در جست و جوی” چهل کلید” - نامی که از کتاب شعر سیاوش کسرائی آمده است - رازهای شعریم. هر شماره شعر یا شعرهایی از شاعران ایرانی را می خوانید. سپس نگاهی به شعر و یادداشتی بر زندگی اش. این شماره را به بیژن جلالی و شعرهای او اختصاص داده ایم.
♦ شعر
3 شعر از بیژن جلالی
گربه هایم خیلی زود
از دست می روند
مثل عشق هایم
و فقط غمی از آنها
برایم باقی می ماند
ما خود را سرگرم می کنیم
با آنچه هست
و آنچه را که نیست
به نیستی می سپاریم
آن روز که مردم
آن چه را که یادگار دریاست
به دریا باز دهید
آن چه را که از آسمان
در دل من مانده است
به آسمان باز گردانید
زمزمهی جنگل
و صدای آبشارها را
به جنگل و آبشار
برگردانید
و اگر ستارهای در دستهای من
مانده است
آن را به آسمان باز فرستید
و آنگاه تن من را به زمین
باز دهید
و قلب من را به سکوت و تاریکی
بسپارید
و سپس به آهستگی از من دور
شوید
تا هرگز از رفت و آمد شما
با خبر نشوم
لبخند تو
چون زورقی طلایی
که بر دریای نیلی گذر میکند
از پیش چشمان خیرهی من
گذشت
و من یک باره زیبایی تو
و تنهایی خود را
یافتم
♦ نگاه
عنایت سمیعی
پیام دوستی
شعر بیژن جلالی دنباله شعر حکمی و اندیشه اشراقی زبان و ادبیات فارسی است. این شعر نه از حیث زبان عناصر ادبی و زیبایی شناختی متاثر از شعر معاصر است نه در وجه اندیشگی. زبان شعر بیژن جلالی از آغاز زبانی ساده بود. سادگی زبانی در شعر معاصر امری است متاخر که از دل چالشی ادبی و تاریخی سربرآورده است. شکل شعر بیژن جلالی نیز به شعر سپید شباهت صوری دارد، نه جوهری؛ به عبارت دیگر زبان و شکل شعر جلالی ممکن است که به تدریج تحت تاثیر شعر معاصر قرار گرفته باشد، ولی اولا دامنه تاثیرپذیری او محدود بود و ثانیا بروز آن در شعر وی فارغ از تحولات تاریخی و ادبی به منصه شهور رسیده است.
بیژن جلالی شاعر شعرهای ساده و حکمی است که تبار آن را می باید در مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری، تذکره الاولیا عطار و مقالات شمس تبریزی جست نه در مدرنیسم.
بیژن جلالی از جنبه فردی نیز بی یا کم شباهت به شاعران و روشنفکران دوره خود بود. بسیارخوانی و نوجویی با طبیعت وی سازگار نبود. او کم اما گزیده و عمیق خوانده بود؛ هم از این رو انعکاس خوانده ها در شعر او درونی شده و نامحسوس بود.
شعر بیژن جلالی بی اعتنا به تاریخیت، جایگاه ظهور انسان طبیعی است؛ انسانی که در طبیعت می زید و عوالم نفسانی و ادراکات روحانی خود را با عناصر طبیعت تطبیق می دهد. این نگرش دربرگیرنده تجربه های زیست شده، دانسته های تجربی شده و نهایتا به کارگیری در اعمال این تجارب در جهت بروز بینش انسان طبیعی است؛ هم از این رو جوهره نگاه او هم صبغه اسطوره ای – سنتی دارد و هم سبک و سیاق حکمی:
زمان شعر / نمی گذرد / امروزش / فردایش است / و فردایش / امروزش خواهد بود
این تعبیر از زمان در وجه نظری مدرن و مقرون به حقیقت است. شکست توالی زمانی در شعر یا تعلیق زمان در شعر مبین بی زمانی است ولی بی زمانی در شعر بیژن جلالی در غیاب تاریخمندی روی می دهد و در نتیجه نگرش زمانی او را به زروانیسم نزدیک می کند. در زروانیسم زمان نه آغازی دارد نه انجامی و پایداری آن ازلی است: به عبارت دیگر رویکرد زمانی در شعر بیژن جلالی بیش از مدرنیسم ریشه در اسطوره و آرکی تیپ دارد.
من ابدیت را / در کلام جسته ام / و رستگاری روح خود را / به آن فروخته ام
در این شعر شطح گونه ابدیت همان زمان بی آغاز و انجام است که استقرار و استمرار آن کلام را تضمین می کند. انسان شعر بیژن جلالی در غیبت تاریخ به طبیعت می گرود و جز دریافت های درونی، عناصر خاکی و صور افلاکی چیزی نمی بیند. زیستن در متن تاریخ و بی اعتنایی به آن موقعیتی متناقض نما پدید می آورد که شعر بیژن جلالی مولود آن است. گذر تاریخ در شعر بیژن جلالی ناگذر ولی در زبان شعر او جاری است. زبان شعر او همان زبان نوشتاری امروز است اما شعر او در طرد و حذف امور و عناصر تاریخی با زبان اکنونی به بیان خواست های انسان طبیعی می گراید.
