علی در “سه شنبه نویسی ها” نخست خوانندگانش را به یک برنامه عروسکی به نام “تپلی ها” در شبکه تهران ارجاع می دهد و با توجه به صحنه ای مشابه در این مجموعه می نویسد:
یکروز عصر خواهد بود، در همین خیابان ولیعصر گویا، لابهلای همین هیاهوها. یکروز عصر خواهد بود ناگهان، و صدای خدا سرانجام برخواهد خاست: آدمها همدیگه رو دوست دارن.
آدمها تکانی میخورند، گویی راز نهفتهای برایشان فاش شده، و به همنوایی بانگ بر میدارند: آره، آره، ما همدیگه رو دوست داریم. و خدا خواهد خواند: آدمها همدیگه رو بغل میکنن.
و مردم خواهند گفت: آره، آره، ما همدیگه رو بغل میکنیم.
و آدمها به سوی هم خواهند شتافت، و در آغوش هم جای خواهند گرفت.
مامور گشت ارشاد و دختر زیبا، یکدیگر را در آغوش خواهند کشید، فروشندهی کیوسک مطبوعاتی و آن پسری که یکوری میایستاد و برای خرید سیگار پول را پرت میکرد، یکدیگر را در آغوش خواهند کشید، رانندهی اتوبوس و مسافر، یکدیگر را. زن و شوهر یکدیگر را. رانندهی ماشین عقبی و جلویی، یکدیگر را…
هیچ تضمینی در کار نیست
همایون خیری در “آزادنویس” روز اول گزارش هفتگی اش را به داستان درگیری های بروجرد و اهداف کروبی در پرداختن به آن اختصاص داده است:
کروبی در نامهاش نوشته که دستگیری دراویش بروجردی ممکن است زیر سر کمونیستها باشد. خوب، تعجب نمیکنید که چرا کمونیستها باید خط بدهند که مثلأ جمهوری اسلامی با ریختن بر سر دراویش بدنام بشود؟ یا اصلأ این چه جور انتقام گرفتن کمونیستها از جمهوری اسلامیست؟
اتفاقأ نکتهی جالبش همین جاست. کروبی متوجه شده که تشکل دراویش در حال قوی شدن است و این منحصر به نعمت الهیها نیست که مشترکات عقیدتی زیادی با جمهوری اسلامی دارند بلکه دراویش دیگر که اصلأ نقطهی اشتراکی با حکومت ندارند هم دارند منسجمتر میشوند بنابراین در آیندهی نه چندان دور دراویش قادرند به یک نیروی سیاسی قدرتمند و جانشین تبدیل بشوند، چیزی که در تاریخ ایران بارها و بارها تجربه شده.
در نتیجه کروبی از بزرگترین حربهی مذهبی برای جلوگیری از این اتفاق استفاده میکند. این حربه عبارت است از منتسب کردن دستگیر کنندگان دراویش نعمت الهی به کمونیسم. مرامی که هنوز که هنوز است در عرف جامعهی ایرانی مساویست با بیخدایی.
به نظرم کروبی میخواهد بر این موج مذهبی- سیاسی سوار بشود و درست شبیه به اول انقلاب دست آخر رهبر ائتلاف بشود و بعد البته همه را تار و مار کند، باز مثل اول انقلاب. حالا البته هر درویشی که چهار تا از همین وبلاگها را بخواند متوجه میشود جناب کروبی هیچ تضمینی نیست که خرشان که از پل بگذرد پل را خراب نکنند!
