با معرفی هفت فیلم متنوع از سینمای کشورهای مختلف جهان، به استقبال بهاری دلکش و پر از فیلم های شوق برانگیز رفته ایم….
فیلم های روز سینمای جهان
مرد آهنی Iron Man
کارگردان: جان فوریو. فیلمنامه: مارک فرگوس، هاوک اوستبای، آرت مارکام، مت هالووی بر اساس شخصیت های خلق شده توسط استن لی، دن هک، لری لیبر و جک کیربای. موسیقی: رامین جوادی. مدیر فیلمبرداری: متیو لیباتیک. تدوین: دن لبنتال. طراح صحنه: جی. مایکل ریوا. بازیگران: رابرت داونی جونیور[تونی استارک/مرد آهنی]، ترنس هاوارد[جیم رودس]، جف بریجز[اوبادیا استن/ Iron Monger]، گوینت پالترو[پپر پاتز]، لسلی بیب[کریستین اورهارت]، شاون توب[ینسن]. 126 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: Ironman.
در سفری به افغانستان برای معرفی محصول جدید صنایع استارک به نام موشک جریکو، کاروان نظامی همراه تونی استارک مورد حمله قرار گرفته و تونی زخمی می شود. تروریست ها بدن نیمه جان وی را به مخفی گاه خود برده و در آنجا تونی توسط اسیر دیگری به نام دکتر ینسن مورد مداوا قرار می گیرد. اما باید باطری بزرگی را برای جلوگیری از رسیدن ترکش ها به قلب اش با خود به این طرف و آن طرف بکشد. تروریست ها از تونی می خواهند تا برایشان موشک های جریکو بسازد. اما تونی به همراه دکتر ینسن به موازات این کار زرهی بسیار مقاوم و مکانیکی تولید می کند و موفق به فرار از چنگ تروریست ها می شود. در بازگشت به آمریکا، تونی رآکتور کوچکی برای بدن خود ساخته و سپس اعلام می کند از این پس صنایع استارک در زمینه اسلحه سازی فعالیت نخواهد کرد. اما اوبادیا استن شریک وی از این تصمیم راضی نیست. تونی نیز در آزمایشگاه مجهز خود دست به کار تکمیل زره ابداعی خود می شود. هدف او حفاظت از مردم و تامین صلح است، و به زودی شهرتی فراگیر در میان مردم با عنوان مرد آهنی پیدا می کند. ولی همزمان با اعلام هویت واقعی مرد آهنی توسط تونی، خبر می رسد که تروریست ها با سلاح های ساخت صنایع استارک و به ویژه موشک جریکو مجهز شده اند. تونی خیلی زود کشف می کند که استن به هر دو طرف جنگ، یعنی ارتش آمریکا و تروریست های بنیادگرای مسلمان اسلحه می فروشد. مجهز شدن تروریست ها به موشک جریکو سبب می شود تا تونی مجهز به زره آهنین تازه- که قدرت پرواز نیز به آن اضافه شده- به افغانستان بازگردد. تونی در بازگشت به آمریکا دستیارش پپر پاتز را برای یافتن مدارک ارسال اسلحه به تروریست به دفتر استن می فرستد. استن که مخفیانه سرگرم کار روی زرهی مشابه است، بعد از اطلاع یافتن از ماجرا تصمیم به نبرد با تونی و نابودی او می گیرد.
چرا باید دید؟
جاناتان کولیا فوریو متولد 1966 نیویورک است. در 1988 تحصیل در کالج کوئینز را نیمه تمام گذاشت و به شیکاگو رفت تا کمدین شود. در تئاترهای بداهه تجربه اندوخت و در 1993 اولین نقش کوچک خود را در فیلم رودی به دست آورد. سال بعد وارد تلویزیون شد و سپس به لس آنجلس مهاجرت کرد. در آنجا موفق شد تا به عنوان بازیگر-فیلمنامه نویس با فیلم Swingers شهرتی به هم بزند. در فیلم های سینمایی و تلویزیونی متعددی ظاهر شد و تهیه کنندگی را نیز آزمود. در سال 2003 اولین فیلم بلند سینمایی خود را به نام الف ساخت. فیلم با موفقیت تجاری روبرو شد و راه برای تامین سرمایه فیلم گران قیمت زاتورا باز کرد. مرد آهنی سومین فیلم بلند فوریو است و با توجه به سه فیلمی که تاکنون ساخته می توان او را کارگردانی مناسب برای فیلم های خانوادگی و نوجوان پسند ارزیابی کرد. چیزی که خود نیز به آن می بالد.
با این اوصاف بدیهی است که می تواند بهترین گزینه برای تولید اولین فیلمی باشد که استودیوی مارول نقش صاحب اثر و سرمایه گذار را بازی می کند. فیلمی با بودجه ای 186 میلیون دلاری که فوریو خود آن را نوعی فیلم مستقل جاسوسی-مهیج که گویا رابرت آلتمن آن را با تاثیراتی از سوپرمن، داستان های تام کلنسی، فیلم های جیمز باند و پلیس آهنین و بتمن بازمی گردد کارگردانی کرده باشد. توصیف خوبی است و نباید فراموش کرد که آلتمن نیز فیلمی چون پاپای]همان ملوان زبل خودمان!] را در کارنامه دارد. با این تفاوت که مرد آهنی به گفته خالقانش بر اساس شخصیتی واقعی چون هاوارد هیوز ساخته شده که عاشق هوانوردی، فیلمسازی، اختراع و … بود.
بنا به اقتضای روز داستان کمی تغییر یافته و به روز شده است. در قصه اصلی استارک در جنگ ویتنام زخمی می شد و سپس در جنگ خلیج شرکت می کرد، اما در فیلم محل وقوع داستان به افغانستان تغییر یافته است. البته این موضوع سبب نشده تا فیلم حال و هوایی واقعگرایانه پیدا کند.
