بازگشت به دوران فیلم‌فارسی

نویسنده

» متن کامل سخنرانی ناصر تقوایی در مراسم بزرگداشت‌اش

سینمای ایران/ گزارش – هنر روز: مراسم بزرگداشت ناصر تقوایی، نویسنده و کارگردان سینمای ایران، بعدازظهر پنج شنبه ۲۹ خرداد در خانه هنرمندان تهران برگزار شد. در این مراسم، مسعود کیمیایی (کارگردان سینما)، مجید سرسنگی (مدیرعامل خانه هنرمندان)، سعید پور صمیمی (بازیگر) و مرضیه وفامهر (بازیگر و همسر تقوایی) در مورد تجربه همکاری و زندگی با تقوایی صحبت کردند. متن کامل حرف‌های ناصر تقوایی در این مراسم را بخوانید.

من امشب قرار نبود اینجا صحبتی کنم. شاید مناسب این مجلس هم نبود. همین قدر که دوستان لطف کردند، هر کدوم از نقطه نظر خودشون راجع به خود من، کار من، زندگی گذشته ی من صحبت کردند، از هر چیز دیگری برای من جذابتر و بهتر بود. اما بیشتر این صحبتها پیرامون یک جور تبعید، تبعید از کار، کار نکردن اجباری که در صحبت های دوستان می شنوم، خیلی به واقعیت نزدیک نیست. هیچ کس توی این مملکت نیست که من را ممنوع الکار کرده باشه. مشکل در این هست که شما تو جو فرهنگی ما اصلا نمی تونید کار خودتون را انجام بدید. من هرگز به حرفه های فرهنگی به عنوان شغل نگاه نکردم که بخوام با اونها زندگی بکنم. همیشه راههای دیگری برای زندگی کردن داشتم. همیشه برای من کار وقتی جذاب بوده که بتونم ایده های خودم را، ذهنیت خودم را، خوب یا بد، درست یا غلط، اونو منتقل کنم. جامعه مثل یک آینه هست که عقاید شما را منعکس می کنه. کما اینکه خیلی از دوستان من، که شیوه ی من را انتخاب نکردن، مسعود خودش به روشنی گفت، خیلی منصفانه، با وجود اینکه بین همه ی نسل ما پر کارتر از همه ی ما بوده. ولی وقتی مشغول کار می شه، آیا فیلم هایی که ساخته در حد و اندازه ی فیلم های خودش یا توانایی های خودش هستند؟ این درست که سر ما به کار گرم میشه ولی خود جامعه یک تصور دیگری از ما داره که خود ما از ابتدای کار به جامعه دادیم. ما خودمون دستی دستی به جامعه خودمون را بدهکار کردیم و حالا اگر جای دیگری بخواهیم به خواست جامعه پاسخ ندیم، همونجاست که عدم توفیق ما شروع می شه. دور بودن از کاری که آدم از کودکی زندگیش را براش گذاشته خیلی هم آسون نیست.

 جامعه در طول عمر خودش، یا در یک دوران طولانی وضعیت روحی ثابتی نداره. جامعه مثل یک دریای مواجه. جامعه هر روز به شکل دیگری در میاد و هر روز عقاید و ایده های نوتری را می خواد بپذیره.

شاید نسل ما گم کرده که خودش کیه. شما وقتی به هر نوعی موفق نمی شید کار خودتون را عرضه بکنین، خوب این خود گم کردگی هم پیش میاد. این تکاملی که انسان برای خودش در زندگی طراحی کرده و می خواد ادامه بده، ناگهان می بینیه سر رشته از دستش در میره. فقط به این علت که سلیقه ی جامعه هم متغیر هست. این اشکالی ست که وقتی فشار فکری روی هنرمندان هست، از هر صنف و فکری، این گمگشتگی در عالم هنر پیدا می شه.

حالا ممکنه در برخی رشته های هنری، بعضی هنرمندان خوش شانس باشن که کار تنهایی انجام می دن. مثلا نقاشا. و از این جور گیر و بندهای اجتماعی ندارن و اگرم فرض کنید کارشون تو ایران نمایش داده نشد، بالاخره یک جای دیگر دنیا می شه. اینقدر همه با هم در ارتباط هستن که می تونه کار خودش را عرضه بکنه. ولی سینما چیزیست که در وهله ی اول برای یک ملت خلق میشه. این خصلت ادبیات هم هست.

