

stuk.jpg

گرفتار ‏Stuck

کارگردان: استوارت گوردون. فیلمنامه: جان استرایسک بر اساس داستانی از استوارت گوردون. موسیقی: بابی ‏جانستون. مدیر فیلمبرداری: دنیس مالونی. تدوین: اندی هورویچ. طراح صحنه: کریگ لاتراپ. بازیگران: مینا ‏سواری[برندی باسکی]، استیون رئا[تامس باردو]، راسل هورنزبای[رشید]، روکیا برتارد[تانیا]. 94 دقیقه. محصول ‏‏2007 کانادا، آمریکا، انگلستان. برنده جایزه کلاغ تقره ای از جشنواره فیلم های فانتزی بروکسل، برنده جایزه بهترین ‏فیلم جشنواره ایندی فست سن فرانسیسکو. ‏

تامس باردو که به علت نپرداختن کرایه مجبور به گریز از چنگ صاحب اتاق اجاره ای محل سکونتش شده، بعد از ‏ناکامی در یافتن کار ناچار به خوابیدن در پارک می شود. اما اولین شب اقامت وی در پارک با حضور پلیس مختل شده ‏و مجدداً راه خیابان ها را پیش می گیرد. همزمان برندی پرستار خانه سالمندان که همان روز وعده ترفیع به پستی بالاتر ‏را گرفته، در بازگشت به خانه بر اثر مستی و نشئه قرص های مخدر با اتومبیلش به باردو می کوبد. باردو از ناحیه پا ‏دچار شکستگی شده و تا شانه در شیشه جلوی اتومبیل گیر می کند. براندی وحشت زده از این اتفاق وقتی شاهدی در ‏خیابان نمی بیند، پس از ناکامی در رها کردن باردوی زخمی در پشت در اورژانس یک بیمارستان، وی را به گاراژ ‏خانه اش می برد. چون مایل نیست با افشای این واقع موقعیت شغلی خود و ترفیع محتمل را از دست بدهد. باردو به ‏هوش آمده و از برندی کمک می خواهد. اما برندی با وجود قولی که به وی می دهد، حاضر به خبر کردن آمبولانس ‏نیست و او را به حال خود رها می کند تا بمیرد. برندی برای حل مشکل خود دست کمک به سوی دوست پسر سیاه ‏پوست اش رشید(فروشنده قرص های مخدر) دراز می کند. رشید به خانه آمده و هر دو تحت تاثیر قرص ها شب را با ‏معشقه به پایان می رساند. فردای آن روز برندی دیر سر کار خود حاضر شده و توبیخ می شود. اما بدتر از آن فراموش ‏کرده موبایل خود را از داخل اتومبیل بردارد و باردو در صدد دستیابی به ان و تماس با مرکز فوریت های پزشکی یا ‏پلیس است. برندی از همکارش تانیا می خواهد تا غیبت او را لاپوشانی کند و سراسیمه به خانه بازمی گردد. سپس ‏ماجرا را به رشید گفته و از وی برای از میان بردن باردوی گیر افتاده در شیشه جلوی اتومبیل کمک می خواهد. اما ‏رشید بر خلاف گفته هایش خلاف کاری خرده پا بیش نیست و قدرت کشتن یا سر به نیست کردن جسدی را ندارد. به ‏موازات اینها نیز باردو با تتمه نیروی خود در صدد است جان خود را نجات دهد… ‏

چرا باید دید؟

استوارت گوردون 61 ساله با بازی و کارگردانی یک دوجین از نمایشنامه های موفق مانند انحراف جنسی در شیکاگو ‏نوشته دیوید ممت شروع به کار کرد و در اوایل دهه 1980 به فیلمسازی رو آورد. با اولین فیلمش ‏ReAnimator ‎‏-‏برگردان مدرنی از شش قصه هاوارد فیلیپس لاورکرافت- به شهرت رسید و به عنوان کارگردان ترسناک ساز معروف ‏شد. اما ناخنک زدن گوردون به ژانر علمی تخیلی یا درام در سال های بعد نشان داد که عناصر فیلم های ترسناک یا ‏نشانگان این ژانر برای او فقط مستمسکی برای نمایش پلشتی و پلیدی درون و برون انسان هاست. مانند فیلم قبلی او ‏ادموند که بار دیگر بر اساس نمایشنامه ای از دیوید ممت ساخته شده و داستان زندگی مردی به نام ادموند برک بود که ‏در می یافت زندگیش تا آن لحظه کسل کننده و تهی از معنا بوده و تصمیم می گیرد تا به جستجوی حقیقت و معنایی برای ‏زندگیش برخیزد. ادموند که به سبک و سیاق اغلب کارهای گوردون کم هزینه بود با استقبال خوب منتقدان و جشنواره ‏ها روبرو شد. آخرین فیلم او به نام گرفتار که باز هم با تاخیری قابل توجه اکران شده، اثری مستقل و کم هزینه-فقط 5 ‏میلیون دلار بودجه- است که بار دیگر توجه سینما دوستان جدی را به سوی او جلب کرده است. ‏

