مطبوعات ایران در همه ی عمر نزدیک به ۱۸۰ ساله ی خود یا دولتی بوده اند و یا از جانب دولت تهدید و سرکوب شده اند. اهمیت مطبوعات برای ایرانی ها اما گویا از روز نخست آشکار بوده است. می گویند میرزا صالح شیرازی برای تحصیل ترجمه به انگلستان رفته بود ولی آنجا دریافت که علت پیشرفت آن جوامع وجود مطبوعات است. پس روزنامه نگاری آموخت و به ایران برگشت و روزنامه بی نام خود مشهور به کاغذ را بنیاد گذاشت.در دوران محمد شاه و دوران ناصری بر مطبوعات آن رفت که قانون اساسی مشروطه ان را رکن چهارم مشروطیت خواند. اما از آنجا که سرنوشت مطبوعات و روزنامه نگاران را تا امروز در این مملکت قانون تعیین نکرده است، آنچه پس از فرمان مشروطیت به بعد بر مطبوعات و روزنامه نگاران گذشته دستگیری ، محاکمه ، حبس ، شلاق ، ترور و اعدام بوده است. دشمنی با اهل قلم و مطبوعات مثل هر جنگ مغلوبه دیگری نیست که دلیل و علت معلومی دارد و ناچار باید در زمان و مکان معینی پایان بیابد و به صلحی خواسته یا ناگزیر ختم شود. روزنامه نگار از حق و حقوقی برای خودش نمی گوید که برای هر مستبدی قابل تأمین باشد. از حقوق جامعه می گوید که همواره عرصه تاخت و تاز حکومتهاست. حقوق جامعه هر روزی و در هر جایی توسط حکومتها تهدید می شودو میزان درگیری آنها با مطبوعات در این جوامع را حد رشد یافتگی سیاسی آن جامعه و آن حکومت تعیین می کند. اینچنین می شود که از جهانگیرخان صوراسرافیل و ملک المتکلمین و میرزاده عشقی تا محمد مسعود را در خون تپیده داریم تا ابراهیم زال زاده و محمد مختاری و تا کهکشان می رود سیاهه نامهایی که حکومتها ایستادند تا که از جان سیرشان کنند و از قلمشان بیزار. انبوه نشریاتی که به خون جگر نوشته و با یورش دشمنان آزادی به تاراج می روند و حکومتها در میهن ما هرگز درس نمی گیرند که جوانه های آنچه به تاراج برده اند به کمترین نسیمی خارج از اراده آنان به زمین های تشنه دانستن باز می گردد و شاداب تر از پیش می روید.
از آغاز پیروزی انقلابی که آزادی، همگانی ترین مطالبه و نیرومندترین اهرمش بود، تلاش حکومتگران برای شکستن قلمهایی آغاز شد که آرمان های این انقلاب را با زیباترین واژه ها نوشته بودند.
در هر معرکه ای اول به اهل قلم تاختند. اگر جنگ داخلی بود، اگر جنگ خارجی بود، اگر بحران اقتصادی و تحریم بود و ایضاً اگر انتخابات بود!
نومیدی و نگرانی از شکست اولین آماجش را روزنامه نگاران می بیند و خاموش کردن صدای آنان که انعکاس صداها نیست. در آستانه هر انتخاباتی در ایران شاهد این حمله ها و این سرکوب ها بوده ایم. اینک نیز در آستانه انتخابات هستیم، آنهم انتخاباتی پس از ریاست جمهوری یازدهم و پس از آنکه پنج نامزد اقتدارگرایان اجماعاً کمتر از یک نامزد ائتلافی اصلاح طلبان رأی آوردند.
اقتدارگرایان در کسوت اصولگرایان تندروی پایداری و شاگردان مصباح و حلقه ی پرتو خشمگین اند. قابل فهم هم هست. در حالیکه فضای سیاسی به تمامی معطوف انتخابات های اسفند ماه است، همه خبرها حاکی از گسست و پریشانی در جبهه ی اقتدارگرایان است. آشکار است که اختلاف نظرها در جبهه اصلاحات حول و حوش رفتارهای مشابه و در معنا یگانه و به بیانی فنی است. اما جریان راست آشکارا دو شقه شده است و کارستانی که باید انجام بدهد همپوشی دو جریان علناً متعارض یکدیگر است. مسئله آنها امروز گذشتن از اختلافات نظری میان شاگردان مهدوی کنی و شاگردان مصباح نیست. امروز برای میانه روهای اصولگرا واصولگرایان تندرو در مورد مهم ترین مسائل سیاسی و اقتصادی کشور راهکارها و گرایشات متفاوت بروز کرده است. ویژگی شرایط داخلی و بین المللی هر چقدر موجب نزدیکی و مدارا میان اصولگرایان میانه رو و دولت اعتدال شد، به همان نسبت افراطیون را از طیف های معتدل و میانه ی اصولگرا دور کرد. تا جایی که در مسئله ای حیاتی مانند برجام در مقابل هم صف کشیدند و البته به حکم شرایط خطیر تاریخی، شکست از آن افراطیون شد.