مزرعه حیوانات
آخرین پست خاطره وطن خواه در “تیروژ” این است:
چند روزی است که سر درد امانم نمی دهد. به انواع و اقسام قرص ها پناه بردم اما نه شب خوابم می برد و نه روز. صبح ها مثل جن زده ها بیدار می شوم و طول و عرض خونه را طی می کنم. کتاب می خوانم شاید فراموش کنم که یه چیزی مثل سنگ تو گلویم چسبیده و جاخوش کرده. دلم نمی خواهد تلویزیون نگاه کنم یا خبر بخوانم. اصلا می خواهم چند روز از خودم فرار کنم. نکند یکوقت کسی بگوید ”دیدی مدیرمسئول کیهان منتقد منصف شد؟ شنیدی پاچه خوار ترین روزنامه های اقتصادی حالا دیگه منتقد منصف دولت شده اند؟ شنیدی دختری در همدان به دار خودکشی آویخته شد؟ شنیدی زنی به جرم حق خواهی متهم به تحمل شلاق شده؟”
و هزاران خبر از این جنس که وقتی شنیده می شوند، می چسبند به همان تکه سنگی که توی گلوم چسبیده. “مزرعه حیوانات” را از هفته قبل تا به حال 5 بار خوانده ام. دلیلش را نمی دانم شاید منتظر معجزه نشسته ام، شاید آخر کار ناپلئون به جای اینکه روی دو پا بایستد و با آدمها جشن برگزار کند، این دفعه اتفاق دیگری برایش بیفتد.
کسی می گوید گرفتار روزمرگی شده ای، به اخبار توجه نکن تا بوده همین بوده. دوستی آن را تکمیل می کند و می گوید:بابا بی خیال آدم باید فقط به فکر خودش باشه، تا می تونی تفریح کن. “تفریح”واژه غریبی ست. مگه وقتی گرفتار روزمرگی هستی، تفریح هم معنایی داره؟ اگر از خبر فرار کنم آیا می تونم از “خودم” فرار کنم؟
باغچه خودتان را بیل بزنید
مهدی محسنی در “جمهور” می پرسد چطور چاوز و احمدی نژاد می توانند برای کشورهای دیگر صلح به ارمغان بیاورند وقتی کشور خود را تا آستانه جنگ پیش برده اند:
احمدی نژاد امروز پس از دیدار با چاوز مدعی شد: “برنامههای گسترده ای برای گسترش صلح و امنیت برای ملت ها در دست اجرا داریم و روابط دو کشور را در تمامی زمینه ها علیرغم میل نظام استکباری گسترش می دهیم. ” بنظر می رسد مفهوم صلح و امنیت نیز تغییر یافته و یا معنای جدیدی پیدا کرده است.
چگونه ممکن است احمدی نژاد و چاوز بتوانند برای ملت های دیگر صلح و امنیت به ارمغان بیاورند وقتی مردم خود را در معرض خطر و مشکلات قرار داده اند. چاوز در ونزوئلا، ارکان دموکراسی و آزادی را مورد تهدید قرار داده و اعتراض روشنفکران و آزادی اندیشان و دانشجویان را در بر داشته است.
غیرحرفه ای گری
“اکبرمنتجبی” در پست قبلی خود مطالبی در حاشیه اخراج یک روزنامه نگار اقتصادی از روزنامه اعتماد ملی منتشر کرده بود که گویا دو روزنامه کیهان و مردم سالاری بدون کسب اجازه از او؛ آن را به نفع خود منتشر کرده اند. او اینطور گلایه می کند:
دیروز بچه های روزنامه مردم سالاری مطلب قبلی من را در این وبلاگ، بی اجازه برداشتند و منتشر کردند و امروز روزنامه کیهان در اقدامی خلاف اخلاق آن را مثله شده، در ستون پرسه در مطبوعات کار کرد. هر کسی متن کیهان را بخواند در می یابد که صدر و ذیل مطلب یکی نیست. کیهان است و بس. هم رفتار کیهان و هم عمل همکاران در روزنامه مردم سالاری غیر اخلاقی بود.
خودت انتخاب کردی؛ پس تاب بیاور
لیدا قهرمانلو در “جذبه” می نویسد انتخاب مسیر سخت، انتخابی خودخواسته است. از این رو باید آن را پذیرفت:
وقتی بخاطر سنگلاخ های راهی که انتخاب کردی، زمین خوردی قدر آسمون را می دونی. وقتی بخاطر هدفت، خانه نشین شدی. وقتی بخاطر آرمانت از جمعیت دور شدی، وقتی تحمل دردت بالا رفت و شادی شد برات یه آرزو… وقتی تنها شدی تنهای تنها شدی… به خودت نزدیک می شی. باید همه ی این وقتی ها یادت بیاد که خودت خواستی. این راهی بوده که خودت انتخاب کردی.
