به قانون اساسی منهای ولی فقیه برگردیم

نویسنده

drebrahimyaz.jpg

نادر ایرانی

دکتر ابراهیم یزدی، دبیرکل نهضت آزادی ایران در گفت و گو با روزاز مسائل محوری ایران گفته است و ‏اینکه: نظام از درون در حال رسیدن به بن است و همچنین اینکه‎ ‎‏”همه جناح ها دارند به این نتیجه می رسند ‏که اشکال از نظام ولایت فقیه است.“‏‎ ‎نوه هایش برروی درو دیوار برایش قلب کشیده و در کنار آن نوشته اند: ‏I love you‏. در سوی دیگر کردهایی که به ملاقاتش آمده اند به شعر می گویند: پیری برچکاد نشسته به مهر، ‏چه خوش می نگرد فراسوی را. در محلی دیگر شعر مصطفی باد کوبه ای به چشم می خورد که نوشته: “ما، ‏ستم را نشانه گرفته بودیم، اما، همه تیرها از کمان دانش پرتاب نشد، ای کاش نخست جهل را نشانه رفته ‏بودیم”. دکتر یزدی در باره این شعر می گوید : هنگامی که شاه ایران را ترک کرد، یک تحلیل گر انگلیسی در ‏تحلیل انقلاب ایران نوشت که انقلاب ایران پیروزی جهل برظلم است. آن زمان این حرف خیلی به من ‏برخورد. پیش خودم گفتم غربی ها وانگلیسی ها نمی خواهند ما را بفهمند. گذشت زمان به من نشان داد که او ‏درست دیده بود. من دریک سخنرانی این موضوع را بیان کردم وآقای بادکوبه ای این شعر را متعاقبا سرود. ‏یزدی که اکنون پایش در گچ است، می گوید هنگام مسافرت به آمریکا، کسانی به منزل اورفته اند و ممکن ‏است چیزهایی برده باشند ولی هویت آنان را نمی داند. مصاحبه با وی در پی می آید.‏


‎ ‎آقای دکتر یزدی افکارعمومی جهانی به مسایلی نظیر هسته ای، تروریسم و حقوق بشر در ایران ‏نسبت به سال گذشته چگونه می نگرند؟‎ ‎

اگر بخواهیم اوضاع هسته ای ایران را در افکار عمومی غرب و اروپا نسبت به سال گذشته مورد ارزیابی ‏قرار دهیم، باید گفت افکار سنجی دقیقی دراین باره وجود ندارد، اما به طور کلی می توانیم بگوییم که منحنی ‏از سمت وسوی منفی برخوردار است. زمانی روابط میان دولت ها تیره وتار است اما مردم، آن نوع نگاه را ‏به یکدیگر ندارند. اما متاسفانه سیاست خارجی دولت ومسئولان ایران با توجه به حوادثی که در30 سال گذشته ‏اتفاق افتاده است، از گروگان گیری گرفته تا موارد دیگر، آرام آرام افکار عمومی مردم آمریکا را هم نسبت به ‏ایرانی ها دچار تغییر کرده است به طوری که وقتی با یک ایرانی صحبت می کنند گویی با فردی که دارای ‏جذام سیاسی است برخورد می کنند. ‏


‎ ‎اینکه گفته می شود سفر آقای احمدی نژاد به دانشگاه کلمبیا تاثیر مثبتی در افکار عمومی آمریکا ‏داشته تا چه اندازه مقرون به صحت است؟‎ ‎

سفر دکتر احمدی نژاد یک دام بود برای ایشان وسیاست خارجی که دنبال می کنند. اگر آقای احمدی نژاد ‏مشاور خوبی داشت باید به وی می گفت اصلا دراین برنامه شرکت نکند. برای اینکه صحنه آرایی محل ‏سخنرانی ایشان، نوع سوالات و نحوه صحبت رییس دانشگاه کلمبیا، همگی به گونه ای بود که هیچ دستاورد ‏مثبتی برای ایران در افکار عمومی مردم آمریکا نداشت. ممکن است ک این موضوع دربخشی از افکار عمومی ‏مردم ایران یا بخشی از مردم کشورهای عربی ـ اسلامی مثبت بوده باشد، اما این برنامه هیچگونه تصویر ‏مثبتی در افکار عمومی آمریکا به همراه نداشته است. اگر چه بسیاری از استادان دانشگاه ها در محافل ‏روشنفکری آمریکا نسبت به سخنان رییس دانشگاه کلمبیا اعتراض و آن را به دور از ادب دیپلماسی ذکر ‏کردند که با مهمان خود این چنین سخن گفته است.‏


‎ ‎شما 8 فروردین به سمینار بررسی روابط ایران وآمریکا در دانشگاه کلمبیا دعوت شده بودید. این ‏میزگرد به ابتکار چه گروه هایی برگزار شد و چه اهدافی را دنبال می کرد؟‎ ‎

این سمیناربیشتر به ابتکار دانشجویان ایرانی، به ویژه آقای هانی منصوریان که دردانشگاه کلمبیا درس می ‏خواند برگزار شد. این میزگرد به این منظور برگزار شد که اثرات منفی سفررییس جمهور به دانشگاه کلمبیا ‏جبران شود که تا اندازه زیادی هم موفق شدند. ‏


‎ ‎چه برنامه هایی دراین میزگرد بود که آن را موفق می دانید؟‏‎ ‎

در این سمینار چهار جلسه گنجانده شده بود که در جلسه اول دونفر ازصاحبنظران دانشگاهی راجع به کودتای ‏‏28 مرداد وپی آمدهای آن سخنرانی کردند. پس از آن، دونفر درباره پی آمدهای گروگانگیری صحبت کردند ‏در پنل دوم من وآقای “جان لیمبرت ” سخنرانی کردیم. آقای جان لیمبرت از گروگان های آمریکا در سفارت ‏آمریکا درایران بود که همسر ایرانی دارد وفارسی را به خوبی صحبت می کند. یک پسراو هم در شیراز به ‏دنیا آمده است. پنل سوم را آقای گری سیک وفرد دیگری برگزارکرد.در پنل چهارم همه کسانی که درسه پنل ‏سخنرانی کرده بودند شرکت داشتند وراجع به جمع بندی روابط ایران وآمریکا صحبت کردند. به نظر من ‏سمینار بسیار خوبی بود. البته این سمینار در سطح مطبوعات انعکاس آن چنانی نداشت، اما از این نظر که ‏روشنفکران و استادان جامعه آمریکا از این سمینار استقبال کرده بودند، می توانم بگویم که سمینار خوبی بود. ‏


‎ ‎در ارزیابی شما کدام یک از سخنرانی ها توانستند با توجه به شرایط ایران، از وزن ومخاطبان ‏بیشتری برخوردارباشند؟‎ ‎

سخنان دکتر آبراهامیان در باره کودتای 28 مرداد بسیار خوب بود. صحبت های آقای لیمبرت هم خوب بود. ‏وی تاکید کرد که وقتی آمریکایی ها گفتند شاه مریض است و به همین دلیل او را به آمریکا بردند، هیچ کسی ‏این سخنان را باور نکرد. آقای بروس لینگن که آن زمان کاردارسفارت آمریکا درایران بود و آقای هنری ‏پرشت هم که مسئول میز ایران در دولت کارتر بود، در سمینار حضور داشتند دراین باره سخنان کوتاهی ‏اظهار کردند. آقای لیمبرت از من به عنوان وزیر امور خارجه وقت پرسید که آیا شما قبول کردید که شاه را به ‏عنوان فرد بیمار به آمریکا برده اند. بنده هم صریحا عرض کردم خیر، شاه بیمار بود ولی اورا تنها به دلیل ‏بیماری به آمریکا نبردند. درجمع بندی سخنانم که به آن توجه زیادی شد مطرح کردم که روابط ایران وآمریکا ‏از چند مشکل اساسی رنج می برد: نخست آنکه طرفین به شدت نسبت به یکدیگر مظنون هستند. دوم آنکه چون ‏اراده اصلاح وجود ندارد، از این رو فرصت های زیادی را از دست می دهند. ‏


‎ ‎شواهدشما دراین باره چه بود؟‎ ‎

مثال های من دراین باره گویا بودند. گفتم که ایران وآمریکا در افغانستان با یکدیگر همکاری کردند و این امر ‏منجر به آن شد که طالبان سقوط کرد ودولت وحدت ملی به وجود آمد. در این شرایط هرچند دولت ایران نقش ‏کلیدی ایفا کرد ولی دولت آمریکا نه تنها به ایران چیزی نداد که ایران را درردیف صدام حسین و کره شمالی، ‏محور شرارت معرفی کرد. این موضوع ایرانی ها را بسیار ناراحت کرد. در حادثه 11سپتامبرایرانی ها از ‏رییس مجلس گرفته تا رییس جمهور ومردم ابراز همدردی کردند ولی دولت آمریکا از این فرصت استفاده ‏نکرد. از آن طرف مقامات و مسئولان ایرانی هم از آن جا که درمیانشان اراده اصلاح وجود ندارد فرصت ‏های زیادی را از دست دادند؛ منجمله زمانی که آقای خاتمی به سازمان ملل متحد رفت و درمجمع عمومی ‏صحبت کرد، آقای کلینتون رییس جمهورآمریکا تعمدا به جلسه رفت تا از این فرصت استفاده کند وبا رییس ‏جمهور ایران دست بدهد و به این طریق یخ ها آب شود ولی رییس جمهور ایران از صحنه غایب شد و این ‏فرصت از دست رفت. حق آن بود که رییس جمهورایران، که در 20 سال تاریخ انقلاب با رای بی سابقه ای ‏انتخاب شده بود در صحنه می ماند وبا رییس حمهور آمریکا دست می داد ولی حرف اش را نیز می زد. ولی ‏وی نیز به این کار مبادرت نکرد. ‏