من بر عکس اون چیزی که نقل می شه مطلقا آدم کم کاری نیستم. من هفته ای سه چهار روزم به تدریس سینما می گذره و فکر می کنم بخش ظریف تره حرفه ی سینماست. تمام نیروم را می ذارم که جوون تر های ما که امیدوارم در آینده همشون بتونن تو سینما جایی برای خودشون باز کنن، با هویت سینما، با ذات سینما و با یک نگاه دیگری با سینما آشنا بشن. این کار ساده و سهلی هم نیست. خب شاید اکثر اینها به تولید فیلم نرسیده باشن ولی خیلی از اینها می نویسن. درس اصلی هم که من با اونها کار می کنم فیلمنامه نویسی هست و اولین چیزی که می خوام از سرشون بپرونم، این هست که فیلمنامه داستان نیست. داستان ادبیاته. این اشتباهی ست که همه ی ما می کنیم. طرف یک داستان را بر می داره می نویسه یا پیدا می کنه. بهرحال انتخاب می کنه و می بره پیش تهیه کننده. تهیه کننده هم اون داستان را می خونه و خوشش میاد و سرمایه گذاری می کنه روی این داستان. ولی اون فیلم با شکست مطلق روبرو می شه.

همه ی فیلم های ما وقتی که سرمایه گذاران خوندن، اون داستان به نظرشون خوب بوده که سرمایه گذاری کردن. خب پس چرا رو پرده ی سینما جواب نمی ده. این واسطه وجود نداره. داستان باید تبدیل بشه به فیلمنامه، فیلمنامه بره اجرا بشه. وقتی ما می گیم فیلمنامه نویس نداریم، منظورمون این نیست که نویسنده نداریم. حتی اگر فرض کنیم که در زمان معاصر خودمون نویسنده نداریم، خب یک تاریخ ادبیاتی پشت سر ماست. ما کدوم بخشش را تا حالا تونستیم به سینما تبدیل کنیم؟ چون اون هم با همین مشکل مواجه میشه. خب هستند کسانیکه به دلیل نوع تربیت شون و علاقمندی شون به سینما از روز اول چند کار را خودشون انجام میدن. آقای کیمیایی داستاناش را خودش می نویسه، خودش فیلمنامه می کنه، خودش هم می سازه. برای اینکه هر سه تا کار را بلده. یا اگر مهرجویی می کنه، یا اگر خود من یا اگر علی حاتمی می کرد، خب ما هر سه کار را بلد بودیم، ولی این کار سه تا آدم هست. اکثر فیلمنامه نویسان موفق دنیا خودشون نویسنده ی داستان نیستن. این یک حرفه ی تخصصیه که بین سینما و ادبیات رابط هست. والا هر داستانی صرفا ادبیاته. به یک فیلمنامه نویس دیگه بدین، یک جور فیلمنامه ی دیگه ای به شما میده که ممکنه هیچ شباهتی با همون داستان نداشته باشه.

خب خود این سوتفاهم را از میان برداشتن، فاصله نویسنده و فیلمنامه نویس را معین کردن، ممکنه تعداد زیادی فیلمنامه نویس خوب به ما بده. داستان نویسی امر جدایی ست که در ادبیات باید بریم سراغش. اگر هم در زمان معاصر ما، ادبیات با مشکل تولید و عرضه مواجه هست، خب اینقدر از گذشته آثار و روایت داریم که بتونیم به سینما تبدیل کنیم. ما اصلا با ادبیات گذشه مون تو سینما عملی انجام ندادیم. خب این یک بخش از کار من هست که به آینده مربوط هست.

اما اونجایی که به تولید ذهنی خود من مربوط می شه، من پرکارتر از گذشته هستم. من چیزی حدود پونزده فیلم کوتاه و مستند دارم. چهار تا فیلم داستانی کوتاه دارم. هفت تا فیلم سینمایی بلند دارم. یک سریال شونزده ساعته دارم. عمر آدم مگه چقدره؟

بله، مگر فقط به تعداد فیلم های سینمایی نگاه کنیم و اون را مشخصه قرار بدیم، که به نظر من گاهی فیلم های چند دقیقه ای ممکنه از فیلم سینمایی هم جذاب تر باشن. اینها هم یک بخش از سینماست.

 الان جذاب ترین بخش سینما مستند سازیست و بدلیل ابزاری که در سینما ساخته شده می تونه ده هزار متر زیر آب را بگه چه خبره. می تونه بره به فضا و از اونجا به ما اطلاعات بده. این ها گرون ترین و پر زحمت ترین تولیدات سینمایی امروز هستن. ما چرا غافلیم از این جنبه های دیگر سینما و فکر می کنیم سینما یعنی یه فیلم روایی صد دقیقه ای که می سازیم و می بریم روی پرده؟ همه ی این انواع سینما تو جامعه ی ما غایب هست.

