فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
آرینا امیر سلیمانی

‏با معرفی هفت فیلم متنوع از سینمای کشورهای مختلف جهان، به استقبال بهاری دلکش و پر از فیلم های شوق برانگیز ‏رفته ایم….‏

‎ ‎فیلم های روز سینمای جهان‏‎ ‎

film707_1.jpg

‎ ‎مرد آهنی‎ ‎‏ ‏Iron Man

کارگردان: جان فوریو. فیلمنامه: مارک فرگوس، هاوک اوستبای، آرت مارکام، مت هالووی بر اساس شخصیت های ‏خلق شده توسط استن لی، دن هک، لری لیبر و جک کیربای. موسیقی: رامین جوادی. مدیر فیلمبرداری: متیو لیباتیک. ‏تدوین: دن لبنتال. طراح صحنه: جی. مایکل ریوا. بازیگران: رابرت داونی جونیور[تونی استارک/مرد آهنی]، ترنس ‏هاوارد[جیم رودس]، جف بریجز[اوبادیا استن/ ‏Iron Monger‏]، گوینت پالترو[پپر پاتز]، لسلی بیب[کریستین ‏اورهارت]، شاون توب[ینسن]. 126 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: ‏Ironman‏. ‏

در سفری به افغانستان برای معرفی محصول جدید صنایع استارک به نام موشک جریکو، کاروان نظامی همراه تونی ‏استارک مورد حمله قرار گرفته و تونی زخمی می شود. تروریست ها بدن نیمه جان وی را به مخفی گاه خود برده و در ‏آنجا تونی توسط اسیر دیگری به نام دکتر ینسن مورد مداوا قرار می گیرد. اما باید باطری بزرگی را برای جلوگیری از ‏رسیدن ترکش ها به قلب اش با خود به این طرف و آن طرف بکشد. تروریست ها از تونی می خواهند تا برایشان ‏موشک های جریکو بسازد. اما تونی به همراه دکتر ینسن به موازات این کار زرهی بسیار مقاوم و مکانیکی تولید می ‏کند و موفق به فرار از چنگ تروریست ها می شود. در بازگشت به آمریکا، تونی رآکتور کوچکی برای بدن خود ساخته ‏و سپس اعلام می کند از این پس صنایع استارک در زمینه اسلحه سازی فعالیت نخواهد کرد. اما اوبادیا استن شریک وی ‏از این تصمیم راضی نیست. تونی نیز در آزمایشگاه مجهز خود دست به کار تکمیل زره ابداعی خود می شود. هدف او ‏حفاظت از مردم و تامین صلح است، و به زودی شهرتی فراگیر در میان مردم با عنوان مرد آهنی پیدا می کند. ولی ‏همزمان با اعلام هویت واقعی مرد آهنی توسط تونی، خبر می رسد که تروریست ها با سلاح های ساخت صنایع ‏استارک و به ویژه موشک جریکو مجهز شده اند. تونی خیلی زود کشف می کند که استن به هر دو طرف جنگ، یعنی ‏ارتش آمریکا و تروریست های بنیادگرای مسلمان اسلحه می فروشد. مجهز شدن تروریست ها به موشک جریکو سبب ‏می شود تا تونی مجهز به زره آهنین تازه- که قدرت پرواز نیز به آن اضافه شده- به افغانستان بازگردد. تونی در ‏بازگشت به آمریکا دستیارش پپر پاتز را برای یافتن مدارک ارسال اسلحه به تروریست به دفتر استن می فرستد. استن ‏که مخفیانه سرگرم کار روی زرهی مشابه است، بعد از اطلاع یافتن از ماجرا تصمیم به نبرد با تونی و نابودی او می ‏گیرد. ‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

جاناتان کولیا فوریو متولد 1966 نیویورک است. در 1988 تحصیل در کالج کوئینز را نیمه تمام گذاشت و به شیکاگو ‏رفت تا کمدین شود. در تئاترهای بداهه تجربه اندوخت و در 1993 اولین نقش کوچک خود را در فیلم رودی به دست ‏آورد. سال بعد وارد تلویزیون شد و سپس به لس آنجلس مهاجرت کرد. در آنجا موفق شد تا به عنوان بازیگر-فیلمنامه ‏نویس با فیلم ‏Swingers‏ شهرتی به هم بزند. در فیلم های سینمایی و تلویزیونی متعددی ظاهر شد و تهیه کنندگی را نیز ‏آزمود. در سال 2003 اولین فیلم بلند سینمایی خود را به نام الف ساخت. فیلم با موفقیت تجاری روبرو شد و راه برای ‏تامین سرمایه فیلم گران قیمت زاتورا باز کرد. مرد آهنی سومین فیلم بلند فوریو است و با توجه به سه فیلمی که تاکنون ‏ساخته می توان او را کارگردانی مناسب برای فیلم های خانوادگی و نوجوان پسند ارزیابی کرد. چیزی که خود نیز به آن ‏می بالد. ‏

با این اوصاف بدیهی است که می تواند بهترین گزینه برای تولید اولین فیلمی باشد که استودیوی مارول نقش صاحب اثر ‏و سرمایه گذار را بازی می کند. فیلمی با بودجه ای 186 میلیون دلاری که فوریو خود آن را نوعی فیلم مستقل ‏جاسوسی-مهیج که گویا رابرت آلتمن آن را با تاثیراتی از سوپرمن، داستان های تام کلنسی، فیلم های جیمز باند و پلیس ‏آهنین و بتمن بازمی گردد کارگردانی کرده باشد. توصیف خوبی است و نباید فراموش کرد که آلتمن نیز فیلمی چون ‏پاپای]همان ملوان زبل خودمان!] را در کارنامه دارد. با این تفاوت که مرد آهنی به گفته خالقانش بر اساس شخصیتی ‏واقعی چون هاوارد هیوز ساخته شده که عاشق هوانوردی، فیلمسازی، اختراع و … بود. ‏

