کمپین یک میلیون امضاء، در ابتدا تنها بیان طرحی بود برای رسیدن به خواسته های مشخص که توسط 54 نفر راه اندازی شد، اما در کمتر از سه ماه با گفتگو و آموزش “چهره به چهره” در پهنه ای وسیع مطرح شد. به تدریج از قالب یک کمپین معمولی و با افراد محدود فراتر رفته و به جنبشی تبدیل شد که در آن نه تنها افراد و گروه های متنوع و متفاوت از قبل موجود زنان حول آن بسیج شدند، بلکه کنشگران جدیدی را به شکلی انبوه به خود جذب کرد و نیز سبب ساز تولد گروه های جدید هم شد. از سوی دیگر در سطح ملی، در شهرهای مختلف گروه ها و نهادهای خودبنیادی را شکل داد که حول کمپین به فعالیت می پرداختند. در سطح بین المللی، هم باعث شد زنان ایرانی که در جهان پراکنده بودند و پیش از آن به دلیل دوری از کشور به تدریج انگیزه زیادی برای فعالیت درباره مسائل زنان ایران نداشتند، حول این کمپین به ایجاد جمع ها و گروه های گوناگون بپردازند و بدین ترتیب کمپین یک میلیون امضاء از مرز چند گروه فراتر رفت و در سطح ملی و بین المللی گسترش یافت و به یک جنبش اجتماعی تبدیل شد.
در حال حاضر، بیش از سی شهر در داخل و خارج از کشور حول این کمپین در حد بضاعت خود (به صورت فردی یا گروهی)، فعالیت دارند و انعکاس این فعالیت ها را همه ما از طریق گزارش هایی که در سایت ها و رسانه های مختلف (چه در سایت های مختص کمپین و چه سایت ها و رسانه های دیگر انعکاس می یابد)، می توانیم دنبال کنیم. همه این نتایج با سختی و بردباری حاصل آمده و دستاورد بلاواسطه حضور تکثرگرایی و ساختاری افقی در کمپین بوده است.
درگیر بودیم اما حل و فصل کردیم
یکی از دغدغه های وجودی کمپین از ابتدا، برقراری ساختار افقی و غیر سلسله مراتبی بوده است، یعنی ساختاری که هر گروه و فردی بتواند به روش خاص خود، در آن فعالیت کند و فردی یا گروهی و مرجعی نتواند در برابر روش و نوع فعالیت آن دیگری مانع ایجاد کند. البته ایجاد این ساختار افقی و غیر سلسله مراتبی گاهی تنها یک “مدل ذهنی” است و نزدیک شدن به آن، صبر و هوشیاری زیادی را می طلبد. اما مهم آن است که کمپین از ابتدا چنین رویکرد و آرزویی داشته و همواره به دنبال مسیری بوده است که هر چه بیشتر به این مدل نزدیک شود. کمپینی ها به وجود ساختار غیرمتمرکز و افقی در این حرکت مباهات می کنند بنابراین حفظ و نگه داشت آن وظیفه تک تک ماست.
تاکنون هر زمان احساس کرده ایم که در لبه تیغ گرفته ایم و احتمال سقوط به ساختار بسته و عمودی می رود به دنبال راهی برای برون رفت از آن بوده ایم. برای نمونه، از همان ابتدای کار کمپین بخشی از گروه اولیه در صدد برآمدند که با انتشار اطلاعیه ای، ایرانیان “خارج از کشوری ها” را از ورود به کمپین منع کنند و کمپین را مختص داخل کشور معرفی کنند، ولی گرایشی که به ساختار افقی در کمپین می اندیشید، غلبه کرد و مانع از حذف نیمه دیگر شد. بعد نیز که عده ای این مبحث را مطرح ساختند که “گروه های سیاسی” از ما سوءاستفاده می کنند، بنابراین درصدد برآمدند که حمایت افراد و گروه های سیاسی را منع کنند، بار دیگر گرایش به ساختار افقی در کمپین بود که از “حذف” جلوگیری کرد ( البته در این میان، هر گروهی به حذف “نیروی سیاسی” رقیب می اندیشید، یعنی برخی، احزاب سیاسی اصلاح طلب را خطر می دیدند و برخی دیگر احزاب رادیکال خارج از کشور را).
بعدتر گروهی از کنشگران در صدد برآمدند تا “لابی گرایان” را حذف کنند و روش “لابی” را مذموم و به عنوان خط قرمز کمپین قلمداد کنند یا گروهی دیگر درصدد برآمدند که از کمپین “اسلام زدایی” کنند حتا برخی خواستند “قومیت ها” را به دلیل ”خط قرمزهای” حاکمیت، کنار بگذارند؛ عده ای نیز کمر به حذف جمله “اسلام با کمپین متضاد نیست” مندرج در دفترچه، برآمدند و بخشی دیگر خواهان “اضافه کردن” موارد اسلامی بیشتر در آن شدند، گروهی دیگر درصدد برآمدند سابقه تاریخی کمپین یعنی تجمع 22 خرداد میدان هفت تیر را از تاریخچه این کمپین حذف کنند و…
خوشبختانه همه این برخوردها که هر کدام از سوی گرایشی در کمپین هدایت می شد در چالشی ناگزیر با یکدیگر نهایتاً به نفع “رواداری و تکثرگرایی” پیش رفت و در ساختار افقی و متکثر کمپین (متمایل به ایجاد جنبشی فرا ایدئولوژیک)، حل شد.
