معرفی فیلم های روز سینمای جهان در این شماره ا ختصاص دارد به 7 فیلم که در سراسر جهان- جز ایران- در اختیار مردم قرار دارد.
فیلم های روز سینمای جهان
ظهور موج سوار نقره ای Rise of the Silver Surfer
کارگردان: تیم استوری. فیلمنامه: دان پاین، مارک فراست بر اساس داستانی از جان تورمن، مارک فراست و شخصیت های خلق شده توسط استن لی و جک کیربای. موسیقی: جان اوتمن. مدیر فیلمبرداری: لری بلنفورد. تدوین: پیتر اس. الیوت، ویلیام هوی، مایکل مک کاسکر. طراح صحنه: کرک ام. پتروچللی. بازیگران: یوآن گرافود[رید ریچاردز]، جسیکا آلبا[سو استورم]، کریس اوانز[جانی استورم]، مایکل چیکلیس[بن گریم/ The Thing]، جولین مک ماهون[ویکتور ون دوم]، کری واشنگتن[آلیشا مسترز]، آندره براوفنر[ژنرال هیگر]، لارنس فیشبرن[موج سوار نقره ای]. ۹۲ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا، آلمان. نام دیگر: Fantastic Four 2، Fantastic Four and the Silver Surfer، Fantastic Four: The Next Chapter. نامزد جایزه بهترین فیلم از مراسم سینمایی MTV، نامزد ۷ جایزه از مراسم انتخاب نوجوانان.
شریری فرا زمینی به نام گالاکتوس، سیاره زمین را به عنوان هدف بعدی خود برگزیده است. او برای تهیه مقدمات این کار متحد و ماور سر سپرده اش موج سوار نقره ای را به زمین می فرستد. رید ریچاردرز و سو استورم که در آستانه ازدواج قرار دارند با از راه رسیدن خطر جدید مجبور می شوند که مراسم ازدواج خود را به تاخیر بیندازند. برخوردهای اولیه به چهار دوست دارای قدرت های خارق العاده ثابت می کند که به راحتی از پس موج سوار نقره ای برنخواهند آمد. چون سرعت فوق العاده وی در پرواز و قدرت نامحدودش مانع از پیروزی گروه چهار شگفت انگیز بر وی است. همزمان ویکتور ون دوم نیز از تبعیدگاه خود لاتوریا به زادگاه خود برمی گردد و توسط ژنرال هیگر به گروه چهار نفره تحمیل می شود. آنها موفق می شوند تا موج سوار را از تخته موج سواری و منبع قدرتش جدا و اسیر کنند. اما ون دوم تخته را دزدیده و بعد از کشتن هیگر می گریزد. حال گروه چهار شگفت انگیز باید در برابر دو خطر حی و حاضر بایستند: ابتدا ون دوم و سپس گالاکتوس که شروع به اجرای نقشه خود کرده است…
چرا باید دید؟
قصه های مارول یکی پس از دیگری تبدیل به فیلم شده و پرده سینماها را به اشغال خود در آورنده اند و اغلب شان قسمت های دوم و سوم و چندمی هم دارند. چهار انسان خارق العاده محبوب ترین قصه سری مارول است که قسمت اول آن در سال ۲۰۰۵ به فیلم تبدیل شد. تیم استوری کارگردان فیلم سیاه پوست فیلم که تا قبل از این قسمت اول فیلم دو اثر نیمه موفق به نام های آرایشگاه و تاکسی[بازسازی تاکسی فرانسوی] در کارنامه اش داشت، یک شبه به شهرت و موفقیت رسید. و کاملاً قابل حدس بود که سکان هدایت قسمت بعدی این منبع پول سازی تازه یافته شده به او سپرده شود. قهرمانان فیلم همچون قسمت پیشین و به سبک و سیاق آثار مارول دارای زندگی دوگانه ای هستند و همین ترفند یکی از دلایل محبوبیت آنهاست. مضافاً به این که چهار قهرمان این قصه در حکم اعضای یک خانواده هستند و دو نفر از آنها در حال ازدواجی که تا پایان قسمت دوم فرصت به آخر رساندن مراسم آن را ندارند. چون آقای ریچاردز و بانو به همراه برادر زن گرامی و دوست مشترک شان بن گریم هر لحظه برای نجات زمین و زمینیان احضار می شوند!
ظهور موج سوار نقره ای فیلمی ۱۳۰ میلیون دلاری- که استن لی به سیاق قسمت قبل برای تیمن و تبرک نقشی کوتاه در آن ایفا کرده- تا این لحظه نزدیک به رقم تولید فیلم در اکران آمریکا نصیب سازندگان فیلم کرده است. این قسمت نیز همچون پاره نخست و دیگر قصه های مارول پیام سهل الوصول و نوجوان پسند-از نوع آمریکایی اش- را یدک می کشد: همیشه فرصت انتخاب دارید، پس سعی کنید از این فرصت همواره استفاده کنید!
گروه قهرمانان که با موجودی قوی تر از خود روبرو شده اند[کسی که با وجود منبع فرزمینی اش سوار بر تخته موج سواری آمریکایی است] این پیام را به او منتقل کرده و دست آخر با کمک وی رهایی می یایند. جبهه شر نیز تا قسمت بعدی از میدان خارج می شود تا فیلمنامه نویسان ترفندهای تازه ای برای بازگرداندن شان یا خلق شرورهایی تازه تر بیندیشند. اجرشان ماجور، چشم ما هم کور!