بنا به اقتضای روز داستان کمی تغییر یافته و به روز شده است. در قصه اصلی استارک در جنگ ویتنام زخمی می شد ‏و سپس در جنگ خلیج شرکت می کرد، اما در فیلم محل وقوع داستان به افغانستان تغییر یافته است. البته این موضوع ‏سبب نشده تا فیلم حال و هوایی واقعگرایانه پیدا کند. ‏

مرد آهنی شاید مهم ترین و مورد پسندترین قصه مصور مارول نباشد، اما به دلیل داشتن مابه ازای بیرونی[هاوارد ‏هیوز] با الگوهای قهرمانی در قرن بیستم بیشتر همخوانی دارد. طبیعی است چنین ابرقهرمانی باید خیلی زودتر از اینها ‏روی پرده سینما ظاهر می شد. او بر خلاف اسپایدرمن/مرد عنکبوتی توسط یک حیوان گزیده نمی شود، یا مانند ‏سوپرمن مادرزاد دارای نیروهای خارق العاده نیست. بلکه او مردی متعلق به زمانه ماست که تنها توانایی اش ساختن و ‏ابداع ابزار است. یک مغز متفکر که سرانجام به قدرت تخریبی اختراعات پی می برد، یعنی زمانی که روی خود ‏حضرت شان امتحان می شود. اما راه حل نهایی آن قدرها هم مسالمت آمیز نیست و ته رنگی از تصور آمریکایی های ‏امروز برای دست یافتن به صلح دارد: استفاده از زور یعنی جنگ برای صلح. به همین خاطر قهرمان ما هم بعد از ‏اعلام توقف خط تولید موشک های جریکو[به خاطر اینکه سربازان آمریکایی هم با سلاح های ساخت کارخانه خود او ‏لت و پار می شوند!] چاره ای نمی بیند تا زره خارق العاده خود را تولید کند و به جنگ تروریست ها و حامیان ‏آنها[صاحبان کارخانجات اسلحه سازی] برود!‏

رابرت داونی جونیور که برای رسیدن به قالب فیزیکی نقش بسیار تلاش کرده، در ترسیم چهره پر تناقض این قهرمان ‏کمی تا قسمتی عیاش و اصولاً یک بچه بد موفق است. می ماند حضور کم رنگ بانو پالترو، که مدتی است از ‏دوستداران خود را فیض دیدارش محروم کرده بود، در نقشی کوچک و بدون چالش که انتظارات را بر باد می دهد. ‏بریجز نیز در نقش آدم بد قصه با سری طاس و انگیزه هایی پذیرفتنی خوش درخشیده است. می ماند حضور دو ایرانی-‏رامین جوادی و شاون توب- در دو نقش پر اهمیت که می تواند انگیزه قوی برای تماشای فیلم از سوی ایرانی ها باشد. ‏کارگردان فیلم اعلام کرده که مرد آهنی اولین فیلم از یک سه گانه است و قرار است که قسمت دوم آن در سال 2010 ‏اکران شود. ولی تا آن زمان سه سال باید صبر کنید. پس دم را غنیمت شمرده و به تماشای همین یکی بروید!‏

ژانر: اکشن، ماجرایی، درام، علمی تخیلی، مهیج. ‏

‏ ‏

film707_2.jpg

‎ ‎منطقه‎ ‎‏ ‏La Zona

کارگردان: رودریگو پلا. فیلمنامه: رودریگو پلا، لورا سانتولو. موسیقی: فرناندو ولازکوئز. مدیر فیلمبرداری: امیلیو ‏ویلانیووا. تدوین: آنا گارسیا، ناچو روئیز کاپیلاس، برنات ویلاپلانا. طراح صحنه: آنتونیو مونیو هیه را. بازیگران: ‏دانیل خیمه نز کاچو[دانیل]، ماری بل وردو[ماریانا]، آلن چاوز[میگل]، دانیل تووار[آلخاندرو]، کارلوس ‏باردم[گراردو]، ماریانا د تاویرا[آنردآ]، ماریو زاراگوزا[ریگوبرتو]، آندرس مونیل[دیه گو]، بلانکا گوئرا[لوچیا]، ‏انریکه آرولا[ایوان]، گراردو تاراسنا[ماریو]. 97 دقیقه. محصول 2007 مکزیک. برنده جایزه طلای بهترین بازیگر ‏نقش مکمل/ماریو زاراگوزا و نامزد جایزه طلایی بهترین بازیگر نقش مکمل/آلن چاوز و بهترین بازیگر نقش مکمل ‏زن.مایرا سربولا از مراسم آریل، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری-بهترین کارگردانی و نامزد جایزه بهترین فیلم از ‏جشنواره کارتاجنا، نامزد جایزه بهترین فیلمنامه از مراسم انجمن نویسندگان اسپانیا، نامزد جایزه بهترین فیلمنامه از ‏مراسم گویا، برنده جایزه بهترین بازیگر زن/ماری بل وردو از مراسم سنت خوردی، برنده جایزه بهترین بازیگر تازه ‏کار/کارلوس باردم ز اتحادیه بازیگران اسپانیولی، برنده جایزه فیپرشی از جشنواره تورنتو، بنده جایزه لوئیجی د ‏لاورنتیس ازجشنواره ونیز. ‏