مرد آهنی شاید مهم ترین و مورد پسندترین قصه مصور مارول نباشد، اما به دلیل داشتن مابه ازای بیرونی[هاوارد هیوز] با الگوهای قهرمانی در قرن بیستم بیشتر همخوانی دارد. طبیعی است چنین ابرقهرمانی باید خیلی زودتر از اینها روی پرده سینما ظاهر می شد. او بر خلاف اسپایدرمن/مرد عنکبوتی توسط یک حیوان گزیده نمی شود، یا مانند سوپرمن مادرزاد دارای نیروهای خارق العاده نیست. بلکه او مردی متعلق به زمانه ماست که تنها توانایی اش ساختن و ابداع ابزار است. یک مغز متفکر که سرانجام به قدرت تخریبی اختراعات پی می برد، یعنی زمانی که روی خود حضرت شان امتحان می شود. اما راه حل نهایی آن قدرها هم مسالمت آمیز نیست و ته رنگی از تصور آمریکایی های امروز برای دست یافتن به صلح دارد: استفاده از زور یعنی جنگ برای صلح. به همین خاطر قهرمان ما هم بعد از اعلام توقف خط تولید موشک های جریکو[به خاطر اینکه سربازان آمریکایی هم با سلاح های ساخت کارخانه خود او لت و پار می شوند!] چاره ای نمی بیند تا زره خارق العاده خود را تولید کند و به جنگ تروریست ها و حامیان آنها[صاحبان کارخانجات اسلحه سازی] برود!
رابرت داونی جونیور که برای رسیدن به قالب فیزیکی نقش بسیار تلاش کرده، در ترسیم چهره پر تناقض این قهرمان کمی تا قسمتی عیاش و اصولاً یک بچه بد موفق است. می ماند حضور کم رنگ بانو پالترو، که مدتی است از دوستداران خود را فیض دیدارش محروم کرده بود، در نقشی کوچک و بدون چالش که انتظارات را بر باد می دهد. بریجز نیز در نقش آدم بد قصه با سری طاس و انگیزه هایی پذیرفتنی خوش درخشیده است. می ماند حضور دو ایرانی-رامین جوادی و شاون توب- در دو نقش پر اهمیت که می تواند انگیزه قوی برای تماشای فیلم از سوی ایرانی ها باشد. کارگردان فیلم اعلام کرده که مرد آهنی اولین فیلم از یک سه گانه است و قرار است که قسمت دوم آن در سال 2010 اکران شود. ولی تا آن زمان سه سال باید صبر کنید. پس دم را غنیمت شمرده و به تماشای همین یکی بروید!
ژانر: اکشن، ماجرایی، درام، علمی تخیلی، مهیج.
منطقه La Zona
کارگردان: رودریگو پلا. فیلمنامه: رودریگو پلا، لورا سانتولو. موسیقی: فرناندو ولازکوئز. مدیر فیلمبرداری: امیلیو ویلانیووا. تدوین: آنا گارسیا، ناچو روئیز کاپیلاس، برنات ویلاپلانا. طراح صحنه: آنتونیو مونیو هیه را. بازیگران: دانیل خیمه نز کاچو[دانیل]، ماری بل وردو[ماریانا]، آلن چاوز[میگل]، دانیل تووار[آلخاندرو]، کارلوس باردم[گراردو]، ماریانا د تاویرا[آنردآ]، ماریو زاراگوزا[ریگوبرتو]، آندرس مونیل[دیه گو]، بلانکا گوئرا[لوچیا]، انریکه آرولا[ایوان]، گراردو تاراسنا[ماریو]. 97 دقیقه. محصول 2007 مکزیک. برنده جایزه طلای بهترین بازیگر نقش مکمل/ماریو زاراگوزا و نامزد جایزه طلایی بهترین بازیگر نقش مکمل/آلن چاوز و بهترین بازیگر نقش مکمل زن.مایرا سربولا از مراسم آریل، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری-بهترین کارگردانی و نامزد جایزه بهترین فیلم از جشنواره کارتاجنا، نامزد جایزه بهترین فیلمنامه از مراسم انجمن نویسندگان اسپانیا، نامزد جایزه بهترین فیلمنامه از مراسم گویا، برنده جایزه بهترین بازیگر زن/ماری بل وردو از مراسم سنت خوردی، برنده جایزه بهترین بازیگر تازه کار/کارلوس باردم ز اتحادیه بازیگران اسپانیولی، برنده جایزه فیپرشی از جشنواره تورنتو، بنده جایزه لوئیجی د لاورنتیس ازجشنواره ونیز.
محله ای ثروتمند نشین در دل شهر مکزیکو موسوم به منطقه وجود دارد که توسط دیوارهای بلند و دوربینهای امنیتی از بقیه شهر منفک شده است. ساکنان منطقه دلیل این کار را حفاظت خود از موج رو به افزایش خشونت، سرقت و بزهکاری در شهر فقرزده مکزیکو اعلام می کنند و حتی از ورود پلیس نیز به داخل منطقه با اکراه استقبال می کنند. آنها باور دارند که خود می توانند نظم و قانون را در منطقه حفظ کنند. تا اینکه شبی سه نوجوان به قصد سرقت از دیوار عبور کرده و وارد خانه ای می شوند. در جریان سرقت پیرزن صاحبخانه سر رسیده و یکی از نوجوان ها او را به قتل می رساند. اهالی مسلح نیز سر رسیده و دزدها را دنبال می کنند. دو نفر از نوجوانان توسط مردم کشته می شوند و سومین نفر-میگل- موفق به فرار و مخفی شدن در داخل منطقه می شود. در آن سوی دیوار، شنیده شدن صدای تیراندازی توجه ریگوبرتو افسر پلیس را جلب می کند. اما زمانی که وارد منطقه می شوند، اثری از حادثه ای رخ داده، نمی یابند و یکی از ساکنین محله نیز اقدام به دادن رشوه به ریگوبرتو می کند. ریگوبرتو نپذیرفته و بعدها با یافت شده جسد دو نوجوان در زباله دانی شهر، مصمم به پیگیری پرونده می شود. همزمان دوست دختر میگل نیز نزد پلیس رفته و از ماجرای ورود سه نوجوان به منطقه پرده برمی دارد. میگل که در زیرزمین یک خانه مخفی شده، خیلی زود توسط آلخاندرو، پسر صاحبخانه به دام می افتد. آلخاندرو از وی می خواهد تا خانه آنها و منطقه را ترک کند، چون اهالی تصمیم به شکار او گرفته اند. و از بد حادثه پدر آلخاندرو نیز یکی از سردمداران این ماجراست..