جنبه ای از خصلت اندیشگی انسان طبیعی کل نگری است. بیژن جلالی به کل مرکب و تجزیه ناپذیر چنانکه در طبیعت مشهود است می نگرد و دنباله این نگرش را در شعر خود باز می تاباند:
گوئیا معشوق من / مرگ بوده است / و همه این شعرها را / برای او گفته ام.
در این جا مرگ و معشوق دو صورت کلی و ازلی اند که یکی جانشین دیگری شده است. با این همه کل نگری در شعر بیژن جلالی یکدست و بی گسل و گسست نیست که بروز آن بیانگر پیشروی تاریخ در نگرشی سنتی است:
شعر دستی از من / به عاریت گرفته است / و دیده ای / و امیدی / کاغذی سفید پیش / آورده است / شعر من را /به کار گل گرفته است
عناصر و اجزا این شعر زیرمجموعه دو کل اند: شعر و من. دیده، امید، کاغذ و کارگل نیز بیان مضمونی - کلی من و شعرند ولی به رغم کل نگری، معنای نهایی شعر از بینشی مدرن نشات گرفته است: این شاعر نیست که شعر می نویسد، شعر است که شاعر را در نوشته است. شعر بیژن جلالی برخاسته از همین وضعیت متناقض نماست. اما بیژن جلالی با جا به جایی عناصر آن، راه بیروش شدش را هموار می کند؛ در حالی که راه خروج و خلاص از وضعیت های متناقض نمای مدرن دیوار است:
من می دانم، فقط من / که چه قدر می سوزد، این دل / که در آن نه یقینی است نه قانونی / نه ترانه ای نه اندیشه ای /فقط من، فقط من / و هیچ کدام را نمی توانم بگویم / زیرا که احساسش آسمان است / دیده می شود، اما چیزی برای دیدن در آن نیست
(ازغنون. متن: 14، ص 241ف فرناندو پسوا:یوسف اباذری)
در این شعر نیز عناصر کلی: دل، یقین، قانون و… موج می زنند ولی پایان یابی متناقض نمای آن لاینحل باقی می ماند؛ دیده می شود اما چیزی برای دیدن در آن نیست.
نمی خواهم بگویم که همه تناقضات در شعر بیژن جلالی گشوده می شدند. نه در شعر او نیز دیوار هست یا چنانکه در این شعر می بینیم تکرار به استمراری پایان ناپذیر می انجامد:
در معبد دنیا / لختی به انتظار معجزه / سر به سجدده فرو می برم / و چون سر برداشتم / مرد دیگری است / که در معبد دیگری / به انتظار معجزه / سر به سجده آورده است.
اما بیژن جلالی ندرتا دچار تناقضاتی از این دست می شود. جهان او ساده و شفاف است. او در این جهان فضاهایی کشف می کند که از فرط دیدن هرگز به چشم نیامده است:
مرگ می آید / با دستی چشم های ما را / می پوشان / و با دستی میوه خورشید را / می چیند.
بیژن جلالی تناقضات لاینحل دنیای مدرن را به یکسو می نهد و رابطه بی میانجی انسان و خدا، انسان و طبیعت و انسان و معنویت را در شعرش پی می گیرد. او در این روابط بی میانجی تناقضات زبانی را نیز به سود فضا و معنای شعر از میان بر می دارد:
ما چون نسیم / از کوچه ها می گذشتیم / و گوئیا خاطره ای بودیم / از خود / و در ین وزیدن / و رفتن / خود را به یاد می آوریم
اگر زندگی در استمرار جسمانی آن خاطره ای بیش نیست، پس، سر جمع حیات جسمانی انسان مجموعه خاطرات است که او فقط از طریق یادآوری ن به خود هویت می بخشد. اما این خاطرات موجب بازایستایی او نیست، بلکه نسیمی است که در هر وزش و گردش هوای تازه به همراه می آورد:
عمر همچون جدی سوسو می رسد مستمری می نماید در جسد
مولوی
بیژن جلالی چنان در روابط بی میانجی خود با جهان غرق است که خبرش را از بی خبری باز می آورد. اینکه او در آفرینش این جهان تلاش و تقلایی نمی کند، نه که نمی کند، که شعر هم تلاش و تقلاست؛ زور نمی زند، به شکل و شگرد نمی آویزد، اندیشه ساده را پیچیده بیان نمی کند، برعکس، عمق سادگی را نشان می دهد، ناشی از همان بی خبری لذتناک است:
کاش ما نیز چون ابرها / گریستن را می دانستیم / و چون گل ها خندیدن را / کاش ما نیز چون آب روان / راه خود را باز می یافتیم / راهی که از اب بودن / به آب بودن می رسد.