محله ای ثروتمند نشین در دل شهر مکزیکو موسوم به منطقه وجود دارد که توسط دیوارهای بلند و دوربینهای امنیتی از ‏بقیه شهر منفک شده است. ساکنان منطقه دلیل این کار را حفاظت خود از موج رو به افزایش خشونت، سرقت و ‏بزهکاری در شهر فقرزده مکزیکو اعلام می کنند و حتی از ورود پلیس نیز به داخل منطقه با اکراه استقبال می کنند. ‏آنها باور دارند که خود می توانند نظم و قانون را در منطقه حفظ کنند. تا اینکه شبی سه نوجوان به قصد سرقت از دیوار ‏عبور کرده و وارد خانه ای می شوند. در جریان سرقت پیرزن صاحبخانه سر رسیده و یکی از نوجوان ها او را به قتل ‏می رساند. اهالی مسلح نیز سر رسیده و دزدها را دنبال می کنند. دو نفر از نوجوانان توسط مردم کشته می شوند و ‏سومین نفر-میگل- موفق به فرار و مخفی شدن در داخل منطقه می شود. در آن سوی دیوار، شنیده شدن صدای ‏تیراندازی توجه ریگوبرتو افسر پلیس را جلب می کند. اما زمانی که وارد منطقه می شوند، اثری از حادثه ای رخ داده، ‏نمی یابند و یکی از ساکنین محله نیز اقدام به دادن رشوه به ریگوبرتو می کند. ریگوبرتو نپذیرفته و بعدها با یافت شده ‏جسد دو نوجوان در زباله دانی شهر، مصمم به پیگیری پرونده می شود. همزمان دوست دختر میگل نیز نزد پلیس رفته ‏و از ماجرای ورود سه نوجوان به منطقه پرده برمی دارد. میگل که در زیرزمین یک خانه مخفی شده، خیلی زود توسط ‏آلخاندرو، پسر صاحبخانه به دام می افتد. آلخاندرو از وی می خواهد تا خانه آنها و منطقه را ترک کند، چون اهالی ‏تصمیم به شکار او گرفته اند. و از بد حادثه پدر آلخاندرو نیز یکی از سردمداران این ماجراست..‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

رودریگو پلا متولد 1968 مونته ویدئو، اورگوئه است. تابعیت مکزیکی دارد و در مرکز آموزش فیلمسازی این کشور ‏درس خوانده است. اولین فیلمش را در سال 1988 با نام موئیرا کارگردانی کرده و دومین فیلم کوتاهش در جشنواره ‏های دانشجویی زیادی مورد استقبال و تحسین واقع شده است. اولین جوایز غیر محلی خود را برای فیلم کوتاه سیاسی ‏چشمی در گردن[2001] دریافت کرده است. اولین فیلم بلندش را در سال 2006 با نام صحرای درون کارگرداین کرده ‏که در جشنواره برلین و کن مورد توجه قرار گرفته و منطقه دولین فیلم بلند سینمایی او محسوب می شود. ‏

چگونه هراس از خشونت می تواند شما را وادار به ابراز خشونت کند؟ چگونه ترس و تنش می تواند ارزش های انسانی ‏را دستخوش تغییر و چشم پوشی کند؟ اینها سوالات اساسی پلا است که در قالب داستانی از اجرای عدالت توسط فرد یا ‏افراد و فساد در میان دستگاه پلیس روایت می شود. یقین دارم بعد دیدن ماجراهای هراس آور منطقه کمتر کسی جرات ‏حمایت از مامورین خودگمارده قانون را بیابد. فیلمی به شدت واقعگرایانه و تاثیرگذار در مورد تبعیض در اثر فقر، ‏احساس مسئولیت و تفکر جمعی است. ‏

کمتر کسی از ساکنان منطقه سیاه و سفید تصویر شده است. همه و تقریباً برخی بیشتر دلایل خاصی برای زندگی در ‏منطقه دارد. از دانیل تا دیه گو، اما طرز نگاه شان به ماجرا لاجرم یکسان نیست. از این روست که در یکی از جلسات ‏تصمیم به جست و جو برای یافتن کسی می گیرند که می تواند با پلیس درباره کشته شدن دو نوجوان سخن گفته باشد. ‏تفکر غلط جمعی رایج در منطقه می گوید که اهالی آنجا به دلیل ثروت شان باید در محیطی متفاوت زندگی کنند و بدتر ‏از همه اینکه حق دارند قوانین خود ساخته شان را نیز اجرا کنند. چیزی که در پایان فیلم با لینچ شدن میگوئل در وسط ‏خیابان نمادی عینی پیدا می کند. ‏

منطقه با یک جنایت کوچ آغاز می شود، ولی سپس تبدیل به مطالعه ای درباره مشارکت در جرم و سازش میان رئیس ‏پلیس و گردانندگان منطقه می شود. زمانی که اتومبیل های پلیس میگل را نادیده گرفته و منطقه را ترک می کنند، می ‏دانیم که چه بر سر او خواهد آمد. اما زمانی که ریگوبرتو که شاهد مصالحه مافوقش با قاتلین سه نوجوان فقیر بوده، در ‏پشت درهای سنگین آهنی منطقه با مشت به صورت مادر میگل کوبیده و می گوید: باید بهتر بزرگش می کردی…‏

تماشاگر عمق فاجعه را در می یابد، انگار که مشت مستقیماً به صورت خودش اصابت کرده باشد. کارگردانی پلا بی ‏عیب و نقص است و نحوه روایت نه چندان پر پیچ و خم او باعث شده تا منطقه به یکی از فیلم های موفق آمریکای لاتین ‏تبدیل شود. توصیه می کنم این درام خوش ساخت را از دست ندهید، اما اگر از دیدن و شنیدن این گونه داستان ها خسته ‏شده اید، می توانید آن را با دیدگاهی متفاوت نیز ببیند. چون فیلم قصه بلوغ فکری آلخاندرو نیز هست، اما در پایان فیلم ‏وقتی جسد میگل را به سوی گورستان می برد، نباید انتظار عملی قهرمانانه از وی را داشته باشید. او به این اکتفا می ‏کند که گوری برای میگل نگون بخت و قربانی فقر فراهم کند، به دوست دختر میگل که از دست پلیس برای انکار ‏واقعیت کتک سختی خورده، تلفن بزند و بعد در مسیر بازگشت به خانه برای خوردن غذا توقف کند!‏

ژانر: درام. ‏

‏ ‏

film707_3.jpg

‎ ‎قلمرو ممنوع‎ ‎‏ ‏The Forbidden Kingdom

کارگردان: راب مینکاف. فیلمنامه: جان فوسکو. موسیقی: دیوید باکلی. مدیر فیلمبرداری: پیتر پاو. تدوین: اریک استرند. ‏طراح صحنه: بیل برزسکی. بازیگران: جکی چان[اولد هوپ/لو یان]، جت لی[شاه میمون/راهب کم حرف]، مایکل ‏انگارانو[جیسون تریپتیکاس]، لیو ییفی[گنجشک طلایی/دختر محله چینی ها]، کالین چاو[جنگ سالار یشمی]، لی بینگ ‏بینگ[نی چانگ]، ونگ د شان[امپراطور یشمی پوش]، مورگان بنوا[لوپو]، جک پاسوبیک، جوانا کالیگنان. 113 دقیقه. ‏محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: ‏King of Kung Fu‏. ‏

