روزگار بی‌رویا و سینما

نویسنده

» قاب

سوختن سینما رکس آبادان، سرآغاز دشمنی با سینما بود از سوی حکومتی آغاز نشده و قدرت‌مندانی بی‌قدرت. با وقوع انقلاب، خشم کور، باروت و جرقه شد و چند سینمای دیگر را به عنوان مراکز فساد و فحشا طعمه‌ی حریق کرد. و طی این سال‌ها، دورانی که سرگرمی و تفریح موضوعاتی امنیتی محسوب می‌شوند، سینماها در میان خیل فیلم‌های معمولی یک به یک ورشکست و تعطیل می‌شوند. از دیروزی که چشم و چراغ لاله‌زار، سینما کریستال، برای همیشه خاموش شد تا همین امروز که دو سینمای قدیمی تهران، سینما سعدی و سهیلا، خراب شدند و به تاریخ پیوستند؛ تاریخی که شاید به زودی فراموش بشود. در قاب این هفته تصاویر سینماهای از دست رفته را مرور می‌کنیم.

سینما رکس آبادان پس از حریق عمدی. سینما را وقتی پر از تماشاگر بود سوزاندند تا آتش انقلاب زودتر شعله‌ور بشود.

امروز هیچ نشانی از سینما ندارد. نه رنگی، نه نوری و نه تصویری. سینما رادیو سیتی پیش از این اما یکی از مهم‌ترین سینماها و پاتوق‌های فرهنگی تهران بود. پس از انقلاب مدتی داروخانه شد و حالا این بنای نیمه‌مخروبه است که تنها چیز سالم مانده‌اش عنوان “السلام علیک یا امام خمینی” بر سر درش است!

کرکره‌ای بسته و آجرهایی ریخته. در گذشته‌های دور اما سینما بوده. سینما تمدن. انتهای بلوار فردوس مولوی. دیگر نه قهرمانی روی پرده جان می‌گیرد، نه چشمی مقهور جادوی نور می‌شود.

این تل سوخته و خاکستر، سینما نیاگارا یا به نام انقلابی‌اش “جمهوری” است. سینمایی که دو سینماگر بزرگ و مهم، علی حاتمی و محمدعلی فردین، صاحب‌اش بودند و پس از فوت‌شان زیر نظر وارثان که خود اهل سینما بودند، زری خوشکام، علی مصفا و لیلا حاتمی، اداره می‌شد. سینما شکل نویی به خود گرفته بود و تبدیل به پاتوق فرهنگی شده بود که ناگهان آتش گرفت و دوباره از دل خاکسترش بیرون نیامد؛ لابد که ققنوس فقط افسانه است!

 

سینمایی بزرگ میان سعدی و بهارستان. سینما اروپا. دو طبقه. با نزدیک به هزار و پانصد صندلی. در هشت اسفند ۱۳۹۰ در آتش سوخت و تا امروز تعطیل مانده. که دیگر کسی شوقی برای نمایش تصویر و رنگ ندارد.

سینما کریستال و مدیر عاشق‌اش، صابر رهبر، تماشاگر تربیت می‌کردند. در دهه‌ی شصت، میان لاله‌زار فرو مرده و افسرده، کریستال چشم و چراغ عاشقان سینما بود. با اکران فیلم‌های متفاوت و البته غرفه‌ی کوچک کتاب‌فروشی‌اش. کریستال عاقبت در تنگنای کسادی و نداری تعطیل شد، مدیرش از دنیا رفت و حالا تکه جایی‌ست رو به فراموشی.

سینما متروپل یا رودکی؛ تقاطع لاله‌زار و جمهوری. همان داستان تکراری. سینمایی که تعطیل و فراموش می‌شود. مسعود کیمیایی از آن به عنوان لوکیشن استفاده می‌کند و فیلم “متروپل” را آن‌جا می‌سازد. اما سینما رونق نمی‌گیرد و روشن نمی‌شود که خاموشی و فراموشی سرنوشت‌اش است.

دیگر مهمان همین فیلمفارسی‌های نخ‌نمای امروزی هم نخواهد بود. سینما ماژستیک یا سعدی. سینمایی که تعطیل و مخروبه شد تا امروز که شهرداری تهران از راه برسد و بر ویرانه‌اش مجوز ساخت مجتمع تجاری صادر بکند تا تهران بی‌هویت‌تر از پیش، دیگر خود را نشناسد.

این تصویر شرح کامل ماجراست. قابی تیره و خالی. سینما سهیلا آخرین قربانی روزگار بی‌رویا و سینما تا امروز است. سینما با مجوز شهرداری تخریب شده تا به جای‌اش مغازه‌ و پاساژی برای تجارت سر بیرون بیاورد. لابد که رویای این روزها، همین داد و ستدهای چرک است.