گپ

نویسنده

گفت‌وگو با ”داوود رشیدی” کارگردان نمایش “آقای اشمیت کیه؟”

به دنبال هدف‌های دست نیافتنی نرویم

پس از “منهای دو” که سال گذشته روی صحنه برد، رشیدی این روزها نمایش “آقای اشمیت کیه؟” را باز هم از نمایشنامه‌نویسی کمتر شناخته شده برای مخاطبان خود تدارک دیده است. نمایشنامه‌ای مدرن که مانند بسیاری از آثار پیشرو در این حوزه تراژدی انسان امروزی در یافتن هویت خود را مد نظر دارد. نگاه رشیدی به نمایشنامه “سباستین تیری” قابل بحث است.


شما به عنوان یکی از اولین کسانی هستید که نمایشنامه‌نویسان مدرن و پیشرو جهان را به تئاتر ایران معرفی کردید.
نمایشنامه‌نویسان ایرانی هم همینطور. نمایشنامه‌هایی از پرویز صیاد و دکتر ساعدی را من به روی صحنه بردم.

 

من به صورت مشخص منظورم نویسندگانی همچون یونسکو و بکت بود که تا قبل از آن شناخت چندانی از آنها در تئاتر ایران وجود نداشت.
من در “انتظار گودو” را قبل از انقلاب به روی صحنه بردم که افرادی همچون شاملو و خیلی از افراد دیگر به این موضوع پرداختند. به خاطر اینکه در آن زمان همه فکر می‌کردند تئاتر “ابزورد” یا به اصطلاح “پوچی” باید خیلی عمیق باشد و حرف داشته باشد. طوری که تماشاگر خسته شود که این غلط بود. هنوز هم این اشتباهات وجود دارد. در نمایش “در انتظار گودو” یی که من به روی صحنه بردم “ولادمیر” و “استراگون” دلقک بودند و خیلی تماشاگر می‌خندید. شباهت‌هایی هم بین نمایش “آقای اشمیت کیه؟” و یا حتی “منهای دو” با تئاتر “ابزورد” وجود دارد. این نگاه تنها متعلق به دوره‌ای از نمایشنامه‌نویسی نیست. الان هم موج جدیدی در فرانسه و در آمریکا با حضور افرادی همچون “دیوید ممت” شروع شده است.

 

سوال من هم همین است، به عنوان مثال “سباستین تیری” را تا قبل از نمایش “آقای اشمیت کیه؟” کمتر کسی می‌شناخت یا “ساموئل بنشتریت” که با نمایش “منهای دو” در ایران شناخته شد. آیا در کنار ارائه یک نگاه جدید شما به دنبال معرفی نمایشنامه‌نویسان کمتر شناخته شده در ایران هم هستید؟
من هدفم این نیست که نمایشنامه‌نویسان جدید را معرفی کنم. نمایشنامه‌های به زبان فرانسه را برای من می‌فرستند و من می‌خوانم و در جریان هستم. حس می‌کنم با بعضی از نمایشنامه‌ها تماشاچی ما می‌تواند ارتباط برقرار کند و یک حرف تازه برای مخاطب باشد، حتی یک حرف کوچک. از بین 10 تا 20 نمایشنامه‌ای که در طول ماه برای من می‌فرستند، بعضی اوقات یکی از آنها نظر من را جلب می‌کند. این معیار من نیست که نویسنده جوان باشد یا قرار است برای اولین بار اثر او به صحنه برود. نمایشنامه باید طوری باشد که هم من بتوانم با آن ارتباط برقرار کنم و هم مخاطب. اینکه ببینم چه چیز را قرار است به مخاطب منتقل کند؟ و در مرحله دوم اینکه تماشاگر ما چگونه با این اثر روبه رو خواهد شد؟ ارتباط برقرار می‌کند یا نه؟ حرف این نمایش به درد تماشاگر می‌خورد؟ باید توجه کرد مردم نمی‌آیند تئاتر تا درس بگیرند بلکه به تئاتر می‌روند تا 2 ساعتی را خوش بگذرانند، با هم باشند، بخندند، فکر کنند و نگاه کنند. هدف من هم همیشه همین است که تماشاگر راضی باشد. با صدای بلند بخندد و اگر لازم باشد گریه هم بکند. در انتها هم یک داده کوچک به او اضافه شود نه اینکه یک پیام جهانی. بعضی از نمایش‌ها را می‌بینیم که کارگردان آن می‌خواهد یک پیام بزرگ را منتقل کند. نظر من این است که مخاطب باید تنها لحظه‌ای در فکر برود یا تفاوتی خیلی کوچک نسبت به قبل از دیدن نمایش بکند. به نظر من مردم می‌آیند تئاتر برای اوقات فراغت و برای اینکه اوقات خوبی را از سر بگذرانند. ممکن است نمایش یک تراژدی باشد.