جیسون نوجوانی آمریکایی و عاشق فیلم های رزمی و کونگ فو است. همین امر باعث می شود تا سر از دکان ‏گروبرداری اولد هوپ در محله چینی ها سر دربیاورد. اما یک روز بچه های قلدر محله او را وادار می کنند تا در راه ‏یافتن به مغازه گروبرداری کمک شان کند. نتیجه تلاش برای سرقت و تیر خوردن اولد هوپ است. لوپو سرکرده گروه ‏که می بیند سرقت تبدیل به یک آدم کشی شده، تصمیم می گیرد تا تنها شاهد ماجرا یعنی جیسون را نیز از سر راه ‏بردارد. جیسون نیز که برای دفاع از خود چوبدستی افسانه ای متعلق به شاه میمون را از مغازه اولد هوپ برداشته، پا به ‏فرار می گذارد. اما از پشت بامی سقوط کرده و زمانی که به هوش می آید خود را در چین باستان می یابد. ‏

جیسون که از حضور در دهکده ای در چین باستان گیج شده، به زودی با حمله سوران جنگ سالار یشمی به آنجا روبرو ‏می شود. در حال فرار از سواران با استاد کومگ فوی مستی به نام لو یان برخورد می کند. لو یان او را نجات داده و به ‏او می گوید بر طبق افسانه ها شاه میمون در نبرد با جنگ سالار یشمی فریب خورده و توسط وی تبدیل به سنگ شده ‏است. مطابق پیشگویی های کهن باید چوبدستی به نزد صاحبش بازگردانده شود، تا شاه میمون پس از 500 سال به حالت ‏اولیه خود بازگردد. پس وظیفه جیسون است که چوبدستی را به کوهستان محل اسارت شاه میمون برساند. آن دو به راه ‏می افتند و در طول مسیر با با راهبی کم حرف و گنجشک طلایی -دختر زیبایی و یتیمی که تشنه گرفتن انتقام است- ‏همراه می شوند. راهب و لو یان تصمیم به آموزش جیسون می گیرند. همزمان جنگ سالار یشمی نیز مزدوری بی رحم ‏به نام نی چانگ را با دادن وعده اکسیر حیات به دنبال آنها روانه کرده و جنگ میان دو طرف درمی گیرد. گروه بعد از ‏زخمی شدن لو یان موفق به فرار از چنگ نی چانگ و افرادش می شوند. اما جیسون تصمیم خطرناکی گرفته و به ‏تنهایی راهی کوهستان محل اقامت جنگ سالار یشمی می شود…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

بیل را بکش یا دیگر تقلیدها و نقیضه های هالیوود درباره سینمای رزمی هنک گنگ را فراموش کنید. چون قلمرو ‏ممنوع یک ستایش نامه جانانه از این نوع سینما با حضور دو ستاره اصلی این گونه است. مخصوصاً که اولین حضور ‏مشترک این دو ستاره در یک فیلم واحد است و اسطوره طراحی صحنه های رزمی-یوئن وو-پینگ نیز در پروژه ‏حضوری چشمگیر دارد.‏

راب مینکاف انیماتور، نویسنده، تهیه کننده و کارگردانی آمریکایی را با دو کارتون کوتاه از ماجراهای راجر رابیت و ‏سپس شیرشاه [1994] شناختیم. موفقیت و شهرت با فیلم های استوارت کوچولو به سراغش آمد. اما از قرائن پیداست که ‏علاقه شدیدی به شرق دارد تا جایی که سال گذشته با یکی از نوادگان کنفوسیوس به نام کریستال کونگ عقد ازدواج بسته ‏و امسال نیز با قلمرو ممنوع که ریشه در افسانه های چینی دارد به قصد فتح گیشه های دو سوی اقیانوس دورخیز کرده ‏است. ‏

فیلم بر اساس یکی از چهار داستان بزرگ حماسی ادبیات چینی به نام “سفر به غرب” ساخته شده است. اغلب شخصیت ‏ها[غیر از گنجشک طلایی که از یک فیلم دهه 1960 وام گرفته شده و نی چانگ ضد قهرمان مونث با موهای یک ‏دست سفید که از داستانی نوشته لیانگ یوشنگ می آید و تا امروز دوباره به فیلم تبدیل شده است.] و ماجراها از اساطیر ‏چینی وام گرفته شده اند، مانند جنگ سالار یشمی که در اساطیر چینی فرمانروای آسمان هاست یا لو یان که قدیس ‏تائویست مشهوری است و شاه میمون نیز از حماسه تخیلی قرن شانزدهمی نوشته وو چنگ ان گرفته شده است. ‏

قلمرو ممنوع با بودجه ای 70 میلیون دلاری تولید شده تا پیوند مقدس و پول سازی میان اسطوره های شرقی و قصه ‏های پریان غربی فراهم کند. معجونی مرکب از جادوگر شهر از، کاراته کید، ساعت شلوغی، ببر کمین کرده-اژدهای ‏پنهان، میمون مست و …. و ادای دینی همراه با شوخی و مطایبه به بروس لی و دیگر بزرگان این رشته که به شکلی ‏دیدنی در تیتراژ ابتدایی فیلم جمع شده اند. ‏

فیلم مانند همه فیلم های کلاسیک این گونه در کنار نمایش صحنه های چشمگیر و تماشایی نبرد، قصد دارد تا اصول ‏شرافت، وفاداری، رفاقت و معنی واقعی کونگ فو را به جوان اول فیلم و تماشاگرانش منتقل کند و کمابیش هم موفق می ‏شود. ما آنچه برای تماشاگر این نوع سینما اهمیت دارد حضور دو غول چینی در کنار هم هست، حتی اگر قهرمان فیلم ‏یک نوجوان آمریکایی باشد!‏

