موزه هنرهای معاصر از اول دی باهمکاری رایزن فرهنگی آلمان اقدام به برگزاری نمایشگاه آثار کته کولویتس و بارلاخ کرد. در این نمایشگاه ۶۰ اثر طراحی کولویتس و ۱۲۰ اثر بارلاخ شامل مجسمه، طراحی و آثار چاپی به نمایش در آمد. نگاهی انداخته ایم به این نمایشگاه و آثار کولویتس و تعهدی که به ابعاد اجتماعی، مردمی و دینی هنر دارد..
یک استعداد، یک وظیفه است
یکی از هنرمندان ضد جنگ، کته کولویتس است. ستایشم بر او نه تنها به خاطر پرداختش به موضوعات بزرگی چون زندگی، مرگ، ظلم، جنگ و صلح بوده است که برای شخصیت قدرتمند اوست… که نه تنها از ورای آثارش که از پس نوشته هایش بهتر و بیشتر می توان او را شناختم. گفته بودم به هر زنی بانو نمی گویم. او جزو معدود زنانی است که برای من شایسته این نام است….
با کارهایش از دورترها آشنا شدم. دنبال کتاب طراحی می گشتم بین آن همه کتاب مدل نقاشی جینگول وینگول، که دیدمش. یک طراح کامل، چنان کامل که هیچ نیازی به رنگ را حس نمی کنی. مسلط به چاپ سنگی و گراورها و پیکره ساز. یک اکسپرسونیست کامل. مکتب اکسپرسیونسیم همانگونه که خود اروپایی ها می گویند، زبانی برای بیان شیوه هنر انسان شمالی (ساکنان شمال اروپا نه نژاد لاتین و اسلاو) است که در ذات خود با درد آغشته است. تا امروز هم نتوانسته ام از جادویش رها شوم. از قدرت قلم و بیان نیرومندش چیزی یاد نگرفتم. از غرقه شدن اش در درد انسانی و شهامت و پایبندی اش به عقاید ستیزه گرش هم. در دوره ای بسیار سخت زندگی می کرد. در کارهاش می بینی. اروپایی که انسان، شان خود را ازدست داده بود. سرمایه داری به کثیف ترین و حیوانی ترین شکل تنها به منفعت خود فکر می کرد. اروپا همچون چرخ گوشتی شده بود که آدمیزاده جویده می شد و تفاله اش به هر گوشه تف می شد. از لحاظ موضوعی، کارهایش شاید محدود به چند سوژه باشد:کارگران غم هاشان و شادی هاشان، مرگ، مردن از گرسنگی و بیماری، فقر، قیام و اعتراض مردمی و خودنگاره ها….
اما چیزی که او را برایم متفاوت ساخته، نه تنها پرداختن به موضوعاتی است که بعد ها دستمایه رئالیسم سوسیالیستی شد، بلکه تفاوت نگاه به انسان است. انسانی که درد می کشد. له شده. تحقیر شده و راه نجاتی ندارد. بی هیچ امیدی به آینده. آدم هایی که می بینی از گرسنگی فراتر رفته اند. فقر نام بی معنایی است. بیماری و مرگ عزیز تنها یک درد نیست. ناتوانی مطلق توست در برابر مرگ. صحبت از کمبود بنزین و شامپو و شوینده و در گیری روز والنتاین و شلوار کوتاه نیست. مرگ است. یک کلمه سه حرفی. نه مرگی طبیعی. از نبود نان. کودک ات پفک نمکی نمی خواهد، نان می خواهد. و تو روزهاست نتوانستی سیرش کنی و نمی دانی کی می توانی برایش لقمه ای بیآوری…آدمی را خواهی دید از فرط یاس و ناتوانی به جنون و عصیان کشیده شده. منطق بر نمی دارد. خشم دارد…
شاید کارهای او را ناامید کننده و یاس آوری می بینیم اماانسان چنان حرمتی در کارهایش دارد که یاد می گیری هر چقدر هم این موجود را له کنی و به جنون بکشانی باز باید بر آستانش بر خاک بیفتند. انسان را نه در آسمان، در زمین می جوید. انسان او با مرگ می جنگد. ناتوان، بی قدرت. اما می جنگد. مرگ را پذیرفته اما مردن را نه….