گرفتار یا گیر کرده بر خلاف تقسیم بندی رایج که من هم ناچار رعایتش کرده ام، نه ترسناک به معنای متعارف آن است ‏و نه مهیج به شکل پذیرفته شده اش… بلکه یک درام هولناک درباره رفتارهای انسان امروزی است که می تواند خشم، ‏انزجار و تعقل را نزد بیننده برانگیزد که همین بزرگ ترین دستاورد هر فیلمسازی می تواند باشد. گرفتار که اولین بار ‏در بازار فیلم جشنواره کن 2007 به نمایش در آمد، نتوانست با وجود جوایزی که گرفته بیش از دو سالن در اکران ‏عمومی امسال خود در آمریکا به چنگ آورد. فیلم ماجرای گریز از کمک چند انسان به همنوع خویش است. برندا برای ‏حفظ موقعیت شغلی پیشنهادی، رشید که مچش هنگام خیانت به وی گرفته شده برای حفظ او، همسایه اسپانیولی برای ‏دیپورت نشدن از آمریکا و… همه و همه دلایلی برای خود دارند. اما کدام یک از این دلایل می تواند در برابر ممانعت ‏از نجات جان یک انسان قانع کننده باشد؟ ‏

گوردون با گرفتار جامعه ای را تصویر می کند که در میانه ارزش های خودساخته اجتماعی و فردی گیر کرده و چشم ‏به ارزش های انسانی بسته است. کودک خانواده اسپانیولی که در میانه فیلم به والدینش اصرار می کند تا پلیس را خبر ‏کنند و در پایان باردو را در آغوش می گیرد، تنها نماینده معصومیت به جا مانده نیست. در آخر فیلم افرادی از همان ‏محله با آتش گرفتن گاراژ منزل برندی به آنجا می شتابند، ولی گوردون این کار را کافی نمی داند. او چنین انسان هایی ‏را به غفلت متهم می کند. کاری که خود از آن گریزان است و در صحنه ای کوتاه که به نشانه امضا در فیلم ظاهر شده، ‏سعی دارد کنجکاوی مثبت در حق همسایگان را امری انسانی جلوه دهد. او به ما می گوید که دلبستگی های ناچیز ‏اجتماعی ما تا چه حد می تواند خطرناک باشد و پتانسیل اعمال خشونت را در ما بیدار کند. این که ما در موقعیت هایی ‏چنین سخت و پیچیده چه خواهیم کرد، دغدغه اوست. حس طنز سیاهی که در پشت همه این وقایع نهفته، او را تا مقام ‏یک منتقد درجه یک رفتارهای آدمی ارتقا می دهد. اینکه هر دو نفر قربانی تلاش برای کسب منزلت اجتماعی هستند، ‏شاید کمی تسکین دهنده باشد. اما دو رویی برندی راه را برای ترحم بر او می بندد. زنی که در ابتدای فیلم خیلی سریع به ‏عنوان پرستاری فداکار معرفی و بلافاصله به عنوان دختری بی اعتقاد به هر گونه اصول انسانی تصویر می شود. او ‏نمونه کامل میلیون ها زن و مرد آمریکایی یا غیر آمریکایی زمانه ماست. شاید به همین خاطر است که هیچ کس دوست ‏ندارد این فیلم و در واقع تصویر خود را روی پرده ببیند!‏

شک ندارم اگر بگویم فیلم بر اساس ماجرایی واقعی ساخته شده، شوکه خواهید شد. در سال 2001 زنی به نام شانتی ‏مالارد در فورت ورث تگزاس هنگام رانندگی حین مستی با مرد بیخانمانی به نام گرگوری بیگز تصادف کرد. شانته، ‏گرگوری را که در شیشه جلوی اتومبیل گیر کرده بود به خانه آورد و در گاراژ رها کرد تا بمیرد. او سرانجام خوشی ‏مانند باردو نداشت. شانته نیز به اتهام قتل و پنهان کردن شواهد به 50 سال زندان محکوم شد!‏