در حقیقت، هیچ کدام از این دیدگاه ها نتوانست قدرت و تسلط لازم را بیابد چرا که خوشبختانه اساس کمپین بر پایه ای استوار شده بود که “متولی” و گرایشی خاص، آن را هدایت و نمایندگی نمی کرد. این فقدان مرکزیت و آمریت مثلاً باعث شد که حتا اگر هر فرد و گروهی به اصطلاح موجب “دردسر” شود یا موجب “خطر” یا موجب “خجالت” یا موجب هر چیز دیگر، گرایش فکری و روشی خاصی این مرجعیت را نداشته باشد که به خود اجازه دهد تا گرایش های متفاوت از خود را در کمپین حذف کند و البته از آن جایی که هر گروهی می تواند در فضای باز و متکثر موجود، کار خود را انجام دهد، حذف کردن هیچ گرایش فکری و روشی عملا امکان پذیر نبود. بدین ترتیب، ساختار افقی و ارزش های مدارا و تحمل دیگری، در پهنا و ژرفای کمپین، جاری و برقرار ماند و همان ها که گاهی درصدد “حذف” نیز برآمدند دانستند که ویژگی کمپین همین است که “هیچ گرایش فکری” را نمی توان حذف کرد. هرچند ضریب خطا در عملی به وسعت یک جنبش اجتماعی که نمونه ای چون خود را در گذشته نداشته، ناگزیر وجود دارد. اما مهم تلاش کنشگران کمپین برای جلوگیری از افتادن در دام ساختار غیرافقی و متمرکز بود.
ساختار فربه شده کمپین تهران: چالشی جدید
اما اکنون چالش دیگری ما را درگیر کرده و آن، ضرورت بازسازی دیگرباره ساختار افقی و متکثر روابط مان در حوزه کارهای اجرای “کمپین تهران” است. شکل اولیه ایجاد کمیته ها (که به دلیل تسهیل کار ایجاد شده بود) با گسترش خود به تدریج نقش هایی فراتر برای خود تعریف کرده و در نتیجه، کل شبکه روابط کمپین را بار دیگر با خطر تسلط ساختار هرمی و سلسله مراتبی (تمرکز قدرت) در بخشی از کمپین مواجه ساخته است. متاسفانه در کمپین تهران ایده ای در حال شکل گیری و قدرت گرفتن است که روش کار در “کمیته های کمپین تهران” را یگانه روش اجرای کارها و تنها منبع تصمیم گیری در کمپین می داند. از این رو “حق ویژه ای” برای آن قائل است که به نظر می رسد این ایده ممکن است به تصلب ساختار کمپین بیانجامد.علی رغم آنکه از ابتدا شاهد و درگیر تشکیل اغلب کمیته ها در تهران بوده ام که با چه سختی متولد می شوند و رشد می کنند اما به مرور مشکلات ایجاد شده در ساختار کمیته های کمپین در تهران، باعث به وجود آمدن ایده “هسته های خود بنیاد” در کنار ساختار کنونی کمیته ها، شد که این ایده را به صورت مقاله ای در مدرسه فمینیستی منتشر کردم. مسلما ایده هسته های خودبنیاد در جهت تقویت ساختار افقی کمپین (توزیع عادلانه قدرت) در سطح کلان شهر تهران تعریف شده، و ارتباطی مستقیم به ساختار و روابط درونی کمیته ها ندارد و نیز جایگزینی برای ساختار موجود در قالب کمیته ها نیست بلکه مدلی تکمیلی به منظور گسترش روابط دموکراتیک ساختار آینده کمپین است. یعنی بحث “هسته های خودبنیاد” به منظور تمرکززدایی از ساخت فربه شده فعلی (نه جایگزین آن) ارائه شد، چرا که یک مجموعه متمرکز واحد (بدون در نظر گرفتن آن که در درون خود دارای سیستمی دموکراتیک است یا متمرکز) اگر از تکثیر خود باز بماند و نتواند خود را متکثر سازد در درازمدت می تواند به ساختار افقی ضربه بزند. در واقع می توانیم با ایجاد «مراکز» مختلف در تهران، دموکراسی و ساختار افقی را هرچه بیشتر در کل کمپین تقویت کنیم. اما برخی از اعضاء به جای پاسخ گفتن به این ضرورت اورژانسی، به دنبال هرچه متمرکز کردن ساختار تشکیلات موجود هستند و به جای «تکثر و توزیع قدرت» از طریق «تکثیر مراکز تصمیم گیری»، متاسفانه به «تمرکز تصمیم گیری» معتقدند اما به دنبال «چرخش اطلاعات» از طریق یک «مرکز تصمیم گیری واحد» هستند (1). برای روشن شدن پیچیدگی های این بحث، سعی می کنم در ادامه، از تعاریف جنبش های اجتماعی آغاز کنم و تلقی ام را از «ساختار افقی» در روابط یک جنبش اجتماعی، خاصه در بین گروه های مختلف موجود در آن تشریح کنم.
جنبش های نوین اجتماعی
بحث در خصوص جنبش های اجتماعی نوین را با نظر راهگشای گرلاخ، به نقل از دلاپورتا و دیانی، آغاز می کنم. زیرا به نظرم بحث گرلاخ ربط مستقیم با وضعیت جنبش یک میلیون امضاء دارد و گویی در مورد اوضاع کنونی جنبش ما، بحث می کند:
”معمولاً جنبش های اجتماعی به عنوان منازعات جمعی از سازماندهی سست برخوردار هستند که در این منازعات صدها گروه و سازمان که بسیاری از آنها ناپایدار، به لحاظ فضایی پراکنده، فاقد ارتباط مستقیم و سازمان واحد و رهبری مشترک هستند، به گونه ای ادواری در بسیاری از انواع مختلف عمل جمعی شرکت می کنند. هماهنگی جنبش به وسیله رسانه های حامی اهداف جنبش صورت می گیرد. رسانه های حامی بحث در مورد یک موضوع خاص را به راه می اندازند، کمیته هایی (اما نه با اختیار رسمی) به منظور ارائه پیشنهادها تشکیل می شود و رسانه های حامی اطلاعات را میان گروه های پیرامونی همفکران پخش می کنند. هیچ گروه واحدی به عنوان نماینده منافع گسترده جنبش شناخته نمی شود و نباید شناخته شود”.