‎ ‎شما علل این همه سوءظن و بدبینی میان ایران وآمریکا را چه می دانید؟‎ ‎

یکی از مسایل عمده این است که طرفین تا چه اندازه به تعهدات خود و مقررات بین المللی وفادار هستند. به ‏عنوان مثال گفتم دولت آمریکا دراصل اول بیانیه الجزایرکه قبل از آزادی گروگان ها امضا شده است با ‏صراحت اعلام کرده که درامور داخلی ایران دخالت نکرده ونمی کند، اما درشرایط کنونی به جایی رسیده ایم ‏که مجلس و ریاست جمهوری آمریکا برای تغییررفتار یا براندازی حاکمیت ایران بودجه تعیین وتصویب می ‏کنند که این از موارد دخالت در امور داخلی ایران محسوب می شود. بنا براین چه تضمینی وجود دارد که ‏دولت آمریکا به تعهدات متقابل خود با ایران ویا تعهدات بین المللی اش عمل کند. این ها موانعی است که برسر ‏راه بهبود روابط میان دوکشوروجود دارد. اما به دلیل موقعیت خطرناک خاورمیانه که هرلحظه امکان دارد ‏منفجر بشود ضرورت دارد که طرفین بدون قید وشرط به مذاکره با یکدیگر بپردازند. از این رو من درآن ‏سمینار در پایان صحبت هایم تاکید کردم که آمریکا باید بدون قید وشرط بپذیرد که با ایران مذاکره کند. رییس ‏جمهور آمریکا آقای بوش و وزیر امورخارجه آن، خانم رایس تاکید کرده بودند که اگر ایران غنی سازی را ‏متوقف بکند با ایران مذاکره خواهند کرد، من تاکید کردم که برای مذاکره با ایران هیچ نوع پیش شرطی نباید ‏گذاشته شود. زیرا مسئله بسیار حساس است واین حساسیت طلب می کند که طرفین بدون قیدوشرط با یکدیگر ‏به مذاکره بپردازند. ‏


‎ ‎این سوء ظن در رفتار با ایرانیان در آمریکا چگونه است؟‏‎ ‎

تحربه من منحصر بود به فرودگاه ها، که با ایرانیان رفتار نه چندان دوستانه ای داشتند. درفرودگاه ها مسایل ‏امنیتی به شدت چک می شود، به محض آنکه گذرنامه ایرانی من را مشاهده می کردند ، اگر یک مسافر معمولی ‏‏2بارچک می شد بنده را 3یا 4بار چک می کردند. از این رو باید بگویم که مواضع و رفتار مسئولان آمریکا ‏وغرب با ایران وایرانیان چندان خوب نیست. ‏


‎ ‎سمینار دانشگاه کلمبیا تا چه اندازه می توانست در مقامات آمریکایی برای آغاز مذاکرات بدون ‏شرط با ایران موثر باشد؟‎ ‎

بعد از صحبت من درسمینار کلمبیا، آقای گری سیک، مقاله ای نوشت و درآن تاکید کرد که آمریکا باید با ایران ‏بدون قید و شرط وارد مذاکره شود. اشخاص دیگر هم این سخنان را تکرار کردند، اینکه تا چه اندازه نوشته ‏های این افراد تحت تاثیر آن سمینار بوده است، من نمی دانم، ولی الآن یک تفکری در میان برخی صاحب ‏نظران آمریکایی به وجود آمده است مبنی براینکه می گویند آمریکا باید بدون قید وشرط با ایران وارد مذاکره ‏شود تا با یافتن راه حل هایی، مشکلات موجود میان ایران وآمریکا کاهش یابد. ‏


‎ ‎آقای هاشمی رفسنجانی هم در شرایط مختلف از جمله در نماز جمعه تهران برروی مذاکرات بدون ‏قید وشرط تاکید کرده اند، آیا می توانیم بر روی سیگنال های دوطرف حسابی باز کنیم؟‎ ‎

به نظر من به رغم آن شعارهای تند وتیزی که دولت بوش ودولت آقای احمد نژاد می دهند، علائم وشواهدی ‏وجود دارد که این دوکشور درچارچوب مسایل عراق و لبنان دارند با یکدیگر مذاکره می کنند ومن این امر را ‏مثبت تلقی می کنم. خبرهای این مذاکرات هم منتشر شده است. آثار مثبت این مذاکرات نیز هویدا شده است. ‏برخی از تحلیل گران براین باورند که به رغم مواضع تندوتیزی که طرفین اتخاذ می کردند، و همچنین به رغم ‏درگیری های نظامی مختصری که میان حزب الله و دیگر گروه ها درلبنان روی داد، نهایتا مشکل لبنان حل ‏شد، و آنان یک بحران بزرگ داخلی را پشت سرگذاشتند، به نحوی که رییس جمهور تعیین و موقعیت نخست ‏وزیر، آقای سینیوره مجددا تثبیت شدو گروه های شیعه، حتی حزب الله نیز این تحولات را تایید کردند. به نظر ‏می رسد تایید حزب الله نمی توانسته بدون چراغ سبز ایران باشد. بنا براین، چراغ سبز مذکور هم بدون ‏مذاکرات پشت پرده امکان پذیر نبوده است. ‏


‎ ‎کاندیداهای دوحزب جمهوری خواه ودمکرات برای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، خواهان ‏برخورد قوی تر با ایران شده اند. حتی آقای اوباما که گفته می شد به دلیل بی تجربگی اش ممکن است در ‏سیاست خارجی مواضع اش دچار تحول شدیدی شود در نشست “آی پک ” که مربوط به جامعه یهودیان آمریکا ‏است به شدت به ایران تاخت و از آقای بوش هم انتقاد کرد که چرا قادر نشده ایران را متوقف کند. او ‏درسخنان خود برای متوقف کردن ایران استفاده ازهرابزاری ازجمله ابزار نظامی را محتمل دانست. آقای مک ‏کین هم در ارتباط با ایران به دنبال ایجاد ترس حداکثری است به نحوی که اگر این ترس کارآیی خود را از ‏دست بدهد، نتیجه آن جز حمله به ایران نخواهد بود. به نظر شما شعارهای مبارزات انتخاباتی آمریکا نمی ‏تواند به ایجاد بسترهای افکارعمومی برای آغاز جنگی دیگر کمک کند؟‎ ‎‏ ‏

به نظر من نباید به صحبت های انتخاباتی این چنینی خیلی بهاء بدهیم. برای آنکه نیروهای مختلفی در انتخابات ‏آمریکا نقش کلیدی ایفاء می کنند از جمله لابی بسیار قدرتمند یهودیان آمریکا. کاندیداهای ریاست جمهوری ‏برای جلب آراء یهودیان آمریکا قاعدتا باید شعارهای تندوتیزی را مطرح کنند. متاسفانه مسئولیت بخش مهمی ‏از این سخنان به عهده زمامداران ایران است که حرف های نسنجیده ای را درباره اسراییل و هلوکاست ‏مطرح کرده اند به نحوی که زمینه لازم رابه دست نئوکان های آمریکا و یهودیان این کشور داده و جوی به ‏وجود آمده که کاندیداها برای اینکه بتوانند آراء یهودیان را کسب کنند باید حتما مواضع سختی علیه ایران اتخاذ ‏کنند؛ مانند آنچه آقای اوباما در نشست آیپک که وابسته به یهودیان است مطرح کرد. خانم کلینتون هم گفت که ‏اگر ایران به اسراییل حمله کند ما ایران را محوونابود می کنیم.من هم نامه ای به ایشان نوشتم وپرسیدم که اگر ‏اسراییل به ایران حمله کند شما چه اقدامی خواهید کرد؟ می خواهم بگویم که صحبت های کاندیداها در چنین ‏شرایطی خیلی ملاک نیست. ‏


‎ ‎دراین فاصله یعنی تا زمان انتخابات، این احتمال وجود دارد که آقای بوش دستور حمله نظامی به ‏ایران را صادر کند؟‎ ‎

خیر، من معتقد نیستم آقای بوش تا زمان انتخابات کاری خیلی جدی علیه ایران انجام دهد. من باورم این نیست ‏که رییس جمهورآمریکا در چنین شرایطی بتواند یا بخواهد حمله نظامی، ولو محدود علیه ایران بکند. اما ‏ممکن است اسراییل دست به چنین حمله ای بزند. نیازی نیست که دولت آمریکا خودش به چنین کاری اقدام ‏کند، اما وقتی می گوییم حمله نظامی، باید توحه کنیم که حمله نظامی گسترده نظیر افغانستان یا عراق مطرح ‏نیست بلکه منظور عملیات محدود نظامی درمناطق ویژه، نظیر مراکز اتمی ونظامی ایران مطرح است. ‏


‎ ‎به عبارت دیگر، با وجود آنکه ایران با آمریکا درچارچوب مذاکره درباره عراق ولبنان به نتایجی ‏رسیده است، باز این امکان وجود دارد که به وی حمله نظامی شود؟‎ ‎

