عشق بی‌سرانجام نیست

نویسنده

» گفت‌وگو

گفت‌وگو با سپیده فارسی کارگردان “گل سرخ”

فیلم ساختن را از چه زمانی آغاز کردید؟

انقلاب که شد من نوجوان بودم. در دهه‌ی ۶۰ مثل خیلی از بچه‌های دبیرستانی فعالیت سیاسی داشتم و به همین دلیل دستگیر شدم. چند ماهی زندان بودم و نزدیک یک سال بعد از این‌که بیرون آمدم، دیگر نتوانستم به تحصیل در دبیرستان ادامه بدهم. بعد هم که دیپلم گرفتم و می‌توانستم به دانشگاه بروم، از تحصیل محروم شدم. به همین خاطر تصمیم گرفتم از ایران بیرون بیایم. آمدم فرانسه به این نیت که ادامه‌ی تحصیل بدهم. تحصیلاتم در رشته ریاضی بود. ریاضی محض. سینما را هم از قدیم خیلی دوست داشتم. از همان دوره دبیرستان؛ اما هیچ‌وقت به صورت آکادمیک سینما نخواندم و فقط با فیلم ساختن، سینما را یاد گرفتم. “گل سرخ” پنجمین فیلم داستانی‌ام است. در کنارش تعدادی هم فیلم مستند ساخته‌ام. در حقیقت از دهه‌ی ۹۰ میلادی به صورت حرفه‌ای شروع کردم به ساخت فیلم کوتاه و تا امروز کارم را ادامه داده‌ام.

 

فکر اولیه‌ی “گل سرخ” از کجا آمد؟ از اتفاقات سیاسی؟

بستر اولیه‌ی فیلم، سینما است. به نظر من فیلم، فیلم است؛ یعنی نمی‌توان تفکیک‌اش کرد که بسترش سیاست است یا چیز دیگر. اگر فیلم شعاری باشد، دیگر فیلم نیست. اما اگر سینماست بنابراین سیاست هم می‌تواند بخشی از آن باشد و در آن چارچوب به خیلی چیزهای دیگر هم می‌توانیم بپردازیم. مهم این است که زبان سینمایی و قالب فیلم محکم باشد و بعد در آن قالب فکر شده خیلی چیزها را می‌شود گفت. از جمله سیاست. یا مثلا عشق. در “ گل سرخ” ما هم به عشق می‌پردازیم، هم به سیاست.

 

این روایت عشق و سیاست، چه‌گونه روی کاغذ نطفه بست و تبدیل به فیلم‌نامه شد؟

من و جواد جواهری-فیلم‌نامه‌نویس- مثل خیلی از ایرانی‌های داخل و خارج از کشور درگیر اتفاقات پس از انتخابات و جنبشی که شکل گرفت، بودیم. من سال ۸۸ ، مشغول آماده‌سازی فیلم دیگری بودم به اسم “خانه زیر آب” که فیلم برداری‌اش تازه تمام شده بود و من درست چند روز قبل از انتخابات با راش‌های فیلم از ایران خارج شدم. اتفاقات پس از انتخابات،همه ما را در خودش غرق کرد. هیچ‌کس انتظارش را نداشت آن اعتراضات، گسترش پیدا بکند و همه را با خودش ببرد. این جریان و بعد شکستی که خوردیم، فکر می‌کنم باعث یک دوره‌‌ی گسست و افسرده‌گی هم شد. یک دوسالی به این صورت گذشت و پس از آن بود که جواد جواهری برای اولین بار ایده‌ی “گل سرخ” را داد و گفت که همچین داستانی در ذهنم هست و فکر می‌کنم برای نوشتن فیلم‌نامه خیلی خوب باشد. من هم سریع استقبال کردم؛ چون برای‌ام این ترکیب عشق و سیاست خیلی جالب بود.

 

فیلم شما حکایت و روایت دو نسل است. نسل قدیم که نماینده‌اش علی است و نسل نو که سارا نماینده‌گی‌اش می‌کند. آیا به این وسیله می‌خواستید تفاوت دو مقطع زمانی جامعه‌ی ایران را نشان بدهید؟

فیلم ابتدا یک داستان دارد. یعنی با یک فیلم داستانی طرف هستیم. بنابراین این دو شخصیت، شخصیت‌های داستانی هستند در متن و بطن یک درام. طبیعتا آدم یک نقش را به مرد می‌سپارد و یک نقش را هم به زن می‌دهد. این‌که چرا مرد سن‌اش بیشتر است و زن جوان‌تر هم طبیعی است. برای این‌که در جنبش سبز سال ۸۸ حضور زن‌ها، به خصوص زن‌های جوان خیلی فراگیر و پررنگ بود. برای همین نقش دانش‌جوی معترض و جوان را برای یک زن در نظر گرفتیم و نقش شخصیت دیگر که متعلق به نسل قبل‌تر است را به یک مرد دادیم تا بشود یک رابطه‌ی عاشقانه را شکل داد. کلیت تقسیم نقش‌ها این‌گونه شکل گرفت؛ اما به طور کلی فکر می‌کنم اگر بخواهیم این رابطه را کمی در جامعه‌ی امروز ایران بسط بدهیم، به خاطر فشارهای که روی زن‌ها در این سه دهه اخیر بوده، این بچه‌های جوان، این نسل دخترها در اعتراضات و خواسته‌هایی که دارند جدی‌تر و پویاتر و به گونه‌ای شاید بی‌پرواتر از مردها باشند. برای همین دادن نقش دانش‌جوی معترض به یک دختر، انتخاب بهتری بود.