این نکته ی عبرت آموزی است که دولت اعتدال محک تعامل یا تقابل اصولگرایان با یکدیگر شده است و مسئله ی آنچنان حساسی هم هست که ورود به چند و چون آن فرصت خود را می طلبد. اما واقعیت حضور و تأثیرش را هر از گاه می توان در رویکردهایی همچون یورش این روزهای اقتدارگرایان به روزنامه نگاران و فعالان عرصه مدنی و سیاسی به روشنی دید.
خشم و ناامیدی افراطیون که حاصل شکست تلاشهای شان جهت تشکیل جبهه متحدی از راست است، آنهم پس از تجربه ی در یادماندنی انتخابات ۹۲، آنان را مثل هر جریان ناامیدی که گرفتار خیره سری باشد، به یورش بیخردانه به مظاهر آزادی اندیشه و به عبارتی راویان آزادی انتخابات واداشت.
بهانه؟ همیشه وجود دارد.
اینبار سخنان رهبری و تکرار مکررات ایشان در باره خطر نفوذ! من نمی خواهم و به حال آنچه در کشورم می گذرد و باید بگذرد، مفید نمی دانم که آنچه را آقای خامنه ای گفته اند، نیت خوانی کنم و تدقیق کنم که آیا انچه او می خواهد زدن و مرعوب کردن جامعه مدنی است یا خیر. زیرا بر این عقیده ام که به دلیل نقش هر روز پوینده تر جامعه مدنی، جریان امور در ایران در خواست و اراده ی هیچ نهاد و مرجعی خلاصه نمی شود و باور دارم که آگاهی اجتماعی و اراده عمومی قدرت تغییر اراده رهبران را دارد. اما نکته ی هشداردهنده برای خوش باورانی که قصد ویرانی اندیشه و رأی مردم را کرده اند، این است که جامعه ایران تنها حامل اختلاف نظر میان آزادیخواهان و اقتدارگرایان نیست. رشد اندیشه سیاسی در کشور ما بازتاب هایی در همه جهات و در همه امور داشته است.
وقتی رئیس جمهور این کشور دو روز بعد از آغاز این یورش و آن بهانه با اشاره به همان گفته های رهبری در تدارک این سرکوبگری ها می گوید: “… نرویم، یک نفر ، دو نفر را از اینجا و آنجا به بهانه ای بگیریم، پرونده سازی کنیم و بعد بیایم آن را در کشور بزرگ کنیم و بگوییم این خط، خط نفود است و جریان نفوذ است.” یعنی با این مشت باز تا سر کوچه ی تزویر هم نمی توانید بروید.
وقتی احمد توکلی نماینده اصولگرای تهران که به تبع اندکی میانه روی، خطرات دور و نزدیک چنین یورش های کوری را برای آینده سیاسی خود و همفکرانش و شاید کشورش درک می کند؛ نتوانسته در مقابل این لجام گسیختگی های رسوا سکوت کند و ناچار ازطرح این پرسش ساده شده است که “… این سوال ایجاد می شود که تا پیش از طرح نفوذ از سوی رهبری چرا این اقدام صورت نگرفته است؟ تهدید نفوذ که مساله امروز و دیروز ما نبوده است.”
این صحبتها در آن سطوح، یعنی نقشه تان که اینهمه رسوا و لاجرم محکوم به شکست است، چگونه می تواند پیروز شود؟ به کدام نتیجه امیدوارید که برسید؟ ایجاد ترس که اولین هدف و وسوسه ی بیمارگونه ی همه مستبدین است؟ مگر اینها اولین روزنامه نگارانی هستند که دستگیر شده اند؟ تازه چه کرده و چه گفته اند که دیگران بدانند و نکنند؟ سحرخیز که روزنامه و رسانه ای در داخل ندارد. گاهی در نشریات مجازی خارج از کشور نقد و اعتراضی را منعکس می کند؟ آنچه در داخل کشور در اندیشه و نظر و سرانجام رأی مردم می گذرد را چه می کنید؟
گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید
پرواز را علامت ممنوع می زنید،
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