ژانر: اکشن، ماجرا، فانتزی، علم تخیلی.
شماره ۲۳ The Number 23
کارگردان: جوئل شومیکر. فیلمنامه: فرنلی فیلیپس. موسیقی: هری گرگسون واگنر. مدیر فیلمبرداری: ماتیو لیباتیک. تدوین: مارک استیونس. طراح صحنه: اندرو لاز. بازیگران: جیم کری[والتر اسپارو/فینگرلینگ]، ویرجینیا مدسن[آگاتا اسپارو/فابریزیا]، لوگان لرمن[رابین اسپارو]، دنی هیوستن[ایزاک فرنچ/دکتر مایلز فونیکس]، لین کالینز[دکتر دابکینز/مادر فینگرلینگ جوان/زن بلوندی که خودکشی می کند]، رونا میترا[لورا تالینز]، میشله ارتور[سی بل]، مارک پلگرینو[کایل فینچ]. ۹۸ و ۹۸ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا.
والتر اسپارو که شغل اش دستگیری سگ های ولگرد است، به همراه همسرش آگاتا و پسرشان زندگی عادی را می گذراند. تا این که یک روز بعد از گاز گرفته شدن توسط سگی مرموز و دیر رسیدنش سر قرار با همسرش، تصادفاً کتابی به نام شماره ۲۳ به دستش می افتد. کتابی که به نظر می رسد داستانی مهیج بیش نباشد، اما والتر با خواندن هر قسمت آن بیشتر نشانه هایی از زندگی خود در آن یافته و به زودی این فکر تبدیل به وسوسه ای دائمی و سبب تشویش خاطر آگاتا می شود. والتر هر روز بیشتر خود را در ماجراهای کتاب و سرگذشت کارآگاهی به نام فینگرلینگ غرق می کند. آگاتا که از اتفاق سخت ناراحت شده از دوست مشترک شان ایزاک فرنچ کمک می خواهد. اما تعادل روحی والتر بیش از اینها به هم ریخته و او را تا سرحد انجام جنایت پیش برده است…
چرا باید دید؟
جوئل شومیکر[یا شوماکر] متولد ۱۹۳۹ نیویورک از آن دسته کارگردان های با استعدادی است که همواره کوشیده میان یک کارگردان استودیویی بودن و کارگردانی صاحب دلمشغولی و سبکی خاص تعادلی ایجاد کند. شخصیت های محبوب او افرادی عادی هستند که در دقایقی خاص سعی در به دست گرفتن کنترل زندگی و سرنوشت خویش دارند. نوعی شورشی های امروزی مانند مایکل داگلاس در سقوط یا گروه جویای علم Flatliners و نیکلاس کیج در ۸ میلی متری، که اولی نامزدی نخل طلای کن و سومی نامزدی خرس طلای جشنواره برلین را برای او به دنبال آورده است.
رمز و رازی که در اطراف شخصیتها و گذشته آنان وجود دارد راه را برای بررسی های روانشناختی و گاه جامعه شناختی باز می کند. به عنوان مثال می توان از اتاقک تلفن[۲۰۰۲] نام برد که نشان دهنده تبحر او در خلق آتمسفری دلهره آور در زمان و مکانی محدود نیز هست.
شماره ۲۳ به عنوان آخرین فیلم[و ۲۳ مین فیلم!] چنین کارگردانی می باید دارای ویژگی ها و پیچیدگی های ساختاری و روایی بیشتری باشد که هست. یک فیلم مهیج کاملاً متفاوت با فیلمنامه ای دقیق و ظریف که می تواند ذهن های مبتلاً به تئوری های توطئه و آشوب را فریفته خود کند. به نمونه ای از این ریزه کاری ها اشاره می کنم: پلاک کتابفروشی اوایل فیلم ۵۹۹ است، یعنی ۵+۹+۹=۲۳. اتاق والتر در آسایشگاه ۳۱۸ است، یعنی ۳۱-۸=۲۳. شماره آپارتمان محل خودکشی زن موطلایی ۹۵۹ است. نام سگ مرموز فیلم NED است، N ۱۴ مین حرف الفبای انگلیسی،E ۵ مین و D چهارمین است یعنی ۱۴+۵+۴=۲۳ و…
شومیکر کارگردانی است که آثارش به راحتی قابلیت وارد شدن و نزدیکی با ژانر ترسناک را دارد، اما پرهیز هوشمندانه وی از غلطیدن به این ورطه منتقدان را بیشتر به دنبال کردن کارهای وی را راغب می سازد. انتخاب قصه های مناسب که اغلب با پالایش روحی شخصیت ها و رستگاری شان به پایان می رسد، در کنار فضاسازی های گوتیک وی از نقاط قوت فیلم های او به شمار می رود.