طبق نظر گرلاخ، برای پیشبرد یک جنبش اجتماعی، گروه ها، افراد، سازمانها و محافل مختلف برای رسیدن به اهداف جنبش، در تکاپو هستند و شبکه ای را تشکیل می دهند که در آن شبکه گسترده، رهبری واحد و متمرکز وجود ندارد. سازمان ها و گروه ها و افراد که نقاط اتصال شبکه را شکل می دهند در اغلب موارد فاقد ارتباط مستقیم با یکدیگر هستند. هماهنگی بین این نقاط نیز از طریق رسانه های آنها و کمیته های غیر رسمی ایجاد می شود. گرلاخ معتقد است در یک جنبش اجتماعی نوین، انواع مختلفی از هسته های غیر رسمی و سازمان های رسمی وجود دارد که اتصال آنها با یکدیگر شبکه را به وجود می آورد. او می گوید: “انواع متفاوتی از گروه ها که بقای یک جنبش اجتماعی را در برهه های خاص تامین می کنند وجود دارد. اول اینکه هسته هایی وجود دارد که وظیفه اصلی شان بسیج گری برای عمل اعتراض آمیز است، این هسته های محلی در بالاترین سطح عدم تمرکز و نسبتاً غیر سازمان یافته هستند. در درون هریک از این هسته ها یک ساختار رسمی تر و عملیاتی وجود دارد، اما در درون یک جنبش اجتماعی این هسته های گوناگون، ائتلاف هایی را برای بسیج اعتراضات به وجود می آورند. در کنار این هسته ها، سازمان های تشکل یافته تری هم که از اساسنامه قانونی و سلسله مراتب درونی قدرت و انتخابات رهبری و… برخوردارند و در راستای اهداف جنبش – به عنوان بخشی از شبکه – فعالیت می کنند”.
در حقیقت، آنچه از گفته های گرلاخ نتیجه می شود آن است که در درون یک جنبش اجتماعی نوین می توانیم سازمان های رسمی مانند «ان جی او»های ثبت شده ای را ببینیم که دارای ساختار تشکیلاتی منسجم و از قبل تعریف شده ای هستند که برای اهداف جنبش در درون سازمان خود به فعالیت می پردازند. در کنار این ها، گرلاخ از هسته ها یاد می کند و تفاوت هسته را با سازمان در آن می داند که هسته ها رسمی نیستند، ثبت نشده اند و تنها به دلیل عمومی کردن خواست های جنبش است که تشکیل می شوند (چرا که یک سازمان می تواند اهداف جنبش را «بخشی» از کار خود قرار دهد یعنی در راستای اهداف کلی سازمان، به امور دیگری نیز بپردازد) اما همه انرژی و هدف هسته ها جذب نیرو و بسیج گری برای عمومی کردن خواست های جنبش است.
در حال حاضر، وجود رسانه ها (وب سایت ها، روزنامه ها و رسانه های عمومی) می تواند کمک بزرگی به هماهنگی گروه های مختلف در شبکه گسترده جنبش زنان باشد. گرلاخ در این رابطه نیز معتقد است: «تحول تکنولوژی، بر ساختار سازمانی جنبش های اجتماعی و تاکتیک های آنها تاثیر گذارده است. گسترش ابزار چاپ و وسایل ارتباط الکترونیکی امکان بیرون فکنی هزینه های خاصی را فراهم نموده است. اگر در گذشته برای انتقال یک پیام نیاز به سازمان های بسیار سازمان یافته بود، امروزه یک سازمان ساده که می تواند توجه رسانه ها را به خود جلب کند برای این کار کفایت می کند. رواج ابزار ارتباطی نظیر پست الکترونیک هزینه هماهنگی را کاهش می دهد و…». گرلاخ به امکانات موجود در برقراری ارتباطات توجه ویژه دارد و معتقد است امروزه می توان از طریق انتشار اخبار و فعالیت ها در رسانه های حامی و استفاده بهینه از پست الکترونیک و سایت های اینترنتی کار هماهنگی را تا حد ممکن ساده کرد و دیگر چون گذشته نیازی به سازمانی پیچیده و عریض و طویل نداریم.
با تکیه بر این داده های تجربی و مکتوب، می توانیم نگاهی واقعی تر به جنبش یک میلیون امضاء به عنوان یک جنبش اجتماعی نوین داشته باشیم، به ویژگی های آن دقت کرده و به بررسی گروه های شکل دهنده شبکه این جنبش در حد بضاعت این مقاله بپردازیم. با توجه به خصوصیاتی که در بالا از یک جنبش اجتماعی نوین گفته شد، «کمپین یک میلیون امضا جنبش است» چرا که خواست ها و اهداف آن فراتر از یک سازمان یا یک گروه خاص مطرح شده و به طور گسترده در بین انجمن ها، گروه ها، افراد، محفل ها، سازمان ها، ان جی او های مختلف در داخل و خارج از کشور مورد توجه و پیگیری قرار گرفته است. هیچ فرد، گروه یا سازمان خاصی نتوانسته تاکنون رهبری آن را به عهده بگیرد و از طرفی مطالبات مشخص و حداقلی آن (که در بیانیه و دفترچه به تفصیل شرح داده شده) مورد توافق اغلب گروه ها و افراد بوده و همه را حول یک خواسته مشترک عام و حداقلی، دور هم جمع کرده است. کمپین یک میلیون امضا جنبشی است که شبکه ای گسترده دارد. به پهنای سرزمین ایران و ایرانی های خارج از کشور و فعالان حقوق زنان و حقوق بشر در سراسر دنیا. به گوناگونی افراد، محفل ها، هسته ها، سازمان ها و…؛ بنابراین اگر با این اوصاف بپذیریم «جنبش» یک میلیون امضا داریم پس بهتر می توانیم دوباره به گفته های ذکر شده از گرلاخ و دلاپورتا در ابتدای مقاله رجوع کرده و این بار با داشتن نمونه ای عینی در ذهن مان، گفته هایشان را مرور کنیم.
کمپین به عنوان یک جنبش اجتماعی نمی تواند به چهارچوب تنگ یک سازمان تقلیل یابد چون از دیوارهای یک سازمان فراتر رفته و به ده ها سازمان، گروه، محفل و افراد مستقل، تسری یافته است. بنابراین امکان اسیر شدن در ساختار واحد سازمانی را ندارد؛ و در مقابل، هیچ سازمانی هم نمی تواند ادعا کند همه کمپین است. شبکه ای از اتصالات مختلف و فراوان در شهرها، قومیت های مختلف، اقشار مختلف، سازمان ها و ان جی او ها، محفل ها، افراد مستقل و هسته های متعدد (که صرفا به خاطر پیشبرد اهداف کمپین شکل گرفته اند)، همه با هم (یا جدا و مستقل از هم) در شبکه ای سیال، جنبش یک میلیون امضاء را معنا می دهند. از این رو، اگر داده های تجربی ما از کمپین یک میلیون امضاء آن است که این کمپین به یک جنبش تبدیل شده پس روابط درون این جنبش را باید با توجه به روابط شبکه ای (باز، متکثر و سیال) بپذیریم و با معیارهای روابط شبکه ای بسنجیم. نه آن که آن را یک جنبش تلقی کنیم ولی در عمل بخواهیم روابط درون آن را با توجه به روابط «محفلی» یا روابط «تشکیلاتی» محک بزنیم و بر آن معیارها حرکت کنیم.
