عسگر اولادی و مسلمانی

محمد رهبر
محمد رهبر

سعدی گفته بود ای که پنجاه رفت و در خوابی / مگر این پنج روزه دریابی، با این محاسبه، هشتاد سالگان را حساب پاک است و حبیب الله عسگر اولادی، هشتاد بهار و خزان دیده است.

 به عمری می توان خاطره ساخت و در زمستان پیری، آنچه می ماند، هجوم خاطرات است و اگر حافظه هنوز تاب و توانی داشته باشد که برای پیرِ هیاتهای موتلفه همچنان دارد، این حمله ی یادها و سالها، رنجی گزنده می سازد.

 حبیب الله عسگر اولادی که چشمانش هنوز خیره نگاه می کند وصدایش قوتی برای گفتن دارد و زبانش کلمات را هجی می کند و می شمارد، این روزها در خاطرات رفت و آمدی دارد و هر حادثه ی تازه ای در سیاستِ بی سر و سامانِ ایران، او را به روزهای دور می برد. در مصاحبه با روزنامه جمهوری اسلامی از تداعی تصویری رنگ و رو رفته از هاشمی رفسنجانیِ قبل از انقلاب می گوید.

حجت الاسلام رسایی در مجلس خطبه ای خواند، در خیانتِ هاشمی و ایل تبارش و خانواده ی هاشمی، دفاعیه ای به مجلس فرستاد و عسگر اولادی که متن کامل نامه را می خواند که در مجلس خوانده نشد، می رود به سال ۴۷ و زندان قصر.

 آن وقت که چند نفری از بچه‌های گروه جزنی – بنیانگذار فدائیان خلق- فرار کرده بودند و ماموران بر سقف زندان، دستگیرشان کردند، از فردایش بگیر و ببند ماموران شروع شد و کتاب‌ها و هر چه زندانیان داشتند را بردند و کار به اعتصاب غذا رسید که ثمره‌اش تبعید بود به برازجان، جایی که باید یخ می‌خریدند و دمپایی، تا از تشنگی نمی‌رند و از داغی کف دالان تاول نزنند. در برازجان هاشمی و خانواده‌اش با گروهی از سیاسی‌های دیگر به ملاقات تبعیدی‌ها آمدند.

 عسگر اولادی، هنوز بچه‌های هاشمی را به یاد می‌آورد و آن سرهنگ شریف شهربانی را که اجازه داد، سه روز متوالی این کاروانِ عیادت بیایند و بروند و مه‌مان زندانیان باشند. برای عسگر اولادی، سالهای زندان یکسال و دوسال نبود، سیزده سال از یک حبس ابد. میان مذهبی‌ها او از پیش کسوتان حبس است، از ۳۲ سالگی به زندان رفت و اتهامش مشارکت در قتل حسنعلی منصورِ نخست وزیر بود که اهالی هیاتِ او انجامش دادند و در خانهٔ حبیب الله یک چمدان اسلحه پیدا شد.

 کار هیات مذهبی “موید” که در مسجد امین الدوله با دوستانِ دوره نوجوانی، تشکیلش دادند، بعد از سال ۴۲ به مبارزه مسلحانه رسید و قبلش این هیات مذهبی با یکی دو هیات دیگر و بچه هیاتی هایی از اصفهان، ائتلاف کرد و شد هیاتهای موتلفه اسلامی.

 اگر هم در سفری، اتفاقی همراه با مهدوی کنی نشده بود، شاید سالها می گذشت و با روحانی گمنام و سیاسی قم، آیت الله خمینی، آشنا نمی شد و اعلامیه هایش را در سال ۴۲ در تهران پخش نمی‌کرد.

 سیزده سال زندان گذشت و حبس ابد را تمامی نبود و عاقبت در۴۵ سالگی، وقتی شور و شوق جوانی رفته بود، از شاهنشاه طلب عفو کرد و در آبان ماه سال ۵۵ از زندان آزاد شد. کسی چه می‌دانست که یکسال بعد انقلابی بزرگ، ازشاه نشانی باقی نخواهد گذاشت.

