شغل تمام وقت: همسر یک زندانی!

آسیه امینی
آسیه امینی

» گفت و گو با ژیلا بنی یعقوب

زندان، واژه ای است که این روزها در بیشترخبرها، کاربرد سیاسی دارد. اما زندگی خانواده های زندانیان سیاسی چگونه می گذرد؟

می دانم که “زندگی خانواده های زندانیان”، برای بسیاری از زنان، قصه دیر آشنایی است. می دانم تاریخ معاصر ما پر از تجربه زنانی است که همسرانشان در پس زندانها، سالهای جوانی را طی کردند. برخی از آنها هرگز به خانه برنگشتند. برخی از ایشان وقتی برگشتند، مردی که از خانه رفته بود نبودند! و برخی وقتی برگشتند، سعی کردند زندگی دیگری را از نو آغاز کنند. و نیز می دانم که این درد مشترک با یک مقاله و یک خبر بازگو نمی شود.  در شرح آنچه این روزها را خبرساز کرده است، با ژیلا بنی یعقوب ،روزنامه نگاری که همسر روزنامه نگارش این روزها در بند است گفت و گو کرده ایم. تنها برای تلنگری به آن تجربه های بی پایان تلخ.

بهمن احمدی امویی در روز 30 خرداد به همراه ژیلا در خانه شان دستگیر شد. ژیلا بعد از حدود دو ماه از زندان آزاد شد، اما بهمن همچنان در بند مانده است.  

 

چند وقت است که بهمن را ندیده ای؟

دو هفته. البته همه ملاقاتهایم کابینی و از پشت شیشه بوده است.

 

تو معمولا پر سفری. از وقتی که با بهمن ازدواج کرده ای بیشترین زمانی که از او دور بوده ای چه مدت بوده است؟

یک ماه.

 

آخرین روزنامه ای که بهمن در آن کار می کرد کجا بود؟

روزنامه سرمایه.

 

خودت الان چه می کنی؟

این روزها بارها به شوخی و جدی به همه می گویم خانواده زندانی سیاسی یک شغل تمام است. الان واقعا شغلم “همسر یک زندانی سیاسی است”! چون هر روز تمام وقتم صرف همین کار می شود. یا زندانم یا دادگاه یا کارهای مرتبط با وضعیت بهمن و همین طور کارهای داوطلبانه ای که برای کانون زنان ایرانی انجام می دهم. اما کار در آمد زادی ثابت ندارم.

 

صحبت کردن در مورد بعضی از مسائل مثل مسائل مالی و درآمدی ممکن است سخت باشد. اما اهمیت این موضوع کمتر از فشاری که از نظر سیاسی به زندانیان و خانواده هایشان وارد می شود نیست. وقتی کسی را دستگیر می کنند، همه ما بیشتر درباره آزادی بیان و اندیشه و آزادی های سیاسی و محدودیتهای این حوزه حرف می زنیم. در حالی که بیشترین فشار به خانواده هایی وارد می شود که نان آور یا یکی از نان آوران خانواده در آمدش قطع می شود. خانواده هایی که بچه دارند. بچه مدرسه رو دارند در این مورد بیشتر دچار مشکل هستند. بنابراین اگر این سوال ناراحتت نمی کند می خواهم بدانم هزینه های زندگی ات از کجا تامین می شود؟

واقعا خانواده های زندانیان سیاسی از نظر معیشتی در تنگای زیادی قرار دارند. باز صد رحمت به ما. وضع زندانیان گمنام به مراتب بد تر است. منظورم خانواده هایی است که همسر،فرزند یا پدرو مادر  خانواده در تجمع های اعتراضی بازداشت شده اند و عجیب اینکه بیشتر این افراد، برخلاف آنچه برخی از رسانه های دولتی ادعا می کنند که از طبقه مرفه و شمال شهری هستند، متعلق به خانواده های جنوب شهری هستند.