گرفتار به عنوان یکی از آخرین نمونه های سینمای دارای وجدان اجتماعی و منتقد زمانه خویش محتاج دیدن و توجه ‏شماست. این شانس را به این فیلم و خودتان هدیه کنید.‏

ژانر: ترسناک، مهیج. ‏

‏ ‏

red.jpg

رد ‏Red

کارگردان: ترایگوه آلیستر دیسن، لاکی مک کی. فیلمنامه: استیون سوسکو بر اساس کتابی از جک کچام. موسیقی: ‏سورن هیلدگارد. مدیر فیلمبرداری: هارالد گونار پالگارد. تدوین: یون اندره مورک. طراح صحنه: لسلی کیل، تیفانی ‏زاپولا. بازیگران: برایان کاکس[آوری لادلو]، کایل گالنر[هارولد]، نوئل فیشر[دنی]، تام سایزمور[مایکل مک ‏کورمک]، شیلو فرناندز[پیت داست]، رابرت انگلوند[ویلی داست]، آماندا پلامر[خانم داست]، کیم دیکنز[کری دانل]، ‏اشلی لارنس[خانم مک کورمک]، مارشیا ینت[اما سیدونز]، لورن بیرکل[مالی فلیک]، کیت بوترباف[دین]. 95 دقیقه. ‏محصول 2008 آمریکا. ‏

پیرمردی به نام آوری لادلو، بعد از مرگ همسرش زندگی ارامی را با تنها همدم اش سگی پیر به اسم رد می گذراند. ‏یک روز که با رد برای ماهیگیری رفته، سه نوجوان به وی نزدیک شده و با تهدید سلاح سعی در سرقت از وی می ‏کنند. تفنگ در دست های دنی 18 ساله قرار دارد و زمانی که می فهمد لادلو پول زیادی به همراه ندارد، از روی غیظ ‏رد را می کشد. لادلو بعد از دفن رد با در دست داشتن پوکه فشنگ شلیک شده و آشنایی با نوع تفنگی که دنی در دست ‏داشته، نشانی وی را یافته و به خانه آنها می رود. او از پدر دنی می خواهد تا قبح کار پسرش را به وی یادآور شده و او ‏را وادار به عذرخواهی کند. اما مایکل مک کورمک پدر ثروتمند و متنفذ دنی که حامی سرسخت پسر خویش است، بعد ‏از شنیدن انکار دنی، لادلو را از خانه می راند. وی لادلو حاضر به کوتاه آمدن نیست و با گرفتن وکیل سعی در اجریا ‏قانون می کند. مک کورمک با نفوذ خود مانع از به نتیجه رسیدن شکایت لادلو می شود. همزمان کارهای لادلو توجه ‏خبرنگاری جوان را جلب کرده و گزارشی از ماجرا برای تلویزیون تهیه می کند. ولی پخش این گزارش باعث خشم ‏بیشتر مک کورمک و پسرش شده و دست به تهدید لادلو می زنند. مراجعه بعدی لادلو به خانه مک کورمک با ناراحتی ‏بیشتر توام شده و دنی نیز در خیابان سعی در کتک زدن او می کند. ولی لادلو در برابر شهود متعدد به قصد دفاع از ‏خود مانع از این کار می شود. اقدام بعدی مک کورمک ها آتش زدن خانه لادلو است، ولی فقدان مدارک باز مانع از ‏اجرای قانون می شود. پس لادلو جسد سگ محبوبش را از یر خاک در آورده و به منزل مک کورمک ها می رود…‏

چرا باید دید؟

ترایگوه آلیستر دیسن متولد 1967 نیمه نروژی و نیمه اسکاتلندی است. از مدرسه سینمایی لس آنجلس فارغ التحصیل ‏شده و در 1997 اولین فیلمش جزیره تاریکی را در نروژ کارگردانی کرده است. دومین فیلمش قلبم را نگه دار نماینده ‏رسمی کشور نروژ در مراسم اسکار سال 2002 بود. دیسن بعد از این فیلم سه مینی سریال ساخت و رد اولین فیلم ‏آمریکایی او محسوب می شود. رد که اولین بار در جشنواره سندنس به نمایش در آمد نام لاکی مک کی را نیز به عنوان ‏همکار کارگردان یدک می کشد. ‏