چرا باید دید؟
رودریگو پلا متولد 1968 مونته ویدئو، اورگوئه است. تابعیت مکزیکی دارد و در مرکز آموزش فیلمسازی این کشور درس خوانده است. اولین فیلمش را در سال 1988 با نام موئیرا کارگردانی کرده و دومین فیلم کوتاهش در جشنواره های دانشجویی زیادی مورد استقبال و تحسین واقع شده است. اولین جوایز غیر محلی خود را برای فیلم کوتاه سیاسی چشمی در گردن[2001] دریافت کرده است. اولین فیلم بلندش را در سال 2006 با نام صحرای درون کارگرداین کرده که در جشنواره برلین و کن مورد توجه قرار گرفته و منطقه دولین فیلم بلند سینمایی او محسوب می شود.
چگونه هراس از خشونت می تواند شما را وادار به ابراز خشونت کند؟ چگونه ترس و تنش می تواند ارزش های انسانی را دستخوش تغییر و چشم پوشی کند؟ اینها سوالات اساسی پلا است که در قالب داستانی از اجرای عدالت توسط فرد یا افراد و فساد در میان دستگاه پلیس روایت می شود. یقین دارم بعد دیدن ماجراهای هراس آور منطقه کمتر کسی جرات حمایت از مامورین خودگمارده قانون را بیابد. فیلمی به شدت واقعگرایانه و تاثیرگذار در مورد تبعیض در اثر فقر، احساس مسئولیت و تفکر جمعی است.
کمتر کسی از ساکنان منطقه سیاه و سفید تصویر شده است. همه و تقریباً برخی بیشتر دلایل خاصی برای زندگی در منطقه دارد. از دانیل تا دیه گو، اما طرز نگاه شان به ماجرا لاجرم یکسان نیست. از این روست که در یکی از جلسات تصمیم به جست و جو برای یافتن کسی می گیرند که می تواند با پلیس درباره کشته شدن دو نوجوان سخن گفته باشد. تفکر غلط جمعی رایج در منطقه می گوید که اهالی آنجا به دلیل ثروت شان باید در محیطی متفاوت زندگی کنند و بدتر از همه اینکه حق دارند قوانین خود ساخته شان را نیز اجرا کنند. چیزی که در پایان فیلم با لینچ شدن میگوئل در وسط خیابان نمادی عینی پیدا می کند.
منطقه با یک جنایت کوچ آغاز می شود، ولی سپس تبدیل به مطالعه ای درباره مشارکت در جرم و سازش میان رئیس پلیس و گردانندگان منطقه می شود. زمانی که اتومبیل های پلیس میگل را نادیده گرفته و منطقه را ترک می کنند، می دانیم که چه بر سر او خواهد آمد. اما زمانی که ریگوبرتو که شاهد مصالحه مافوقش با قاتلین سه نوجوان فقیر بوده، در پشت درهای سنگین آهنی منطقه با مشت به صورت مادر میگل کوبیده و می گوید: باید بهتر بزرگش می کردی…
تماشاگر عمق فاجعه را در می یابد، انگار که مشت مستقیماً به صورت خودش اصابت کرده باشد. کارگردانی پلا بی عیب و نقص است و نحوه روایت نه چندان پر پیچ و خم او باعث شده تا منطقه به یکی از فیلم های موفق آمریکای لاتین تبدیل شود. توصیه می کنم این درام خوش ساخت را از دست ندهید، اما اگر از دیدن و شنیدن این گونه داستان ها خسته شده اید، می توانید آن را با دیدگاهی متفاوت نیز ببیند. چون فیلم قصه بلوغ فکری آلخاندرو نیز هست، اما در پایان فیلم وقتی جسد میگل را به سوی گورستان می برد، نباید انتظار عملی قهرمانانه از وی را داشته باشید. او به این اکتفا می کند که گوری برای میگل نگون بخت و قربانی فقر فراهم کند، به دوست دختر میگل که از دست پلیس برای انکار واقعیت کتک سختی خورده، تلفن بزند و بعد در مسیر بازگشت به خانه برای خوردن غذا توقف کند!
ژانر: درام.
قلمرو ممنوع The Forbidden Kingdom
کارگردان: راب مینکاف. فیلمنامه: جان فوسکو. موسیقی: دیوید باکلی. مدیر فیلمبرداری: پیتر پاو. تدوین: اریک استرند. طراح صحنه: بیل برزسکی. بازیگران: جکی چان[اولد هوپ/لو یان]، جت لی[شاه میمون/راهب کم حرف]، مایکل انگارانو[جیسون تریپتیکاس]، لیو ییفی[گنجشک طلایی/دختر محله چینی ها]، کالین چاو[جنگ سالار یشمی]، لی بینگ بینگ[نی چانگ]، ونگ د شان[امپراطور یشمی پوش]، مورگان بنوا[لوپو]، جک پاسوبیک، جوانا کالیگنان. 113 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: King of Kung Fu.