 

اینها مسائل مهمی است. اما برگردیم به وضعیت خودت. آیا می توانی تصویری بدی از وضعیت روزنامه نگار بیکاری که همسرش هم الان در زندان هست؟

خب، من و بهمن با این مشکل زیاد دست و پنجه نرم کرده ایم. در همه سالهای گذشته به صورت متناوب بیکار بوده ایم و سختی های زیادی را تحمل کرده ایم. مثلا در هشت سال اصلاحات هر دوی ما حدود سه سال و نیم بیکار بوده ایم. البته این زمان دوره های مختلف داشته اما به طور جمعی همین مدت می شود.

یکی از دلایلی که برخی از دوستان ما شغلشان را تغییر داده اند همین وضعیت معیشتی روزنامه نگاران بوده. خانواده های ما – من و بهمن- همیشه به ما می گویند این چه شغلی است که شما دارید؟! دستکم یکی تان روزناممه نگاری را بگذارید کنار. حتا وقتی هردوی ما بعد از انتخابات در منزلمان بازداشت شدیم، خانواده ها گفتند، این هم آخر و عافبت زن و شوهری که روزنامه نگارند! صد بار گفتیم شغلتان را عوض کنید یا دستکم یکی تان شغل دیگری انتخاب کند اما گوش نکردید!

اما در مورد سوالت؛ ما وقتی بیکار می شویم. تا مدتی از پس انداز استفاده می کنیم. پس انداز که تمام شد زمان قرض کردن می رسد. گاهی هم خانواده هایمان چاره ای ندارند جز اینکه جورمان را بکشند. چون فرزندانشان روزنامه نگارند!

 

آیا هر دو بیمه هستید و از بیمه بیکاری استفاده می کنید؟

هر بار که شغلمان را از دست می دهیم بیمه هایممان را هم از دست می دهیم. مثل الان که هیچ کداممان بیمه نیستیم. بیمه بیکاری هم مراحل سخت و عجیب و غریبی دارد و تا آنجا که می دانم به روزنامه نگاران غیر خودی به این راحتی تعلق نمی گیرد.

 

از وضعیت بهمن بگو. کی با او حرف زدی و الان کجاست و وضعیتش چطور است؟

از وقتی به بند عمومی منتقل شده می تواند هر روز به من زنگ بزند. الان بهمن در بند هشت اوین یا به قول مسوولان زندان اندرزگاه هشت است.

 

وضعیتشان در بند عمومی نسبت به قبل بهتر است؟

راستش من به شدت نگران بیماری بهمن هستم. او دچار آنفولانزا شده و چون در بند عمومی شرایط از نظر بهد اشتی و رفاهی نسبت به بند 209 پایین تر است. بویژه اینکه تعداد زندانیان بندهای عمومی با توجه به تعداد زندانی های حوادث بعد از انتخابات خیلی زیاد و در واقع بیش از ظرفیت لین بندهاست. می دانم که آنجا هنوز از  وسایل گرمایشی  استفاده نمی شود.

 

آیا می دانی چند نفرند در هر بند؟

دقیقا نه. ولی از یکی از بچه هایی که آزاد شده بود شنیدم که در هر اتاق یا همان سلول سیزده- چهارده نفر نگهداری می شوند.

 

 استاندارد این اتاقها  چند نفره است؟

من دقیقا نمی دانم اما شنیده ام که باید برای چهار - پنج نفر باشد.

 

آیا توانسته در زندان به دکتر مراجعه کند؟

ظاهرا در این چند روز که بیمار شده هنوز نتوانسته. بر عکس بند 209 که خیلی زود بیمار به بهداری منتقل می شود، شنیده ام که در این بند زندانی ها چند روز باید منتظر دکتر بشوند. و یک دلیلش تعداد زندانی ها و امکانات محدود زندان اوین است و خب این خطرناک است . چون ممکن است زندانی ها به آنفولانزای نوع آ. مبتلا شده باشند. چند روز برای انتظار ویزیت دکتر در این شرایط خیلی زیاد و خطرناک است.