غرق شدن در اسرار اعداد اتفاق تازه ای نیست. نمونه شرقی آن را می توان در نهضت حروفیه خودمان نیز یافت که به اسراری نهفته در پشت حروف اعتقاد داشتند. شومیکر و فیلمنامه نویس اش کوشیده اند تا منطقی باور پذیر به داستان خود بدهند و توفیقی نسبی نیز در این کار پیدا کرده اند. تنها ضعف فیلم نبود تعادل میان صحنه های جذاب خیالی مربوط به کارآگاه فینگرلینگ و زندگی کسالت بار اسپارو است. اتفاقی که نمی تواند مانع از انتظار ما برای دیدن فیلم بعدی وی شود. شماره ۲۳ دیالوگ های پیچیده و ظریفی نیز دارد که شاید بیننده را دچار سردرگمی کند، اما همین امر می تواند دلیلی دیگر بر جذابیت آن و تعقیب ماجراهای آن شده و بر هیجان آن بیفزاید. اتفاقی که با استقبال ۳۴ میلیون دلاری تماشاگر آمریکایی از فیلمی ۳۲ میلیون دلاری به حقیقت پیوسته و بدیهی است که به این مبلغ افزوده خواهد شد. حضور ویرجینیا مدسن -که تقریباً از دیده ها ناپدید شده بود-در نقشی هر چند کوتاه و قابل قبول و تماشای جیم کری در نقشی چنین جدی و پیچیده تجربه تازه ای است. تنها باید مراقب باشید که همچون آنها اسیر ارقام نشوید!
ژانر: درام، راز آمیز، مهیج.
اسارت Captivity
کارگردان: رولند جافه. فیلمنامه: لری کوهن، جوزف تورا بر اساس داستانی از لری کوهن. موسیقی: مارکو بلترامی. مدیر فیلمبرداری: دانیل پیرل. تدوین: ریچارد نورد. طراح صحنه: آدیس گادژیف. بازیگران: الیشا کاتبرت[جنیفر]، دانیل گیلیس[گری]، پرویت تیلور وینس[بن]،مایکل هنری[بتینگر]، لاز آلونسو[دی سانتوس]، کریستا اولسون[مری د ابرو]. ۹۶ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا، روسیه.
جنیفر یکی از مدل های مشهور و ثروتمند آمریکاست و هر اتفاق کوچک در زندگی اش در تلویزیون ها و مجلات بازتاب پیدا می کند. اما در میان شلوغی پیرامون وی کسی در تاریکی به کمین او نشسته و بی سر و صدا مشغول ثبت ریزترین حرکت اوست تا زمان دلخواه و مناسب سر برسد. تا این که شبی در اثنای یک میهمانی فرصت مناسب به چنگ می آید. فردای آن شب، زمانی که جنیفر از خواب بیدار می شود خود را در سیاه چاله ای محبوس می بیند. تلاش های جنیفر برای فرار ناکام می ماند و به نظر می رسد که روزهای بسیار سختی در انتظار اوست. به نظر می رسد زندانبان او در حال گرفتن انتقام شهرت و محبوبیت اوست. ولی ناگهان سرو صدایی از آن سوی دیوار توجه جنیفر را جلب کمی کند و با خراشیدن رنگ روی آن متوجه می شود که زندانی دیگری نیز در آن طرف وجود دارد. دیوار میان دو سلول از شیشه نشکن است که رنگ آمیزی شده و دری نیز میان آن دو قرار دارد. مرد جوانی به نام گری در سلول بغلی زندانی است و خیلی زود به دلیل وجود مشکلی مشترک اعتماد و علاقه ای میان آن دو به وجود می آید. در فرصتی که با باز شدن درهای میانی سلول فراهم می شود، گری و جنیفر در کنار هم قرار می گیرند. با این اتفاق امید جنیفر به زنده ماندن و رهایی بیشتر می شود. همزمان تحقیقات پلیس درباره گمشدن جنیفر ادامه دارد و به زودی آشپزی به نام بن در فهرست مطلعین و مظنونین قرار می گیرد. اما حوادث تازه ای در انتظار جنیفر است که….
چرا باید دید؟
رولند جافی متولد ۱۹۴۵ لندن، نوه پیکرتراش مشهور جیکاب اپشتاین، از ۱۹۶۰ با فیلمسازی برای تلویزیون آغاز کرده و در ۱۹۸۴ با دشت های کشتار ورودی خیره کننده به عالم سینما داشته است. دشت های کشتار که نامزد دریافت اسکار بهترین کارگردانی، جایزه بافتا، جایزه سزار، گلدن گلاب و چندین جایزه دیگر بود خبر از ظهور استعدادی تازه در سینما می داد. دو سال بعد نمایش مبلغین مذهبی[در منابع نوشتاری فارسی اشتباهاً به ماموریت مشهور شده] و کسب نخل طلای کن به همراه جوایزی از دیگر جشنواره ها این گمان را به یقین تبدیل کرد. اما با نمایش سومین فیلمش مرد چاق و پسر کوچک در ۱۹۸۹ و فقط نامزدی خرس طلای جشنواره این فروغ رو به کم سو شدن گذاشت تا جایی که در سال ۱۹۹۵ ششمین فیلمش داغ ننگ یکی از بدترین فیلم های سال شناخته شد. دو فیلم قبلی وی –خداحافظ عاشق و Vatel- نیز بی سر و صدا اکران شده و خیلی زود فراموش شدند. به نظر می رسد اسارت نیز چنین سرنوشتی خواهد داشت و باید از آینده این کارگردان قطع امید کرد.