 

مردان در فیلم شما شکست خورده و ناامید هستند. در زمینه‌ی اجتماع و سیاست خود را باخته‌اند وقصد ترک میهن را دارند. این تصویر به نظرتان تصویر عمومی جامعه‌ی امروز است؟

پاسخ این پرسش باز برمی‌گردد به همان سوال قبلی. نمی‌توان چیزی را مطلق کرد. چون در همین نسل ما مردانی را می‌بینیم که خیلی محکم بر سر حرف و عقیده‌شان مانده‌اند. خیلی از بچه هایی که کشته شدند، مرد بودند. اصلا نمی‌توان گفت چون یک شخصیت مرد داریم که ناامید است و دچار یأس سیاسی شده، پس تمام مردان این‌جوری هستند. من تصورم این است برخی مسائل ربطی به مرد و زن بودن ندارد؛ مثل همین ترک میهن که مسئله‌ی یک نسل است. یک نسل از زنان و مردان.
 بچه‌هایی که متعلق به نسل علی هستند، چه زن و چه مرد، زمانی در دوران جوانی یا نوجوانی‌شان کارهای سیاسی می‌کردند. پس از انقلاب این‌ها به هر صورت یا سیاست را کنار گذاشتند یا مجبور شدند منفعل بشوند یا کشته یا زندانی شدند یا کشور را ترک کردند. عده‌ای هم کماکان بر سر حرف و عقیده‌شان مانده‌اند و فعال هستند.

 

سارا چه‌طور؟ او قرار است نماد نسلی از زنان باشد که فقط به دنبال آزادی فردی هستند؟

آزادی فردی پایه‌ی آزادی اجتماعی و سیاسی است. این جداسازی، همان اشتباهی‌ست که ما در اول انقلاب کردیم؛ این‌که آزادی‌های فردی مثل حجاب اختیاری و چیزهایی مثل این نباید اولویت ما باشد و ابتدا باید مثلا ضد امپریالیسم باشیم و انقلابی برخورد کنیم و آزادی‌های شخصی همه‌اش خواسته‌های فرعی است. ما وقتی که آزادی فردی را با یک الف کوچک می‌نویسیم، در واقع کم‌تر می‌بینیم‌اش؛ و این اشتباه است. به نظر من آزادی، مجموعه‌ای از همین آزادی‌های فردی است. مثلا زن‌هایی که به دنبال گرفتن حق رفتن به استادیوم یا تماشای مسابقه‌های ورزشی هستند، بخش‌های مهمی از همان آزادی با آی باکلاه را شکل می‌دهند. ما اگر چنین دیدی داشته باشیم، احتمالا ایران وضعیت خیلی بهتری خواهد داشت. اما در مورد فیلم باز تاکید می‌کنم که این فیلم، یک فیلم داستانی‌ست. این دو شخصیت، دو شخصیت داستانی هستند. نه علی و نه سارا هیچکدام‌شان قرار نیست نماد یا تعریف هیچ جنبشی باشند. درست است که اعتراضات سال ۸۸، در پس زمینه‌ی این رابطه‌ی عاشقانه در جریان است، اما دو شخصیت اصلی فیلم، به هر صورت داستانی هستند. به همین دلیل من و فیلم‌نامه‌نویس، هر دو موافق بودیم که این فیلم نمی‌خواهد تصویری عمومی از جنبش سبز را نمایش بدهد.

 

گل سرخ به نوعی می‌تواند نماد مبارزه برای آزادی در صد سال گذشته باشد. در صحنه‌ای از فیلم، گل سرخی را در دست زهرا رهنورد می‌بینیم و بعد این تصویر کات می‌شود به ورود دختر با گل سرخ به آپارتمان علی. این کنار هم گذاشتن زهرا رهنورد و سارای فیلم قرار است برای مخاطب چه تصویری را بسازد؟

این گل سرخ به نظرم بیش‌تر یک عنصر دراماتورژیک است. خیلی سمبلیک نیست. آن ویدئوی مربوط به میدان توپ‌خانه در روز ۱۷ ژوئن که خانوم رهنورد گل سرخ در دست دارد و تکان می‌دهد، هم ویدئو زیبایی‌ست و هم این‌که موج جمعیت در آن روز واقعا یکی از زیباترین لحظات جنبش سبز است. هنوز جنبش در اوج بود و همه امیدوار بودند که یک اتفاقی دارد می‌افتد. این گل سرخ شاید در واقع یکی از پل‌های دراماتورژیکی است که ما بین تصاویر آرشیوی و بخش داستانی ایجاد کرده‌ایم تا دو فضا به هم پیوند بخورند. شاید بشود این‌طور برداشت کرد، گل سرخی که سارا برای علی می‌آورد به این خاطر است که به نوعی می‌خواهد او را بکشد در بطن زنده‌گی و مبارزه که هر دو کنار هم جریان دارند.

 

گل سرخ پژمرده می‌شود و عشق علی و سارا هم بی سرانجام می‌ماند. آیا از مبارزه اجتماعی ناامید شدید؟

نه. اصلا از مبارزه اجتماعی ناامید نشده‌ام. از مبارزه قهرآمیز چرا؛ اما هم‌چنان به مبارزه صلح آمیز معتقدم و فکر می‌کنم که باید ادامه‌اش داد و در ایران هم این شکل از مبارزه دوباره شروع خواهد شد. آن گل سرخ هم با این‌که در پایان فیلم پژمرده می‌شود، اما حتما گل سرخ‌های دیگری خواهند بود. عشق هم بی سرانجام نیست. برای این‌که در فیلم هم علی به نوعی پای عشق سارا می‌ایستد.