لاکی مک کی 33 ساله و اهل جنی لیند کالیفرنیا بازیگر، تهیه کننده، نویسنده و کارگردانی است که اولین فیلمش ‏می(2002) یک فیلم ترسناک روانشناختی بود که 8 جایزه از جشنواره های این گونه به چنگ آورد. دومین فیلم وی ‏جنگل نیز در همین گونه قرار داشت که نتوانست موفقیت فیلم اول را تکرار کند. رد سومین فیلم بلند کارنامه مک کی ‏است که هیچ ارتباط ژانری با دو فیلم قبلی وی ندارد و دوست دارم آن را بیشتر متعلق به دیسن بدانم که با خود حال و ‏هوایی ساکن و معقول به فیلم آورده است. ‏

رد با وجود داستان آشنایش- تلاش و ایستادگی یک مرد سابقاً قدرتمند برای احقاق حق قانونی و انسانی خویش در برابر ‏کسانی که قانون را تحت کنترل خود دارند- چیز تازه ای نیست. شما هم اگر فیلم باز قهاری باشید یا لااقل فیلم هایی دهه ‏گذشته سینمای آمریکا را دنبال کرده باشید، نمونه هایی چون سربلند ساخته 2004 کوین برای با شرکت دواین ‏جانسون(بازسازی فیلم موفق 1973 فیل کارلسون که قصه نیمه مستندش را از زندگی کلانتر بیوفورد پاسر اقتباس کرده ‏بود) یا نمونه های قدیمی تر مانند آرزوی مردن(1974) مایکل وینر را بلافاصله بعد از خواندن خلاصه داستان بالا به ‏خاطر خواهید آورد. اما به شما قول می دهم این فیلم مستقل و کوچک دو نیم میلیون دلاری با همه آن فیلم ها تفاوت ‏بنیادی دارد. این تفاوت بنیادی نه تنها از ساختار- که سازندگانش ابداً سعی در خلق هیجان و تزریق آدرنالین به پیکر آن ‏نداشته اند- بلکه از ریخت شناسی قهرمان قصه نیز ناشی می شود. لادلو بر خلاف پاسر و پل کرسی(قهرمان آرزوی ‏مردن) پیر است، لاجرم عاقل تر نیز شده و اعتقادش به قانون نیز بیشتر و سعی نمی کند تا با کوچک چیز از کوره در ‏رفته و قانون را خود اجرا کند. او با تانی و آرامش به منزل مک کورمک ها می رود و نشان می دهد که قصدش تنها ‏شنیدن معذرت خواهی از دنی نیست. او می خواهد احترام به حقوق دیگران و جان انسان ها را به دنی بیاموزد. دنی و ‏پدرش افرادی هستند که خیلی راحت می توانند جان انسان ها را نیز به مخاطره بیندازند. لادلو می داند کسی که حیوانات ‏را دوست نداشته باشد، انسان ها را هم دوست نخواهد داشت. ولی طرف مقابل وی را قدرت ناشی از ثروت و نخوت ‏کور و فاسد کرده است. با این حال لادلو که کهنه سرباز جنگ کره است، دست به اسلحه نمی برد. تنها زمانی این کار را ‏می کند که پدر و پسر قصد جانش را کرده اند و او خود را ملزم به دفاع از خود می بیند. ولی باز هم در انتهای فیلم، ‏وقتی با وی روبرو می شویم از کشته شدن آنها سخت غمگین است. او در گذر ایام یاد گرفته که هیچ چیز گران قیمت تر ‏از زندگی آدمی نیست. حتی آدم هایی چون مک کورمک ها که تهدیدی برای خود و دیگران به شمار می روند. او هنوز ‏خود را بابت جان هایی که در جنگ کره از دشمن ستانده، مسئول می داند. لادلو مصداق آمریکایی سخن سعدی است که ‏می فرماید چو عضوی به در آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار… ‏