من شاید ده سال تمام با بچه های فارابی سر و کله می زدم که از هر استان ایران یک فیلم مستند تهیه بشه که معرف اون استان باشه. با تمام مشخصاتش. مجموع استانهای ایران اون موقع بیست تا بود. می شد بیست تا نوار که من اطمینان دارم اگر این ها تهیه میشد، نه اینکه هر کسی یک استان را بسازه. یک کارشناسی موسیقیش را تهیه می کرد، یکی جامعه شناسیش را می ساخت، … و این ها بعدا تبدیل به یک کاست می شد برای یک استان. به کسایی که نمی شناسن چقدر آشنایی میداد. به توریست ها چقدر آشنایی می داد. برای سفر کردن چقدر آشنایی می داد و چه تیراژی می تونست پیدا کنه و مجموعا شما با ده تا، بیست تا کاست چه هویتی از جامعه ی خودتون داشتین. من ده سال موفق نشدم این را به تصویب کسی برسونم. با جاهایی هم صحبت کرده بودم که حاضر بودن به عنوان ناشر سرمایه را تامین کنن. اونها افق شون بسیار وسیع تر بود. در آمد اقتصادی خوبی تو این کار می دیدن. هر پنج سال یکبار هم اگر اتفاقات جدیدی تو ایران میفتاد با اینا میشد تجدید نظر و کاملترشون کرد، که همیشه به روز باشن. نه مثل لغتنامه که در یک دورانی مرحوم معین یا دهخدا نوشته و ما تا امروز همونجور می ذاریم. چون دست بردن یا کامل کردن مجموعه لغت را گناه می دونیم. آقا بعد از اون کلی واژه ی جدید به زبان فارسی اومده. شما می تونید به اون اضافه کنید، در یک بخش مجزا، مثلا ضمیمه. اینا هیچ کدوم وحی منزل نیست که ما دست به ترکیبش نزنیم. روز به روز می تونیم کامل تر کنیم.

از این جور مسایل زیاد هست اما اون چیزی که به امروز مربوط می شه، این مسئله هست که ادبیات برای من گریزگاه نبوده که هر وقت نتونستم فیلم بسازم برم سراغ ادبیات. ادبیات گرایش اصلی من هست. ولی در ادبیات وضع خراب تر از سینماست. تا حالا سانسور ما یک سانسور مضمونی بوده. سانسورچی از یک موردی، از یک گفتگویی، از یک مبحثی که بیشتر هم سیاسی بوده و مورد علاقه ی او به عنوان نمونه ی تفکر یک حکومت نبوده، به اون کتاب یا مجله یا روزنامه اجازه نشر نداده. ولی امروز اصلا صحبت مضمون نیست. وقتی شما یک کتاب می فرستین، یا یک فیلمنامه می فرستین ارشاد، اصلا مضمونی به این قضیه نگاه نمی کنن. واژگانی نگاه می کنن. واژگان استفاده ازشون ممنوع شده. من این سانسور را در طول تاریخ بشر سراغ ندارم، که یک ملتی یک واژه ای را استفاده نکنه. آقا زبان من هست. زبان یک هویتی داره. یک معنایی داره. وقتی ما با هم حرف می زنیم باید از زبان استفاده کنیم که بفهمیم چی داریم به هم می گیم. حتی شنیدم دیوان اشعار شاعرای بزرگ ما رفته به ارشاد، به کلمه ی “می “اجازه نمی دن تو کتاب چاپ بشه. پس با شعر حافظ چی کار باید کنیم؟ ما با برداشتن این واژه از تو فرهنگ زبان خودمون نمی تونیم که می و میخوارگی را از عالم پاک کنیم.