ژانر: اکشن، ماجرایی، کمدی، فانتزی، عاشقانه. ‏

‏ ‏

film707_4.jpg

‎ ‎یک تماس ناموفق‎ ‎‏ ‏One Missed Call

کارگردان: اریک والت. فیلمنامه: اندرو کلاون بر اساس داستان یاسوشی آکیموتو و فیلمنامه میناکو دایرا. موسیقی: گلن ‏رینولد هیل، جانی کلیمک. مدیر فیلمبرداری: گل نمک فرسون. تدوین: استیو میرکوویچ. طراح صحنه: لارنس بنت. ‏بازیگران: شانین سوسامون[بث ریموند]، ادوارد برنز[جک اندروز]، آنا کلودیا تالانکون[تیلر آنتونی]، ری وایز[تد ‏سامرز]، ازورا اسکای[لینا کول]، جانی لوئیس[برایان سوسا]، جیسون بگ[ری پروایس]، مارگرت چو[میکی لی]، ‏مگان گود[شلی بائوم]، رادا گریفیس[مری لیتون]. 87 دقیقه. محصول 2008 ژاپن، آمریکا، آلمان. نام دیگر: ‏Don’t ‎Pick Up the Cell Phone!‎‏. ‏

بتانی ریموند شاهد مرگ سه نفر از دوستان خود می شود. همه این آدم ها قبل از مرگ خود پیامی توسط موبایل خود ‏دریافت کرده اند که متعلق به خودشان، اما از آینده و لحظه مرگ شان است. همزمان جک اندروز که خواهرش نیز در ‏میان قربانیان قرار دارد، شروع به تحقیق در این باره می کند. همه قربانیان در دو موضوع اشتراک دارند: اول اینکه ‏پیغام هایی مشابه توسط موبایل شان دریافت کرده اند و دوم بعد از مرگ شان آب نباتی در دهان هر کدام یافت می شود. ‏بعد از مراجعه بتانی به پلیس و توضیح وقایع، جک با او صحبت کرده و نظر او را برای همکاری جهت کشف حقیقت ‏طلب می کند. اما به زودی بتانی نیز پیامی مبنی بر مرگ خود دریافت کرده و هر دو نفر برای پیشگیری از به حقیقت ‏پیوستن آن دست به تلاشی همه جانبه می زنند. آنها به این نتیجه رسیده اند که روحی مادری خشن مرتکب این قتل ها می ‏شود، اما بتانی و جک به زودی درمی یابند که مادر نیز خود قربانی بیش نبوده است….‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

یک تماس ناموفق بازسازی هالیوودی فیلم موفق ژاپنی به همین نام[‏Chakushin ari‏] ساخته تاکاشی مییکه است که ‏دنباله هایی نیز توسط رنپئی تسوکاموتو و مانابو آسو در سال های 2005 و 2006 بر آن ساخته شده است. فیلم که قرار ‏بود در سال 2005 تولید شود، سرانجام بعد از رد کردن پروژه توسط گیلرمو دل تورو به اریک والت سپرده شد. البته ‏جناب والت خود قبل از ساختن این فیلم نسخه اصلی را ندیده و از بازیگران هم خواسته بود تا آن را تماشا نکنند، نتیجه ‏هم روشن است یک بزسازی تقریباً کم جان، بی فایده[تجاری مخصوصاً چون بیش از 26 میلیون دلار در گیشه آمریکا ‏به دست نیاورده] و می شود بی معنی که بازیگری چون ادوارد برنز را نیز به هدر داده است. ‏

اریک والت متولد 1967 تولوز فرانسه است و یک تماس ناموفق اولین فیلم هالیوودی او به شمار می رود. او با ساختن ‏فیلم کوتاه شنبه، یکشنبه و همین طور دوشنبه در 1999 موفق به دریافت سه جایزه از جشنواره های معتبر شده و اسم و ‏رسمی به هم زد. با اولین فیلمش ‏Maléfique‏ در 2002 در ژانر فانتزی و ترسناک درباره چهار زندانی که دست ‏نوشته ای قدیمی با موضوع جادوی سیاه پیدا می کنند، توانست در میان دوستداران این ژانر محبوبیتی گسترده کسب کند ‏و سرانجام به هالیوود راه یابد. اما بازسازی یک تماس ناموفق نتوانسته امتیازی بر کارنامه وی بیفزاید. نه از رمز و ‏راز فیلم منبع اقتباس اثری بر جای مانده و نه از مهارت سازنده ‏Maléfique‏….. ‏

اگر می خواهید بدانید یک قصه واقعاً ترسناک که شما را وادار به دور انداختن موبایل تان می کند، چگونه تبدیل به یک ‏قصه لولوخورخوره شده است، به دیدن این فیلم بروید!‏

ژانر: ترسناک، رازآمیز، مهیج. ‏

film707_5.jpg

‎ ‎آرمین‎ ‎‏ ‏Armin

نویسنده و کارگردان: اوگنین سیویلیچیچ. موسیقی: میکائیل بائر. مدیر فیلمبرداری: استانکو هرچگ، ودران سامانوویچ. ‏تدوین: ویه ران پاولینیچ. طراح صحنه: ملادن اوزبولت. بازیگران: امیر حاژیحافیظ بگوویچ[ایبرو]، آرمین ‏عمروویچ[آرمین]، ینس مونشاو]اولریش]، ماری بومر[گودرون]، باربارا پرپیچ[مارتینا]، اورهان گونر[آرپاد]، بورکو ‏پریچ[زوکی]، بوریس اسوارتان[پریچ]، داریا لورنچی[آیدا]، ایوانا بولانکا[نانا]. 82 دقیقه. محصول 2007 کرواسی، ‏بوسنی هرزه گوین، آلمان. برنده جایزه بهترین بازیگر/امیر حاژیحافیظ بگوویچ از جشنواره دوربان، برنده دلفین نقره ‏برای بهترین فیلمنامه از جشنواره فسترویا-ترویا، برنده جایزه شرق ِ غرب از جشنواره کارلوی واری، برنده جایزه ‏فیپرشی از جشنواره پالم اسپرینگز، برنده جایزه طلای بهترین بازیگر/امیر حاژیحافیظ بگوویچ و بهترین فیلمنامه از ‏جشنواه پولا. ‏