کار محفلی، تشکیلاتی و شبکه ای
از این زاویه سعی می کنم که در ادامه، سه سطح روابط مختلف یعنی روابط محفلی، روابط تشکیلاتی و روابط شبکه ای را بیشتر توضیح دهم. اما به طور خلاصه روابط افراد و گروه ها را در اشکال مختلف سازمان یابی می توان چنین برشمرد: 1) در محافل، تعهد افراد نسبت به یکدیگر است که جایگاه افراد را درون محفل تعریف می کند و آنها را در یک محفل حفظ می کند، 2) در سازمان ها و انجمن ها تعهد افراد نسبت به آن سازمان و انجمن (و فعالیت هایی که آن سازمان انجام می دهد) است که تعریف کننده اعضای آن انجمن است و رابطه فرد با آن سازمان و انجمن را حفظ می کند و 3) در شبکه، تعهد افراد و گروه ها نسبت به آرمان و اهداف یک جنبش اجتماعی است که افراد را درون آن شبکه تعریف و حفظ می کند. از این زاویه است که «عضویت» در یک شبکه و در یک جنبش با عضویت در یک سازمان متفاوت می شود. «عضویت» در یک جنبش را افراد و گروه ها با توجه به میزان پیگیری شان نسبت به اهداف و آرمان آن جنبش به دست می آورند، از این رو «عضویت در یک جنبش»، انتسابی نیست. درحالی که عضویت در یک سازمان با توجه به شرایطی صورت می گیرد، یعنی یک سازمان و انجمن اعلام می کند که کسانی که دارای «فلان» شرایط باشند می توانند عضو آن سازمان شوند حال این «شرایط عضویت» می تواند «شرایطی ساده» و یا «شرایطی سخت» باشد و داوطلب پس از طی کردن این مرحله می تواند به عضویت آن سازمان در بیاید. اما عضویت در یک محفل، از طریق ارتباط دوستانه فردی با افراد آن محفل به دست می آورند و نه با تعهد نسبت به آرمان های یک جنبش یا «واجد شرایط» بودن عضویت در یک سازمان.
اساس روابط محفلی: روابط “بینافردی” است
انسان ها برای اهداف مختلف جمع ها و گروه های انسانی خود را شکل می دهند و از این طریق به سازمان یابی خود می پردازند. ایجاد هویت یا هدف تغییر در زندگی گروهی یا اهداف دیگر، مبنای سازمان یابی افراد است. اما هر جمع و گروهی بنا به نوع روابطی که بین افراد در آن گروه و جمع ایجاد می شود و بنابه هدفی که دنبال می کنند تعریف و مشخص می شود. بدین ترتیب، اگر مبنای روابط بین افراد درون یک گروه و جمع، بر مبنای روابط بینافردی باشد آن را محفل می نامند، که عمدتاً هدف این محافل «هویت یابی» است. و اگر یک جمع و گروهی از افراد، روابط شان را بر اساس «کاری که می کنند» تنظیم و سازماندهی کنند، چنین جمعی را سازمان و انجمن می نامند.
از سوی دیگر، روابط محفلی هم ربطی به آن ندارد که گروهی خودشان را محفل بدانند یا ندانند، بلکه نحوه روابط بین افراد در هر جمعی باعث می شود که آن را به یک محفل تبدیل کند یا مثلاً به یک سازمان. در واقع روابط درون یک گروه اگر بر اساس روابط «بینافردی»، افراد درون آن گروه باشد آن را محفل می نامیم. پس «محفل» از گروهی از افراد تشکیل می شود که در فضایی صمیمانه بر اساس آشنایی و روابط شخصی افراد درون گروه شکل می گیرد. افراد یک محفل به دنبال رسانه ای برای عمومی کردن خواست و تفکرشان نیستند و در نتیجه خود را در معرض نقد نیز قرار نمی دهند. اما هر نوع جمعی می تواند از شکل محفلی به سازمانی ارتقاء یابد یا می تواند از شکل سازمانی به محفلی تبدیل شود و تعیین کنندگی آن را نوع رابطه بین افراد در هر گروه مشخص می کند. در یک محفل، روابط بینافردی بسیار مهم و اساسی است برای همین است که در محفل، رابطه افراد و رسیدگی به غم ها و شادی ها و دل نگرانی های درون جمع از اولویت بسیار برخورد است؛ ولی در یک سازمان، روابط مبنای تشکیلاتی دارد و افراد جایگاه شان را نه از رابطه شخصی با افراد درون گروه بلکه بر اساس جایگاه کارشان و تقسیم کاری که درون گروه و سازمان شکل یافته، اخذ می کنند. افراد یک محفل هویت خود را از روابط درون محفل می گیرند نه از کاری که انجام می دهند (مثلاً رسیدگی عاطفی، دلجویی کردن و امنیت خاطر آوردن و… اساس روابط محفلی را شکل می دهد). بنابراین در یک محفل اولویت روابط درون گروهی، بیش از هر چیز، حفظ و نگه داشت روابط عاطفی جمع و «هویت یابی از آن جمع» است و نه مسایل بیرون از محفل یا «هدفی» که آن گروه را به آن جمع کشانده است.