اسارت در بهترین حالت می تواند یک فیلم معمولی، کلیشه ای و پیش پا افتاده در ژانر مهیج با رگه هایی از فیلم های ترسناک شناخته شود که امتیازی برای هیچ کدام از عواملش به دنبال نمی آورد. البته تماشاگر علاقمند به این گونه را دچار خستگی مفرط یا کسالت نمی کند و یقیناً نوجوانان شیفته الیشا کاتبرت را به دیدار خود قانع خواهد کرد. الیشا کاتبرت که از بازی در سریال های تلویزیونی آیا از تاریکی می ترسی و ۲۴ شهرتی نسبی به دست آورده بود، با فیلم دختر همسایه[۲۰۰۴] به عنوان ستاره سکسی جدید سینمای آمریکا معرفی شد. او تنها عامل مثبت اسارت نیز به شمار می رود که سعی دارد شخصیتی هوشمند به جنیفر اهدا کند اما فیلمنامه ضعیف و فاقد تعلیق و بازی های ضعیف دیگر هنرپیشه ها از تاثیر تلاش های وی می کاهد. به نظر من بدترین شکنجه اسارت تماشاگر در سینمای نمایش دهنده این فیلم می تواند باشد، چون دیدن این فیلم بیش از تصور شما زجرآور است!
ژانر: میهج.
قانون شکن Outlaw
نویسنده و کارگردان: نیک لاو. موسیقی: دیوید جولیان. مدیر فیلمبرداری: سام مک کوردی. تدوین: استوارت گازارد. طراح صحنه: مارکوس ووکی. بازیگران: شون بین[برایانت]، دنی دایر[جین دکر]، لنی جیمز[سدریک مونرو]، روپرت فریند[سندی]، شون هریس[سایمون هیلی یر]، باب هاسکینز[والتر لویس]. ۱۰۴ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ انگلستان.
لندن، زمان حال. چتربازی به نام برایانت بعد از ماموریتی طولانی در عراق به وطن بازمی گردد. اما به نظر می رسد افراد ناباب خیابان های شهر را قرق کرده اند و بی اعتنا به پلیس سرگرم کسب و کارند. برایانت قادر به بازشناختن شهرش نیست و می پندارد باید کاری صورت دهد. به زودی جین، دنی و سایمون نیز که به انحای مختلف مورد خشونت قرار گرفته اند به او می پیوندند. این گروه تصمیم دارند تا تعادلی میان خوب و بد و درست یا غلط ایجاد کنند. چون پلیس را فاقد قدرت و صلاحیت لازم می دانند. والتر لویس افسر پلیس نیز که مخفیانه به آنها پیوسته، با فراهم کردن اطلاعات لازم و هدایت آنها سعی در اجرای قانون به شکلی دیگر دارد. اما توسل آنها به زور و قدرت اسلحه، خیلی زود آنان را به عنوان گروهی قانون شکن و یاغی شهره می کند و…
چرا باید دید؟
دو سال بعد از فیلم نسبتاً خوب کار و کاسبی، نیک لاو متولد ۱۹۶۹ کارگردان بریتانیایی و سازنده The Football Factory با فیلم کم هزینه[۲ و نیم میلیون پوند] دیگری بازگشته که قرار است ادامه دهنده سنت فیلم های جنایی انگلیسی با مایه های انتقاد اجتماعی باشد. نوعی آرزوی مرگ در تلفیق با قصه های بریتانیایی و ادای دین به ماموران خود گمارده قانون که قرار است در این برهوت بی قانونی با توسل به اجرای خودسرانه قانون مرهمی بر زخم های خود و دیگران بگذارند.
نیک لاو کارگردان با استعدادی است و این بار بر خلاف فیلم پیشین از بازیگران بهتره نیز بهره مند شده و بیشتر روی ریشه یابی اعمال و رفتار شخصیت هایش زوم کرده است. اگر در فیلم پیشین اشاره هایی ضمنی به سیاست های غلط مارگرت تاچر وجود داشت، این بار صراحتاً حضور در صحنه جنگ خاورمیانه و بازی های خارجی به عنوان عامل فراموش کردن امنیت داخلی مورد نقد و بررسی قرار می گیرد. قانون شکن همان گونه که از نامش برمی آید به افزایش جرم، خشونت و تبهکاری سازمان یافته در اروپا و به خصوص انگلستان می پردازد. پدیده ای که شهری چون لندن را به تسخیر خود در آورده است. لاو می کوشد نشان دهد که هیچ کس از ترکش های این پدیده در امان نیست و اگر دست به عمل نزنیم شاید فردا برای هر کار دیر شده باشد. با این حال روش شخصیت های اصلی خود را نیز تایید نمی کند. هیچ کدام از پنج شخصیت اصلی به راحتی قادر به اعمال خشونت علیه دیگران نیستند. حتی برایانت نیز آسیب پذیر است و والتر لویس نیز از این قاعده مستثنی نیست. نیک لاو که فیلم را بر اساس اخبار مختلف منتشره در روزنامه ها و تحقیقات خود ساخته، در گفتگویی بر واقعی بودن برخی از حوادث فیلم[با وجود خیالی بودن شخصیت ها] تاکید کرده است.
قانون شکنان ظاهر یک فیلم جنایی بی پرده و خشن را دارد و تصویری سیاه از بریتانیای امروز ترسیم می کند. رنگ های فیلم کم فروغ اند و حال و هوایی خاکستری به فیلم بخشیده اند. سردی فضا و بازی های عاری از فوران های احساسی شون بین و دیگران نیز بر تلخی آن اضافه می کند. اما خوشبختانه تماشای آن را سخت نکرده و تماشاگر را تا پایان با خود همراه می کند. فیلم با چندین سوال به پایان می رسد: آیا عدالتی که با توسل به خشونت حاصل شود، ارزشی دارد؟ آیا خشونت دولتی یا قانونی تفاوت ماهوی با خشونت غیر قانونی می تواند داشته باشد؟ و از همه مهم تر چه کسی قانون شکن است، گروه یاغی در جستجوی عدالت-چیزی که دستگاه بوروکراتیک و کند انگلستان نتوانسته به آنها بدهد- یا کسانی که در حق آنها و خانواده شان خشونت روا داشته اند؟
قاون شکنان برای کارنامه نیک لاو قدمی هر چند کوچ اما رو به جلوست. دوستداران سینمای جنایی انگلیسی در تماشای آن حق تقدم دارند!