فیلم که قدرت خود را در کنار فیلمبرداری و موسیقی زیبایش از بازی خارق العاده برایان کاکس کهنه کار می گیرد، گاه ‏حوادثی کلیشه ای و حتی خط داستان به ظاهر کلیشه ای را دنبال می کند. اما فیلمنامه هوشمندانه آن مانع از لغزیدن ‏فیلمسازها به ورطه قالب های تصویری می شود. تنها نکته آزارنده بوسه ای است که گزارشگر محلی در پایان فیلم بر ‏لب های لادلو می زند و از رابطه ای غیر ممکن میان آن دو خبر می دهد. ‏

کارگردان ها در تصویر کردن حال و هوای شهرستان های آمریکایی و زندگی ساکن آن موفق بوده اند، اما آنچه ثمره ‏کارشان را دیدنی می کند تلاش آن دو برای متوجه کردن نسل جدید و نسل قدیم به دوری از خشونت، احترام به حقوق ‏دیگران و اجرای قانون-حتی همین قوانین ناقص- دارد. اینکه بتوانیم حتی در صورت بروز اشتباهی مرگبار به موقع ‏متوجه غلط بودن رفتار خود شویم، یا چیزی را که می شود با یک عذرخواهی صمیمانه حل و فصل کرد به بروز ‏خشونت هایی تازه نکشانیم در زمانه ای که بسیاری همچون دنی به قصد سرگرم شدن می کشند، حرف با ارزشی است. ‏امیدوارم گوش های شنوایی نیز برای این حرف هنوز باشد!‏

ژانر: درام، مهیج. ‏

tortued.jpg

شکنجه شده ‏Tortured


نویسنده و کارگردان: نولان لبوویتز. موسیقی: ناتان بار. مدیر فیلمبرداری: استیون برنستین. تدوین: رابرت کی. لمبرت. ‏طراح صحنه: استیون گیگان. بازیگران: کول هاوزر[جیمی ون/کوین کول]، لارنس فیشبرن[آرچی گرین]، جیمز ‏کرامول[جک]، امانوئل چیرکویی[بکی]، جان کرایر[برایان]، جیمز دنتون[مورفی]، رابرت لاساردو[مو]. 107 و 92 ‏دقیقه. محصول 2008 آمریکا، کانادا. ‏

جیمی ون توسط رئیس گروهی تبهکار به نام زیگی که هرگز وی را ندیده، اجیر می شود تا حسابداری به نام گرین را به ‏قصد گرفتن اعتراف شکنجه کند. جیمی که خود تجربه ای مشابه را برای ورود به دسته زیگی از سر گذرانده، شروع به ‏شکنجه گرین می کند. در حال که وی مامور مخفی ‏FBI‏ بوده و برای به کشف هویت زیگی وارد این گروه شده است. ‏او باید هر چه سریع تر این کار را به سرانجام برساند، قبل از آنکه زیگی از هویت واقعی او مطلع شده و کار ناتمام ‏خود را با بعضی افراد ‏FBI‏ به پایان برساند….‏

چرا باید دید؟

ظاهراً این هفته به ناشناس ها تعلق دارد! چون نولان لبوویتز نیز از ان فیلمسازهای تازه کاری است که تنها رد موجود ‏از وی در منابع رسمی ساخت فیلم دکتر بنی(2003) است. یک کمدی نه چندان موفق درباره ماجراهای مفرج یک ‏پزشک زنان 28 ساله که با فیلم فعلی وی-شکنجه شده- هیچ سنخیتی ندارد. شکنجه شده که با وجود بهره مندی از ‏بازیگران سرشناس ماه گذشته مستقیماً روی دی وی دی پخش شد، قصه ای نه چندان متعارف دارد. می گویم نه چندان ‏چون زمانی که در نیمه فیلم به مامور بودن جیمی ون و هویت واقعی او پی می برید، به راحتی می توانید آن را با فیلم ‏هایی کلیشه ای از ماموری نفوذی میان جنایتکاران اشتباه بگیرید. پیرنگ پیچیده فیلم نیز که پدر وی- جک- را نیز با ‏سازمان تبهکاران مرتبط نشان می دهد، بر این خلط مبحث می افزاید. اما کارگردان و نویسنده فیلم خیلی زود با افزودن ‏نماها و فصل هایی از کابوس جیمی/کوین این تصور را بر هم می ریزد. او وارد دنیایی بی رحم شده که برای اثبات ‏وفاداری اش باید شکنجه شود و بعد شکنجه کند. چیزی که روح و روان او متلاشی می کند. وی در طول این پروسه ‏کمک کم دچار شک می شود که چه ایده آل نیکی ارزش این اعمال را دارد؟ ‏