 


شما همیشه این موضوع را مدنظر دارید و مسئله من هم همین است که در مورد نمایش “آقای اشمیت کیه؟” ما با یک گروتسک خیلی قوی روبه روییم که بیشتر به یک تراژدی مدرن نزدیک است؛ اما شما دیدگاه خودتان را به اثر غالب کرده‌اید. یک خوانش طنزگونه از این نمایشنامه.
من بعد از خواندن متن از طنز موجود در آن لذت بردم. تماشاگر بعد از دیدن این نمایش راضی به نظر می‌رسد و این از همین خنده‌های او هم در حین اجرای نمایش مشخص است. هر شب اجرای ما شلوغ‌تر می‌شود. فقط این نیست که تماشاگر بخندد هر چند که خیلی مهم است ولی در مورد این نمایش با هم گفتگو هم می‌کنند. مهم برای من این است که فردی که می‌آید این نمایش را می‌بیند با همان فرد موقع بیرون رفتن یک فرقی بکند.

 

نمایشنامه در مورد انسان امروز است که به دنبال هویت خودش است. صحبت‌هایتان نشان می‌دهد  که شما به عنوان کارگردان برای اجرای این اثر در ایران خیلی به جغرافیا و محیط خودتان اهمیت می‌دهید و شناختی از مخاطب دارید.
بله ممکن است دو کارگردان نسبت به یک اثر، دو نگاه متفاوت داشته باشند. با دو فکر، دو تربیت، دو تحصیلات و دو دیدگاه مختلف با یک اثر روبه رو می‌شوند. حتماً این دو اثر فرق‌های اساسی با هم خواهند داشت.

 

اما با توجه به نمایشنامه‌هایی که انتخاب می‌کنید ظاهراً شما به جامعه به مفهوم یک جامعه جهانی که مسائل مشترکی دارند می‌نگرید. مسئله هویت دغدغه روز یک جامعه مدرن است که جامعه ما هم درگیر با آن است ولی…
ببینید به دنبال هدف‌های خیلی بزرگ که دست نیافتنی است، نرویم. من در درجه اول به فکر تماشاگر ایرانی هستم. خیلی نمایشنامه‌ها هستند که با ما ارتباط برقرار می‌کند و خیلی از نمایشنامه‌های خیلی خوب دیگری هم هستند که در خارج از ایران اجرا می‌شوند، ولی با جامعه ما و یک شخص ایرانی ارتباط برقرار نمی‌کند و مسئله آن نیست. مرام و ایدئولوژی انسان ایرانی نیست.

 

یعنی الان به اعتقاد شما مسئله عمده‌ای که جامعه ما به آن مبتلا است، همین بحث هویت و سرگشتگی است؟
این در خود نمایشنامه هم هست. افراد نوعی بی‌هویتی دارند و به دنبال هویت می‌گردند و به جایی هم نمی‌رسند، یعنی به دنبال ماهی آزاد می‌روند و این برای من خیلی مهم است.

 

یعنی جامعه ما با آن درگیر است؟
من نمی‌دانم. من جامعه‌شناس نیستم (با خنده)


این را به این جهت می‌گویم که بعد از انقلاب ما در سابقه شما کارگردانی یک نمایشنامه ایرانی نمی‌بینیم که فضا و شخصیت‌ها برای مخاطب ملموس‌تر باشد. دنیای نمایش “آقای اشمیت کیه؟” خیلی وسیع است. اساساً دغدغه مشترک نویسندگان بعد از جنگ جهانی دوم است که هم مخاطب ایرانی می‌تواند با آن ارتباط برقرار کند و هم مخاطب دیگری از نقطه‌ای دیگر از جهان.
من به دنبال آن نبودم که به مخاطبان کشورهای دیگر هم این مسئله را بازگو کنم. اصل برای من تماشاگر هموطنم است. اصل برای من جوانان و قشر روشنفکر مملکتم است. اینکه یک تماشاگر در کوبا و استرالیا چگونه با این اثر برخورد می‌کند برای من مهم نیست. من تا به حال هیچ نمایشنامه‌ای را با اینکه همه یا اغلب آنها از نظر منتقدان و مردم با استقبال روبه رو شده خارج از ایران نبرده‌ام. چون مسئله من خارج از ایران نیست.  