احتمال حمله نظامی توسط اسراییل وجود دارد. ‏


‎ ‎آیا دلیل این حمله تنها توان هسته ای ایران است؟‎ ‎

خبر، علت تنها مسئله هسته ای نیست. به نظر من اساسا مسئله هسته ای فرع برقضایای دیگر است. به نظر ‏من اسراییل در یک وضعیت استثنایی تاریخی قرارگرفته که هیچ راهی جز پذیرفتن صلح با فلسطینی ها، ‏برایش باقی نمانده است. وصلح هم امکان پذیر نیست مگرآنکه اسراییل قطعنامه 242 سازمان ملل متحد را به ‏اجرا بگذارد و از سرزمین های اشغالی در سال 1967 عقب نشینی بکند و درنهایت یک دولت مستقل فلسطینی ‏را به رسمیت بشناسد. اما اسراییل آمادگی چنین کاری را ندارد. تحلیل های اسراییلی ها مبتنی براین است که ‏اگر صلح را بپذیرند شمارش منفی برای فروپاشی اسراییل آغاز خواهد شد. ضمن آنکه اسراییل موضوعیت ‏خود را به تدریج از دست خواهد داد. محمود عباس وقتی به قدرت رسید، سخن جالبی را مطرح کرد و گفت ‏که اسراییل هیچ راهی ندارد جز اینکه یا فلسطین مستقل را به رسمیت بشناسد ویا همه سرزمین های فلسطینی ‏را منضم بکند وما نیز همگی شهروندان فلسطینی بشویم. اولمرت بلافاصله طی واکنشی اعلام کرد که اسراییل ‏نمی تواند چنین پیشنهادی را بپذیرد، زیرا ترکیب جمعیت عوض می شود و اسراییل موضوعیت خود را از ‏دست می دهد. اسراییل در چنین تنگنایی قرار گرفته است. ‏


‎ ‎اسراییل چگونه می تواند از این تنگنا خارج شود؟‎ ‎


ببینید فشارکنونی براسراییل برای صلح در طی 60 سال گذشته بی سابقه بوده است. در دنیا اجماع واتفاق نظر ‏به وجود آمده است که اسراییل باید از این سرزمین ها عقب نشینی کند. شخصیت برجسته ای مانند کارتر می ‏گوید که مانع اصلی صلح در خاورمیانه اسراییل است، نه فلسطین ونه اعراب. اعراب اعلام کرده اند که اگر ‏اسراییل قطعنامه 242 را بپذیرد و آن را اجرا کند و دولت فلسطینی تشکیل شود اسراییل را به رسمیت ‏خواهند شناخت. پادشاه عربستان هم اعلام کرده اگر اسراییل چنین کند دولت عربستان 10 میلیارد دلار بابت ‏برچیدن شهرک های یهودی نشین در کرانه غربی به اسراییل پرداخت خواهد کرد. به عبارت دیگر تمام بهانه ‏ها از دست اسراییل گرفته شده است و تمام راه های فرا ر به روی اسراییل بسته شده ا ست. از این رو به ‏نظرمی رسد دیپلماسی اعراب در چنین شرایطی خوب عمل کرده است. امروز اجماع جهانی این است که ‏اسراییل باید صلح را بپذیرد. اما اسراییل نمی خواهد این موضوع را بپذیرد. بنا براین جناح های تندرو ‏اسراییل ممکن است برای برهم زدن این برنامه ها دست به کارهایی بزنند. یکی از آن کارها، حمله به ایران ‏است. از این زاویه است که ما صحبت های آقای احمدی نژاد را به شدت علیه منافع ملی کشورمان ارزیابی ‏می کنیم و این مواضع را به نفع اسراییل می بینیم، و آنرا بهترین هدیه به نئوکان های آمریکا و یهودیان می ‏دانیم. اسراییل به استناد صحبت های آقای احمدی نژاد در مورد اینکه اسراییل باید محو شود مطرح می کند ‏که ایران به دنبال بمب اتم است وقبل از آنکه به آن دست بیابد باید اقدام جدی کرد. بنا بر این تل آویو ممکن ‏است اقدامات ضربتی خود را به انجام رساند. این مهمترین راه خروج از تنگنایی است که اسراییل دچار آن ‏است. اما احتمال اینکه آمریکایی ها به ایران حمله کنند بسیارکم است.‏


‎ ‎فارغ از موضع اسراییل، نظام بین الملل هم ایران را یک نظام متمرد می شناسد زیرا قطعنامه های ‏بین المللی را نادیده گرفته وغنی سازی را تعلیق نکرده است. به عبارت دیگر هژمونی قواعد جهانی که از ‏طریق سازمان ملل اعمال می شود با اقدامات ایران زیر سوال رفته است. این همان سخن آقای احمدی نژاد ‏است که اعلام کرده ایران درصدد تغییر مدیریت جهان است.فکر نمی کنید برای احیای این هژمونی فشارهای ‏بیشتری به ایران وارد شود و در نهایت حمله نظامی نیز به عنوان یکی از راه حل ها در این ارتباط دیده شود؟‎ ‎‎ ‎

ببینید، این هژمونی و فشارها در حال حاضر شکل گرفته است. آقای مردوخی تحلیلی را درکانون مدافعان ‏حقوق بشر راجع به جنگ مطرح کرد که بسیار خوب است مورد توجه قرار بگیرد. آقای مردوخی به درستی ‏آمارهای زیادی را مطرح کرد مبنی براینکه جنگ با چه اهدافی آغاز می شود؟ آمریکا با چه هدفی ممکن است ‏ایران را مورد حمله قرار بدهد؟ واینکه حمله آمریکا به ایران به این منظور صورت می گیرد که اقتصاد ‏کشورفلج شده وصنعت آن از میان برود. همچنین روابط اش از هم گسیخته شود. حال اگر این امر با محاصره ‏اقتصا دی امکان پذیر باشد، نیازی به حمله نظامی نیست. بنا براین چنین فشارهایی افزایش خواهد یافت. ‏درحال حاضر مشاهده می کنیم که اقتصاد ایران، بخصوص با اقدامات آقای احمدی نژاد، درحال فروپاشی ‏است. بنا براین نکته اول من این است که آثار فشارهژمونیک نظام بین الملل برایران دارد آشکار می شود. دوم ‏اینکه ما می توانیم دربرابر این هژمونی جهانی از منطق بسیار قوی خودمان استفاده کنیم. اما سخنان رهبران ‏ایران فاقد چنین منطقی است. به عنوان مثال چرا باید رییس جمهور ایران راجع به هولوکاست صحبت کند ‏ولی به عنوان رییس جمهور ایران که به کشورهای دیگر سفر می کند هیچگاه این سخن را برزبان نیاورد که ‏دولت اسراییل چرا هیچیک از قطعنامه های سازمان ملل را اجرا نکرده است؟ چرادرشرایطی که دولت ‏اسراییل عضوسازمان ملل است، قطعنامه های سازمان را زیرپا می گذاردو ایااین موجب بی اعتباری سازمان ‏ملل نشده است؟ چرا از ایران می خوا هند از سازمان ملل تبعیت کند در صورتی که عضو دیگر از آن ‏تبعیت نمی کند؟ منظور من این نیست که ایران از سازمان ملل تبعیت نکند بلکه این است که اگر چنین مشی ‏ای اتخاذ می شد بخش مهمی از سازمان ملل به حمایت از ایران بر می خاست. اما به جای آن حرف های بی ‏ربط دیگری عنوان شده است. نکته دیگر آن است که وقتی دولت آمریکا در بیانیه الجزایر عدم دخالت ‏درامورداخلی ایران را امضاء کرده ولی آن را زیر پا گذاشته است ایران می تواند دراین باره به دادگاه لاهه ‏شکایت کند مبنی براینکه به رغم امضاءمعاهده ها، آمریکا درامورداخلی ایران دخالت می کند. اما من نمی دانم ‏و نمی فهمم که چرا دولت ایران به چنین اقداماتی مبادرت نمی کند. بنا براین من قبول دارم که هژمونی بین ‏المللی وجود دارد، اما جبهه واحد علیه ایران چگونه ایجاد شده است؟ آیا ایران قادر نبوده درمیان این جبهه ‏شکاف ایجاد کند؟ ایران از این امکان برخورداربوده است، زیرا علی الاصول دولت های اروپایی و ‏کشورهایی چون چین و حتی روسیه نمی خواهند دنباله رو آمریکا باشند.‏


‎ ‎به عبارت دیگراروپا، چین وروسیه دربرابر آمریکا یک موضع رقابتی دارند؟‏‎ ‎

بله، اما زمانی که ایران مواضعی را اتخاذ می کند که دولت های اروپایی نمی توانند از آن دفاع بکنند، این ‏وحدت میان آنان به ضررایران به وجود می آید. این موضوع حتی به کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز کشیده ‏شده است. آنان می خواهند براساس مواضع ایران مسایل امنیتی خلیج فارس را بدون حضور ایران حل کنند. ‏من در مصاحبه ای با آقای بنی طرف خبرنگار روزنامه ها وخبرگزاری های عرب زبان مطرح کردم که ‏مگر می شود که از امنیت خلیج فارس بدون حضور ایران صحبت کرد؟ شورای امنیت خلیج فارس باید ‏ازایران برای حضور دراجلاس خود و عضویت در این شورا دعوت به عمل آورد، تا مسایل فی مابین ‏اعضاء را نیز در همان شورا حل وفصل کنند. استقبال خوبی از این سخنان در روزنامه های عرب زبان به ‏عمل آمد. ‏


‎ ‎با همه این ها فکر می کنید درچه شرایطی آمریکا به ایران حمله خواهد کرد؟‎ ‎

ببینید من از زاویه دیگری به نام منافع ملی ایران به این موضوع نگاه می کنم. متاسفانه نگاهی که بسیاری از ‏رهبران کشورما دارند مبنی براینکه چگونه می توانند به منافع آمریکا لطمه بزنند تا از آمریکا امتیاز بگیرند، ‏نگاهی نادرست است. ما باید ببینیم که منافع ملی ایران درکجا قرار دارد ودرآن راستا حرکت کنیم. حتی اگر ‏ایران درجاهایی بتواند به منافع آمریکا در خاورمیانه لطمه بزند، باز هم این موضوع کافی نیست زیرا ممکن ‏است آنان لطمات به مراتب بزرگتری به ما وارد کنند. ایران شاید در شرایطی قرارداشته باشد که بتواند ‏درعراق به آمریکایی ها لطمه بزند، اما این موضوع چه نفعی برای منافع ملی ایران خواهد داشت؟ ادامه تشنج ‏درمرزهای غربی ایران هیچگاه به نفع ما نیست. منافع ملی ایران ایجاب می کند که هرچه سریع تر بحران ‏درعراق پایان بپذیرد.‏