البته فیلمساز از خلق هیجان و رمز و راز نیز غافل نیست و زمانی که در پایان با پیچش نهایی قصه- اعلام اینکه شکنجه ‏شونده (آرچی گرین) خود زیگی است- شباهت هایی با پیشینیان خود چون مظنونین همیشگی ایجاد می کند، آشنا بودنش ‏به قواعد بازی و ژانر را ثابت می کند. ولی همین آشنا بودن سبب گاف انتهایی می شود که کوین را با تلفنی تازه از ‏سوی زیگی-بعد از مرگش- رو در رو می کند. ‏

دکتر بنی را ندیده ام، اما شکنجه شده نشان از تسلط کافی لبوویتز بر مدیوم دارد و تلاش های برای ساختن تریلری دیدنی ‏

را قابل قبول جلوه می دهد. شکنجه شده شاید یک فیلم خیلی خوب نباشد، ولی ارزش تماشا کردن را دارد. البته اگر کمی ‏حوصله به خرج بدهید!‏

ژانر: جنایی، مهیج.‏

felon.jpg

بزهکار ‏Felon

نویسنده و کارگردان: ریک رومن وو. موسیقی: گرهارد داوم. مدیر فیلمبرداری: دانا گونزالز. تدوین: جاناتان کیبنال. ‏طراح صحنه: وینست رنو. بازیگران: استیون دورف[وید پورتر]، وال کیلمر[جان اسمیت]، ماریسول نیکلاس[لورا ‏پورتر]، وینست میلر[مایکل پورتر]، آنا آرچر[مگی]، لارنل استووال[ویپر]، سم شپرد[گوردون]، جانی ‏لویس[اسنومن]، هارولد پرینیو[ستوان جکسون]، شاون پرینس[تاد جکسون]، کریس براونینگ[دنی سامسون]، نیک ‏چینلاند[گروهبان رابرتز]، گرگ سرانو[سرکار دیاز]، جک واکر[رئیس زندان]، نیت پارکر[سرکار کالینز]. 104 ‏دقیقه. محصول 2008 آمریکا. ‏

وید پورتر یک مرد خانواده است. او با دوست دخترش لورا و فرزندشان مایکل زندگی ساده ای را می گذراند ودر صدد ‏است با گرفتن وام کاسبی خودش را راه بیندازد. ولی یک شب ورودی دزدی به خانه آنها و کشته شدن ناخواسته اش به ‏دست وید همه رویاهای آنان را تباه می کند. دزد در خارج از خانه به قتل رسیده و مسلح نیست. همین امر باعث می ‏شود تا وید به اتهام قتل غیر عمد محکوم و به خاطر اعتراف داوطلبانه اش محکومیتی سه ساله دریافت کند. او برای ‏گذراندن این محکومیت به زندان ایالتی فرستاده می شود. جایی که به زودی درمی یابد برای نجات از آن باید دست به ‏خشونت بزند. چون رئیس نگهبان های زندان، محکومین را چون گلادیاتورها به جان هم می اندازد. وید که با محکومی ‏سابقه دار به نام جان اسمیت هم سلول شده، از او یاد می گیرد تا چگونه با شرایط جدید خو کند. اما قبل از این کار به ‏دنبال دسیسه ای که برای وی چیده می شود، وید بار دیگر به دادگاه فرستاده شده و به خاطر جرمی ناخواسته محکومیتی ‏سنگین تر دریافت می کند. او اینک در حال از دست دادن همه چیز از جمله دوست دختر و پسرشان است و به نظر می ‏رسد خود نیز در چرخه خشونت های درون زندان نابود خواهد شد. ولی جان اسمیت نقشه ای برای نجات جان وی ‏دارد…‏

چرا باید دید؟

ریک رومن وو متولد 1968 لس انجلس است. با بدل کاری در دهه 1980 آغاز کرده و از مشهورترین های حرفه ‏خویش است. بعدها بازیگری، دستیار کارگردانی، نویسندگی و بالاخره فیلمسازی را با به سرانجام رسانده فیلم خروج در ‏‏1996 تحت نام مستعار آلن اسمیتی تجربه کرده است. 5 سال بعد اولین فیلم را با نام خود نوشته و کارگردانی کرده که ‏در سایه نام داشت. یک درام میهج با شرکت جیمز کان که داستانش با حرفه اصل خودش ارتباط داشت. ماجرای آدم ‏کشی که برای کشتن یک بدلکار هالیوودی اجیر می شود و به دام عشق دختر وی می افتد. هفت سال بعد از این فیلم، ‏شاهد دومین تجربه جدی رومن وو روی صندلی کارگردانی هستیم که بزهکار نام دارد. ‏