اما فراموش نکنیم که «محافل» و «سازمان ها»، در صورت وجود یک جنبش اجتماعی می توانند اشکال مختلف سازمان یابی درون یک جنبش باشند که در یک روابط شبکه ای (نه روابط تشکیلاتی) این محافل و سازمان ها و گروه ها با توجه به یک گفتمان خاص و یک هدف مشترک و عام، با یکدیگر کار می کنند، در واقع «محافل» می تواند یکی از اشکال سازمان یابی درون شبکه باشد، اگر یک جنبش اجتماعی وجود داشته باشد و در راستای آن به وجود آید. البته در صورت فقدان وجود یک جنبش، «محفل» یک جمع با کارکردهای دیگر است اما وقتی محافل درون یک جنبش شکل می گیرند (یا محافل از قبل موجود با اهداف یک جنبش فراگیر، پیوند می یابد) و در روابط شبکه ای آن جنبش حرکت می کنند، کارکردهای متفاوتی می تواند به خود بگیرد.
محفل ها می توانند یکی از کانون های موجود در شبکه در یک جنبش اجتماعی باشند. به عبارت دیگر یک محفل با خصوصیات یاد شده اگر مثلا برنامه های مشخصی برای کمپین دارد بخشی از شبکه بزرگ کمپین است و نمی توان برای وجود آن و شکلی که دارد ارزش گذاری (مثبت یا منفی) کرد. محفل تعریف مشخص خود را دارد و محفلی ها می توانند اگر بخواهند بخشی از جنبش یک میلیون امضاء باشند و به شیوه خود برای اهداف آن اقدام کنند. همانطور که اکنون نیز برخی از محافل از قبل موجود در یک روابط شبکه ای (و نه سازمانی) در راه اهداف کمپین تلاش می کنند (مانند «صندوق دوستی» که یکی از این محافل مهم است که چون برخلاف بسیاری از محافل، با داشتن نام و یک کار مشخص، اسمی و رسمی بر خود دارد و کمی از شکل کاملاً غیررسمی خارج شده قابل شناسایی برای ماست؛ اما بسیاری از محافل غیررسمی مانند محافل کتاب خوانی در سطح کشور وجود دارند که ما در کمپین گاهی به حسب اتفاق با آنها آشنا می شویم و می بینیم در یک شبکه غیررسمی حول کمپین شکل گرفته اند یا قبلا وجود داشته اند و اکنون برای اهداف کمپین فعالیت می کنند).
اساس روابط سازمان، روابط تشکیلاتی است
اصلی ترین تفاوت سازمان با محفل در آن است که در یک سازمان، افراد هویت خود را از «فعالیت و کاری» که در آن انجام می دهند به دست می آورند، نه بر اساس ارتباط صمیمانه ای که با هم دارند. در حقیقت، نمود بیرونی کنش و عملی که فرد در سازمان خود انجام می دهد باعث ایجاد هویت در او می شود. از طرفی سازمان چه از نوع رسمی و ثبت شده باشد و چه غیر رسمی، از طریق رسانه ها عملکرد خود را بیرونی می کند. به دنبال جذب نیرو است و نیروهای جذب شده بر اساس کاری که به عهده می گیرند جایگاه می یابند و شناخته می شوند.
سازمان ها و انجمن ها معمولا دارای شورای مرکزی یا «هیئت امنا» و… هستند. اغلب تصمیم گیری های کلان در این شوراهای تصمیم گیری انجام می شود. سازمان های رسمی و ثبت شده دارای اساسنامه مشخص نیز هستند و معمولاً هم روابط درون آن ها بر مبنای «نمایندگی» است. در واقع، انتخابات درون سازمانی برای تعیین شورای مرکزی یا دبیرکل یا شورای مرکزی، معمولاً از طریق فرستادن «نماینده» درون آن شورا شکل می گیرد. سازمان و انجمن می تواند عضوگیری محدود و یا نامحدود داشته باشد (مثلاً «انجمن حمایت از حقوق کودکان»، یا «جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست»، شیوه عضوگیری وسیعی داشتند، اما مثلاً در «کانون هستیااندیش» عضوگیری با شرایط دیگری صورت می گرفت؛ یا گروه ها و سازمان هایی هم هستند که اساساً عضوگیری نمی کنند، ولی کار درون آن ها سازمانی است و روابط تشکیلاتی بر آن ها حاکم است یعنی هر فردی با توجه به جایگاهی که در تقسیم کار آن قرار دارد تعریف می شود). در واقع، عضو گیری نیز در هر سازمان تعریف و مسیر مشخص خود را طی می کند. تقسیم کار در سازمان مشخص است و معمولاً درون کمیته ها انجام می شود و هر کمیته و گروه درون یک سازمان یک یا چند نماینده در شورای هماهنگی دارد و نهایتاً تصمیمات حول اساسنامه آن سازمان در شورای مرکزی گرفته می شود.
زمانی که اهداف یا بخشی از اهداف یک سازمان، هم راستا با اهداف کل یک جنبش باشد، در حقیقت درون شبکه آن جنبش می تواند قرار بگیرد و اعضای سازمان از طریق عمل و فعالیتی که در درون سازمان خود انجام می دهند، سازمان خود را به یکی از نقاط اتصال شبکه تبدیل می کنند. پس با این تعریف، فرض اشتباهی است اگر تصور کنیم هر چه یک سازمان بزرگتر شود ویژگی های یک جنبش را درون خود ایجاد می کند، و در نهایت سازمان می تواند خود به جنبش تبدیل شود یا به عکس یک جنبش هنگامی که با فشارهای بیرونی مواجه شود می تواند با تفوق دیدگاه های تمرکزگرا به تدریج به یک سازمان تقلیل یابد. در واقع یک سازمان چه رسمی و چه غیر رسمی درصورتی که بزرگ شود و نیروهای فراوان نیز جذب کند، لزوماً به یک جنبش تبدیل نمی شود (جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست صدها عضو دارد که در کمیته های مختلف این جمعیت فعال هستند، همینطور انجمن حمایت از حقوق کودکان).
همانطور که دلاپورتا اشاره می کند: «جنبش های اجتماعی ممکن است با ایجاد ساختارهای رسمی برای خودشان، از مخالفان قدرتمندشان تقلید کنند. بنابراین یک دولت سرکوبگر و متمرکز می تواند باعث ایجاد جنبش اجتماعی کاملاً سازمان یافته» شود، که این سازمان یافتگی می تواند روابط گروه ها و افراد درون یک جنبش را به یک روابط تشکیلاتی تقلیل دهد و آن را از روابط شبکه ای که خاص جنبش های اجتماعی است خارج سازد و در نتیجه یک جنبش را به یک سازمان فروکاهد. منظور آن است که جنبش اجتماعی بزرگ شده یک سازمان نیست. جنبش متشکل از سازمانها، گروهها، هسته ها، محفل ها، و افراد مستقل که در بافتی شبکه ای و باز قرار دارند و لزوما یک سازمان با اعضای زیاد، نمی تواند یک جنبش باشد.