‏ ‏

‎ ‎موضوعی که شما مطرح کردید، گفت وگو را به اوضاع داخلی ایران می کشاند واینکه شما درحال ‏حاضر منافع ملی ایران را چه می دانید؟‎ ‎

اگر از این زاویه ای که عرض کردم به موضوع نگاه کنیم این سوال پیش می آید که ادامه غنی سازی ‏اورانیوم تا چه اندازه در راستای منافع ملی ایران قرار دارد؟ من معتقدم که در شرایط کنونی ادامه غنی سازی ‏به نفع منافع ملی ایران نیست. ایران باید غنی سازی اورانیوم را در چهار چوب بسته گروه 5+1، با ‏اصلاحاتی در آن، متوقف کند. به محض اینکه غنی سازی اورانیوم را متوقف بکنند درجبهه متحد علیه ایران ‏شکاف ایجاد می شود. به عبارت دیگر اروپاییان دیگر حاضر نخواهند بود به دنبال آمریکایی ها بروند. اگرچه ‏به نظر من حتی اگر ایران غنی سازی اورانیوم را متوقف کند باز هم مشکل آمریکا با ایران حل نخواهد شد، ‏اما اروپا، روسیه و چین از آمریکا جدا می شوند. ‏


‎ ‎نظام سیاسی ایران معتقد است که اگر ایران غنی سازی را رها کند، آمریکا وغرب مسئله حقوق ‏بشر را علم خواهد کرد. آیا حقوق بشر به لحاظ عملیاتی از چنین وزنی برخوردار است؟‎ ‎

در این بحث ایراد اساسی وجود دارد. با این بیان تلویحا عنوان می شود که درباره غنی سازی اورانیوم ایران ‏از موضع قدرتمندی برخوردار است ولی در مورد حقوق بشرایران مشکل دارد. خوب باید مشکل حقوق بشر ‏را حل بکنند. رهبران ایران هنوز نپذیرفته اند که در دنیای مابعد جنگ سرد اعتبار حاکمیت ملی به تحقق ‏حاکمیت ملت است. من تکرار می کنم به موجب منشور سازمان ملل متحد، اصل عدم دخالت درامور داخلی ‏سایر کشورها مبتنی است برحاکمیت ملی. اما دردوران جدید اعتبار حاکمیت ملی وابسته به میزان تحقق ‏حاکمیت ملت است و اینکه تا چه اندازه یک دولت، نماینده ملت اش است. این اعتبار به صرف اینکه دولتی ‏حاکم است کسب نمی شود. بنا براین دولت ایران باید موضوع حقوق بشر را درچارچوب فصل سوم قانون ‏اساسی ایران، منشور سازمان ملل، و بیانیه جهانی حقوق بشر حل کند. دولت ایران بیانیه جهانی حقوق بشر ‏را امضاء کرده است. ماده 9 قانون مدنی ایران می گوید معاهدات و مقررات بین المللی که ایران آن ها را ‏تصویب کرده است، حکم قوانین داخلی ایران را داشته وقوانین مادرمحسوب می شوند. بنابراین اگردر بیانیه ‏جهانی حقوق بشر، اصولی راجع به آزادی های سیاسی آمده است، دولت ایران باید آن ها را رعایت و مشکل ‏اش را حل کند. از این رو اینکه ایران به دلیل اینکه نمی خواهد حقوق بشر را رعایت کند، پس غنی سازی را ‏ادامه بدهد، به منزله پناه بردن به مرگ از ترس مرگ است. ما این اعتقاد را نداریم. ما معتقدیم دولت ایران ‏باید غنی سازی را، با شرایطی، متوقف کند، به محض توقف، جبهه متحد علیه ایران دچار شکاف جدی می ‏شود.‏


‎ ‎عقبه جبهه ضد ایران درخاورمیانه چگونه شکل گرفته است؟‏‎ ‎

ببینید آمریکایی ها موفق شده اند اعراب را علیه ایران متحد کنند. در هیچ زمانی مانند امروز اعراب این چنین ‏گستاخانه علیه ایران موضع نگرفته اند. امروز ماشاهدیم که امارات متحده چگونه علیه ایران مواضع خصمانه ‏ای اتخاذ می کند. وزیر امور خارجه ایران متاسفانه در اجلاس رهبران عرب دردمشق حضور می یابد و آن ‏ها نیز علیه ایران قطعنامه صادر می کنند، او نیز هیچ واکنشی از خود نشان نمی دهد. در این شرایط هرکشور ‏دیگری اگر جای ایران بود جلسه را ترک می کرد. ازاین رو ایران سیاست نادرستی اتخاذ کرده است. از این ‏نظر تعلیق غنی سازی توسط ایران می تواند جبهه متحد علیه ایران را دچار شکاف جدی کند و در این شرایط ‏است که خواسته های ایران نیز می تواند تحقق یابد. مانند اینکه ایران خواهان یک کنسرسیوم بین المللی برای ‏غنی سازی شده است. ‏


‎ ‎اگر تهران تعلیق غنی سازی را نپذیرد، تا چه اندازه شرایط وقوع پذیرش قطعنامه 598 دیگری ‏از سوی ایران محتمل است؟‎ ‎

شرایط نا مطلوب سیاسی ونظامی عامل اصلی درپذیرش قطعنامه 598 بود؛ در این جا نیز به سمت وسویی ‏می رویم که شرایط بد اقتصادی و سیاسی ایران را وادارخواهد کرد که در شرایطی به مراتب بدتر از ‏قطعنامه 598 و بدتر از حالا، آن را قبول کنیم. به عبارت دیگر درپاسخ به سوال شما اگر مبنای قضاوت را ‏عملکرد ایران در گروگانگیری و عملکرد ایران در جنگ ایران وعراق قرار بدهیم، نگرانی شدیدی وجود ‏دارد. از این جهت که هم گروگانگیری و هم جنگ درشرایط بسیار بدی پایان یافتند، اکنون نیز نگران آن ‏هستم که جمهوری اسلامی سرسختانه به شعارهایی در باره انرژی هسته ای ادامه بدهد اما درشرایطی به ‏مراتب نامساعدتر از اوضاع کنونی قطعنامه سازمان ملل را به ضررمنافع ملی بپذیرد. ‏


‎ ‎ایران سعی کرده است برای خود کمربند امنیتی در خاورمیانه ایجاد کند که عناصر اصلی آن ‏حماس، حزب الله، سوریه و عراق هستند. آیا سوریه با توجه به سوابق تاریخی اش کماکان به این کمربند ‏امنیتی پای بند خواهد بود؟ به نظر می رسد سوریه به عنوان یک محور اساسی این کمربند، درحال مذاکرات ‏استراتژیک با اسراییل است؛ به ویژه آنکه اگر بخواهد از این محور خارج شود اسراییل قول داده بلندی های ‏جولان را به این کشور پس بدهد.‏‎ ‎

خیر، سوریه به این کمر بند امنیتی وسیاسی پای بند نخواهد بود. تجربه ما با کشورها وگروه های عربی نشان ‏داده که آنان اول عرب وسپس با ایران هستند. ‏


‎ ‎این موضوع آن جایی حایز اهمیت است که قبلا مشاهده کرده ایم سوریه در باره جزایر به نفع ‏امارات رای داده است.‏‎ ‎

بله به همین دلیل عرض می کنم. ببینید قاعده بحث این است که دولت سوریه ابتدا منافع ملی خود را درنظر ‏می گیرد. این منافع اگر با نزدیکی به ایران منجر به نفت فراوان مجانی یا ارزان باشد، قطعا چنین کاری ‏خواهد کرد. همچنین اگر این نزدیکی باعث شود که ایران در سوریه تصفیه خانه ایجاد کند، خب، چرا که نه، ‏قطعا درکنار ایران قرار می گیرد. اما آیا سوریه حاضر است به دلیل منافع مشترک اش با ایران، با آمریکا ‏واسراییل نیز دربیفتد؟ به نظر من خیر. الان هم اسراییل وسوریه دارند مسایل خود را حل می کنند به نحوی ‏که علی الاصول کلیات را پذیرفته اند. درخبرها بود که اسراییل از اسد دعوت کرده تا به تل آویو برود. اسد ‏نیز این امر رارد نکرده است. شرایط به این سمت رفته است که اسراییلی ها آمادگی یافته اند تا جولان را به ‏سوریه پس بدهند. سوریه هم اعلام کرده است که آمادگی دارد تااسراییل را به رسمیت بشناسد وروابط ‏دیپلماتیک برقرارکند. پس دادن جولان به سوریه، معنای دیگری نیز دارد و آن اینکه مزارع شیعا که درجنوب ‏لبنان است، سرنوشت اش معلوم ومسایل اش حل می شود. اسراییل این مزارع را تخلیه نمی کرد زیرا می ‏گفت مربوط به سوریه است وبه لبنان مربوط نمی شود. اما اگر جولان را تخلیه کند معنایش این است که آن جا ‏را نیز باید تخلیه کند. حال کدامیک از دوکشور سوریه ولبنان در این بخش مستقر می شوند، مربوط به نحوه ‏کنار آمدن سوریه ولبنان است. بنا براین سوریه درراستای حل مشکل خود با اسراییل حرکت می کند. ‏