بزهکار یک درام زندان است، اینکه چگونه یک مرد خانواده بر اثر اشتباه گذرش به زندان می افتد و برای حفظ بقای ‏خویش ناچار به انجام اعمالی جنایتکارانه و خشونت آمیز می شود. چنین فیلم هایی اندک نیستند، فیلم هایی نیز که در ‏منقبت سیستم فاسد زندان ها و زندانبان هایی که در سبعیت دست کمی از محکومین زیر دست خود ندارند هم کم نیست. ‏بزهکار اما یک فرق جزئی با آنها دارد که بر اهمیت آن می افزاید و آن استناد به حوادثی واقعی است که در دهه 1990 ‏در زندان بدنام ایالتی کالیفرنیا به نام کورکوران رخ داد. ‏

تکیه کارگردان بر واقع گرایی با وجود قالب داستانی کم و بیش آنای برگزیده شده به آن سیمایی متفاوت و منتقدانه داده ‏که در سینمای آمریکا سنتی طولانی دارد. از شما فقط یک بار زندگی می کنید تا بروبیکر مسیری دراز پیموده شده و ‏شاید بزهکار در مقایسه با فیلم هایی چون رستگاری در شاوشنک لقمه بزرگی نباشد، ولی بیایید به عنوان یک فیلم ‏کوچک به آن نگاه کنیم. در چنین موقعیتی می شود فیلم و تفکر لیبرالی پشت آن را که بر ضعف های سیستم انگشت ‏گذاشته ستود. ‏

از سوی دیگر فیلم بر چیزهای تازه ای در ژانر زندان انگشت می گذارد و آن درگیری شدید نژادی درون زندان است. ‏ریک رومن وو زندان را از زبان جان اسمیت یک سیستم متکی بر نژاد پرستی توصیف می کند که تبهکاران برای بقای ‏خود ناچار به حضور در دایره قومیت ها یا نژادها می شوند. و زمانی که بفهمید کارگردان برای ساخت همین صحنه ‏های خونین از خود زندانیان مشاوره گرفته، بر سندیت آن بیشتر پی خواهید برد. ‏

بزهکار در شکل سنتی اش نشان از زایش جرم و جنایت در زندان ها دارد و اینکه اگر محیط این گونه مکان ها برای ‏بازپروی مجرمان غیر حرفه ای مساعد نباشد، بعد از طی دوران محکومیتی حتی سبک تبدیل به جنایتکارانی حرفه ای ‏خواهند شد حتی اگر از سر اجبار باشد. چون مکانیسم خشونت بار موجود آنها را میان چرخ های خود خرد خواهد کرد. ‏فیلم پایانی خوش دارد و با توجه به کشف و اعلام حقایق زندان کورکوران بعید نیست، چنین چیزی رخ داده باشد. اما ‏تاکید فیلمساز بر چیدن نقشه ای دقیق از سوی جان اسمیت و کمک خواستنش از زندانبان سابقش گوردون بیشتر به ‏تمهیدی برای خلق هیجان شباهت دارد تا دوستداران حقیقت و قانون را بی نصیب از قهرمان نگذارد. با این حال ‏فراموش نباید بکنید که زندان روح آدمی را می کشد و به ندرت کسانی موفق به نجات خود می شوند.‏

فیلم با وجود بهره مندی از بودجه ای نزدیک به 3 میلیون دلار موفق شده تا بازیگرانی نامدار را کنار هم گرد آورد و ‏بازی های خوبی نیز از آنها بگیرد. وال کیلمر که این اواخر به ستاره ثابت فیلم های درجه دو تبدیل شده، مهارت یک ‏بازیگر آکتورز استودیو را به نمایش می گذارد و تبدیل به ستاره اصلی این قطار سریع السیر نیمه شب آمریکایی می ‏شود. حضور کوتاه سام شپرد نیز برای دوستدارانش غنیمت است. اگر مشتاق دیدن فیلم هایی با مایه های تند اجتماعی ‏هستید، این هفته هفته شماست تا با کابوس هولناک وید پورتر در زندان آن را غنی تر کنید!‏