جیسون نوجوانی آمریکایی و عاشق فیلم های رزمی و کونگ فو است. همین امر باعث می شود تا سر از دکان گروبرداری اولد هوپ در محله چینی ها سر دربیاورد. اما یک روز بچه های قلدر محله او را وادار می کنند تا در راه یافتن به مغازه گروبرداری کمک شان کند. نتیجه تلاش برای سرقت و تیر خوردن اولد هوپ است. لوپو سرکرده گروه که می بیند سرقت تبدیل به یک آدم کشی شده، تصمیم می گیرد تا تنها شاهد ماجرا یعنی جیسون را نیز از سر راه بردارد. جیسون نیز که برای دفاع از خود چوبدستی افسانه ای متعلق به شاه میمون را از مغازه اولد هوپ برداشته، پا به فرار می گذارد. اما از پشت بامی سقوط کرده و زمانی که به هوش می آید خود را در چین باستان می یابد.
جیسون که از حضور در دهکده ای در چین باستان گیج شده، به زودی با حمله سوران جنگ سالار یشمی به آنجا روبرو می شود. در حال فرار از سواران با استاد کومگ فوی مستی به نام لو یان برخورد می کند. لو یان او را نجات داده و به او می گوید بر طبق افسانه ها شاه میمون در نبرد با جنگ سالار یشمی فریب خورده و توسط وی تبدیل به سنگ شده است. مطابق پیشگویی های کهن باید چوبدستی به نزد صاحبش بازگردانده شود، تا شاه میمون پس از 500 سال به حالت اولیه خود بازگردد. پس وظیفه جیسون است که چوبدستی را به کوهستان محل اسارت شاه میمون برساند. آن دو به راه می افتند و در طول مسیر با با راهبی کم حرف و گنجشک طلایی -دختر زیبایی و یتیمی که تشنه گرفتن انتقام است- همراه می شوند. راهب و لو یان تصمیم به آموزش جیسون می گیرند. همزمان جنگ سالار یشمی نیز مزدوری بی رحم به نام نی چانگ را با دادن وعده اکسیر حیات به دنبال آنها روانه کرده و جنگ میان دو طرف درمی گیرد. گروه بعد از زخمی شدن لو یان موفق به فرار از چنگ نی چانگ و افرادش می شوند. اما جیسون تصمیم خطرناکی گرفته و به تنهایی راهی کوهستان محل اقامت جنگ سالار یشمی می شود…
چرا باید دید؟
بیل را بکش یا دیگر تقلیدها و نقیضه های هالیوود درباره سینمای رزمی هنک گنگ را فراموش کنید. چون قلمرو ممنوع یک ستایش نامه جانانه از این نوع سینما با حضور دو ستاره اصلی این گونه است. مخصوصاً که اولین حضور مشترک این دو ستاره در یک فیلم واحد است و اسطوره طراحی صحنه های رزمی-یوئن وو-پینگ نیز در پروژه حضوری چشمگیر دارد.
راب مینکاف انیماتور، نویسنده، تهیه کننده و کارگردانی آمریکایی را با دو کارتون کوتاه از ماجراهای راجر رابیت و سپس شیرشاه [1994] شناختیم. موفقیت و شهرت با فیلم های استوارت کوچولو به سراغش آمد. اما از قرائن پیداست که علاقه شدیدی به شرق دارد تا جایی که سال گذشته با یکی از نوادگان کنفوسیوس به نام کریستال کونگ عقد ازدواج بسته و امسال نیز با قلمرو ممنوع که ریشه در افسانه های چینی دارد به قصد فتح گیشه های دو سوی اقیانوس دورخیز کرده است.
فیلم بر اساس یکی از چهار داستان بزرگ حماسی ادبیات چینی به نام “سفر به غرب” ساخته شده است. اغلب شخصیت ها[غیر از گنجشک طلایی که از یک فیلم دهه 1960 وام گرفته شده و نی چانگ ضد قهرمان مونث با موهای یک دست سفید که از داستانی نوشته لیانگ یوشنگ می آید و تا امروز دوباره به فیلم تبدیل شده است.] و ماجراها از اساطیر چینی وام گرفته شده اند، مانند جنگ سالار یشمی که در اساطیر چینی فرمانروای آسمان هاست یا لو یان که قدیس تائویست مشهوری است و شاه میمون نیز از حماسه تخیلی قرن شانزدهمی نوشته وو چنگ ان گرفته شده است.
قلمرو ممنوع با بودجه ای 70 میلیون دلاری تولید شده تا پیوند مقدس و پول سازی میان اسطوره های شرقی و قصه های پریان غربی فراهم کند. معجونی مرکب از جادوگر شهر از، کاراته کید، ساعت شلوغی، ببر کمین کرده-اژدهای پنهان، میمون مست و …. و ادای دینی همراه با شوخی و مطایبه به بروس لی و دیگر بزرگان این رشته که به شکلی دیدنی در تیتراژ ابتدایی فیلم جمع شده اند.
فیلم مانند همه فیلم های کلاسیک این گونه در کنار نمایش صحنه های چشمگیر و تماشایی نبرد، قصد دارد تا اصول شرافت، وفاداری، رفاقت و معنی واقعی کونگ فو را به جوان اول فیلم و تماشاگرانش منتقل کند و کمابیش هم موفق می شود. ما آنچه برای تماشاگر این نوع سینما اهمیت دارد حضور دو غول چینی در کنار هم هست، حتی اگر قهرمان فیلم یک نوجوان آمریکایی باشد!
ژانر: اکشن، ماجرایی، کمدی، فانتزی، عاشقانه.