‎ ‎فکرنمی کنید به ریاست جمهوری رسیدن ژنرال سلیمان در لبنان نیز ناشی از تحولاتی است که ‏درمشی سوریه رخ داده و درنهایت اینکه اعراب دست بالا را دراین کشور به دست آوردند؟‎ ‎

به نظرمی رسد، یک پکیجی دارد شکل می گیرد. اختلافات درلبنان بخشی مربوط به سیاست های سوریه بوده ‏و دراین میان تنها ایران دخیل نبوده است. حال که سوریه آمادگی دارد مسایل اش را با اسراییل حل بکند، ‏معنایش این است که این اختلافات درلبنان نیز قابل حل است. بنابراین اعراب به طور عام وسوریه به طور ‏خاص دارند مسایل شان را با همسایگان خود حل وفصل می کنند. ‏


‎ ‎به عبارت دیگر اگر پشتوانه لجستیک حزب الله را سوریه بدانیم، این منطقی به نظر می رسد که ‏رییس جمهور مورد حمایت اعراب در لبنان برسرکار بیاید.‏‎ ‎

بله. البته نکته دیگری هم دراین میان وجود دارد. اگر اسراییل مسایل اش را باسوریه حل کند ومزارع را نیز ‏برگرداند حزب الله لبنان دیگر دلیل موجهی برای مسلح ماندن نخواهد داشت. بنا براین خلع سلاح حزب الله ‏لبنان که آقای سینیوره خواهان آن بود ومی گفت که قطعنامه های سازمان ملل و آمریکا خواستار آن است، یا ‏باید با رویارویی با نیروهای نظامی صورت بگیرد، که ارتش لبنان تا کنون یا نمی خواسته یا به مصلحت خود ‏نمی دیده با حزب الله رودررو بشود یا از طرق سیاسی باید صورت بگیرد. اوضاع منطقه نشان می دهد که ‏این امر از طریق سیاسی درحال انجام است.لذا اگرمیان سوریه واسراییل صلح شود، آن مشی ای که می ‏گفت حزب الله باید به یک حزب سیاسی تبدیل شود عملی خواهد شد.البته درخبرها هم بود که اسراییل گفته به ‏شرطی جولان را پس خواهد داد که سوریه روابط خود را با ایران به شکل خاصی دربیاورد. البته آقای اسد ‏نیز گفته است که به این موضوع تن نمی دهد. اما این سخن آقای اسد شاید یک شعار سیاسی باشد و درپشت ‏صحنه، همه توافق ها صورت گرفته باشد. این مسایل درعالم سیاست رایج است. بنا براین نباید برروی این ‏مسایل زیاد حساب کنیم. ایران هیچگاه نباید روی سخنان اسد حساب استراتژیک باز کند. وزن پس گرفتن ‏جولان برای اسد آن قدر هست که هرگز کمک های مالی ایران به سوریه در مقابل آن قابل مقایسه نیست ولو ‏آنکه ایران از وی ناراضی شود. بنابراین از یک منظر تاریخی سوریه نیز درسریک پیچ تاریخی قرار دارد. ‏


‎ ‎آقای دکتر من فکر می کنم حزب بعث سوریه که بشار اسد آن را نمایندگی می کند، به خوبی از ‏تحولات جنگ سرد و ناتوانی این جنگ در پیروزی کشورش برای باز پس گیری خاک خود از اسراییل آگاه ‏است و می داند که این دست از ائتلاف ها در حوزه جهانی با چه سرنوشتی مواجه شده؛ از این رو مایل است ‏در راس یک نظام جنگ سرد جدید در خاورمیانه قرار نگیرد.همچنین سوریه مایل است ازماجرای ترور رفیق ‏حریری جان سالم به در ببرد، چون گفته می شد که سوریه دراین ترور نقش تعیین کننده داشته است، ضمن ‏آنکه سایه مقتدر حافظ اسد، پدر بشار اسد اجازه نمی دهد که اوبه عنوان یک رهبر مقتدر در صحنه سیاسی ‏خاورمیانه ظاهر شود. تاکنون حزب بعث نیزاجازه نداده که او در حد واندازه پدرش در سیاست های ‏خاورمیانه ای و جهانی حاضر شود. از این رو من فکر می کنم که بشار به این امر می اندیشد که با یک ‏تصمیم گیری تاریخی، چهره پدرش را در خود زنده کند ونشان دهد که شایستگی رهبری کشور سوریه و ‏بسیاری تحولات منطقه را دارد و می تواند چهره جدیدی در میان رهبران عرب محسوب شود.‏‎ ‎

حرف شما درست است. بشار اسد به دلیل اینکه فرزند حافظ اسد است، به ریاست جمهوری رسیده ولی هنوز ‏از خودش چیزی نشان نداده است. ولی بازی ای که اسد درحال انجام آن است وی را به عنوان یک رهبر در ‏جهان و جهان عرب جا می اندازد. ‏


‎ ‎در این میان به نظرشما حماس چه فرآیندی را از سر می گذراند؟ حماس به مذاکره با اسراییل ‏پیوسته ووزارت امورخارجه ایران نیز این موضوع را از سرناگزیری ذکرکرده است.‏‎ ‎

حماس نیز نخست فلسطینی وعرب است سپس سنی مذهب و درمرحله سوم با ایران کار می کند. آقای خالد ‏مشعل درصحبت های اخیر خودنسبت به بوجود آورندگان ماجرای هولوکاست اظهار تنفر وآن را نفی کرد. ‏البته نگفت سخن رییس جمهور ایران درست است بلکه هولوکاست را محکوم کرد. این سخن معنا دارد. بنا ‏براین ایران نمی تواند با کارت حماس بازی جدی کند.‏


‎ ‎شما چه معنای ویژه ای برای مواضع خالد مشعل قایل هستید؟‎ ‎

شما گفتید کمربند سیاسی ـ امنیتی با حضور سوریه وحماس، حزب الله وبرخی نیروهای عراقی تشکیل شده ‏است. من می خواهم بگویم با کارت حماس نمی توانیم وارد چنین بازی خطیری بشویم. ‏

‎ ‎بله حماس مرز خود را از ایران جدا کرده است.‏‎ ‎

زیرا آنان منافع خود را چیز دیگری می دانند. حماس دارد به این جمع بندی می رسد که در شرایط کنونی ‏جهان سیاست، در باره برخورد با محمود عباس و اسراییل دچار اشتباه شده است. ‏


‎ ‎چه واقعیتی می تواند تایید کننده صحبت شما باشد؟‎ ‎

‏ فلسطینی ها زمانی دست به جنگ مسلحانه زدند برای اینکه دنیا حق آنان را برای تشکیل یک دولت فلسطینی به ‏رسمیت بشناسد، اما اکنون دنیا از این آمادگی برخوردار شده واین حق را به رسمیت شناخته است. رییس ‏جمهوراسبق آمریکا، کارتر، به رغم تمام فحاشی هایی که یهودیان علیه اوکردند با حماس دیدار کرد. کارتر به ‏حماس می گوید درچارچوب قانون حرکت کنید وما از شما حمایت می کنیم. اگر حماس وارد این فاز شود ‏پیروزی بزرگی به دست آورده است. در سفراخیرم هنگامی که برای سخنرانی به دانشگاه دنور رفتم آقای ‏ریچارد فالک هم آمده بود. آقای ریچارد فالک از فعالان معروف ضد جنگ ویتنام درآمریکا است. او رییس ‏مرکز مطالعات بین المللی دانشگاه پرینستون بود اما الان در دانشگاه سن باربارا درس می دهد.وی اخیرا از ‏طرف شورای حقوق بشر سازمان ملل به عنوان راپورتر حقوق بشر در فلسطین تعیین شده است، بنا براین به ‏طور مرتب درجریان مسایل فلسطین قرار دارد. او دراین راستا با من صحبت کرد. حماس به این مصلحت ‏سنجی دست یافته است که مسایل خود را با محمود عباس حل وفصل کند و بر روی ریل مذاکره با دولت ‏اسراییل بیفتند.‏