ژانر: جنایی، درام. ‏

instanum.jpg


تیمارستان ‏Insanitarium

نویسنده و کارگردان: جف بوهلر. مدیر فیلمبرداری: رابرت هائر. تدوین: جنیس همپتون. طراح صحنه: تالون مک کنا. ‏بازیگران: جسی متکالف[جک]، کیلی سانچز[لی لی]، پیتر استورمر[دکتر جیانتی]، کوین سوسمان[دیو]، اوان ‏پارک[چارلز]، الیویا مون[نانسی]، کارلا گالو[ورا داونینگ]، آرمین شیمرمن[هاوثورن]، لیزا آرتورو[هیتر]. 89 دقیقه. ‏محصول 2008 آمریکا. ‏

جک بعد از خودکشی ناموفق خواهرش لی لی که دچار بیماری روحی است، شاهد بستری شدن وی در تیمارستان دکتر ‏جیانتی می شود. اما زمانی که در می یابد اجازه ملاقات و حتی تماس تلفنی با خواهرش را ندارد، کم کم دچار ناراحتی و ‏نگرانی شده و تصمیمی خطرناک برای نجات خواهرش می گیرد. جک پس از تظاهر به ناراحتی روحی و دیوانگی به ‏تیمارستان فرستاده می شود. جک خیلی زود در تیمارستان متوجه می شود که بیماران مورد سو استفاده دکتر برای انجام ‏آزمایشی مخفیانه قرار گرفته اند. آزمایشی که آنها را تبدیل به دیوانه هایی علاقمند به خوردن گوشت انسان می کند… ‏

چرا باید دید؟

یک کارگردان صفر کیلومتر دیگر به نام جف بوهلر که تیمارستان اولین تجربه نویسندگی و کارگردانی اوست. نام فیلم ‏که ترکیب من در آوردی از ‏sanatorium‏[آسایشگاه مسلولین] و ‏insane‏[دیوانه] و به جای ‏insane asylum‏ نشسته ‏است. ‏

اگر با داستان های فرانتس کافکا آشنا هستید، اگر کتاب دارالمجانین استاد جمال زاده را خوانده اید و یا فیلم هایی با ‏محوریت قصه آسایشگاه های روانی دیده اید-مثلا دیوانه از قفس پرید- با تم به جنون کشانیده شدن فرد سالم در این مکان ‏آشنا هستید و با وجود تکراری بودنش آن را مخوف خواهید یافت. اما اولین ساخته جف بوهلر خیلی زود در دومین ‏سکانس فیلم مسیر خود را از تبدیل شدن به چنین فیلمی کج کرده و به سوی یک فیلم ترسناک پر از خون و رفتار مشمئز ‏کننده مانند خوردن گوشت آدمی می رود. ‏

فیلم که در بیمارستان متروکه یادبود رابرت اف کندی فیلمبرداری شده یکی دیگر از خیلی فیلم هایی است که زامبی ها ‏برای چشیدن گوشت انسان های دیگر در آن از این سو به آن سو می روند. و بر خلاف آنها این یکی حتی کارگردانی نام ‏آور نیز ندارد تا منتقدان به ضرب و زور هم که شده مفاهیم عمیقه به آن سنجاق کنند. تیمارستان در سخاوتمندانه ترین ‏نگاهی که می شود به آن داشت یک طبع آزمایی در اصول کهنه و نخ نمای ژانر برای یک تازه وارد است که دکتری ‏مجنون را در راس آسایشگاه روانی قرار داده و آغاز و فرجام آن نیز مشخص است. البته این طبع آزمایی بر خلاف ‏انتظار نتیجه قابل قبول نیز در بر نداشته و حس تئاتری بودن هرگز از صحنه ها دور نمی شود. بازی های تصنعی است ‏و هنرمندی چون پیتر استورمر نیز تباه شده می نماید. راستی او در میانه این بلبشو چه می کند؟ ‏

باید اعتراف کنم حضور وی سبب تحمل این فیلم از سوی من شد و خوش داشتم چیز مثبتی درباره فیلم یا بازی وی ‏بنویسم، اما چکنم که این جمع دیوانگان استحقاق آن را ندارند. پس توصیه ایمنی من دوری از این فیلم است که می تواند ‏شما را خسر الدنیا و الآخره کند!‏

ژانر: ترسناک، مهیج. ‏