یک تماس ناموفق One Missed Call
کارگردان: اریک والت. فیلمنامه: اندرو کلاون بر اساس داستان یاسوشی آکیموتو و فیلمنامه میناکو دایرا. موسیقی: گلن رینولد هیل، جانی کلیمک. مدیر فیلمبرداری: گل نمک فرسون. تدوین: استیو میرکوویچ. طراح صحنه: لارنس بنت. بازیگران: شانین سوسامون[بث ریموند]، ادوارد برنز[جک اندروز]، آنا کلودیا تالانکون[تیلر آنتونی]، ری وایز[تد سامرز]، ازورا اسکای[لینا کول]، جانی لوئیس[برایان سوسا]، جیسون بگ[ری پروایس]، مارگرت چو[میکی لی]، مگان گود[شلی بائوم]، رادا گریفیس[مری لیتون]. 87 دقیقه. محصول 2008 ژاپن، آمریکا، آلمان. نام دیگر: Don’t Pick Up the Cell Phone!.
بتانی ریموند شاهد مرگ سه نفر از دوستان خود می شود. همه این آدم ها قبل از مرگ خود پیامی توسط موبایل خود دریافت کرده اند که متعلق به خودشان، اما از آینده و لحظه مرگ شان است. همزمان جک اندروز که خواهرش نیز در میان قربانیان قرار دارد، شروع به تحقیق در این باره می کند. همه قربانیان در دو موضوع اشتراک دارند: اول اینکه پیغام هایی مشابه توسط موبایل شان دریافت کرده اند و دوم بعد از مرگ شان آب نباتی در دهان هر کدام یافت می شود. بعد از مراجعه بتانی به پلیس و توضیح وقایع، جک با او صحبت کرده و نظر او را برای همکاری جهت کشف حقیقت طلب می کند. اما به زودی بتانی نیز پیامی مبنی بر مرگ خود دریافت کرده و هر دو نفر برای پیشگیری از به حقیقت پیوستن آن دست به تلاشی همه جانبه می زنند. آنها به این نتیجه رسیده اند که روحی مادری خشن مرتکب این قتل ها می شود، اما بتانی و جک به زودی درمی یابند که مادر نیز خود قربانی بیش نبوده است….
چرا باید دید؟
یک تماس ناموفق بازسازی هالیوودی فیلم موفق ژاپنی به همین نام[Chakushin ari] ساخته تاکاشی مییکه است که دنباله هایی نیز توسط رنپئی تسوکاموتو و مانابو آسو در سال های 2005 و 2006 بر آن ساخته شده است. فیلم که قرار بود در سال 2005 تولید شود، سرانجام بعد از رد کردن پروژه توسط گیلرمو دل تورو به اریک والت سپرده شد. البته جناب والت خود قبل از ساختن این فیلم نسخه اصلی را ندیده و از بازیگران هم خواسته بود تا آن را تماشا نکنند، نتیجه هم روشن است یک بزسازی تقریباً کم جان، بی فایده[تجاری مخصوصاً چون بیش از 26 میلیون دلار در گیشه آمریکا به دست نیاورده] و می شود بی معنی که بازیگری چون ادوارد برنز را نیز به هدر داده است.
اریک والت متولد 1967 تولوز فرانسه است و یک تماس ناموفق اولین فیلم هالیوودی او به شمار می رود. او با ساختن فیلم کوتاه شنبه، یکشنبه و همین طور دوشنبه در 1999 موفق به دریافت سه جایزه از جشنواره های معتبر شده و اسم و رسمی به هم زد. با اولین فیلمش Maléfique در 2002 در ژانر فانتزی و ترسناک درباره چهار زندانی که دست نوشته ای قدیمی با موضوع جادوی سیاه پیدا می کنند، توانست در میان دوستداران این ژانر محبوبیتی گسترده کسب کند و سرانجام به هالیوود راه یابد. اما بازسازی یک تماس ناموفق نتوانسته امتیازی بر کارنامه وی بیفزاید. نه از رمز و راز فیلم منبع اقتباس اثری بر جای مانده و نه از مهارت سازنده Maléfique…..
اگر می خواهید بدانید یک قصه واقعاً ترسناک که شما را وادار به دور انداختن موبایل تان می کند، چگونه تبدیل به یک قصه لولوخورخوره شده است، به دیدن این فیلم بروید!
ژانر: ترسناک، رازآمیز، مهیج.
آرمین Armin
نویسنده و کارگردان: اوگنین سیویلیچیچ. موسیقی: میکائیل بائر. مدیر فیلمبرداری: استانکو هرچگ، ودران سامانوویچ. تدوین: ویه ران پاولینیچ. طراح صحنه: ملادن اوزبولت. بازیگران: امیر حاژیحافیظ بگوویچ[ایبرو]، آرمین عمروویچ[آرمین]، ینس مونشاو]اولریش]، ماری بومر[گودرون]، باربارا پرپیچ[مارتینا]، اورهان گونر[آرپاد]، بورکو پریچ[زوکی]، بوریس اسوارتان[پریچ]، داریا لورنچی[آیدا]، ایوانا بولانکا[نانا]. 82 دقیقه. محصول 2007 کرواسی، بوسنی هرزه گوین، آلمان. برنده جایزه بهترین بازیگر/امیر حاژیحافیظ بگوویچ از جشنواره دوربان، برنده دلفین نقره برای بهترین فیلمنامه از جشنواره فسترویا-ترویا، برنده جایزه شرق ِ غرب از جشنواره کارلوی واری، برنده جایزه فیپرشی از جشنواره پالم اسپرینگز، برنده جایزه طلای بهترین بازیگر/امیر حاژیحافیظ بگوویچ و بهترین فیلمنامه از جشنواه پولا.