ایبرو و پسرش آرمین از شهر کوچک شان در بوسنی به طرف زاگرب حرکت می کنند. قرار است آرمین در جلسه ‏انتخاب بازیگر نوجوان برای فیلمی درباره جنگ در بوسنی که توسط کارگردانی آلمانی ساخته می شود، شرکت کند. اما ‏ظاهراً رویای پسر با اتفاقاتی کوچک در حال نقش بر آب شدن است. ابتدا در بین راه اتوبوس خراب می شود و آنها دیر ‏سر قرار می رسند. پس از اصرار و خواهش های ایبرو مبنی بر اینکه فرصتی به آرمین بدهند، کارگردان می گوید که ‏برای نقش مورد نظر مسن است. آرمین که آرزوی بازی در فیلم را دست نیافتنی می بیند، عصبی است. ایبرو می کوشد ‏تا با توسل به راه های مختلفی مانند ایجاد رابطه با اعضای گروه فیلمسازی شانسی دیگر برای پسرش فراهم کند. تنها ‏دست آویز او این بار توانایی ارمین در نواختن آکاردئون و خواندن است. کارگردان می پذیرد تا به نواختن آرمین گوش ‏دهد. اما در میانه کار آرمین دچار حمله صرعی می شود. فردای آن روز که ایبرو و آرمین آماده بازگشت به شهرشان ‏شده اند، کارگردان با پیشنهاد تازه ای مبنی بر ساخت فیلمی مستند درباره آرمین و اینکه در زمان جنگ چه بر سر او ‏آمده، به سراغ شان می رود. آرمین پیشنهاد را رد می کند. ایبرو نیز به حمایت او بر این تصمیم صحه می گذارد و پدر ‏و پسر به شهر خود بازمی گردند.‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

برای دوستدار سینمای اروپای شرقی، مخصوصاً یوگسلاوی سابق اوگنین سیویلیچیچ نام شناخته شده ای است. البته نه ‏برای تماشاگر ایرانی که تنها فیلم های دهه 1960 تا 1980 پارتیزانی یوگسلاوی سابق را دیده و از موج های تازه در ‏سینمای بالکان دور و بی خبر است. سیویلیچیچ متولد 1971 با فیلمنامه نویسی آغاز و از 1991 با ساختن فیلم های ‏ویدئویی کوتاه شروع به کارگردانی کرد. 8 سال بعد اولین فیلم بلندش را با نام آرزو می کنم یک کوسه بودم ساخت. ‏دومین فیلم بلندش به خاطر کونگ فو معذرت می خواهم! را در سال 2004 کارگردانی کرد. هر دو فیلمش موفق شدند ‏جوایزی در جشنواره های داخلی کسب کنند. اما آرمین سومین فیلم وی که موفق ترین کار او تا این لحظه به شمار می ‏رود، توانسته ستایش منتقدان و داوران جشنواره های بین المللی را کسب و به عنوان نماینده سینمای کشورش به آکادمی ‏اسکار معرفی شود.‏

فیلم که اولین بار در جشنواره برلین 2007 به نمایش در آمد، بر خلاف تصور خیلی ها به جنگ در بالکان، فروپاشی ‏یوگسلاوی، نسل کشی، ضایعات جنگ، فقر و پریشانی متعاقب آن و حتی میل و آرزوی آرمین به بازی در فیلم نمی ‏پردازد. تمام فیلم ادیسه ای است که در پایان آن- زمانی که پدر و پسر به شهر خود بازمی گردند- پسر از عشق و محبت ‏بی حد و مرز پدر نسبت به خود آگاه خواهد شد. ‏

آرمین یک مینی درام است که با جزئیاتی دقیق و لحظاتی به یاد ماندنی زینت یافته و قادر به ایجاد لحظاتی پر از تشویش ‏و نگرانی برای تماشاگر است. تا نیمه فیلم حدس زدن دلیل رفتار عصبی پسر، توجه های بیش از اندازه پدر به او و ‏تلاش هایش برای اهدای فرصت حضور در یک فیلم به فرزندش در هاله ای رمز و راز پیچیده شده است. و حتی ‏زمانی که تماشاگر شاهد حمله صرعی آرمین می شود و می پندارد دلیل این همه توجه را یافته، سیویلیچیچ تک خال تازه ‏ای رو می کند. پدر بی شائبه فرزند را دوست دارد، نه به خاطر اینکه در جنگ دچار آسیب شده است. او فقط تلاش می ‏کند در عین سادگی و حتی با وجود ندانستن زبان با اعضای گروه فیلمسازی رابطه برقرار کند تا پسر را به سرمنزل ‏مقصود برساند. از او می خواهد قوی باشد، اجازه سیگار کشیدن را به اومی دهد تا به وی یادآور شود بزرگ شده و در ‏پایان به احترام گذاشتن به انتخاب او بر بلوغ فکری اش نیز صحه می گذارد. ‏

سیویلیچیچ در سومین فیلمش موفق می شود تا با خلق و چیدن صحنه هایی ساده و به یاد ماندنی تماشاگر اشنا با تاریخ ‏سینما را به یاد نئورئالیست هایی چون دسیکا یا ویسکونتی بیندازد. رابطه میان ایبرو و آرمین 14 ساله یادآور رابطه ‏آنتونیو و برونو ریچی در دزد دوچرخه است و حزن و اندوهی که بر فیلم سایه افکنده قادر است تا به اندازه بسیاری از ‏فیلم هایی که درباره جنگ این نقطه از دنیا ساخته شده اند، بر شما اثر بگذارد. فیلم فاقد موسیقی است، اما فیلمبرداری ‏خوب و بازی بی نظیر امیر حاژیحافیظ بگوویچ اجازه نمی دهد تا به نبود آن فکر کنید!‏