‎ ‎ایران با بازی با کارت عراق تا چه اندازهمی تواند در امتیاز گیری موفق باشد؟‏‎ ‎

عراق هم نمی تواندشرایط مناسبی برای ایران فراهم کند. ایران یک نفوذطبیعی درعراق دارد که آمریکایی ها ‏این نفوذ طبیعی را معادل دخالت ایران ذکر می کنند. من درآمریکا هرجا صحبت شده گفته ام که آمریکا این ‏دومطلب را با هم قاطی می کند. ایران یک سابقه هزارساله با عراق دارد، حوزه علمیه نجف 900 سال سابقه ‏دارد و بسیاری از علمای برجسته شیعه نیز ایرانی بوده اند، مزارامامان شیعه درعراق است، هر سال میلیون ‏ها ایرانی به عراق برای زیارت عتبات می روند، حتی پول ایران در بازارهای نجف وکربلا به دلیل سفر ‏زوار ایرانی معتبرتر از هر پولی مبادله می شود و این نفوذ ربطی به دولت ایران نداردو نباید به معنای ‏دخالت ایران در آن جا محسوب شود. اما شیعیان عراق اول خود را عرب می دانند. آقای مقتدی صدر خود را ‏عرب می دانداز این روبه آقای سیستانی صریحا اعلام کرده است که توایرانی هستی واین جا چه می کنید؟ ‏شما باید به کشور خود برگردید. ایران نباید این مسایل را به فراموشی بسپارد. ممکن است آقای مقتدی صدر به ‏دلیل نیات سیاسی خود درجاهایی با ایران هماهنگی به عمل بیاورد، ولی آقای مقتدی صدر اول شیعه عرب ‏است بعد سیاستمداری که می تواند با ایران در بخش هایی همراهی کند. نکته دوم آن است که به چه دلیل یا با ‏چه منطقی رفتارهای آقای مقتدی صدر باید به نفع ایران تمام شود؟ آیا رفتارهای سیاسی آقای مقتدی صدر به ‏نفع استقلال عراق است یا به نفع توجیه ادامه اشغال عراق؟ ما می دانیم آمریکایی ها عراق را تخلیه نمی کنند ‏زیرا می گویند اگر ما برویم در عراق حمام خون به راه می افتد. درعراق سابقه ندارد عرب وکرد با یکدیگر ‏بجنگند، همچنین سابقه ندارد سنی وشیعه یکدیگر را بکشند، حداقل در دهه های اخیر ما درعراق چنین چیزی ‏را مشاهده نکرده ایم، بلکه شیعیان با صدام می جنگیدند، نه با سنی ها. کردها با صدام ظالم جنگیدند نه به این ‏دلیل که او عرب بود واین ها کرد. برای اینکه به حقوق آن ها تخطی کرده بود. بنا براین سابقه جنگ مذهبی ‏وقومی درعراق وجود ندارد که آمریکایی ها بگویند اگر از عراق خارج شوند جنگ قومی یا مذهبی در عراق ‏حمام خون ایجاد می کند. جنگ حاضر دلایلی دارد وتوجیه کننده اشغال نظامی است. عملیات آقای مقتدی ‏صدرچه دانسته وچه ندانسته دراین راستا قابل ارزیابی است. بنا براین ایران درکجای این معادله قرار می ‏گیرد؟ آیا ایران موافق ادامه اشغال است یا مخالف آن؟اگر مخالف ادامه اشغال است پس باید هرنوع بهانه ادامه ‏اشغال را از طرف آمریکا بگیرد. بنا براین ایران باید با عملیات آقای مقتدی صدر یا هرگروه دیگری مخالفت ‏کند. حال بر می گردیم به سوال شما. نه سوریه ونه حماس ونه گروه هایی مانند مقتدی صدر، این ها کارت ‏های خوبی برای برنده شدن در بازی خاورمیانه نیستند. به جنایات اسراییل در فلسطین، بخصوص در غزه، ‏باید پایان داده شود. اما این از طریق عملیات مسلحانه میسر نیست. وقتی کارتر می گوید محاصره غزه لکه ‏ننگی است بردامن بشریت معاصر، برای کمک به مردم فلسطین باید از ابزار های سیاسی ـ دیپلماتیک استفاده ‏کرد، ایران باید دراین نوع سیاست هایش تجدید نظر کند. ‏


‎ ‎بنا براین مواضع ایدئولوژیک ایران درسیاست خارجی که به دنبال اتحاد اسلامی حول ام القرای ‏ایران بود (تئوری دکتر محمد جواد لاریجانی ) کاملا با شکست مواجه شده به نحوی که ماجرا اکنون کاملا ‏برعکس شده و درحال حاضر ناسیونالیسم عرب مجددا از زیر خاکستر درگیری ها سربرآورده و دارد تقویت ‏می شود؟‎ ‎

سیاست خارجی مبتنی برایدئولوژی ایران از همان ابتدای انقلاب دچار تناقضات شدید بوده است. وقتی حاکمان ‏ایران برروی سیاست مبتنی برایدئولوژی، که منظور از ایدئولوژی نیز فقه و آن هم فقه سنتی است، تاکید می ‏کنند باید بپرسیم فقه سنتی به ما چه می گوید؟ در این فقه اگر فردی خدارا انکار کرد ملحد یا مرتد است. اما ‏اگر فردی عرق خور یا زن باره بود از دین خارج نیست وزنش براو حرام نمی شود. حال دولت ایران مدعی ‏است که رژیم حاکم برعراق یعنی رژیم صدام حسین، بعثی و کافر است. اما ایران با یک حزب بعث کافر می ‏جنگد وبا حزب بعث کافر دیگر درسوریه روابط دوستانه دارد و کمک های فراوان به آن می کند! این نوع ‏روابط با چه معیاری، روابط ایدئولوژیک است؟ همچنین ایران مدعی است که عربستان سعودی ویا دیگر ‏حکام عرب فاسد هستند، ولی از دین خارج نیستند. به عبارت دیگر شما با حکام عرب روابط خصمانه داشتید ‏ولی با یک حزب کافر روابط دوستانه داشتید. حاکمان ایران با آمریکای اهل کتاب می جنگند، اما با شوروی ‏کمونیست دارای روابط نزدیک بودند و در مراسم تشیع جنازه رهبر آن ها شرکت کردند. ‏


‎ ‎به عبارت دیگر اجزای این سیاست تعریف نشده وناکارآمد بوده است زیرا نمی توانسته به درستی ‏از اوضاع در شرایط مختلف تعریف درست وغیر متناقض ارائه دهد.‏‎ ‎

بله این تناقضات به طور جدی نشان می دهد که این مواضع هیچگاه ایدئولوژیک نبوده است. حال شاید بپرسید ‏که آیا این سیاست مبتنی بر سیاست شیعی بوده است که باید بگویم آن هم نبوده است. بنا براین اصل اینکه ‏سیاست خارجی ایران مبتنی برایدئولوژی بوده زیر سوال است. می توانیم بگویم که این سیاست مبتنی ‏برایدئولوژی ناقص ویا چیزی مبهم بوده است. حال آنکه سیاست خارجی هر کشوری بر اساس منافع ملی ‏تعریف و تدوین می شود نه ایدئولوژی. ‏


‎ ‎برگردیم به مسایل داخلی ایران. بهتر است ابتدا بدانیم که ماهیت انتخابات درمجلس هشتم چگونه ‏بود و درانتخابات ریاست جمهوری آینده چگونه خواهد بود؟ ضمن آنکه آیا فکر می کنید نیروهای بالا آمده ‏درمجلس هشتم، رویکرد نظام سیاسی ایران به نیروهای اصول گرای میانه رو با توجه به تحولات ‏درخاورمیانه است؟‎ ‎

بگذارید نخست درباره انتخابات ریاست جمهوری گذشته و انتخابات مجلس هشتم صحبت کنیم. با معیارهای ‏شناخته شده ای که امروز دردنیا وجود دارد و ایران هم آن ها را تصویب کرده است، انتخابات ریاست ‏جمهوری گذشته و انتخابات مجلس هشتم نه آزاد، ‌نه رقابتی ونه منصفانه بوده است. وقتی در انتخابات ریاست ‏جمهوری شخصی مانند آقای هاشمی رفسنجانی که از تیرک های این رژیم است، می گوید من به خدا شکایت ‏می کنم، منظورش چیست؟ آقای هاشمی از چه چیزی می خواهد شکایت بکند؟ از چه کسی یا کسانی می خواهد ‏شکایت بکند که جز به خدا به جای دیگری نمی تواند شکایت بکند؟ باید ضمیر سخنان آقای هاشمی را پیدا کنیم. ‏آقای کروبی می گوید طی دوساعت که به خواب رفته بود همه چیز عوض شد. پس این انتخابات، چه نوع ‏انتخاباتی بوده است؟ دوم: قانون اساسی می گوید که رییس جمهور باید از میان رجال سیاسی مذهبی باشد. ولی ‏آقای احمدی نژاد فاقد هرگونه سابقه ای به عنوان رجل سیاسی ومذهبی است. پس باید بگویند که ایشان دارای ‏کدام سابقه مذهبی وسیاسی بوده است که شورای نگهبان او را به عنوان رجل سیاسی یا مذهبی پذیرفته است؟ ‏پاسخ این تناقضات بسیار جدی را چه کسی باید بدهد؟ انتخابات مجلس هم انتخاباتی کاملا فرمایشی بود. در ‏چنین شرایطی انتخابات ریاست جمهوری بهتر از این نخواهد بود. اما مسئله را باید از یک زاویه دیگری ‏بررسی کرد. به نظر من مجموعه عملکرد نظام جمهوری اسلامی داردآرام آرام به سوی قفل شدن کلان ‏حرکت می کند. یک اشکال کلیدی واساسی در مجموعه مناسبات وجود دارد که هرکاری که می کنند اوضاع ‏بدتر می شود. اوضاع اقتصادی روز به روز بدتر می شود. آقای احمدی نژاد دانسته یا ندانسته، و برخلاف ‏قانون اساسی درحال تحمیل فروپاشی اقتصادی به ایران است. وقتی مجلس نهادهایی را مانند سازمان برنامه ‏وبودجه، یا هیات امنای صندوق ذخیره ارزی و یا شورای پول واعتبار را با قانونگذاری به وجود می آورد، ‏رییس جمهورقانونا حق انحلال آن ها را ندارد. رییس جمهور حق دارد برای انحلال آن ها به مجلس لایحه ‏بدهد، ولی حق ندارد آن ها را راسا منحل کند. اما چرا رییس جمهور این نهادها را منحل می کند؟ اقدامات ‏رییس جمهور خلاف قانون و مخل منافع ملی است. حال زمانی یک رییس جمهورغیرقانونی عمل می کند، اما ‏نتایج غیرقانونی عمل کردن به گونه ای است که به بهبودی اوضاع مردم منجر شده ولذا مردم از آن راضی ‏هستند. ولی می دانیم که چنین چیزی نیست. همه اقتصاددانان ایران اعم از اصولگرا وغیراصولگرا متفق اند ‏که تصمیم گیری های آقای احمدی نژاد غلط است. ولی ایشان به رفتار خود ادامه می دهد. آقای رییس جمهور ‏این قدرت را ازکجا به دست آورده که می تواندبه این دست از اقدامات مبادرت کند؟ آیا قدرت رییس جمهور ‏متکی به مجلس یا سپاه است؟ آیا به دلیل آنکه مقام رهبری ازاو حمایت می کند این اعمال را انجام می دهد؟ این ‏ها سوال های بسیار اساسی هستند. به طور مثال وقتی نمایندگان مجلس از وزیر نفت سوال می کنند چرا ‏دوبرابر آن چیزی که تصویب شده، از صندوق ذخیره ارزی استفاده و بنزین وارد کرده اید، می گوید که وی ‏مخالف بوده ولی دستورکتبی رییس جمهور است. چه کسی به رییس جمهور می تواند دستور بدهد که این گونه ‏غیرقانونی عمل کند، غیراز مقام رهبری؟ آیا مقام رهبری چنین دستوراتی داده است؟ نکته بعدی نیز این است ‏که آقای احمدی نژاد غیر از آنکه خلاف قانون رفتار می کند، خلاف مصوبات کلان کشور نیز عمل می کند. ‏بند 8 اصل 110 قانون اساسی می گوید که سیاست های کلان کشور را مجمع تشخیص مصلحت نظام به ‏رهبری پیشنهاد می کند. این موضوع تحت عنوان چشم انداز 20 ساله کشور انجام شده است. ما هم نوشتیم که ‏چشم انداز مذکور اگر چه ایرادات و کمبود های جدی دارد اما در مجموع مثبت است و از طریق آن می ‏توانیم بفهمیم به کجا می رویم. مبتنی برچشم انداز 20 ساله هم چهار برنامه 5ساله تدوین شده است. معنای این ‏بحث آن است که دولت های بعدی باید در این قالب حرکت بکنند. اما رییس جمهور فعلی همه این برنامه ها را ‏زیر پا گذاشته است. عرض بنده این است که انتخابات مجلس وریاست جمهوری دارای این ایرادات اساسی ‏بوده است و سیاست های کنونی به سویی می رود که ایران ناچاراست یک تصمیم تاریخی اتخاذ کند ویک ‏چرخش اساسی را بپذیرد.‏