ایبرو و پسرش آرمین از شهر کوچک شان در بوسنی به طرف زاگرب حرکت می کنند. قرار است آرمین در جلسه انتخاب بازیگر نوجوان برای فیلمی درباره جنگ در بوسنی که توسط کارگردانی آلمانی ساخته می شود، شرکت کند. اما ظاهراً رویای پسر با اتفاقاتی کوچک در حال نقش بر آب شدن است. ابتدا در بین راه اتوبوس خراب می شود و آنها دیر سر قرار می رسند. پس از اصرار و خواهش های ایبرو مبنی بر اینکه فرصتی به آرمین بدهند، کارگردان می گوید که برای نقش مورد نظر مسن است. آرمین که آرزوی بازی در فیلم را دست نیافتنی می بیند، عصبی است. ایبرو می کوشد تا با توسل به راه های مختلفی مانند ایجاد رابطه با اعضای گروه فیلمسازی شانسی دیگر برای پسرش فراهم کند. تنها دست آویز او این بار توانایی ارمین در نواختن آکاردئون و خواندن است. کارگردان می پذیرد تا به نواختن آرمین گوش دهد. اما در میانه کار آرمین دچار حمله صرعی می شود. فردای آن روز که ایبرو و آرمین آماده بازگشت به شهرشان شده اند، کارگردان با پیشنهاد تازه ای مبنی بر ساخت فیلمی مستند درباره آرمین و اینکه در زمان جنگ چه بر سر او آمده، به سراغ شان می رود. آرمین پیشنهاد را رد می کند. ایبرو نیز به حمایت او بر این تصمیم صحه می گذارد و پدر و پسر به شهر خود بازمی گردند.
چرا باید دید؟
برای دوستدار سینمای اروپای شرقی، مخصوصاً یوگسلاوی سابق اوگنین سیویلیچیچ نام شناخته شده ای است. البته نه برای تماشاگر ایرانی که تنها فیلم های دهه 1960 تا 1980 پارتیزانی یوگسلاوی سابق را دیده و از موج های تازه در سینمای بالکان دور و بی خبر است. سیویلیچیچ متولد 1971 با فیلمنامه نویسی آغاز و از 1991 با ساختن فیلم های ویدئویی کوتاه شروع به کارگردانی کرد. 8 سال بعد اولین فیلم بلندش را با نام آرزو می کنم یک کوسه بودم ساخت. دومین فیلم بلندش به خاطر کونگ فو معذرت می خواهم! را در سال 2004 کارگردانی کرد. هر دو فیلمش موفق شدند جوایزی در جشنواره های داخلی کسب کنند. اما آرمین سومین فیلم وی که موفق ترین کار او تا این لحظه به شمار می رود، توانسته ستایش منتقدان و داوران جشنواره های بین المللی را کسب و به عنوان نماینده سینمای کشورش به آکادمی اسکار معرفی شود.
فیلم که اولین بار در جشنواره برلین 2007 به نمایش در آمد، بر خلاف تصور خیلی ها به جنگ در بالکان، فروپاشی یوگسلاوی، نسل کشی، ضایعات جنگ، فقر و پریشانی متعاقب آن و حتی میل و آرزوی آرمین به بازی در فیلم نمی پردازد. تمام فیلم ادیسه ای است که در پایان آن- زمانی که پدر و پسر به شهر خود بازمی گردند- پسر از عشق و محبت بی حد و مرز پدر نسبت به خود آگاه خواهد شد.
آرمین یک مینی درام است که با جزئیاتی دقیق و لحظاتی به یاد ماندنی زینت یافته و قادر به ایجاد لحظاتی پر از تشویش و نگرانی برای تماشاگر است. تا نیمه فیلم حدس زدن دلیل رفتار عصبی پسر، توجه های بیش از اندازه پدر به او و تلاش هایش برای اهدای فرصت حضور در یک فیلم به فرزندش در هاله ای رمز و راز پیچیده شده است. و حتی زمانی که تماشاگر شاهد حمله صرعی آرمین می شود و می پندارد دلیل این همه توجه را یافته، سیویلیچیچ تک خال تازه ای رو می کند. پدر بی شائبه فرزند را دوست دارد، نه به خاطر اینکه در جنگ دچار آسیب شده است. او فقط تلاش می کند در عین سادگی و حتی با وجود ندانستن زبان با اعضای گروه فیلمسازی رابطه برقرار کند تا پسر را به سرمنزل مقصود برساند. از او می خواهد قوی باشد، اجازه سیگار کشیدن را به اومی دهد تا به وی یادآور شود بزرگ شده و در پایان به احترام گذاشتن به انتخاب او بر بلوغ فکری اش نیز صحه می گذارد.
سیویلیچیچ در سومین فیلمش موفق می شود تا با خلق و چیدن صحنه هایی ساده و به یاد ماندنی تماشاگر اشنا با تاریخ سینما را به یاد نئورئالیست هایی چون دسیکا یا ویسکونتی بیندازد. رابطه میان ایبرو و آرمین 14 ساله یادآور رابطه آنتونیو و برونو ریچی در دزد دوچرخه است و حزن و اندوهی که بر فیلم سایه افکنده قادر است تا به اندازه بسیاری از فیلم هایی که درباره جنگ این نقطه از دنیا ساخته شده اند، بر شما اثر بگذارد. فیلم فاقد موسیقی است، اما فیلمبرداری خوب و بازی بی نظیر امیر حاژیحافیظ بگوویچ اجازه نمی دهد تا به نبود آن فکر کنید!
ژانر: درام.