 

یکسری نشانه‌های قدرتمند در اثر وجود دارد که مرز مشترک بین پیشنهاد نویسنده، ذهن طراح یا کارگردان نمایش است. مثل تابلوی سگی که در نمایش وجود دارد و روانکاو در مرحله تبدیل هویت آقای اشمیت به او می‌گوید زیر این تابلو بایست. آیا برخلاف جریان کلی اثر، اینها نشانه‌هایی برای نزدیک شدن به ذهن نویسنده است؟
خیلی برداشت‌ها می‌شود کرد. من دوست ندارم بگویم که این میزانسن را داده‌ام یا در حین اجرا این مطلب را بزرگنمایی کردم. این باید منتقل شود و من نباید بیایم شعار بدهم. من یک فکر و دیدگاهی دارم که می‌خواهم به مخاطب برسد. ابزارم هم متن، بازیگران و عوامل فنی هستند که پشت صحنه کار می‌کنند.

 

اتفاقاً من هم می‌خواهم بگویم این نشانه‌ها خیلی ظریف است و به چشم نمی‌آید.
بله نباید اینطور باشد. زیرا قرار نیست اینجا یک متینگ برگزار شود. این یک تئاتر است که یکسری انسان فرهیخته و افرادی که تئاتر را انتخاب کردند در اینجا حضور دارند. در این 10 شب که ما اجرا داشته‌ایم اکثر مخاطبان ما جوان بوده‌اند که روی زمین و پله‌ها هم می‌نشینند و این برای من خیلی دلگرم کننده است.

 

البته در مقابل این نشانه‌ها ما یکسری تاکیداتی می‌بینیم که به شکل مشخص ایده شما است و دلیلی برای وجود آنها پیدا نمی‌شود. مهمترین اینها همان تاکیدگذاری روی عنوان نمایش است که با ورود تمامی عوامل و ارتباط مستقیم با مخاطب صورت می‌گیرد. این تاکید برای چیست؟
این در طول تمرینات نبود. یکدفعه من دیدم بد نیست که با تماشاگر شوخی بکنیم. مثلاً این توپی هم که شخصیت دکتر روانکاو پرتاب می‌کند در نمایشنامه نیست یا اینکه به مخاطب می‌دهد تا پرتاب کند. اولاً وقتی دیدم قرار است یکدفعه تماشاگر را با پرتاب آن توپ در نمایش شرکت دهیم این از نظر کارگردانی و میزانسن غلط است. هر چیزی باید تکرار شود و یک عمل نمی‌تواند یک بار اتفاق بیافتد. این را خیلی از کارگردان‌های جوان ما نمی‌دانند فقط غریزی انجام می‌دهند. باید هر حرکت و میزانسنی که اثرگذار است تکرار شود. این جزو اصول کارگردانی است که خیلی کم در مملکت ما به آن پرداخته‌اند.


در انتهای نمایش احساس می‌شود شما به رویکرد نویسنده پایبند می‌شوید و می‌خواهید تلنگر نهایی را به تماشاگر بزنید.
بله. در “منهای دو” هم همینطور بود. همه نمایش حال و هوای طنز دارد، ولی وقتی فرد دخترش را پیدا می‌کند فضای اثر عوض می‌شود.


فکر نمی‌کنید در حین اجرا هم جا داشت این فضای تلخ برای مخاطب ایجاد شود؟
نه دیگر این فضا شکسته می‌شد. برای اینکه ما در انتهای نمایش قرار است فضای دیگری ایجاد کنیم و در آنجا اصلاً دوست نداشتم اتفاقی بیافتد که تماشاگر بخندد.

 

“سیامک صفری” واجد ویژگی‌هایی است که نمی‌شود این خصلت را از او گرفت، مگر اینکه کارگردان شخصیت تعریف شده‌ای برای او داشته باشد. او اساساً دارای آزادی خاصی در صحنه است.
بله ولی من این آزادی را به او ندادم و حتی بعضی وقت‌ها ایستادگی کردم. خیلی به او اعتقاد دارم و واقعاً بازیگر بزرگی است. آقای بابک به دلیل اینکه قراری از پیش داشتند و فکر نمی‌کردند به این زودی نمایش روی صحنه برود، نتوانستند با ما باشند و من سیامک صفری را آوردم. او با یک شخصیت دیگر و با یک نوع دیگر از بازی به خاطر تحصیلات و محیطی که بزرگ شده از آقای بابک متفاوت است. البته جای آقای بابک خالی است، ولی سیامک صفری بازیگر بزرگی در جامعه تئاتری ماست. من اینقدر دوست داشتم در نمایش “منهای دو” بازی کند که وقتی به او پیشنهاد دادم گفت من سر کار دیگری هستم. من هم گفتم او چقدر به تو می‌دهد من دو برابر آن را می‌دهم. یعنی اگر نمی‌آمد شاید من “منهای دو” را اجرا نمی‌کردم.

منبع:ایران تئاتر