ولی همین دستاویز باعث شده تو این سالها هیچ چیز تازه و با ارزشی به او معنا از زیر دست سانسورچی های ما عبور نمی کنه. فی الواقع من این تصمیم را خیلی اندیشمندانه می دونم. کلی فکر شده تا این تصمیم گرفته شده که یک ظاهر ناشیانه ای داره. انتشارات ممنوع. ادبیات چیزیست که شما به عنوان نویسنده ی حرفه ای هر چیزی که می نویسید با اون نثر شما تولید می شه. چنانچه هر چیزی که تو سینما می سازیم با اون تصویر هست که منتقل می شه. یکی بیاد اون تصویرها رو کوتاه و بلند کنه، یکی را دربیاره، یکی را برداره بذاره اونور، خب همه چی به هم می ریزه. داستان هم همین جوره. شما وقتی یک واژه را در میارین، گاهی یک جمله و یک پاراگراف را باید عوض کنین تا دوباره مفهوم پیدا کنه. باید به شیوه ی دیگری دوباره بنویسین. داستان فقط روایت یک حادثه نیست. روایت خیلی وقته که کهنه شده. هنر مدرن هنر روایت کردن نیست، هنر مدرن هنر ساختاره. با پیدا شدن اون گروه نویسنده ی بعد از جنگ دوم در امریکا، در اوایل قرن بیست هنر مدرن زاییده می شه. داستانهای نوع بشر همه تکراری هستن ولی وقتی شما یک ساختار خوب بهشون می دی و اینا رو باز نویسی می کنی یک چیز جدید ساختی. جذابیت در شیوه ی روایته نه خود موضوع. والا عشق، خب این یک موضوع کلی و فراگیر در همه ی عالمه. چرا عشق های خوب را وقتی می بینیم هیچ شباهتی به هم ندارن. برای اینکه هیچ دو تا آدمی شبیه به هم نیستن. والا مضمون عشق سر جای خودش باقیست. تو سینما همه چیز با فرد خاص می شه. عشقی که روی پرده ی سینما می بینید عشق دو تا شخصیت خاصه، با تمام وجوه شخصیتی دیگرشون. به همین دلیل با عشق هر جای دیگه و با هر فیلم عاشقانه ی دیگه متفاوت هستن.

بهرحال این هشداریست که من می دم. مخصوصا در زمینه ی ادبیات. اگر این امر بخواد مدت طولانی تری ادامه پیدا بکنه، ادبیات ما به سرنوشت بدتری از سینمای ما دچار میشه. من خوب می دونم که دوستایی مثل مهرجویی یا مسعود کیمیایی چی به سرشون آمده. من عمدا اینارو اسم می برم چون هر سه تای ما توی یک سال و در یک دوره با هم شروع کردیم و یک موجی تو سینمای ایران پدید اومد که تا اون موقع وجود نداشت. ولی الان به همت جوونها و این علاقمندی که ملت ما به این نوع سینما نشون داد، انتظار اصلی ما از سینما و فیلم شده سینمای فرهنگی. این خیلی به سینمای ما رشد داده، این وجهه ی جهانی که این بیست سی سال سینمای ما بدست آورده حاصل همون دورانه. ولی ما همین جریانم کم کم داریم از دست می دیم و داریم برمی گردیم به دوران فیلم فارسی، منتهی تحت یک پوشش اخلاقی.

من کارای نوشته شدم خیلی بیشتر از فیلم هام هست. من کجا باید چاپش کنم. این نوع مشکلات سر راه وجود داره. شما از هر کدوم از نویسندگان و مترجمان بپرسین، این مشکلات سر راهش هست. کسی کتاب من را نبرده سانسور کنه ولی می دونم ارشاد بره این لغت، اون لغت را دربیاره همه چی از هم می پاشه. ما داریم زبان خودمون را سانسور می کنیم. واژگانی که چند هزار سال داریم باهاش حرف می زنیم، داریم می ریزیم دور از زبانمون. کجای دنیا واژه ها مجرم شدن؟ من نمی دونم تو وزارت ارشاد که به نوعی تصمیم گیرنده در این موارد هست چرا اغماض می شه؟ چرا ندیده گرفته می شه؟ در حالیکه همه ی بدنامی هاش مال اون سازمانه. بهرحال اونجا مجوز می ده به تولید فیلم، تولید کتاب، تولید هر اثر هنری. این به جز ویران کردن و جلوگیری از تکثیر کتاب و چاپ کتاب چه نقش دیگری می تونه تو جامعه ی ما بازی کنه؟ این مدتها بود ته دل من مونده بود و بهرحال اگر کسی باید این را حل کنه سازمان مسئولش هست که وزارت ارشاد هست. به هر شکلی که می تونه، با یک رستاخیز فرهنگی در جامعه.

