نیم نگاه♦ هنر روز

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

به بهانه حضور پرسپولیس در کن، یادداشتی به قلم یک آقای نسبتا مطلع از اوضاع و احوال و آثار خانم ساتراپی- در روزنامه کیهان “معروف” تهران منتشر شد. نگاه کوتاهی کرده ام به این مطلب که نمونه وار فرهنگ کیهانیان است.

satrapy490.jpg

کیهان تهران و فیلم پرسپولیس

یادداشت یک آقای نسبتا مطلع

سعی نویسنده محترم، ظاهرا بر این بود تا این بار با دقت در ارائه جزییاتی که- مثلا- دیگران نمی دانند، به نوشته خود اعتبار و تاثیر گذاری بیشتری ببخشد. اما تلاش ایشان برای به هم بافتن و استنتاج از این جزئیات کاملا درست، از پس زمینه زندگی و تجربه خانم ساتراپی، به جز تناقض گویی های پر شمار و نتیجه گیری های مضحک، حاصلی نداشت.

نویسنده یادداشت معتقد است: “… ناتوانی «مرجان ساتراپی» در تصویرسازی های پرمایه (که توان رقابت با دیگر هنرمندان این ژانر هنری را داشته باشد) وی را ترغیب به ترک ایران کرد.” این که چطور بانویی تا به این حد ناتوان، کمیک استریپ هایی بسیار موفق و پرفروش خلق می کند، نخستین سوالی است که می شود از این آقا پرسید. البته نگاه به دنیا از منظر “کیهانی” نتیجه ای هم جز چنین اظهار نظری در بر ندارد. در دیدگاهی که مطابق با آن، فارابی و وزارت ارشاد در خلق یک اثر هنری بیشتر سهیم اند تا خود هنرمند، لابد حضور «سونی پیکچرز کلاسیک» آمریکایی و تهیه کننده فرانسوی توانسته از هنرمند ناتوانی چون ساتراپی فیلمی درخور ارائه کند.

نویسنده، سپس با توضیح نوعی “ناتوانی” دیگر به این نکته اشاره می کند که: “… ناتوانی هم آغوش ساختن «نگارگری کلام» با «ادبیات بصری» در ایستگاه نخست زاویه دید زیباشناسی، نشان از آن دارد که تصویرگر حتی نتوانسته از دایره شعارهای سیاسی علیه ایدئولوژی ای که نمی پسندد (دین مقدس اسلام) پا را فراتر گذارد.” در خوشبینانه ترین شکل ممکن، میتوان گفت که این ارائه فضل، تنها با نگاه به کمیک استریپ پرسپولیس صورت گرفته، نه با تماشای فیلم. اما در هر حال این ادعا از آن جهت بی معنی است که اولا “هم آغوشی” مورد نظر ایشان بدیهی ترین اصل در روایتگری به شیوه کمیک استریپ است؛ به گونه ای که اگر جز این باشد و این امر شریف صورت نگیرد؛ اصلا کمیک استریپی در کار نیست. دوما وقتی راجع به مدیوم انیمیشن صحبت می شود، سر و کار مان با سینما و تصویر متحرک است و دیگر نمی شود از این هم آغوشی به عنوان یک پارامتر یاد کرد. سوما از این که به هر حال نقد و تحلیل هنری-هرچند ضعیف و بی پایه- در میان فحاشی های کیهان جایی برای خود باز کرده سبب خوشحالیست؛ اما به فرض که این تحلیل درست باشد،

می توان میلیون ها مخاطب پرسپولیس را آنقدر دست کم دانست که در میان هزاران اثر برجسته ادبی – هنری، به اثری “سطحی و شعار زده” اقبال نشان می دهند؟ آن هم لابد فقط به خواست و اعمال نظر صهیونیست ها؟