از سوی دیگرً هر چه سازمان بزرگتر شود تخصص در آن معنادارتر می شود. یعنی با بزرگ شدن بدنه سازمان، تقسیم کار در آن پیچیده تر می شود و هر فردی ناچار است به طور تخصصی یک قسمت از کار را به عهده بگیرد، در نتیجه جایگاه فرد در بخش خود تثبیت شده و چون کارها در طول هم انجام می شود امکان این که ساختار هرمی و سلسله مراتب آسان تر در آن ایجاد شود، افزایش می یابد. منظور آن است که در یک سازمان نیز امکان ایجاد سلسله مراتب هست آن زمان که سازمان بزرگ شود و کارها پیچیده گردد. بنابراین به نظر می رسد که حتا برای ایجاد روابط دموکراتیک و غیرسلسله مراتبی درون یک سازمان نیز ایجاد نهادهای مستقل در درون آن، عاقلانه ترین و دموکراتیک ترین روش ممکن است.
بنابراین، سازمان هایی که چه به طور رسمی و چه غیر رسمی فعالیت می کنند و بخشی از یک جنبش بزرگ اجتماعی را تشکیل می دهند، اگر بخواهند در موقعیت افقی خود قرار بگیرند باید مراقب حجم و اندازه بدنه خود باشند. چرا که بزرگ شدن بدنه هر سازمان، نه تنها نشانه بافت جنبشی آن نیست بلکه مرتباً این روند (بزرگ شدن بدنه سازمان) ناخودآگاه به سمت هرمی شدن و باعث پیچیده شدن می گردد. از این رو، همواره یکی از راه هایی که مانع ایجاد این سلسله مراتب درون سازمانی می شود، آن بوده که از دل یک سازمان گروه های مستقل دیگری شکل بگیرد (مانند تجربه شورای کتاب کودک که چند نهاد مستقل از دل آن بیرون آمد یا تجربه مرکز فرهنگی زنان که از دل آن نهاد کتابخانه صدیقه دولت آبادی به صورت مستقل فرا رویید، یا انجمن حمایت از حقوق کودکان که یک یا دو نهاد کودکان کار از دل آن سر بر کشید). شکستن ساختارهای بزرگ و تکثیر آن در اشکال «موازی و مستقل»، نه تنها از بوروکراتیک و متصلب شدن آن سازمان جلوگیری می کند بلکه مهم تر از آن امکان جذب نیروی بیشتری که توانایی خود را واقعاً نشان بدهند (نه آن که فقط عضوی باشند برای شرکت در جلسات) ایجاد می کند و از سوی دیگر پرداختن به امور جزئی تر را هرچه امکان پذیر تر می سازد. و جالب تر از همه این ها، فضای بیشتری برای فعالان ایجاد می شود تا امکان سقوط به تک صدایی کمتر شود و در نهایت به بافتی جنبشی و روابط شبکه ای نزدیک گردد.
دلاپورتا در همین خصوص می گوید: “ساختار هر سازمانی در درون جنبش از استراژی آنها پیروی می کند و تابعی از استراژی های اتخاذ شده آنها باید باشد. سازمان های جنبش های اجتماعی باید تلاش کنند تا با اتخاذ استراتژی های مناسب، ساختاری را برای سازمان شان شکل دهند که ساختار غیر رسمی و غیر متمرکز را حفظ کند”.
تقویت “هسته ها و نهادهای خودبنیاد” راهی برای برون رفت از مشکلات
در بخش جنبش اجتماعی به نقل از گرلاخ گفته شده که «علاوه بر سازمان های رسمی موجود همواره در یک جنبش اجتماعی هسته هایی به وجود می آید که وظیفه اصلی شان بسیج گری برای عمل اعتراض آمیز است، این هسته های محلی در بالاترین سطح عدم تمرکز و نسبتاً غیر سازمان یافته هستند. در درون هر یک از این هسته ها یک ساختار رسمی تر و عملیاتی وجود دارد اما در درون یک جنبش اجتماعی این هسته های گوناگون ائتلاف هایی را برای بسیج اعتراضات به وجود می آورند». هر هسته به طور صرف تنها به اهداف جنبش می پردازد و بزرگترین هدفش جذب نیروهای جدید و بسیج عمومی است و مستقل از بقیه هسته ها عمل می کند.
با توجه به این تعریف، در کمپین نیز “هسته” ها نقش مهمی در پیشبرد اهداف جنبش دارند و هم اکنون که این مقاله را می خوانید این هسته ها عملاً وجود دارند و کاملا فعال هستند. کمپین در هر شهری “هسته ای خود بنیاد” است. بدیهی است که هر هسته ای در درون خود ممکن است کمیته های کاری تعریف شده ای داشته باشد، وبلاگ یا سایتی برای برقراری ارتباط با دیگران دارد، جذب نیرو می کند، قرار جمعی برای امضا گرفتن دارد، و همچنین سعی می کند با دیگر هسته ها در شهر های همجوار، ارتباط داشته باشد. هیچگاه نیز تصور نشده که هر گروهی در هر شهری باید با یک مرکز اصلی (مثلا تهران) در ارتباط مستقیم باشد و برنامه های خود را با تهران هماهنگ کند.