او در زمانی کار و زندگی می کرد که جهان درگیر دو جنگ بزرگ جهانی بود. جنگ هایی که پسر و نوه اش را از او گرفتند. نازی ها بر هنر او نیز همچون دیگر اکسپرسیونیست ها انگ ِ “هنر منحط” زدند، حق برپایی هر گونه نمایشگاه را از او گرفتند، با آن که رتبهء اول را در آکادمی پروسیان به دست آورد اما به خاطر عقاید و نوع هنرش از کار برکنار شد و پس از چندی خانه اش را نیز بمباران کردند. اگرچه آن قدر محبوب بود که حتی همان نازی ها از آثارش برای تبلیغات خود استفاده می کردند. گفتنی نیست که هنرمندانی که تصمیم می گیرند به جای گلها و مناظر زیبا، زشتی ستم و یا مرگ را به تصویر کشند، همواره در معرض این اتهامند که کارهایشان شعاری و یا تبلیغاتی است. کولویتس هم از این قاعده مستثنی نبود. اما بی توجه به حرف و حکایات پیرامونش به کار ادامه داد. او ۱۵سال با یاد و خاطرهء پسر از دست رفته اش طراحی کرد. درست زمانی که تدریس در مقاطع بالای مدارس هنری برای زنان ممنوع بود، در آن مقطع به تدریس می پرداخت. کارهای او حتی اگر افراطی هم به نظر بیایند اما لمس هنرمندانه و ظریفی در آنها وجود دارد که از حس و بینایی بالای او حکایت می کند. در آثار کل ویتس که در ایران بسیار شناخته شده است همنوایی با مصیبت دیدگان اجتماعی موج می زند. همسویی نگاه این دو هنرمند آلمانی به تعاریف هنر که نزدیکی بسیاری به آثار معناگرای هنرمندان ایرانی دارد.در آثار کول ویتس و بارلاخ گرچه فقر و هراس وجود دارد، اما در کنار آن عشق، محبت و نوعدوستی نیز موج می زند.
کته اشمیت در اوان جوانی با دکتر کارل کولویتس ازدواج کرد و این پیوند زناشویی تا زمان مرگ دکتر کولویتس یعنی ۴۹ سال بعد ادامه یافت. استودیویش نزدیک مطب همسرش بود و از این رو با غم و درد مردمی که به آنجا می آمدند خوب آشنایی داشت. موضوعات رمانتیک برایش هرگز جذاب نبودند اما در برخی از کارهایش حس زنانه ای را می توان یافت. در سلف پرتره های او لبخندی دیده نمی شود و به دنیا با چشمانی مالیخولیایی نگاه می کند، اما خانواده اش او را مادری می دانند که عاشق خندیدن بوده است و از هیچ فرصتی برای این کار دریغ نمی کرده. کولویتس از اوایل نوجوانی با تشویق پدرش به هنر روی می آورد و اولین نقاشی را در شانزده سالگی خلق می کند و از پس ِ آن به مدرسهء هنری می رود. اما چندی نمی گذرد که درمی یابد هرگز نقاش خوبی نمی شود اما هنرهای گرافیکی را زبان مناسبی برای بیانات درونش می یابد.
ویلیام بلیک شعری دارد که در آن می گوید کارهای بزرگ نه با تنه زدن در خیابان که زمانی انجام می شوند که مردها (در اینجا البته زنها) و کوهها یکدیگر را ملاقات کنند. آثار بسیاری از هنرمندان امروزی در مقایسه با آثار کولویتس چنان مبتذل می نمایند که گویا به قول بلیک حکم همان “تنه زدن در خیابان” را دارند!
کته کولویتس در طول جنگ جهانی در قصر بیشوف اشتاین زندگی می کرده است. بعد از جنگ در سقف این قصر جعبه ای را پیدا می کنند که تعدادی ازکارهای گرافیکی اش در آن بوده. در ۱۹۴۳ به نوردهاوزن نقل مکان می کند. در نوامبر همان سال آپارتمانش را بمباران می کنند و از پس آن تعداد زیادی از گرافیک ها، چاپ ها و طراحی هایش از بین می روند. در جولای ۱۹۴۴ به دعوت شاهزاده ارنست هاینریش به جایی نزدیکی درسدن می رود و آنجا در طبقهء اول قصر موریتزبرگ ساکن می شود. یک اطاق با یک بالکن. در ۲۲ آوریل ۱۹۴۵ چند روز پیش از پایان یافتن جنگ از دنیا می رود. او را در برلین به خاک سپرده اند.
1- کلویتس Käthe Kollwitz نقاش و مجسمهساز اکسپرسیونیست آلمانی است که سال 1867 به دنیا آمد و 1945 درگذشت. او یکی از بزرگترین هنرمندان عرصه طراحی است که آثارش سالها در دانشگاه های سراسر دنیا بررسی میشود.
2- ارنست بارلاخ Ernst Barlach ژانویه 1870 در هامبورگ متولد شد و سالهای منتهی به جنگ جهانی اول طرفدار جنگ بود، اما حضور در جبههها او را به مخالف سرسخت جنگ تبدیل کرد. بارلاخ از سرآمدان هنر آثار چاپی است و اکتبر 1938 از دنیا رفت.