 ما اگر بخوایم اینجوری جلو بریم در آینده حتی اون مقدار واژگانی که بتونیم صحبت روزمره هم انجام بدیم، دیگه نداریم. همینطور یکی یکی حذف خواهند شد. برای اینکه فارسی زبان چند پهلویی ست. همون واژه ای را که یک جایی به عنوان محبت به کار می بریم، یکجایی ممکنه به جای فحش و توهین به کار بگیریم. اگر همیشه روی این معنای دوم بذاریم همه ی این واژه ها رونده می شن از زبان و این اتفاق میفته. واژه فی نفسه معنایی نداره. واژه وقتی لحن پیدا می کنه، معنا پیدا می کنه. این لحنی که ما به واژه ها می دیم، گاهی زیباترین واژه ها تبدیل به ناسزا می شن. این در هر زبانی هست. یکی از ظرافت های زبان هست. حالا روی این دست بزارن که این مفهوم ناسزا می ده باید سانسور بشه. خب چی باید جاش را بگیره؟

واژه رو که نمی شه اختراع کرد. واژگانی که اختراع شده، چند تاش را می گم، که روشون آزمایش شده، عمومی شده، تو رسانه های ما مدتها به کار گرفته شدن. یک وقتی یک بیماری ما رو گرفته بود، دوبار اتفاق افتاده، یکبار دوره ی رضا شاه، یکبار بعدا، که تمام اسم گذاری های فرنگی رو معادل فارسی پیدا کنیم. آقا هر کس هر کجای دنیا هرچی ساخته براش اسم گذاشته و جای دیگه ی دنیا هم به همون اسم می شناسن. به تلویزیون بگیم چی؟ چطوره این را می پذیریم ولی هلی کوپتر را نمی پذیریم؟ به جاش گذاشتن چرخ بال. هلی کوپتر چرخ داره؟ هلی کوپتر بال داره؟ اون ملخکه، اون اسمش بال نیست. بال اونیه که هواپیما داره. اونیه که پرنده داره. چرخ بال تو فرهنگستان زبان ما تصویب شده. خب همینطور که تلویزیون را استفاده می کنیم خب باقی واژه ها رو هم استفاده کنیم. کار اون هاست. خودشون اختراع کردن، خودشون اسم گزاری کردن. اون واژه ریشه داشته که به کار بردن و همه هم پذیرفتن. تو اروپا به دلیل زبان لاتین یک ریشه ی مشترک داره تمام این زبانها.

 در مورد واژه ی تلفن وقتی که اومد، عربها بلافاصله اسمش را گذاشتن هاتف. ما چرا این کار را نکردیم؟ شما دیوان حافظ را ورق بزنین و ببینید چند بار از واژه ی هاتف استفاده می کنه. به عنوان صدای غیبی، صدای راه دور. هاتف غیب ندا داد که آری بکنم. از دیرباز محبوب ترین شاعر ما این واژه را به این معنا به کار برده. تلفن هم وقتی می گیم، یعنی صدای راه دوره. اما غربی ها که این اسم را میذارن، در گذشته ی خودشون، هزاران سال قبل از اختراع تلفن همچین تصوری از این ابزار داشتن. نه تله واژه ی جدیدیه، نه فون. ولی در تخیل یک ملتی بوده. وقتی دستگاهی ساخته می شه که صدا از راه دور میاد، این دو تا ترکیب می شه، تلفن می شه. چیزی را اختراع نمی کنن، این واژه هارو دارن. تخیلش بالا بوده.

تلویزیون. تصویری که از راه دور میاد و شما مشاهده می کنین، باز عین همونه. اینا همه از یک ریشه میاد. ما این بنیان را نداریم، چون تو تخیل گذشتگان ما نبوده. خب چاره ای نداریم. همون زبان بین المللی را استفاده کنیم که همه جای دنیا استفاده می کنه. چطور ژاپنیه وقتی استفاده می کنه به شخصیتش برنمی خوره، به ما برمی خوره؟ مدام سر خودمون را به چیزهایی گرم می کنیم که فی الواقع یک دور باطله و یک نقش باطل. ولی از اونور اگر صحبت زبانه، و خلوص زبان و به این دلایل این اتفاقات میفته، کارهایی که تو اداره ی سانسور می کنیم اصلا نابودی زبانه. شما واژه هارو از کاربرد خودشون و از رسمیت خودشون دارین تهی می کنین.

سانسور همیشه از دریچه ی اخلاق وارد می شه. این را باید یک فکری به حالش کرد. همیشه اولین دستاویز اخلاقه. همه ی مردم دوست دارن بچه هاشون با اخلاق بار بیان. زندگی هاشون با اخلاق باشه. ما همه چیز را بردیم در پناه اخلاق و از اونجا در فرهنگ و عادات و زبان خودمون هر دخل و تصرفی می کنیم.

