زمانی این قانون بود که اگر یک بقال یا مکانیک یا پزشک داروساز میخواست محل کسبی برای خودش دایر کند میبایست حریم و فاصله مشخصی را از دکان همشغلش رعایت میکرد. نمیدانم این قانون از کی برداشته شد که حالا در فاصله دو ایستگاه اتوبوس میتوانیم ۱۰، ۲۰ و ۳۰ سوپرمارکت ببینیم و هفت، هشت، ۱۰ تا داروخانه. بهاینترتیب است که یک داروخانه بهطور طبیعی نمیتواند مشتری فراوان و درآمد کلانی داشته باشد. چسبیده به خانه ما داروخانهایست که ۱۰ سالی از افتتاحش میگذرد و صاحبش همان پژوی قدیمیای را سوار میشود که ۱۰سال پیش سوار میشد و اساسا از رفتار و سلوکش هم معلوم است که آدم سلامتی است؛ اما حدود ۱۵سال پیش نزدیک دفتر ما داروخانه کوچکی افتتاح شد. موقعیت مکانی داروخانه هم جایی بود که بهنظر میرسید این طفلک بهزودی ورشکست میشود. صاحب داروخانه پزشک جوانی بود که با یک پراید قراضه میآمد و کرکرهاش را بالا میکشید. سه، چهار سال بعد پراید قراضه آقای دکتر به یک اتومبیل چندصدمیلیونی تبدیل شد. رفتار و سلوکش هم نشان میداد که درست کردار نیست. درآمدهای کلان این آقای دکتر از بندوبست در تهیه و توزیع داروهای کمیاب و نایاب و قاچاق بوده و هست و ازگرانفروشی البته. اینکه میگویمگرانفروشی، اولین تصور این است که دارویی را حداکثر به دوبرابر و اگر خیلی بیانصاف باشی به سهبرابر قیمت بفروشی؛ اما حداقل یک موردش را سراغ دارم که یک داروی صدتومانی را به ۱۶هزار تومان فروخته بود. یعنی ۱۶۰برابر قیمت!! به فکر فیلمنامهای بودم درباره دوجنسیتیها. میخواستم اطلاعات بیشتری درباره عمل جراحی دوجنسیتیها بگیرم. با پزشکی ملاقات کردم که در این زمینه اطلاعات زیادی داشت. میگفت دکتری در بیمارستانی که دوجنسیتیها را عمل میکند، برای هر عمل یکمیلیونونیم زیرمیزی میگیرد و بعد هم طرف را - بهخصوص اگر پسری باشد که قرار است دختر شود - جوری عمل میکند که موضع عمل دایم عفونی شود، چسبندگی پیدا کند و هزار درد بیدرمان دیگر پیدا کند تا مجبور باشد بارهاوبارها مراجعه کند و پول بدهد و دوباره و سهباره زیر تیغ این سلاخ برود؛ اما آنچه باعث شد این مطلب را بنویسم اتفاقی بود که چندشب پیش (نیمهشب دوشنبه تا اولین ساعات بامداد سهشنبه سوم اردیبهشت) اتفاق افتاده است. همسرم بهدلیل مشکلی که برای خواهرش پیش آمده بود او را به اورژانس بیمارستان معروفی در تهران میبرد. (چون شخصا حضور نداشتم و روزنامه هم حاضرنشد یا امکانش را نداشت که همراه همسرم به بیمارستان برود و گزارشی تهیه کند، نام بیمارستان را حذف کردم). همسرم ساعت دو بامداد به خانه برگشت. بغضی فروخورده توی چشمها و چهره و همه وجودش بود. پرسیدم «چی شده؟» که زد زیر گریه. از آن گریههای تلخ از ته دل که دل آدم را میتراشد و میخراشد. بعد که خوب گریهاش را کرد و آرام گرفت ماجرا را توضیح داد: جوانی مادر پیرش را به اورژانس بیمارستان آورده. توی داروخانه بیمارستان با نسخه پزشک کشیک، سرم و چند آمپول میگیرد، حالا باید به “صندوق” برود که فاصلهاش تا «پذیرش نسخه» زیاد است و کلافه است که چگونه مادرش را تنها بگذارد. همسرم که متوجه شرایط جوان میشود به او میگوید برو به کارت برس من مواظب مادرت هستم. پسر تشکر میکند و میرود. همسرم که در مواردی خیلی خوب میتواند آمرانه رفتار کند پرستارها را مجبور میکند پیرزن را - به حساب اینکه مادر خودم است - بستری کنند. بعد از اینکه بستریاش میکنند و به او اکسیژن میدهند. چند لحظه بعد پرستار سراسیمه بیرون میآید و سرپرستار را صدا میکند… .
از این به بعد همسرم دنبال کار خواهرش است… ساعتی بعد سرپرستار با همسرم روبهرو میشود و به او تسلیت میگوید. همسرم میگوید مادر من نبود؛ ولی چه فرق میکند. تمام کرد؟ پرستار برافروخته و عصبی میگوید: پیرزن دوساعت پیش از بستریشدن مرده بوده و پزشک بیانصاف حتی نبض بیمار را نگرفته و برای مرده نسخه نوشته! به یاد مورد دیگری افتادم. یک بیمار سرطانی که مرگش قطعی و قریبالوقوع بوده با تحریک احساسات همراهان میرود زیر تیغ تا جسدی که فقط نفس میکشیده عاملی بشود که پیش از نفسنکشیدن چند میلیون تومانی به کیسه گشاد جراح سرازیر کند. این چند مورد چیزهایی است که همهاش تازه است. قطعا اگر فکر کنم موارد بسیار زیادی از کسانی که با سربرگ پزشکی به جان و مال و سلامت مردم افتادهاند به یاد خواهم آورد؛ و قطعا هرکس دیگر هم که در این ملک زندگی میکند، میتواند نمونههای فراوانی از اینگونه جنایتها که در صفحه حوادث هیچ روزنامهای منعکس نمیشود به یاد بیاورد. به گمانم همه روزنامههای مستقل وظیفه دارند که خبرنگارانی جدی و سمج را دنبال اینگونه موارد بفرستند و این موارد را دایما افشا کنندو بهتر از هر خبرنگاری، این جامعه شریف، مردمی و دلسوز و فداکار پزشکی ایران است که وظیفه دارد این موارد را افشا کند و این بدنامی را از دامان پاک و در سطح جهانی افتخارآفرین جامعه پزشکی ایران پاک کنید. میدانم که جایی هم به نام “نظام پزشکی” وجود دارد؛ ولی واقعیتش این است که نمیدانم آیا نظام پزشکی همان نقش مفید و به شدت موثری که معمولا اکثر اتحادیههای صنفی دارند، بر جامعه پزشکی دارد یا نه و گذشته از همه اینها صد البته که “بیله دیگ بیله چغندر”. […]
منبع: شرق، هفتم اردیبهشت