عسگر اولادی آزاد شد و تا سال بعد، آنقدر اتفاق افتاده بود که کسی بد نامی مُهر عفو ملو کانه را درپرونده‌اش به یاد نیاورد، حالا آیت الله خمینی که از سال ۴۲، هیات های موتلفه زیر علمش سینه می زدند، رهبر فرهمند جمهوری اسلامی بود… سالها گذشته است.

حبیب الله عسگر اولادی گفته است که اگر حرفهایش درباره ی موسوی و کروبی برای حزب موتلفه گران تمام شده، می تواند ازحزب استعفا دهد.

 در این نواحی عمر دیگر نه حزب به کار می آید و نه ائتلاف. گفته است که به قبر و برزخ و قیامت فکر می کند و آنجا باید جوابی دهد که آن جواب این است: موسوی و کروبی فتنه گر نیستند.

با اینکه موتلفه ای ها از یارانِ قدیمی خمینی بودند و حتی در مرجعیتِ آیت الله، نقشی داشتند و شهریه ی آیت الله که نشان مرجعیتش بود را از تهران می فرستادند، بااین حال آنقدر ها نتوانسته بودند، اعتمادش را به دست آورند.

حبیب الله عسگر اولادی، در دولتی وزیر بازرگانی بود که میر حسین موسوی رییسش بود و هرچه خامنه ایِ رییس جمهور، سعی می کرد تا کنارش گذارد، آیت الله خمینی دستور می داد که بماند.

 وزیر بازرگانی این حمایت جانانه می دید و عاقبت آنقدر بر سر اقتصاد با میر حسین اختلاف پیدا کرد که استعفا داد و رفت و در مجلس و از مخالفانِ کوشای موسوی شد.

 اما حالا مخالف قدیمی موسوی که آفتاب عمرش بر لب بام فناست، دیگر ازآن اختلافها یادی نمی کند، هر چند در این سه چهار ساله، موسوی را نواخته است که: دموکراسی را به شرط چاقو می خواسته و زودتر از موعد، اعلام بَرندگی کرده است، اما انگار از همان روزهای اولِ اعتراضاتِ انتخاباتی، می دانسته که موسوی و کروبی فتنه ای نکرده اند:“در شرایط بحران به همراه چهار نفر دیگر با موسوی ملاقات داشتم، با کروبی هم تنها دیدار کردم، ازجلسه ای که با این افراد بیرون آمدم، تشخیص ام این بود که فتنه گر بودن به اینها نمی چسبد.”

عسگر اولادی بارها حرفش را تکرار کرد که موسوی و کروبی فتنه گر نیستند و حتی وقتی خبرنگاری پرسید آیا با حصر و زندان آنها موافقید، گفت که من را وارد سیاست نکنید. آنقدر گفت که صدای احمد خاتمی از نمازجمعه در آمد که گویا “جریانی سعی دارد تا موسوی و کروبی را تطهیر کند”.

 حزب موتلفه هم ساکت نبود و از گوشه و کنار بادامچیان و ترقی گفتند که حرفهای عضو موسس را قبول ندارند، هر چند نبی حبیبی، دبیرکل موتلفه سعی کرد جانب عسگر اولادی را بگیرد تا ستون موتلفه فرو نریزد، البته اگر وجدان معذب عسگر اولادی، امانی دهد و قدری از نامه نگاری و تکرار حرفهایش دست بردارد.

درهشتاد سالگی، گذشته مهمتر از آینده است و امروز را مجالِ فردا نیست. این طور که حبیب الله گفته است، مامور سجل احوال در خیابان سیروس، هر روز مراجعین یهودی و مسلمانی برای ثبت شناسنامه داشته و نامشان را می نوشته و مذهبشان را پایین تر از نام می آورده است، به نام عسگر اولادی که رسیده، اشتباه می کند و مسلمان را جلوی نام خانوادگی می آورد. هشتاد سال گذشته است و مسلمانی، فاصله اش را با عسگر اولادی حفظ کرده و کنار نام خانوادگی، هم هشدار بوده و هم پرسش، مامور ثبت احوال، هم یاد مرگ و قیامت را زنده می کند.