‎ ‎پیش بینی شما دراین باره چیست؟ سمت وسوی تحولات ایران چه خواهد بود؟‎ ‎

در سال 1367 نهضت آزادی ایران بیانیه ای در 167 صفحه درتحلیل وتفصیل ولایت مطلقه فقیه ارائه داد. ‏اکنون 30 سال از انقلاب ایران گذشته است. الان زمان آن است که عملکرد نظام مبتنی بر ولایت فقیه را مورد ‏ارزیابی قراربدهیم. ما معتقدیم که مشکل اساسی ایران در سیستم ولایت فقیه است. این سیستم برای زمان ‏حاضر کارآیی ندارد. به نظر می رسد مجموعه نیرو های درون جمهوری اسلامی آرام آرام همگی به این ‏جمع بندی می رسند که این سیستم فاقد کارآیی لازم است. بدون شک عملکردرییس جمهور خلاف مصالح ملی ‏است. این موضوع حتی در اظهارات دکتر احمد توکلی و سایرین نمایان است. اما عملکرد آقای احمدی نژاد ‏مورد حمایت کیست؟ من معتقدم که ایران، افغانستان یا عراق نیست که به اوحمله کنند. ایران، لیبی هم نیست ‏که تسلیم شود به نحوی که تکنولوژی هسته ای اش را بار کشتی کند و به آمریکا بفرستد. ایران کره شمالی ‏نیست که تسلیم بشود. در ایران مانند اوکراین انقلاب مخملی یا انقلاب نارنجی نظیرگرجستان رخ نخواهد داد. ‏پس شرایط کنونی ایران به کدام سمت وسو می رود؟ من معتقدم ایران به سوی الگوی شوروی حرکت می ‏کند.‏


‎ ‎شما به کدام بخش از الگوی شوروی توجه دارید؟‎ ‎

ببینید در شوروی انقلاب رخ نداد، حمله خارجی روی نداد. اما فشارهای خارجی به علاوه بی کفایتی و سوء ‏مدیریت رهبران کشور، اقتصاد وسیاست شوروی را به نقطه ای برد که رهبران شوروی خود به این نتیجه ‏رسیدند که ادامه وضعیت امکان ناپذیر است. آقای گورباچف و کل شورای مرکزی حزب کمونیست شوروی ‏به این نتیجه رسیدند که ادامه روند موجود میسر نیست. ‏


‎ ‎درکتاب پروسترویکای گورباچف این نکته هست که شوروی برای کشور برنامه و پول دارد ولی ‏مردم انگیزه مشارکت برای انجام امور را کاملا از دست داده اند و دست به کاری نمی زنند.‏‎ ‎

بله این خود یک پدیده تازه در قلمرو تحولات سیاسی بود. یک نظام توتالیتر خود به جایی می رسد که می گوید ‏دیگر توانایی ادامه مسیر را ندارد و لازم است که تغییراتی ایجاد شود. آن تغییرات سرآغاز سلسله حوادثی در ‏شوروی سابق شد. به نظر من رهبران و مدیران کنونی ایران، اعم از راست، چپ و افراطی و… به تدریج ‏دارند به این سمت و سو حرکت می کنند. ‏


‎ ‎تمایز میان ایران باشوروی چیست؟‎ ‎

ایران هیچگاه امپراتوری نبوده تا متلاشی شود. ما با خطر فروپاشی جغرافیایی روبرو هستیم، اما نه مانند ‏شوروی سابق.ایران امپراتوری نیست. مشکلات قومی داریم. اما این اقوام، نظیر کردها خود را ایرانی می ‏دانند. اگر کردها برخی مواقع سخنانی را مطرح می کنند به دلیل ظلم مضاعفی است که درحق آنان روا داشته ‏شده است. ولی اوکراین یا گرجستان یا آذربایجان یا کشور های آسیای مرکزی هیچگاه خود را روس نمی ‏دانستند. درانقلاب اکتبر این کشورها با بلشویک ها همکاری کردند به دلیل قولی که لنین داد.لنین به این ‏کشورها وعده داد که اگر برای سرنگونی تزار همکاری کنند، بعد از پیروزی به آنان استقلال خواهد داد.ولی ‏بعد خلاف وعده خود عمل کرد. وضعیت در ایران متفاوت است.بنابراین ما مشکل قومی داریم ولی خطر ‏تجزیه به دلایل این چنینی را نخواهیم داشت. بلکه برعکس تغییر درسیاست های درونی بسوی مردم سالاری، ‏موجب استحکام وحدت ملی خواهد شد. نکته مهم دیگر آن است که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، عصر ‏مارکسیسم ـ لنینیسم به پایان رسید. اما درایران، اگر این تغییرات رخ دهد، عصر اسلام به پایان نمی رسد، بلکه ‏برداشت های جدید تری ظهورو بروزپیدا خواهند کرد. یعنی اگر چنانچه این مجموعه تصمیم بگیرد تغییراتی ‏اساسی ایجاد بکند، موجب نمی شود که اسلام از میان برود. تاریخ اسلام مملو از این دست از حوادث بوده ‏است. ‏


‎ ‎به نظر شما به طور خاص آقای احمدی نژاد تسریع کننده چه فرآیندی است؟‎ ‎

آقای احمدی نژاد با عملکرد خود دارد فرآیند تجدید نظراساسی در سیستم سیاسی ایران را تسریع می کند. در ‏این فرایند آخرین گروه هایی که مدعی انقلاب بوده اند درراس قدرت قرار گرفته اند و می خواهند مانند اوایل ‏انقلاب عمل بکنند. این سخن به چه معنایی است؟ به معنای آن است که تعدادی آدم بی اطلاع برسرکار بیایند ‏ومجددا همه امور را از نقطه صفر آغاز کنند. این نگاه کار ساز نیست. از این رو من تحولات ایران را ‏درسمت وسوی یک تجدید نظر کلی می بینم. ‏


‎ ‎آیا با این تحلیل افراط گرایی ادامه خواهد یافت؟‎ ‎

خیر، افراط گرایی ادامه نخواهد یافت. بلکه همه دست اندرکاران به این جمع بندی می رسند که طرح دیگری ‏باید بریزند. ‏


‎ ‎برخی معتقدند که قدرت گیری آقای لاریجانی درمجلس ناشی از یک سیاستگذاری در راس هرم ‏قدرت نظام سیاسی ایران است. تحلیل شما چیست؟‎ ‎

قدرت گیری آقای لاریجانی نماد این است که آقای احمدی نژاد نیرویی نیست که بتوانند به حمایت از آن ادامه ‏دهند، بلکه باید کار دیگری انجام بدهند. ‏


‎ ‎حرکات بعدی چه خواهد بود؟‎ ‎

این سوال مهمی است.باید دید که آیا مجلس رییس جمهوررا استیضاح خواهد کرد؟ مجلس طبق قانون حق ‏دارد رییس جمهور را استیضاح کند، اگر به دلیل کارهای کنونی رییس جمهور فعلی وی را استیضاح نکنند، ‏پس برای چه چیزی مجلس باید رئیس جمهور را استیضاح کند؟ اصلا چرا استیضاح رییس جمهور درقانون ‏آمده است؟ این رییس جمهور با این عملکرد و کارنامه، بهترین نمونه برای استیضاح است. آیا مجلس فعلی که ‏به صورت دستچین انتخاب شده با بودن آقای لاریجانی در راس آن به سوی استیضاح رییس جمهور حرکت ‏می کند؟ آیا اراده بالاتری وجود دارد که احمدی نژاد را فدای تثبیت برخی از نارضایتی ها بکند؟ در تاریخ ‏سیاسی این تجربه وجود دارد. حال اگر ورود فعال آقای لاریجانی به صحنه و ریاست مجلس مصداق فرآیند ‏تغییرات اساسی است باید این امر خودش را در استیضاح آقای احمدی نژاد نشان بدهد. ‏