ژانر: اکشن، جنایی.
شهر مرزی Bordertown
نویسنده و کارگردان: گرگوری ناوا. موسیقی: گریم ریول. مدیر فیلمبرداری: رینالدو ویلالوبوس. تدوین: پادریس مک کینلی. طراح صحنه: میگوئل آنخل آلوارز. بازیگران: جنیفر لوپز[لورن آدرین]، مایا زاپاتا[اوا خیمه نز]، آنتونیو باندراس[آلفونسو دیاز]، سونیا براگا[ترزا کاسیلاس]، مارتین شین[جورج مورگان]، زایده سیلویا گوتیه رز[لوردس خیمه نز]، ایرنئو آلوارز[دومینگو اسپارزا]، رنه ریورا[اریس رودریگز]، خوآن دیه گو بوتو[مارکو سالانکا]. ۱۱۵ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ آمریکا، انگلستان.
لورن آدرین خبرنگاری آمریکایی است که از سوی سردبیرش جورج مورگان برای نوشتن مقاله ای تحقیقی درباره تجاوز و قتل زنان در شهر مرزی سیوداد خوارز مکزیک تحت فشار است. مورگان این کار را شرط رسیدن آدرین به مقامی بالاتر قرار داده است. آدرین از روی اجبار و اکراه به خوارز می رود و با همکار و محبوب قدیمی اش آلفونسو دیاز-روزنامه نگاری محلی- تماس می گیرد. آلفونسو که سال ها قبل توسط لورن ترک شده، دل خوشی از بازگشت وی ندارد. اما برای یافتن علت و مسببین قتل ها با اکراه به وی کمک می کند. بزرگ ترین سر نخ آنها دختر جوانی به نام اوا است که پس از تجاوز زنده به گور شده، اما نجات یافته و برای رسانیدن صدایش به گوش مقامات به سراغ روزنامه آلفونسو آمده است. ولی ظاهراً رئیس پلیس شهر از پیگیری ماجرای قتل ها خشنود نیست و با فرستادن مامورین اش به سراغ دیاز و خانواده اوا به آنها می فهماند از پیگیری ماجرا منصرف شوند. لورن اوا را از چنگ مامورین فراری داده و با خود به هتل و سپس خانه ای امن –متعلق به زنی ثروتمند و خیر به نام ترزا کاسیلاس- می برد. جستجوی او برای شناسایی و یافتن حمله کنندگان به اوا باعث دستگیری دیاز می شود. تحقیقات لورن او را به سوی شرکت تولید مانیتور و تلویزیون رهنمون می شود که اکثر قربانیان از کارگران بوده اند. همزمان دیاز آزاد شده، اما در محل کارش کشته می شود. لورن پس از آشنایی با مدیر کارخانه و پی بردن به هویت متجاوزین مقاله اش را نوشته و برای مورگان می فرستد. اما مورگان با وجود رضایت اولیه اش از چاپ آن منصرف شده است. به نظر می رسد که راه برای نجات اوا و دیگر قربانیان بسته شده و تعلق قاتلین به طبقه بالا مانع از انجام هر کاری است. اما…
چرا باید دید؟
گرگوری جیمز ناوا متولد ۱۹۴۹ سان دیه گو، کالیفرنیا نام چندان ناشناسی نیست. با دومین فیلمش El Norte در ۱۹۸۳ موفق به دریافت جایزه بزرگ جشنواره مونترال و نامزد اسکار بهترین فیلمنامه شد. درام جنگی زمانه سرنوشت ساز[۱۹۸۸] اولین فیلم آمریکایی اش اثری معقول و نسبتاً موفق بود که با درام خانواده من[۱۹۹۵] دنبال شد. اما اولین همکاری اش با جنیفر لوپز در ۱۹۹۷ بود که هر دو را به شهرت رسانید. درام موزیکال سلینا که بر اساس زندگی سلینا کوئینتانیلا پرز خواننده تگزاسی ساخته شده بود ۸ جایزه معتبر و نامزدی گولدن گلاب بهترین بازیگر زن را برای آنها به ارمغان آورد. فیلم قبلی او چرا احمق ها عاشق می شوند نیز فروشی معقول و جوایزی معتبر برای بازیگرانش به ارمغان آورد. اینک پس از یک دهه بار دیگر لوپز و ناوا در کنار هم قرار گرفته اند تا از ورای قصه ای مهیج به ماجرایی واقعی اشاره کنند.
شهر مرزی بر اساس قتل های زنجیره ای ابتدای دهه ۱۹۹۰ شهر سیوداد خوارز مکزیک-شهری صنعتی در نزدیکی مرز ال پاسوی تگزاس- ساخته شده است و اشاراتی صریح به نقش صاحبان قدرت در این منطقه در حل نشدن معمای قتل ها دارد. قتل هایی که به گواه سازمان عفو بین الملل، و فیلم که با حمایت همین سازمان و نهادهای حامی حقوق زنان ساخته شده، تعدادشان متجاوز از ۵۰۰۰ نفر است. رقمی وحشت آور که افشای آن می توانست قرارداد منطقه آزاد آمریکای شمالی[ North American Free Trade Agreement -NAFTA] را دچار مخاطره کند.