تخم مرغ Yumurta
کارگردان: سمیح کاپلان اوغلو. فیلمنامه: سمیح کاپلان اوغلو، اورچون کوکسال. مدیر فیلمبرداری: ئوزگور اکن. تدوین: آیهان ارگورسل، سوزات هانده گونری، سمیح کاپلان اوغلو. طراح صحنه: ناز ارایدا. بازیگران: نژات ایشلر[یوسف]، سعادت ایشیل آکسوی[آیلا]، ئوفوک بایراکتار[هالوک]، تولین ئوزن[زن داخل کتابفروشی]، گولچین سانتیرجی اوغلو[گول]، کاآن کاراباجاک[بچه]، سمرا کاپلان اوغلو[زهرا]. 97 دقیقه. محصول 2007 ترکیه، یونان. نام دیگر: Avgo، Egg. برنده جایز بهترین کارگردانی از جشنواره بانکوک، برنده جایزه Eurimages از جشنواره سویل، برنده جایزه دوم از جشنواره فیلم های اروپایی استرویل، برنده جایزه نت پک از جشنواره آوراسیا، برنده جایزه بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر زن از جشنواره والادولید، برنده جایزه بهترین کارگردانی و جایزه موفقیت فنی و هنری از جشنواره فجر، برنده جایزه بهترین فیلم و بهترین بازیگر مرد از جشنواره نورمبرگ-فیلم های ترکی-آلمانی، برنده جایزه پرتقال طلایی بهترین طراحی صحنه-بهترین فیلمبرداری-بهترین طراحی لباس-بهترین فیلم-بهترین بازیگر تازه کار/سعادت آکسوی و بهترین فیلمنامه از جشنواه آنتالیا، برنده جایزه بهترین بازیگر زن/سعادت آکسوی و جایزه قلب سارایووا از جشنواره سارایووا، برنده جایزه روزنامه رادیکال/انتخاب مردم از جشنواره استانبول.
یوسف شاعری جوان که در استانبول به کار کتابفروشی اشتغال دارد، خبر مرگ مادرش زهرا را دریافت کرده و به زادگاه خود تیره که سال هاست به آنجا سر نزده، بازمی گردد. خانه دوران کودکی به خاطر عدم رسیدگی در حال تخریب است و دختری جوان به نام آیلا-نوه دایی اش- انتظار او را می کشد. اما یوسف از اینکه در پنج سال گذشته آیلا نزد مادرش زندگی می کرده، بی خبر است.
آیلا از یوسف خواسته ای دارد. زهرا قبل از مرگش تقاضا کرده نذرش را یوسف ادا کرده و قوچی را سر ببرد. اما یوسف قادر نیست در برابر ریتم ساکن زندگی در شهرستان، محبوب قدیمی اش، دوستان و رویاها و احساس گناهی که عذابش می دهد، مقاومت کند. یوسف مترصد اتمام تشریفات قانونی و خروج از تیره است، اما اتفاق هایی جزئی مانع از بازگشت وی به استانبول می شود. تا اینکه به همراه آیلا به طرف زیارتگاهی در خارج از شهر که قرار است مراسم قربانی کردن قوچ نذری را انجام بگیرد، راه می افتند. اما به خاطر نبودن گله در محل، مجبور می شوند شبرا در هتلی اقامت کرده و فردای آن روز بعد از خرید قوچ به راه بیفتند. شب هر دو شاهد مراسم عروسی زوجی در هتل می شوند و حال و هوای مجلس آن دو را به هم نزدیک می کند. فردای آن روز بعد از قربانی کردن قوچ به شهر بازمی گردند. یوسف شهر را به سوی استانبول ترک می کند. اما بعد از گذراندن شبی در میان راه به خانه بازمی گردد. گویا بارش اولین برف بر احساس گناه او پرده ای کشیده و قربانی کردن قوچ تقدیر او را نیز تغییر داده است…..
چرا باید دید؟
سمیح کاپلان اوغلو متولد 1963 ازمیر، در سال 1984 در رشته سینما و تلویزیون از دانشگاه دوکوز ایلول[9 سپتامبر] فارغ التحصیل شد. فیلمسازی را با ساختن فیلم های تبلیغاتی آغاز کرد. بعدها دستیار فیلمبرداری در فیلم های مستند را نیز تجربه کرد. سپس سریال 52 قسمتی مشهور و معتبر تانگوی شهناز را برای شبکه های Show TV و Inter Star کارگردانی کرد. اولین فیلم بلند سینمایی اش با نام هر کس در خانه خود موفق به کسب جوایز بسیاری در داخل و خارج ترکیه شد. دومین فیلمش سقوط فرشته با تحسین و ستایش منتقدان و تماشاگران در بسیاری از کشورهای جهان روبرو گشت. تخم مرغ سومین فیلم بلند کاپلان اوغلوست که قرار است اولین بخش از یک سه گانه به نام یوسف باشد. فیلمبرداری دومین قسمت آن به نام شیر تمام شده و به زودی فیلمبرداری قسمت سوم به نام عسل نیز آغاز خواهد شد.
اگر سینمای ترکیه و موج تازه آن را دنبال می کنید با نام نوری بیلگه جیلان آشنا هستید. یک کیارستمی ترک و مینی مالیست که در خارج از کشور بیش از داخل آن شهرت دارد! نمی خواهم جسارت کرده و کاپلان اوغلو را با وی مقایسه کنم، اما برای معرفی وی به کسی که از دومی فیلمی ندیده باشد چاره دیگری ندارم. این موج با قصبه بیلگه جیلان و ابرهای ماه مه وی آغاز شد و با پنج نوبت رها اردم ادامه یافت. فیلمی هایی فلسفی که در محیط روستا یا شهرستان های کوچک ترکیه می گذشت. تخم مرغ آخرین فیلم این موج است که همچون پیشینیان خود روایت قصه را در درجه دوم اهمیت قرار می دهد لذت زندگی در لحظه و کشف آن را به بیننده عرضه می دارد. نوعی فیلم/ذن، یعنی بعد از دیدن فیلم آنچه به جا می ماند درک و احساس شما در برخی لحظات فیلم است. وقایعی که این احساسات را به هم ربط می دهند، اهمیت زیادی ندارند. این فیلم ها قرار است دیدگاه خاص کارگردان به زندگی و انسان را به تماشاگر عرضه کنند. نمونه کامل قدیمی این نوع نگاه آندری تارکوفسکی و نمونه متاخرش الکساندر سوکوروف است. این نگاه با خود زیبایی شناسی خاصی را نیز به دنبال می آورد که سخن گفتن درباره آن در حوصله راهنمای دیدن فیلم ها نیست. بنابر این به این بسنده می کنم که کاپلان اوغلو نیز به همین راه قدم گذاشته است.