به نظر من ما برای گفتگو نویسی تو فیلمای اخیرمون به شدت دچار مشکلیم. از فیلمنامه نوس ها بپرسین. به هر اصطلاحی، هر واژه ای، هر چیز دو پهلویی دست میذارن با ایراد روبرو میشه چون یک معنای دیگه هم ازش می شه گرفت. خب این خصلت زبانه.

بهرحال از همه ی شما ممنونم. از گردانندگان این مجلس، مخصوصا از آقای سرسنگی، گروه کر خوش صدایی که اینجا اومد و یک بار دیگه سرود ای ایران را برای ما خوند. همه ی دوستان گذشته و دوستانی که اخیرا پیدا کردم و اساتیدی که کارم و زندگیم را از اونها یاد گرفتم. مثل آقای دریابندری، آقای تقی زاده. باور کنید اگر آقای تقی زاده سر راه من سبز نمی شد، شاید من امروز اینجا نایستاده بودم. زندگی یک همچین جریانیست. به یک آدم هوشمندی بر می خورین که ناگهان می بینین با خوندن یک چیزی از شما، خودتون را بهتر از خودتون شناسایی می کنه. تمام علاقه ی من به درس دادن به خاطر همین درس خصوصی ست که آقای تقی زاده در زندگی به خود من داد. به سادگی تمام.

من واقعا از مسعود، از نقاشا، از مجسمه سازها، دوستان اهل هر نوع هنری که هستن، واقعا خواهش می کنم کلاس های آموزشی داشته باشن، ولو ماهی یک ساعت. این میراثی ست که از شما برای نسل نو باقی می مونه. لازم نیست همه مجسمه ساز بشن، همه نقاش بشن. کافیه جرقه تو ذهن یک نفر بزنه. همون بزرگ ترین خدمتی ست که شما به هنر مورد علاقه ی خودتون می تونید نشون بدید. یکی از درست ترین کارهایی که مسعود در زندگیش انجام داد همین مدرسه ایست که راه انداخت. خودش هم نخواست درس بده، با چند تا استاد صحبت می کنه، درس بدن. سینما حیطه ی خیلی وسیعی داره، از ادبیات شروع می شه الی غیرالنهایه. تا هر جا که بگین برد پیدا می کنه. عین خود زندگی.

چرا اینقدر داستانهای دروغی تو سینمای ما آمده؟ کی گفته سینما یک دروغه؟ از وقتی گفتیم سینما دروغه با این گیشه های نفروش کساد روبرو هستیم. سینما واقعی تر از خود زندگیه. اون جنبه های زندگی که درکش را برای یک ملت نمی تونیم علنا مطرح کنیم و عمومی کنیم، به راحتی می تونیم با یک فیلم انجام بدیم. بردش خیلی خیلی بیشتره. نه اینکه ادبیات نمی تونه این کارو بکنه. ولی به تیراژ کتاب تو جامعه مون نگاه کنیم. همه ی تیراژ فروش یک کتاب به اندازه ی تماشاگران یک سانس فیلم نیست. یک کمی باید به این مسائل فکر کرد.

بهرحال یک بار دیگه از همه ی شما ممنونم. امیدوارم این مشکلات عمومی که پیش آمده رفع بشه. منم یکی از افراد این جامعه ام، مثل همه ی شما.

تا وقتی که سانسور اینجوری عمل می کنه، من کار نمی کنم. زن من می دونه من چقدر کار نوشته تو خونه دارم. ولی وقتی میره اونجا مجوز چاپ نمی گیره، من چرا باید این کارو بکنم. بزار بمونه. کاری که قراره کهنه بشه، بزار بشه. عمر یک اثر را ما معین نمی کنیم، زمان معین می کنه.

هر اثر هنری مثل یک سنگی ست که یک کودکی به طرف دنیای آینده پرتاب می کنه. برد این سنگ بستگی داره به توان اون کودک. هر جا این سنگ افتاد زمین، اونجا پایان نفوذ اون اثره. حالا اونجوری که می بینم، تو همین جلسه هم می بینم، مثل اینکه سنگهایی که من پروندم هنوز تو راهن. فعلا هنوز سقوط نکردن. امیدوارم این کودکی، همچنان چند سالی با من بمونه، که بتونم دو سه تا سنگ دیگه پرتاب کنم.

از همه ی شما ممنونم.