جایی دیگر، آقای نویسنده پا را از این فراتر می گذارد و پرسپولیس را یک عقده زنانه می داند. اما منظوراو ازبیان این عبارت روشن نیست. اگر منظور، واکنش منطقی به رویکردهای طالبانی به مذهب، در سالهای دهه نخست انقلاب است، بله، بنده هم به صراحت این نظر را تایید می کنم؛ با این یاد آوری که همین دوستان کیهانی عزیز چنین عقده هایی را به وجود آوردند. اما اگر منظور این است که عقده های روانشناسانه و فردی موجب خلق این اثر بوده اند، در رد این حرف نیاز به کلامی نیست. خود اثر به تعادل و منطق و سلامت نگاه خالقش اشاره دارد.

فضای پویا و روشنفکرانه حاکم بر خانواده ساتراپی و این که چگونه اعضای خانواده ای بورژوا فارغ از پیشینه شاهزادگی شان به مارکسیسم روی می آورند از جذابیت های این قصه واقعیست که طنز دلپذیری را رقم زده. اما آقای نویسنده، بی اطلاع از چنین ظرافتی-و معنایی که در پس آن است- هر دو وجه شاهزادگی و مارکسیست بودن صاحب اثر را دست آویزی برای فحاشی می یابد. او نوشته اش را این چنین ادامه می دهد:

“اوج برآمدن سرخوردگی های «مرجان ساتراپی» که سبب خلق فیلم «پرسپولیس» به عنوان کمیک استریپی که روایتی مجعول و خصمانه را از اسلام و انقلاب نقاشی می کند، می توان در سیاستی جست که فستیوال ساحلی فیلم کن از سال 1992 در همگامی با اردوگاه هنری صهیونیسم دانست که پروژه «ناتوی فرهنگی» را تئوریزه می کنند…”

اما پرسپولیس نه در نقد مذهب است و نه کاری به اسلام دارد. مشکل آقایان همان مشکل ازلی ابدی قرائت از دین است . اضطراب ها و تردیدهای هم پالکی های سابق هم کار به دستشان داده و آنها را برای اثبات دروغین خودشان این چنین بی قرار ساخته. پرسپولیس همانقدر ضد اسلام است که طالبان می گویند. پروژه ناتوی فرهنگی اما؛ از آن حرف هاست که نمی شود به طور معمول جوابش را داد! آخر یکی برود این دوستان متوهم را بیاورد به کن تا ببینند که فیلمی مثل پرسپولیس تنها رخداداین جشنواره نیست، لابلای سی چهل فیلم دیگرجای خودش را دارد و آخر سر هم از میان ده پانزده جایزه، یک جایزه معمولی-و البته مهم می گیرد.

اظهار نظر های این نویسنده محترم- زمانی که با رجعت به گذشته از سینمای سیاه و عباس کیارستمی میگوید، به شدت بوی کهنگی می دهد. انگار کپی خاک خورده پانزده سال آرشیو مقالات سینمایی کیهان را به طور فشرده رونویسی کرده باشد. به همان بدی است و بی منطقی. او می گوید: “عباس کیارستمی که در کسوت شاعر «گریه» در این بخش بنای تصویری سیاه، منطبق با رویکرد فمینیست های رادیکال از جامعه زنان مسلمان ایران را دارد، بازیگران خود را وادار نموده تا در برابر دوربین شیون و زاری کنند تا در این «سه دقیقه سمبلیک»، در برابر چشمان مخاطبان، زنانی مایوس بر لبه مرگ را، زاری کنان به عنوان کلیت جامعه زنان در ایران معرفی کند!”

وقتی سینمای سرشار از زندگی سینماگری چون کیارستمی را نهیلیستی می خواند و وقتی به دروغ یا از سر نادانی، فیلم “گریه” را اثری سیاه می داند دیگر نمی شود به بحث و بررسی گفته هایش ادامه داد. باید خواننده را تنها گذاشت با اصل مطلب، که خود-بدیهی و گویاست!