اما شهر مرزی با وجود مهابت واقعه و ساختار قابل قبول آن فیلمی به سبک و سیاق فیلم های افشاگرانه دهه هفتاد و نخ نماست که پیرنگ عاشقانه هالیوودی-با اندکی خویشتنداری- نیز دارد. برجسته ترین نقطه قوت فیلم فیلمبرداری رینالدو ویلالوبوس و طراحی صحنه آن است. حضور باندارس و لوپز نیز فقط با هدف جلب توجه تماشاگر توجیه پذیر است و پیرنگ کلیشه ای فرعی آن-رستگاری و تحول لورن آدرین که در پایان فیلم بعد از مرگ دیاز تصمیم به ماندن در خوارز و اداره روزنامه حلی گرفته- از تاثیرگذاری ماجرای قتل ها و دهشت شان می کاهد. اگر بازیگرانی نه چندان مشهور و هالیوودی با فیلمنامه معقول تر به کار گرفته شده بود، حاصل کار می توانست بارها تاثیرگذارتر و حتی آگاهاننده تر باشد. ولی بی رحمی دنیای تجارت سرگرمی و صنعت سینما را دست کم نگیرید. شاید اگر همین اهداف مادی نبودند، چنین فیلمی اصلاً ساخته نمی شد. تا همین اندازه نیز که توانسته اند توجه کشورها و سازمان های بین المللی را به این موضوع غم انگیز جلب کنند، جای تشکر باقی است. تماشای فیلم یقیناً برای خانم های آزاد اندیش و آقایان طرفدار حقوق زنان تجربه ای لذت بخش خواهد بود و شاید پالایش دهنده!
ژانر: جنایی، درام، مهج.
دختر کارخانه Factory Girl
کارگردان: جورج هیکنلوپر. فیلمنامه: کاپتان مائوزنر بر اساس داستانی از آرون رچارد گولب، سایمون مونجک و خودش. موسیقی: اد شیرمور. مدیر فیلمبرداری: مایکل گریدی. تدوین: دانا ئی. گلوبرمن. طراح صحنه: جرمی رید. بازیگران: سیه نا میلر[ایدی سجویک]، گای پیرس[اندی وارهول]، هیدن کریستنسن[بیلی کوئین]، جیمی فالون[چاک وین]، جک هیوستن[جرارد مالانگا]، آرمین امیری[اوندین]، تارا سامرز[بریجید پالک]، مینا سواری[ریچی برلین]، شاون هاتوسی[سید پپرمن]. ۹۹ و ۹۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ آمریکا.
ایدی سجویک، فرزند مزرعه داری ثروتمند بعد از رسیدن به نیویورک با اندی وارهول، نقاش و فیلمساز، آشنا می شود. اندی که شیفته ایدی شده، او را به عنوان بازیگر فیلم های زیرزمینی خود برمی گزیند. فیلم هایی که از نظر عوام و برخی منتقدان هر چند بدیع، ولی پرده درایانه است. اندی این فیلم ها را در آتلیه خود-محل تجمع دوستان لاابالی و اغلب معتادش که آن را کارخانه می نامند- تولید می کند. ایدی نیز کم کم در اثر ارتباط با این افراد به طرف مواد مخدر کشیده شده و بازی در چند فیلم از جمله دخترکوچولی ثروتمند بیچاره- با اشاره هایی به هویت واقعی اش- باعث می شود تا پدرش خرجی وی را قطع کند. آشنایی با گیتاریستی یاغی به نام کوئین و جدایی متعاقب آن به همراه از دست دادن حمایت مالی پدرش و ترک بی رحمانه اش توسط اندی سبب پریشانی روحی ایدی می شود. مدتی بعد ایدی که توسط برادرش در یک آسایشگاه بستری شده، مرخص شده و با یکی دیگر از بیماران همان آسایشگاه ازدواج می کند. ولی شش ماه بعد بر اثر زیاده روی در مصرف دارویی که دکتر تجویز کرده، از دنیا می رود.
چرا باید دید؟
اندی وارهول[۱۹۲۸-۱۹۸۶] یکی از جنجالی ترین نام های عالم هنر بوده و هست. دو دهه از مرگ وی می گذرد، درباره شخصیت و کار او کتاب های فراوانی منتشر شده و بیش از ده فیلم از ماجراها و شایعات پیرامون شخصیت وی و کارش به نمایش در آمده است. اما هنوز حرف و سخن درباره این بزرگ مرد سبک پاپ آرت و سینمای زیرزمینی آمریکا تمام نشده است. بازیگران متعددی نقش وی را بازی کرده اند؛ از کریسپین گلوور در The Doors تا جرد هریس در من به اندی وارهول شلیک کردم و دیوید بوی در Basquiat و حتی هجویه های چون آستین پاورز با بازی مارک پینگلسون یا فیلمی چون ۵۴ که به وی اهدا شده بود. اما یقین بدانید که گای پیرس می تواند بهترین گزینه تا امروز برای بازی در نقش وارهول باشد و دختر کارخانه فیلمی دیدنی و با ارزش درباره این مرد و آدم های پیرامون وی!