 

آیا می دانی چند نفر بیمار شده اند؟

فعلا می دانم که بهمن و تعدادی از زندانیان سیاسی مبتلا شده اند. اما نمی دانم که بیماریشان دقیقا از چه نوعیست. فقط خیلی نگرانم.

 

با اینکه می دانم بیشتر وقتت را صرف  پی گیری وضعیت بهمن می کنی،  اما می خواهم بدانم زمانی که در خانه ای چه می کنی؟ در واقع تنهایی ات چطور پر می شود؟ وضعیت خودت را چطور توصیف می کنی؟

راستش با وجود آنچه که گفتم یعنی درگیری تمام وقت برای پی گیری وضعیت بهمن، کمتر تنها هستم. خیلی از روزها با تعدادی از خانواده های زندانیان برای پی گیری وضعیت زندانی ها با هم هستیم. به زندان یا دادگاه می رویم. اگر تنها باشم، خب بیشتر به بهمن فکر می کنم. و البته کارهایی مثل وبگردی و مطالعه …

البته تنها هم که نباشم باز به بهمن فکر می کنم. اینکه در زندان چه می کند؟ چه می خورد؟ نکند بیمار باشد! نکند خسته شده باشد! نکند کتابهایی که برایش برده ام به او نداده باشند! لباسهایی را که برایش برده ام….

 

گریه هم می کنی ژیلا؟

راستش …. مقاومت احمقانه ای در این باره دارم. البته دو بار در این مدت بغضم ترکید. اما خیلی زود سعی کرده ام که بر خودم مسلط شوم. نمی دانم هم چرا مقاومت می کنم. شاید چون دلم می خواهد خودم را مقاوم بدانم . مقاوم در برابر همه این فشارها …. نمی خواهم تصورم برای خودم فرو بریزد. اما دو بار بغض کردم. یک بار وقتی خواب دیدم که صدای زنگ در خانه به صدا در می آید و در را که باز می کنم می بینم بهمن پشت در است و همین که با خوشحالی می پرسم کی آزاد شدی؟!…  از خواب  پریدم و  بغضم ترکید.  راستش الان هم که این خواب را برای تو تعریف می کنم برای سومین بار در این چهار ماه و نیم اشکم سرازیر شده.

دفعه دوم همین دو شب پیش بود که نامه ای برای بهمن می نوشتم وقتی این جمله را نوشتم که: “در پس چهره آرام و بی ادعایت هرگز این همه صبوری و مقاومت را تصویر نمی کردم …” باز هم بغض کردم.

 

اگر بتوانی با بازجو (می دانم بازجویی بهمن تمام شده) یا حتا با زندانبان او حرف بزنی، به او چه می گویی؟

البته دو روز پیش در نامه ای که نوشتم یک جمله ای خطاب به بازجوی بهمن نوشتم که آقای بازجو متشکرم که باعث شدی ارزش های بهمن را بیشتر بشناسم.

بازجوی من و بهمن مشترک بود . بارها به به من گفت : چقدر بهمن بچه خوب، بااخلاق،صبور و با حالی است. برخلاف تو که خیلی تند هستی…. اگر بتوانم به او می گویم: آقای بازجو! چرا این بچه به قول خودت با حال و خوب را این همه وقت در زندان نگه داشته ای؟ من هرچه فکر می کنم نمی توانم دلیلی برایش پیدا کنم، آقای بازجو خودت می دانی که به کدامین جرم  چهار ماه و نیم است بهمن را در زندان نگه داشته اید، آن هم در حالی که قرار وثیقه دارد و از نظر قوانین ایران باید با تودیع وثیقه آزاد شود.  دو ماه و نیم است که بازجویی اش تمام شده و طبق قوانین، ایران پس از اتمام بازجویی  ضرورتی برای ادامه بازداشت فرد وجود ندارد و باید تا زمان دادگاه و قطعی شدن حکم از حق قانونی اش برای آزادی استفاده کند.