نه فعالان در تهران و نه هیچ یک از فعالان در شهرهای دیگر این روش کار را تاکنون پیشنهاد نداده اند. بلکه هماهنگی با کل جنبش یک میلیون امضاء از طریق بیان چالش ها و انتشار اخبار و گزارش ها در سایت ها و دیگر فضاهای ارتباطی صورت می گیرد. در حال حاضر، هسته ها استقلال خود و دیگری را به رسمیت شناخته اند و مستقل و خودمختار در شیوه عمل، در نوع جذب نیرو و نوع برقراری ارتباط، نسبت به دیگر هسته ها در شهرهای دیگر، فعال هستند. تصور کنید همین امروز در شهری دیگر مثلاً در شیراز یا اصفهان متوجه شویم چند گروه مختلف به طور مستقل در حال انجام فعالیت برای کمپین هستند و هر گروه نیز نگرش و جهان بینی خاص خود را دارد که حتی بعضاً در تضاد با گروه دیگر است، طبق تعریف شبکه، وجود هر کدام از این گروه های مستقل به معنای بزرگ شدن و وسیع شدن آن شبکه است. در نتیجه اگر تصور کنیم که برای ایجاد هماهنگی بیشتر، حتماً باید این دو سه گروه یکی شده و یک گروه بزرگ را تشکیل دهند، تصوری اشتباه و نابجا خواهد بود. نباید فکر کنیم لازم است همه آنها به یک اتفاق نظر مشترک برسند و «در یک موقعیت متمرکز شوند» بلکه ورود هر جمع تازه شکل یافته به شبکه جنبش یک میلیون امضاء را باید به فال نیک گرفت، به خصوص اگر هر گام خود را به معنای کل حرکت در آن شهر نداند و دیگری را به رسمیت بشناسد. هر چند ارتباط این جمع ها با یکدیگر و اطلاع داشتن از نحوه فعالیت هم و کمک رسانی «در مواقع لزوم»، از اموری کلیدی و مهم است که شیوه آن به طور نظری در بخش اول این مقاله گفته شد (استفاده از رسانه های حامی و یا فضاهای اینترنتی و روابط افراد در گروه های مختلف) و قطع یقین قسمت عمده کشف راه های جدید در طول مسیر و انجام فعالیت هاست که حاصل می شود.
کمیته مردان: نمونه ای از هسته های خودبنیاد
نمونه مثال زدنی دیگر، کمیته مردان کمپین در تهران است. با آنکه از ابتدا به دلیل «اجبار بر تفکیک جنسیتی» در کمیته ها و جلسات بود که این کمیته موجودیت یافت اما به تدریج به گروهی مستقل از دیگر کمیته ها بدل شد. برای داوطلبان کارگاه می گذارد و پیگیری آنها را نیز مستقلاً به عهده دارد. جلسات مطالعاتی دارد. قرار های جمعی برای امضا گرفتن می گذارد. بنا به ضرورت و تشخیص خود، شیوه و روال کارگاه ها را تغییر می دهد و در نهایت برای ارتباط با دیگران و ارائه گزارش های خود، وبلاگی را راه اندازی کرده است که نتیجه بحث و گفتگو ها و تجربیات خود را در آن منعکس می کند. کمیته مردان در حقیقت به مثابه یک هسته مستقل و نهاد خودبنیاد در حال فعالیت است و در عین حال با دیگران ارتباط دارد و تبدیل به جزیره ای دورافتاده نیز نشده است. هر چند بنابر تعریف بالا، لازم است بر گسترش نیرو و فعالیت های خود بیافزاید تا بتواند به کسب نتیجه مطلوب نزدیکتر شود.
البته باید توجه داشت که، در خصوص هسته های خودبنیاد که هم اکنون در حال فعالیت هستند نیز «بازنگری و اصلاح شیوه» مانند هر امر دیگری اجتناب ناپذیر است. در بخش مربوط به روابط سازمانی گفته شد که زمانی که بدنه سازمان بزرگ شود کارها پیچیده و تخصصی می شود، در نتیجه ناخودآگاه به سمت سلسله مراتب و تصمیم گیری های پشت پرده نزدیکتر می شویم. «رابل» یکی از رهبران جنبش دانشجویی آلمان در خاطرات خود می گوید: “… بله گردهمایی ها عمومی بودند اما یک گروه کوچک در یک کافه جمع می شدند و در عرض نیم ساعت در مورد چیزی تصمیم می گرفتند که مجالس عمومی در پنج ساعت نتوانسته بودند در موردش تصمیمی اتخاذ کنند. این کار لازم بود ما نمی توانستیم کاری غیر از این انجام دهیم ما نمی توانستیم همه چیز را به دست خودانگیختگی بسپاریم”.
در واقع، این اتفاق در هر جایی که بدنه های بزرگ در آن ایجاد می شود رخ می دهد و برای جلوگیری از آن، یکی راه حل «نمایندگی» دادن به «کمیته هماهنگی» است اما این کمیته پتانسیل آن را دارد که به مرور به همان جمع کافه ای تبدیل شود و برای یک عده بزرگ تصمیم بگیرد و این تصمیم گیری اش هم «مشروع» جلوه کند. همچنین، برای حفظ و تعمیم این مشروعیت صوری برای کل مجموعه، مجبور می شویم «دنبال آدم ها پاسبان بفرستیم» که در کافه ای یا مهمانی ای یا در جایی با هم «حرف نزنند» و در مورد موضوعی انسجام نیابند.
اما به جای این کارهای ناممکن، واقعاً می توانیم در گروه های کوچک و مستقل سازمان یابیم که لااقل تصمیمات درون آن گروه کوچک، فقط در سطح همان گروه مشروعیت داشته باشد و بقیه گروه ها قادر به نامشروع قلمداد کردن تصمیمات آن باشند و ملزم به اجرای آن نباشند. و به این ترتیب این گروه های کوچک در یک روابط شبکه ای و نه تشکیلاتی با یکدیگر در ارتباط باشند (همانطور که تا پیش از این لااقل در کمپین یک میلیون امضاء وجود داشته و تاحدودی دارد).
البته این نوع سازمان یابی (گسترش و تکثیر مراکز و ایجاد نهادهای خودبنیاد در کمپین تهران) تنها در حد یک پیشنهاد است، که هر گروه و فردی در کمپین می تواند به فراخور حال و شیوه خود عمل کند. مسلماً هر پیشنهادی تنها برای برون رفت از مشکلات موجود است و نه اجرای بی چون و چرا، زیرا اساساً هیچ یک از بخش ها، گروه ها و افراد در کمپین چنین مشروعیتی را ندارند که روشی را برای همگان تجویز کنند (و حتا اگر بخشی از کمپین، نمایندگی به گروهی بدهد برای گرفتن برخی از تصمیمات، باز هم بخش های دیگر کمپین می توانند این مشروعیت را برای آن گروه قائل نباشند).