دختر کارخانه به زندگی کوتاه و تباه شده ایدی سجویک می پردازد که در ۲۸ سالگی از دنیا رفت. زنی که با شخصیت گیرا و جذابش توانست اندی وارهول همجنسگرا را شیفته خود کند. زنی که الهام بخش وی در ساختن چندین فیلم مهم بود، اما زمانی که ایدی با انتخاب کوئین به عنوان معشوقه از وی دور شد جایگاه اش را در کارخانه کم کم از دست داد و در کنار شرایط به وجود آمده ناشی از انتخابی غلط سقوط کرد.
جورج هیکنلوپر متولد ۱۹۶۳ سنت لوئیس در خانواده ای علاقمند به هنر و سیاست بزرگ شد. از کودکی شوق فراوانی به فیلمسازی داشت و اولین فیلم ۸ میلی متری انیمیشن خود کمک همکلاسی اش کرک وایز ساخت. هیکنلوپر با ساختن فیلم های کوتاه کار جدی فیلمسازی را آغاز کرد که تعدادی از آنها فرصت پخش از تلویزیون را پیدا کردند. وی بعدها در رشته تاریخ سینما از دانشگاه ییل فارغ التحصیل شد و سپس چندین کتاب درباره کارگردان ها نوشت. فیلم مستندش درباره دنیس هاپر در ۱۹۸۸ سبب شنیده شدن نامش شد و فیلم مستندی بعدی اش به نام دل تاریکی:آخر زمان یک فیلمساز[۱۹۹۱] توفیق بین المللی یافته و او را به شهرت رساند. هیکنلوپر از اوایل دهه نود ساخت فیلم های داستانی را نیز با جعبه کشنده آغاز کرد و در سال ۱۹۹۷ برای فیلم Dogtown جایزه بهترین کارگردانی را از جشنواره های نیوپورت و هرموزا بیچ دریافت کرد. دختر کارخانه آخرین فیلم او پس از کارنامه ای موفق است که در ساختار و قصه شباهت به فیلم زیبا و اثرگذار لنی[باب فاس، ۱۹۷۴] دارد. یک فیلم مستقل ۷ میلیون دلاری که در کنار نشان دادن توانایی وی، بازیگر/ستاره تازه ای به نام سیه نا میلر را به تماشاگر می شناساند. بدون شک فیلم بدون حضور وی ششکل فعلی خود را پیدا نمی کرد. جدا از شباهت حیرت انگیز وی به ایدی سجویک، درک و دریافت او از روحیات شخصیت واقعی مورد ارجاع فیلم و رابطه اش با وارهول باعث دستیابی وی به چنین ایفای نقشی انجامیده است.
ممکن است منتقدان ظاهربینی فیلم را حکایتی درباره سقوط دختری جوان و جویای شهرت در شهری بزرگ به علت آشنایی با آدم های ناباب! ارزیابی کنند، نگاهی کلیشه ای که می تواند دختر کارخانه را تا حد قصه ای اخلاقی تنزل دهد. وجود بیلی کوئین[بازتاب باب دیلن] با تفکر متفاوتش و سرانجام ترک ایدی نیز می تواند به این توهم تا حدی دامن بزند. اما خود او نیز دست کمی از اطرافیان وارهول ندارد. او نیز دل به تخدیر مغز خود داده، با این تفاوت که به جای مواد مخدر یا مشروب افکاری متفاوت ذهن او را در اختیار گرفته اند. درباره این فیلم بسیار بیشتر از اینها و جدی تر باید حرف زد، ولی تا آن روز سعی کنید با هر ترفندی که شده فیلم را به چنگ آورده و تماشا کنید. طرفداران پاپ آرت و وارهول اولویت دارند!
ژانر: زندگی نامه، درام.
غول چشم آبی: ناظم حکمت Mavi Gözlü Dev: Nazım Hikmet
کارگردان: بیکت ایلهان. فیلمنامه: میتن بلگین. موسیقی: جم ایدیز. مدیر فیلمبرداری: کلودیو بولیوار. طراح صحنه: مصطفی ضیا اولکنجیلر. بازیگران: یتکین دیکینجیلر[ناظم حکمت]، دولون آی سوی سرت[پیرایه]، ئوزگه ئوزبرک[منّور]، اوغور پولات[تحسین بی]، فریت کایا[بالابان]، سونا کسکین[جلیله خانم]، رضا سونمز[اورهان کمال]. ۱۱۸ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ ترکیه. نامزد لاله طلایی بهترین فیلم از جشنواره استانبول.