‎ ‎روزنامه تهران امروز که در جناح آقای قالیباف قراردارد تلویحا اشاره کرده است که مجلس هشتم ‏درنقد عملکرد رییس جمهور جدی تر از گذشته عمل خواهد کرد. با این همه سوالی که وجود دارد این است که ‏آیا با مسایل عمده ای که ایران با آن مواجه است، این دست از سیاست ها کارساز خواهند بود؟ یکی از این ‏مسایل عمده که مثلا در انتخابات مجلس هشتم کاملا هویدا شد این بود که مردم مشارکت جدی به عمل ‏نیاوردند. چنین شرایطی فضارا برای حرکت های توام با فشار یابراندازانه فراهم می کند. به نظر می رسد که ‏مردم درشرایط کنونی با توجه به مشکلات عدیده اقتصادی کاملا دچار احساس بی قدرتی شده اند. شاید تنها یک ‏آشتی ملی و سپس ایجاد فرآیندهای رقابت دموکراتیک است که می تواند در این شرایط تغییری ایجاد کند.‏‎ ‎‎ ‎‏ ‏

فرآیندی که من توضیح دادم مبتنی براین فرض است که فضا به سویی می رود که همه، حتی مقام رهبری نیز ‏بپذیرند، که ادامه روند کنونی فایده ای برای ملت ایران و نظام سیاسی کنونی دربرندارد. برخی از دست اندر ‏کاران درحال حاضر این موضوع را پذیرفته اند ولی مقام رهبری هنوز این موضوع را نپذیرفته است. این ‏فرایند که بنده مطرح می کنم، هنگامی به نقطه چرخش می رسد که مقام رهبری هم بپذیرند که سیستم فعلی ‏ناکارآمد است و باید تغییر نماید. این هم یک پند وموعظه یا مکاشفه درون نیست. بلکه باید براساس تجارب ‏حاضر و بن بست های کنونی تجربه بشود تا درنهایت به این جمع بندی برسند که اشکال از این فرد یا آن فرد ‏نیست، بلکه درکلیت این سیستم است.‏‎ ‎


‎ ‎بروز و ظهور رفع این اشکال تاریخی چه خواهد بود؟‎ ‎

ابتدا اعتراف به اینکه همه حق حیات دارند. در این جا آشتی یا وفاق ملی معنا می یابد. آن چیزی که ما 5 سال ‏پیش تحت عنوان وفاق ملی به آن اشاره کردیم. وفاق دربرابر نفاق است. نفاق به معنای شکاف ودره است. یک ‏شکاف عظیمی میان دولت وملت به وجود آمده است. وفاق به معنای با هم بودن و یکی است. اگر وفاق ملی ‏اعلام شد، معنایش این است که نهضت آزادی نیزدر کنار موتلفه و دیگران حق حیات دارد. ما هم بدون ترس ‏از زدن وبستن و… می توانیم حرفمان را بزنیم. در چنین شرایطی مجموعه نظام خود را درجایگاهی قرار می ‏دهد تا از همه نظریه ها بهره مند شود. ‏


‎ ‎چه ساختار قانونی قادر خواهد بود این وفاق ملی را به پیش ببرد؟‎ ‎

نکته اول این است که قانون اساسی اول را، که دولت موقت تدوین کرده بود، آقای خمینی نیز امضا کرد. این ‏موضوع به این معنا است که قانون اساسی اول که درآن ولایت فقیه هم وجود ندارد می تواند قانون اساسی ‏جمهوری اسلامی ایران باشد. پس هی نگویند که جمهوری اسلامی منهای ولی فقیه معنا ندارد. بنیانگذار ‏جمهوری اسلامی ایران، یعنی رهبر فقید انقلاب اسلامی ایران آن قانون اساسی را که جمهوری اسلامی بود ‏منهای ولی فقیه، به رسمیت شناخته و امضاء کرده است. ایشان و روحانیان حزب جمهوری و شورای انقلاب ‏حتی اصرار می کردند که همان قانون اساسی اول را که دولت موقت نوشته بود به رفراندوم بگذارند. حال ‏می گوییم که 30 سال از آن زمان گذشته و تجربه پیدا کرده ایم، قانون اساسی که وحی منزل نیست لذا امکان ‏تغییر درآن وجود دارد برگردیم به همان قانون اساسی که به امضاء رهبرفقید انقلاب هم رسیده بود. ‏


‎ ‎فکر می کنید با توجه به واقعیت موجود ایران، تحقق جمهوری ای که درآن احزاب نقش تعیین کننده ‏داشته باشند محتمل است، یا یک نظام مشروطه سلطنتی مانند امپراتوری بریتانیا و یا ژاپن که رهبر درآن برای ‏حفظ وحدت ملی دارای کارکرد است نه اداره مملکت؟‎ ‎

ما در ایران یک نظام جمهوری را متناسب با واقعیات موجود می بینیم. سلطنت درایران همواره دچار مشکل ‏بوده است. کمتر سلطانی درایران به مرگ طبیعی مرده است. هر چند می گویند که ایرانی ها شاه پرست ‏هستند ولی همیشه سلاطین خود را کشته اند. بنابراین من احتمال اینکه سلطنت به ایران برگردد را بسیار ‏ضعیف می دانم. این موضوع یک حرکت ارتجاعی هم خواهد بود. آخرین امپراتور جهان درنپال دارد آخرین ‏مراحل خود را طی می کند. البته این درست که کشورهایی مانند انگلستان یا حتی سوئد که موفق ترین نظام ‏سوسیال دموکرات جهان است هنوز دارای نظام سلطنتی است. اما نهادهای دمکراتیک درسوئد تا آن اندازه ‏قدرتمند هستند که شاه وملکه محلی از اعراب ندارند. آنچه که من بیش از همه من محتمل می بینم نظام ‏جمهوری است.که من با توجه به قانون اساسی اول ایرادی نمی بینم که نام اش را جمهوری اسلامی بگذاریم. ‏از این رو برگشت به قانون اساسی اول را بیش از سایر موارد محتمل می بینم. ‏


‎ ‎بازگشت به قانون اساسی اول آیا لوازم تحقق خود را داراست؟‎ ‎

‏ منظریا روندی که شرح دادم معنایش این نیست که بنشینیم تا مسئولان با مکاشفه درون به این مرحله برسند و ‏تغییرات بنیانی ایجاد کنند. خیر، بلکه یکی ازعوامل کارساز وموثردر این فرایند وجود جنبش های مدنی برای ‏تحقق تغییرات است. از خرداد 1376 به بعد، و روی کارآمدن آقای خاتمی و سپس رویداد های بعدی، تلاش ‏زیادی صورت گرفته و می گیرد تا نهادهای مدنی را ازمیان بردارند. ولی مشاهده می کنیم که در این هدف ‏خود موفق نبوده اند. جنبش هایی نظیر جنبش معلمان، جنبش زنان، جنبش کارگران، جنبش دانشجویی و… ‏کماکان حضور فعال وجدی دارند. حتی دامنه فشار را تا آن جا تسری دادند که دراویش را که معمولا آرامترین ‏وملایمترین گروه های اجتماعی هستندمی خواستند از میان بردارند، ولی دراین بخش هم ناموفق بودند؛ به ‏عبارت بهتر زورشان نرسید. حسینیه دراویش را خراب کردند اما جنبش درویشی را نتوانستند.جنبش ‏دانشجویی تحت فشار بسیار شدیدی قرار دارد اما موفق نشده اند آن را ازبین ببرند. بنابراین ادامه جنبش های ‏مدنی از یک طرف، و فروپاشی اقتصادی از جانب دیگر، تورم مهارگسیخته، و… همه از عواملی است که ‏فشار به حاکمان برای پذیرش تغییر وارد می آورد. دراین فشارها، علائم زیادی می بینم که درنهایت نظام ‏سیاسی ایران تغییرات ضروری را بپذیرد. ‏


‎ ‎شما نشانه های این پذیرفتن را درکجا مشاهده می کنید؟‎ ‎

شما فکر می کنید که آقای هاشمی، که بسیار زیرک و باهوش است چرا مطرح کرد که با ولایت فقیه مخالف ‏بوده است؟ چرا ایشان اکنون مطرح می کند که به مرحوم آذری قمی گفته بود که این ولایت فقیه که شما ‏دنبالش هستید ناصرالدین شاه می شود؟ دوران ناصری عصر بی خبری شناخته شده است. آیا معنای سخن ‏آقای هاشمی این است که ما با عصرنادانی روبرو هستیم؟آقای هاشمی اکنون رئیس مجلس خبرگان رهبری ‏است که بر طبق قانون اساسی وظیفه نظارت بر رهبر را بر عهده دارد. بنا براین کسانی که دارای دانش روز ‏هستند یا سی سال تجربه کرده اند، به این نتیجه رسیده اندکه نمی شود فرد دارای همه اختیارات باشد ولی ‏درباره هیچیک به هیچ کس یا نهادی هم پاسخگو نباشد. این خود مشکل اصلی است که به تدریج همه دارند به ‏آن پی می برند. تاکید می کنم که دراین جا اشکال از احمدی نژاد نیست، اشکال از آن مجموعه ای است که ‏موجب پیدایش احمدی نژاد می شود. زیرا خودش را باز تولید می کند. ‏

‏ در اینجا مایلم به یک نکته مهم هم اشاره کنم وآن اینکه روحانیت درمجموع انعطاف پذیری اش از ما ‏روشنفکران بیشتر است. به این معنا که سر به زنگاه ها خود را تغییر می دهد. آقای صانعی به راحتی می ‏گوید که حقوق زن ومرد برابر است. چون خود را مفسر دین می دانند از این روتوجیه دینی اش را نیز پیدا ‏می کنند. ‏

 

‏ ‏