می دونی اونوقت تو، یه نمونه ای. یه نمونه ی کوچیک که بخاطر همه ی این وقتی ها با همه ی آدم ها ی دیگه فرق داری. تمایزی که با دیگران پیدا می کنی بخاطر همین زمین خوردن ها و تنها ماندن ها و بالا و پایین شدن ها ست.
شاملو می گفت : هرگز کسی اینچنین به کشتن خویش برنخاست که من به زندگی نشسته ام.
باید گوش ها را محکم گرفت
فاطمه ظریف جلالی در “زن و جامعه” از برگزاری کارگاه حقوق بشر در قوه قضائیه خبر می دهد:
سه ماهی هست که رسما کارم را در این پروژه تازه شروع کرده ام و همین پنج شنبه هم قرار داد اولم تمام می شود. کارگاهی که طراحی شده آنچنان از سوی قوه قضائیه با اقبال مواجه شده که همگی ترجیح دادیم فعلا وقت بیشتری را هدر ندهیم تا آقایان یا رسما آب پاکی را روی دستمان بریزند و بگویند کارگاه آموزشی حقوق بشر به کارشان نمی آید و یا بالاخره بعد از کلی ناز و کرشمه و با کلی نظرات اصلاحی که رسما محتوا و شکل کارگاه را از حالت مورد نظر خارج می کند قدم رنجه کنند و ما را به حضورشان مفتخر!!
در این دو ماه حداقل یکصد مقاله را پایین و بالا کرده ایم و بحث کرده ایم. و حالا من فکر می کنم چه فرصتی از این مغتنم تر که برای عده ای این فرصت فراهم شود تا بسیاری چیزها را از زاویه ای متفاوت بدانند و یا اصلا بدانند که مسائلی اینگونه هست! حتی به فرض که این آدمها و این اساتید و این طراحان و این همه مردم این سرزمین هیچ کدام باب میل ما سخن نگویند و هم راستای ما نباشند! باید گوشها را محکم گرفت و لبها را به اکراه باز کرد و…
ما مصمم تریم
ابوالفضل حاجی زادگان در “نسل سکوت” گزارش نشست اخیر در دفتر تحکیم وحدت به منظور ابراز همبستگی با دانشجویان در بند را منتشر کرده:
… ملیحه قاسم پور، عضو انجمن اسلامی دانشگاه فردوسی مشهد، ضمن انتقاد از عملکرد برخی دانشجویان که با بازی کردن نقش عمله احزاب، شان دانشجویان را خدشه دار می کنند، در خصوص فشارهای وارده به دانشجویان گفت: اقتدارگرایان کور خوانده اند، چرا که ما از آن ها مصمم تر هستیم.
دانشجوی عمران بودن یا شاگرد قصاب بودن؟
علی حق در “1984” نامه یک دوست اش را منتشر کرده که پیشتر دانشجوی عمران بوده اما حالا:
نمی دونی چه روزهایی پشت شیشه قصابی اصغرآقا وایستادم و ساتوری کردن گوسفندها رو نگاه کردم. از دو سال پیش این حس لذت از تیکه تیکه کردن گوشت یکهو بهم دست داد. الان هم از شاگرد قصاب بودن خیلی راضیم. فرقی هم نمی کنه که شاگرد اصغرآقا بمونم یا پیش اکبرآقا باشم. می گم کاش این مدال های المپیاد حالا که قیمت طلا خورده به سقف، ارزشی پیدا می کرد و می شد با پولش یه مغاره قصابی باز کرد. اونم مغازه ای که با چرت و پرت هایی که تا قبل از انصراف تو کلاس های مهندسی عمران دانشگاه صنعتی اصفهان یاد گرفتم، می ساختم…