ژانر: درام. ‏

film707_6.jpg

‎ ‎تخم مرغ‎ ‎‏ ‏Yumurta

کارگردان: سمیح کاپلان اوغلو. فیلمنامه: سمیح کاپلان اوغلو، اورچون کوکسال. مدیر فیلمبرداری: ئوزگور اکن. تدوین: ‏آیهان ارگورسل، سوزات هانده گونری، سمیح کاپلان اوغلو. طراح صحنه: ناز ارایدا. بازیگران: نژات ایشلر[یوسف]، ‏سعادت ایشیل آکسوی[آیلا]، ئوفوک بایراکتار[هالوک]، تولین ئوزن[زن داخل کتابفروشی]، گولچین سانتیرجی ‏اوغلو[گول]، کاآن کاراباجاک[بچه]، سمرا کاپلان اوغلو[زهرا]. 97 دقیقه. محصول 2007 ترکیه، یونان. نام دیگر: ‏Avgo، ‏Egg‏. برنده جایز بهترین کارگردانی از جشنواره بانکوک، برنده جایزه ‏Eurimages‏ از جشنواره سویل، برنده ‏جایزه دوم از جشنواره فیلم های اروپایی استرویل، برنده جایزه نت پک از جشنواره آوراسیا، برنده جایزه بهترین ‏کارگردانی و بهترین بازیگر زن از جشنواره والادولید، برنده جایزه بهترین کارگردانی و جایزه موفقیت فنی و هنری از ‏جشنواره فجر، برنده جایزه بهترین فیلم و بهترین بازیگر مرد از جشنواره نورمبرگ-فیلم های ترکی-آلمانی، برنده ‏جایزه پرتقال طلایی بهترین طراحی صحنه-بهترین فیلمبرداری-بهترین طراحی لباس-بهترین فیلم-بهترین بازیگر تازه ‏کار/سعادت آکسوی و بهترین فیلمنامه از جشنواه آنتالیا، برنده جایزه بهترین بازیگر زن/سعادت آکسوی و جایزه قلب ‏سارایووا از جشنواره سارایووا، برنده جایزه روزنامه رادیکال/انتخاب مردم از جشنواره استانبول. ‏

یوسف شاعری جوان که در استانبول به کار کتابفروشی اشتغال دارد، خبر مرگ مادرش زهرا را دریافت کرده و به ‏زادگاه خود تیره که سال هاست به آنجا سر نزده، بازمی گردد. خانه دوران کودکی به خاطر عدم رسیدگی در حال ‏تخریب است و دختری جوان به نام آیلا-نوه دایی اش- انتظار او را می کشد. اما یوسف از اینکه در پنج سال گذشته آیلا ‏نزد مادرش زندگی می کرده، بی خبر است. ‏


آیلا از یوسف خواسته ای دارد. زهرا قبل از مرگش تقاضا کرده نذرش را یوسف ادا کرده و قوچی را سر ببرد. اما ‏یوسف قادر نیست در برابر ریتم ساکن زندگی در شهرستان، محبوب قدیمی اش، دوستان و رویاها و احساس گناهی که ‏عذابش می دهد، مقاومت کند. یوسف مترصد اتمام تشریفات قانونی و خروج از تیره است، اما اتفاق هایی جزئی مانع از ‏بازگشت وی به استانبول می شود. تا اینکه به همراه آیلا به طرف زیارتگاهی در خارج از شهر که قرار است مراسم ‏قربانی کردن قوچ نذری را انجام بگیرد، راه می افتند. اما به خاطر نبودن گله در محل، مجبور می شوند شبرا در هتلی ‏اقامت کرده و فردای آن روز بعد از خرید قوچ به راه بیفتند. شب هر دو شاهد مراسم عروسی زوجی در هتل می شوند ‏و حال و هوای مجلس آن دو را به هم نزدیک می کند. فردای آن روز بعد از قربانی کردن قوچ به شهر بازمی گردند. ‏یوسف شهر را به سوی استانبول ترک می کند. اما بعد از گذراندن شبی در میان راه به خانه بازمی گردد. گویا بارش ‏اولین برف بر احساس گناه او پرده ای کشیده و قربانی کردن قوچ تقدیر او را نیز تغییر داده است….. ‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

سمیح کاپلان اوغلو متولد 1963 ازمیر، در سال 1984 در رشته سینما و تلویزیون از دانشگاه دوکوز ایلول[9 سپتامبر] ‏فارغ التحصیل شد. فیلمسازی را با ساختن فیلم های تبلیغاتی آغاز کرد. بعدها دستیار فیلمبرداری در فیلم های مستند را ‏نیز تجربه کرد. سپس سریال 52 قسمتی مشهور و معتبر تانگوی شهناز را برای شبکه های ‏Show TV‏ و ‏Inter Star‏ ‏کارگردانی کرد. اولین فیلم بلند سینمایی اش با نام هر کس در خانه خود موفق به کسب جوایز بسیاری در داخل و خارج ‏ترکیه شد. دومین فیلمش سقوط فرشته با تحسین و ستایش منتقدان و تماشاگران در بسیاری از کشورهای جهان روبرو ‏گشت. تخم مرغ سومین فیلم بلند کاپلان اوغلوست که قرار است اولین بخش از یک سه گانه به نام یوسف باشد. ‏فیلمبرداری دومین قسمت آن به نام شیر تمام شده و به زودی فیلمبرداری قسمت سوم به نام عسل نیز آغاز خواهد شد. ‏

اگر سینمای ترکیه و موج تازه آن را دنبال می کنید با نام نوری بیلگه جیلان آشنا هستید. یک کیارستمی ترک و مینی ‏مالیست که در خارج از کشور بیش از داخل آن شهرت دارد! نمی خواهم جسارت کرده و کاپلان اوغلو را با وی مقایسه ‏کنم، اما برای معرفی وی به کسی که از دومی فیلمی ندیده باشد چاره دیگری ندارم. این موج با قصبه بیلگه جیلان و ‏ابرهای ماه مه وی آغاز شد و با پنج نوبت رها اردم ادامه یافت. فیلمی هایی فلسفی که در محیط روستا یا شهرستان های ‏کوچک ترکیه می گذشت. تخم مرغ آخرین فیلم این موج است که همچون پیشینیان خود روایت قصه را در درجه دوم ‏اهمیت قرار می دهد لذت زندگی در لحظه و کشف آن را به بیننده عرضه می دارد. نوعی فیلم/ذن، یعنی بعد از دیدن فیلم ‏آنچه به جا می ماند درک و احساس شما در برخی لحظات فیلم است. وقایعی که این احساسات را به هم ربط می دهند، ‏اهمیت زیادی ندارند. این فیلم ها قرار است دیدگاه خاص کارگردان به زندگی و انسان را به تماشاگر عرضه کنند. نمونه ‏کامل قدیمی این نوع نگاه آندری تارکوفسکی و نمونه متاخرش الکساندر سوکوروف است. این نگاه با خود زیبایی ‏شناسی خاصی را نیز به دنبال می آورد که سخن گفتن درباره آن در حوصله راهنمای دیدن فیلم ها نیست. بنابر این به ‏این بسنده می کنم که کاپلان اوغلو نیز به همین راه قدم گذاشته است. ‏