در این شعر به ظاهر ساده، رمانتیسمی فلسفی موج می زند که گوته وار الگوی انسانیت آن طبیعت اوست. انسان طبیعی شعر بیژن جلالی نبضش با عناصر آن آهنگ می گیرد.
اما طبیعت در شعر بیژن جلالی همیشه گشاده دست و مهربان نیست:
در انتظار پیامی / به دم / از یک برگ / که صدای همهمه باد آمد / و غرض رعد / و ریشه انتظار / در خشم طوفان / خشکید.
پس طبیعت شعر بیژن جلالی نیز همچون طبیعت و طبیعت انسان سرشار از صداهای ساز و ناساز است؛ ولی او بنا به طبیعت صلح جویانه خود به سویه های سازگار آن می گرود.
شعر بیژن جلالی ظهرا ساده و بی شکل و شگرد می نماید که چنین نیست. بیژن جلالی قطع شعرش را متناسب با حوصله انسان معاصر یا شاید انسان غیرحرفه ای شعر بریده است. عناصر درونی شعر او بر ساخته کلمات قصار و معانی باریک:
من همیشه / در زمان حال / زندگی می کنم / که همان زمان بهشت / و دوزخ است.
بر ساخته تکرار:
کتاب ها خفته اند / و آن چه می خواند / باد است / و روزها که همراه آن / به دور خود / می چرخند
بر ساخته تضاد است:
هر روز / اندکی مردن / و گاه بسیار مردن / برای اینکه / زنده باشیم.
فارغ از جدال تاکنون اشتی ناپذیر سنت و مدرنیسم، شعر بیژن جلالی بیانگر خواست های انسان طبیعی بی اعتنا به تاریخ است.
منبع: کتاب “زمزمه برای ابدیت، بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما” – نوشته کامیار عابدی
♦ در باره شاعر
بیژن جلالی: رستاخیز واژهها
بیژن جلالی در آبانماه 1306 درتهران به دنیا آمد. پدرش ابراهیم جلالی اهل تفرش بود و مادرش اشرف الملوک خواهر صادق هدایت. یازده ساله بود که پدر و مادرش از هم جدا شدند و او به ناچار با پدرش راهی تبریز شد و تا پبش از شهریور20 به تهران بازگشت و تا سال پنجم در دبیرستان فیروز بهرام بود و سال ششم را در دبیرستان البرز به پایان رساند.
بیژن جلالی مدتی در رشته فیزیک دانشگاه تهران درس خواند و در سال 1326 برای تحصیل در رشته علوم طبیعی، راهی شهر تولوز فرانسه شد. اما به محض آشنایی با زبان فرانسه دانشکده علوم را رها کرد و در بازگشت به ایران در رشته زبان و ادبیات فرانسوی موفق به اخذ درجه لیسانس شد (1344).
وی مدتی در وزارت فرهنگ، دبیر زبان انگلیسی و در اداره هنرهای زیبا، مدرس زبان فرانسه بود. مدتی نیز در موزه مردم شناسی وزارت فرهنگ مشغول به کار شد.
جلالی در سفر دیگری به فرانسه، شش ماه اقتصاد و نفت خواند و پس از بازگشت به استخدام شرکت ملی صنایع پتروشیمی درآمد و در سال 1359 بازنشسته شد.
بیژن جلالی شاید تحت تأثیر داییاش، صادق هدایت به شعر و ادبیات و فلسفه علاقهمند شد و از آغاز دهه چهل، سرودههایش را به دست چاپ سپرد.
” روزها “ عنوان اولین مجموعه شعر جلالی در سال 41 منتشر شد.
” دل ما و جهان “ را در سال 44 و ” رنگ آبها “ را در سال 50 به بازار کتاب روانه کرد.
پس از آن دوازده سال در سکوت و انزوا هیچ اثری منتشر نکرد تا این که در سال 1362 مجموعه “ آب و آفتاب ” و در سال 1373 مجموعه “ روزانهها ” را توسط نشر فرزان روز انتشار داد.
در سال 69 نیز گزیدهای از اشعارش به انتخاب شاپور بنیاد منتشر شد و گزینهای نیز به انتخاب خود شاعر با عنوان “ درباره شعر ” در سال 77 منتشر گردید.
شعرهای ساده و کوتاه جلالی تفسیر موجز زندگی مدرن و شهر نشینی است و جلالی در این اشعار جهان و اشیای پیرامون آن را در غیاب انسان آن گونه مینگرد که کودکی به کشف پدیدههای تازه و از زبانی سود میجوید ساده، اما نه مألوف.
برهمین اساس شعر هایش یکه است و شباهت به شعر هیچ شاعری نمیبرد. جلالی در این شعرها به دنبال موضوع و مضمون نمیرود، بلکه این تلاقی واژگان است که به خلق شعر می انجامد و به تعبیری “ شعر در او ” رستاخیز واژههاست.
جلالی هرگز ازدواج نکرد و سرانجام او نیز مثل باران همان گونه که خود میگوید در دی ماه 1378 بخار شد و به آسمان پیوست.