کاپلان اوغلو قصه آشتی شاعری جوان با زادگاهش را دستمایه قرار داده تا دیدگاه خود را نسبت به انسان و جهان به ما عرضه کند. درباره این فیلم حتما مفصل خواهم نوشت و در صدد گفت و گو با کارگردان آن نیز هستم. تا آن روز برای شما شانس دیدار این فیلم زیبا را آرزو می کنم.
قابل توجه دوستان همکار؛ کاپلان اوغلو به مدت دو دهه مقاله هایی درباره سینما و هنرها زیبا نوشته و از 1996 تا 2000 نیز ستونی ثابت در روزنامه رادیکال داشته است.
ژانر: درام.
سکس و صبحانه Sex and Breakfast
نویسنده و کارگردان: مایلز برندمن. موسیقی: دنی اکسوم. مدیر فیلمبرداری: مارک شوارتزباد. تدوین: دانا شاکلی. طراح صحنه: دیوید چاپمن. بازیگران: مکالی کالکین[جیمز]، کانو بکر[الیس]، الیزا داشکو[رنه]، الکسیس زینا[هیتر]، جوانا مایلز[دکتر ولبریج]، اریک لایولی[چارلی]، جمی ری نیومن[بتی]، آنیتا جنان[میکی]، وینسنت جروزا[برایان]، مارگرت تراولتا[گیل]. 81 دقیقه. محصول 2007 آمریکا.
الیس و رنه از یکنواختی رابطه شان ناراضی هستند، جیمز و هیتر نیز از اینکه سکس آن لطف سابق را ندارد به تنگ آمده اند. سخن گفتن از فانتزی های سکسی راه به جایی نمی برد و سرانجام این دو زوج برای یافتن راه حل در سمیناری که دکتر ولبریج اداره می کند، حضور می یابند. فحوای کلام و توصیه اصلی دکتر به چنین زوج هایی افزودن تنوع به روابط جنسی خود از طریق تجربه کردن سکس گروهی یا تعویض زوجات است. این دو زوج در مطلب دکتر با هم آشنا و سکس گروهی را با هم تجربه می کنند. اما این روش نیز نتایجی کاملاً دور از انتظار برای هر دو زوج به دنبال خواهد داشت….
چرا باید دید؟
اولین فیلم بلند مایلزبرندمن متولد 1981 لس آنجلس- در سال 2005 فیلم کوتاهی با نام تو درباره بعضی چیزها متاسفی، خوب من هم هستم شروع به فیلمسازی کرده- در مقام کارگردانی یک کمدی سیاه درباره تجارب جنسی در میان زوج های جوان امروزی است. البته در دنیای غرب، چون تابوها هنوز در شرق قدرتمندند و ارباب عمائم در کشور ما بر سر کار….
فیلم و دکتر ولبریج از زوج های جوان که دچار یکنواختی در روابط جنسی شده اند، می خواهد تا تجربه های تازه را با آغوش باز بپذیرند و از آنها می خواهند تا دوباره درباره مقدمات اولیه موفقیت در روابط فکر کنند: چیزهایی مانند سکس، عشق و ارتباطات. دیدن فیلم هایی در مورد جوان هایی که خیلی زود دچار سردی یا سرخوردگی در روابط جنسی شده اند، چیز تازه ای شاید نباشد. اما نوع نگاه نویسنده و کارگردان سکس و صبحانه به دلیل به روز بودن و استفاده از دیالوگ هایی که می تواند شما را به یاد نمایشنامه چه کسی از ویرجینا وولف می ترسد؟ بیندازد، واجد ارزش و تماشای دقیق است.
در فیلم با دو زوج دچار کژکاری روبرو هستیم : زوج الیس و رنه به خودارضایی تمایل پیدا کرده اند و زوج جیمز و هیتر نیز از همخوابگی مانند سابق لذت نمی برند و به دنبال یافتن ریشه های آن هستند. فانتزی رنه برای یک بار هم که شده، خوابیدن با یک همجنس است. اما الیس چنین چیزی را برنمی تابد و زمانی که شاهد دوستی او با بتی گارسون کافه همیشگی می شود، برمی آشوبد.
چنین اتفاق هایی برای زوج هایی در سنین بیست سالگی در غرب شاید عادی و گشتن به دنبال راه حل عقلانی آن نیز کاری معمول باشد. اما زوج های ناکام و ناخشنود شرقی چه باید بکنند؟ البته محض دلداری به این زوج ها باید بگویم که سرنوشت چندان جالبی در انتظار این دو زوج آمریکایی هم نیست!
فیلم متکی بر بازی های چهار بازیگر اصلی است که همگی سربلند از این امتحان سخت بیرون آمده اند. مخصوصاً الیزا داشکو و کانو بکر، البته دیدن کودک شیطان تنها در خانه که اینک دچار مشکل جنسی شده به اندازه کافی با نمک هست. چون هنوز صورت بچه گانه خود را در 28 سالگی نیز حفظ کرده است!
ژانر: کمدی، درام، عاشقانه.