کاپلان اوغلو قصه آشتی شاعری جوان با زادگاهش را دستمایه قرار داده تا دیدگاه خود را نسبت به انسان و جهان به ما ‏عرضه کند. درباره این فیلم حتما مفصل خواهم نوشت و در صدد گفت و گو با کارگردان آن نیز هستم. تا آن روز برای ‏شما شانس دیدار این فیلم زیبا را آرزو می کنم. ‏

قابل توجه دوستان همکار؛ کاپلان اوغلو به مدت دو دهه مقاله هایی درباره سینما و هنرها زیبا نوشته و از 1996 تا ‏‏2000 نیز ستونی ثابت در روزنامه رادیکال داشته است. ‏

ژانر: درام. ‏

‏ ‏

film707_7.jpg

‎ ‎سکس و صبحانه‎ ‎‏ ‏Sex and Breakfast

نویسنده و کارگردان: مایلز برندمن. موسیقی: دنی اکسوم. مدیر فیلمبرداری: مارک شوارتزباد. تدوین: دانا شاکلی. طراح ‏صحنه: دیوید چاپمن. بازیگران: مکالی کالکین[جیمز]، کانو بکر[الیس]، الیزا داشکو[رنه]، الکسیس زینا[هیتر]، جوانا ‏مایلز[دکتر ولبریج]، اریک لایولی[چارلی]، جمی ری نیومن[بتی]، آنیتا جنان[میکی]، وینسنت جروزا[برایان]، ‏مارگرت تراولتا[گیل]. 81 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. ‏

الیس و رنه از یکنواختی رابطه شان ناراضی هستند، جیمز و هیتر نیز از اینکه سکس آن لطف سابق را ندارد به تنگ ‏آمده اند. سخن گفتن از فانتزی های سکسی راه به جایی نمی برد و سرانجام این دو زوج برای یافتن راه حل در سمیناری ‏که دکتر ولبریج اداره می کند، حضور می یابند. فحوای کلام و توصیه اصلی دکتر به چنین زوج هایی افزودن تنوع به ‏روابط جنسی خود از طریق تجربه کردن سکس گروهی یا تعویض زوجات است. این دو زوج در مطلب دکتر با هم آشنا ‏و سکس گروهی را با هم تجربه می کنند. اما این روش نیز نتایجی کاملاً دور از انتظار برای هر دو زوج به دنبال ‏خواهد داشت….‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

اولین فیلم بلند مایلزبرندمن متولد 1981 لس آنجلس- در سال 2005 فیلم کوتاهی با نام تو درباره بعضی چیزها متاسفی، ‏خوب من هم هستم شروع به فیلمسازی کرده- در مقام کارگردانی یک کمدی سیاه درباره تجارب جنسی در میان زوج ‏های جوان امروزی است. البته در دنیای غرب، چون تابوها هنوز در شرق قدرتمندند و ارباب عمائم در کشور ما بر ‏سر کار….‏

فیلم و دکتر ولبریج از زوج های جوان که دچار یکنواختی در روابط جنسی شده اند، می خواهد تا تجربه های تازه را با ‏آغوش باز بپذیرند و از آنها می خواهند تا دوباره درباره مقدمات اولیه موفقیت در روابط فکر کنند: چیزهایی مانند ‏سکس، عشق و ارتباطات. دیدن فیلم هایی در مورد جوان هایی که خیلی زود دچار سردی یا سرخوردگی در روابط ‏جنسی شده اند، چیز تازه ای شاید نباشد. اما نوع نگاه نویسنده و کارگردان سکس و صبحانه به دلیل به روز بودن و ‏استفاده از دیالوگ هایی که می تواند شما را به یاد نمایشنامه چه کسی از ویرجینا وولف می ترسد؟ بیندازد، واجد ارزش ‏و تماشای دقیق است. ‏

در فیلم با دو زوج دچار کژکاری روبرو هستیم : زوج الیس و رنه به خودارضایی تمایل پیدا کرده اند و زوج جیمز و ‏هیتر نیز از همخوابگی مانند سابق لذت نمی برند و به دنبال یافتن ریشه های آن هستند. فانتزی رنه برای یک بار هم که ‏شده، خوابیدن با یک همجنس است. اما الیس چنین چیزی را برنمی تابد و زمانی که شاهد دوستی او با بتی گارسون کافه ‏همیشگی می شود، برمی آشوبد. ‏

چنین اتفاق هایی برای زوج هایی در سنین بیست سالگی در غرب شاید عادی و گشتن به دنبال راه حل عقلانی آن نیز ‏کاری معمول باشد. اما زوج های ناکام و ناخشنود شرقی چه باید بکنند؟ البته محض دلداری به این زوج ها باید بگویم که ‏سرنوشت چندان جالبی در انتظار این دو زوج آمریکایی هم نیست!‏

فیلم متکی بر بازی های چهار بازیگر اصلی است که همگی سربلند از این امتحان سخت بیرون آمده اند. مخصوصاً الیزا ‏داشکو و کانو بکر، البته دیدن کودک شیطان تنها در خانه که اینک دچار مشکل جنسی شده به اندازه کافی با نمک هست. ‏چون هنوز صورت بچه گانه خود را در 28 سالگی نیز حفظ کرده است!‏

ژانر: کمدی، درام، عاشقانه. ‏

‏ ‏

‏ ‏