ناظم حکمت شاعر بزرگ و مبارز ترک در سال ۱۹۴۱ به زندان بورسا منتقل می شود. او به خاطر تبلیغ برای کمونیسم و تشویق ارتش به شورش محکوم به گذراندن ۲۸ سال زندان شده است. سال های جنگ جهانی دوم است. وحشت و فشارهای جنگ به داخل زندان نیز راه یافته، اما ناظم و دیگر زندانیان می کوشند به هر طریقی شده امید خود را از دست ندهند. ناظم که از حسرت دیدار همسر و فرزندانش به تنگ آمده، کم کم راه هایی برای رهایی از تنهایی می یابد. او روزهایش را با نوشتن، نقاشی و ترجمه می گذراند و احترام رئیس زندان و دیگر زندانیان را کسب کرده است. پس از چند سال جدایی و تحمل فشارها، زندگی و ازدواج عاشقانه ناظم و همسرش پیرایه به پایان خود نزدیک می شود، چون زنی به نام منّور-از اقوام ناظم- به زندگی ناظم وارد شده است. تنهایی و نومیدی سبب می شود تا ناظم دل به منّور بسپارد. اما حوادثی که در پی می آید، ناظم را ابتدا به فرار و سپس خودکشی سوق می دهد. نقشه فرار عملی نمی شود و ناظم در آخرین لحظه از خودکشی منصرف می شود. بعد از گذراندن نیمی از محکومیت اش، در سال ۱۹۵۱ پس از شدت یافتن بیماری سیاتیک اش و فعالیت هنرمندان و نویسندگان جهان برای رهایی وی، از زندان آزاد شده و ترکیه را ترک می کند…
چرا باید دید؟
غول چشم آبی اولین فیلم داستانی تاریخ سینمای ترکیه و دنیا درباره بزرگ ترین شاعر قرن بیستم ترکیه است. مرد مبارزی که عاشق زبان و وطنش بود. شاعر کمونیستی که سال های طولانی زندان و سپس تبعید خودخواسته از وی چهره ای اسطوره ای ساخت. کسی که با شعرهایش، همچون ولادیمیر مایاکوفسکی الهام بخش جوانان شیفته سوسیالیسم در هر جای دنیا شد. زندگی پر تلاطم وی تا امروز در چندین فیلم مستند به تصویر کشیده شده، اما ساخته شدن اولین فیلم داستانی درباره وی توسط یکی از شناخته شده ترین کارگردان های زن سینمای ترکیه اتفاقی بس مهم است.
بیکت ایلهان متولد ۱۹۴۴ ازمیر بعد از تحصیل در رشته سینما و تولید چندین فتورمان با دستیاری کارگردانی فیضی تونا در فیلم تو را در قلبم دفن کردم وارد عالم سینما شد. در ۱۹۸۹ با اقتباس از سه شعر معروف آتیلا ایلهان کلیپی سه قسمتی ساخت. در ۱۹۹۲ سریال های آخرین امید و تله فلش را کارگردانی کرد. در ۱۹۹۳ اولین فیلم بلند سینمایی خود را به نام چهره یک زن کارگردانی نمود. در همین سال فیلم دومش قدحی برای تو را ساخت. اما سه سال بعد با فیلم مردی در کوچه و دریافت جایزه ای از جشنواره آدانا به شهرت رسید. فیلم بعدی اش قایق ران که محصول مشترک ترکیه، بلغارستان و یونان بود بر شهرت اش افزود. اما پنجمین فیلمش چهره تاریک ماه نتوانست توقعات منتقدان و تماشاگران را برآورده کند. غول چشم آبی ششمین فیلم اوست که به مدد شخصیت اصلی فیلم توانست بار دیگر توجه رسانه ها و مردم عادی را به وی جلب کند. البته به عنوان اولین فیلم داستانی با محوریت ناظم حکمت[یا بهتر بگویم ناظیم حیکمت] باعث ایجاد جار و جنجال هایی نیز شد. شاید این اولین بار بود که شخصیت یک فیلم سینمایی ترکیه رو به دوربین از کمونیست بودنش، از یک شاعر کمونیست بودنش و تلاش برای درک بیشتر و بهتر آن، با صدایی رسا سخن می گفت. او مانند شخصیت های بدورد فردا [رئیس چلیک] هر چند واقعی، اما مبارزی سلاح به دست نبود. یقیناً اگر نفوذ بستگان متنفذ ارتشی وی چون فواد پاشا نبود، ناظم نیز سرنوشتی چون دیگر چپ گرایان وطنش می داشت. چون هراس دولتمردان ترکیه از قلم وی بیش از اسلحه گرم چریک ها بود.
غول چشم آبی با بازی به شدت تاثیرگذار و همراه کننده یتکین دیکینجیلر، که در فیلم پدرم و پسرم و آخرین رقص[قسمت دوم سریال خانه کابوس ها] نیز خوش درخشیده بود، سوگ سرودی درباره تنهایی، تسلیم نشدن به نومیدی، مبارزه برای آزادی و عشق است. عشق به یک موجود زنده، عشق به یک زبان و عشق به یک وطن!
عشقی که در سایه یک مکتب ایدئولوژیک قوام می یابد و می بالد و به بار می نشیند. میراث ابدی و بزرگ ناظم حکمت بدون این پس زمینه فکری هرگز به وجود نمی آمد. کسی که به گواه نوشته های پایان فیلم هنوز در کشورش از سوی دولتمردان شوونیست و مذهبی یک خائن محسوب می شود. ناظم حکمت در کشور ما نیز به عنوان یک شاعر بزرگ و مبارز شهرتی به سزا دارد، یقین دارم اگر این فیلم شانس نمایش در ایران را به دست آورد[که فعلاً دور از ذهن و بعید به نظر می رسد]، همچون کتاب های ناظم از استقبال مساعدی برخوردار خواهد شد.
دنیز گزمیش، یوسف اصلان و حسین اینان که در ششم ماه مه ۱۹۷۲ در زندان مرکزی آنکارا اعدام شدند.
بخشی از حوادث دوره اقامت ناظم حکمت در زندان با نام بند هفتاد و دوم توسط یکی از هم بندیان وی به نام اورهان کمال[۱۹۱۴-۱۹۷۰ - از رمان نویسان رئالیست و مشهور ترکیه] پس از آزادی در ۱۹۵۴ نوشته و منتشر شد، که توسط اردوغان توکاتلی در سال ۱۹۸۷ به فیلم برگردانده شد.
ژانر: درام، سیاسی، زندگی نامه.