در هر صورت در این جا در حد توان سعی کرده ام لااقل روشی را که می پسندم و خیال می کنم راهگشاست و به آن پایبندم توضیح دهم، همین و بس. البته، این هسته های خودبنیاد نیز روش جدیدی در کمپین نیست، بلکه روشی است که پیش از آن نیز وجود داشته اما تاحدودی به حاشیه رفته است. از این رو است که سعی می کنم با تاکید بر این روش در واقع بر این گرایش از قبل موجود تاکید کنم و بگویم که برای برون رفت از برخی مشکلات می توان این گرایش را هرچه بیشتر تقویت و به گرایشی عمومی تبدیل کرد.
ایجاد ورودی های متعدد به کمپین
برای روشن شدن بیشتر موضوع، کمپین در تهران را به عنوان نمونه مرور می کنم: تهران ویژگی هایی منحصر به فرد دارد که لزوم گسترش نهادها و تشکیل هسته های خود بنیاد در آن بیش از دیگر شهرها احساس می شود. اول آنکه تهران (در مقام پایتخت ایران) به طور تاریخی و به دلیل دسترسی بیشتر به امکانات، عموماً پتانسیل آن را دارد که به عنوان مرکزیت و راس جایگاه یابد. و خود و دیگران تهران را به عنوان گروه “اصلی” بپذیرند. یعنی قدمی برای نزدیک شدن به ساختاری هرمی شکل در سطح کلان. حال اگر انجام کار را در کلانشهر تهران تنها به یک هسته مرکزی، محدود کنیم که در عین انسجام درونی، مانندی چون خود ندارد، به این ویژگی تاریخی تهران دامن زده ایم. یعنی حضور تنها «یک» هسته توانمند و متمرکز می تواند بیش از پیش خطر مرکزیت و در راس قرار گرفتن را ایجاد کند. در حالی که، وجود هسته های متعدد و متنوع می تواند از احتمال «ابتلا به این مرض» جلوگیری کند. چرا که هر هسته ای خلاقیت و توانایی هایی متفاوت از دیگری دارد و شیوه کار را، خود تعیین می کند. مهمتر از همه هر هسته مستقل با فتح باب ورودهای تازه برای جذب و همکاری داوطلبان، در واقع راه های ورودی به کمپین را متکثر و پرتعداد می سازد و انحصار ورودی کمپین (فقط از یک دریچه) را ساخت شکنی می کند. همچنین حضور هر نهاد خودبنیاد، فضایی جدید، انعطاف پذیر و جذاب است برای دعوت و جذب داوطلبان بیشتر که در نتیجه، تنوع و تکثر در آرایش داوطلبان را نیز افزایش می دهد.
از طرف دیگر، تراکم جمعیت و گستردگی جغرافیایی تهران بزرگ، که خود به تنهایی در حد یک کشور است، لازمه وجود هسته های مختلف را به امری جبری و اجتناب ناپذیر تبدیل می کند. چرا که یک گروه و هسته نمی تواند جا برای همه داوطلبان و علاقه مندان داشته باشد. اگر قرار باشد برای پشتیبانی از این طرح مصداق قابل لمسی را بیاورم می توانم به تجربه داوطلبان کرج استناد کنم. در این مدتی که از عمر کمپین می گذرد بارها و بارها تلاش کرده ایم که داوطلبان مستقر در کرج را قانع کنیم تا مستقل از تهران در خود کرج گروه و هسته ای را شکل دهند و داوطلبان کرج را جذب و سازماندهی نمایند، چرا که تهران به اندازه کافی امکان دسترسی و جذب نیروهای کرج را ندارد و متاسفانه نتیجه آن از دست دادن بسیاری از داوطلبان با انگیزه شده است. در حالی که در نگاهی جغرافیایی می توانیم بپذیریم کرج درحکم یکی از مناطق 22 گانه تهران است و شاید رفت آمد از کرج به برخی از نقاط تهران ساده تر از رفت آمد مثلاً از شرق به غرب تهران است. بنابراین در نگاهی گذرا به جمعیت تهران و گستردگی آن می توان به سادگی پذیرفت که اگر در شهری کوچک مانند کرج لازم است گروهی مستقل و خودبنیاد عمل کند در تهران باید چندین و چند گروه و نهاد خودبنیاد وجود داشته باشد.
از طرفی بزرگ شدن هسته اصلی در تهران ناخودآگاه امکان جذب نیرو را روز به روز کمتر می کند به آن دلیل که اولاً ورودی داوطلبان فقط منحصر به این هسته شده و آنها مجبورند در صف بایستند، دوماً سازماندهی و انسجام امور در چنین شرایطی به امری سخت و دشوار تبدیل می شود. ضمن آنکه پیشنهاد کار برای افرادی که به کمیته ها می پیوندند و یا قصد مشارکت دارند عملا وجود ندارد و به دفعات پیش آمده که آنها حتا از جمع و ادامه ارتباط پس از مدتی کناره می گیرند.
گاهی دیده می شود برای جذب نیروها و یا نگه داشتن آنها پیشنهادهایی داده می شود که با آنکه می تواند تاثیرگذار باشد و به همبستگی افراد کمک زیادی کند، اما چون کار مشخصی در ارتباط با کمپین وجود ندارد در صورت ادامه ممکن است به ضد خود تبدیل شود و افراد احساس بیهودگی کنند. هر چند واقعن این کارها (مانند کوهپیمایی یا برگزاری جلسات نمایش فیلم و…) لازم است، اما کافی نیست. در حالی که اگر هسته ها و نهادها بتوانند بدون حس جدایی از هدف کلی، از هم تفکیک و مستقل شوند، به راحتی آنقدر کار بر زمین مانده در حول و حوش کمپین وجود دارد که نیازی به تعریف کاری به این شکل شاید به وجود نیاید. هر گروهی می تواند خود داوطلبانی را جذب کند، تئاتر خیابانی اجرا کند، فیلم بسازد و یا به شهرهای دیگر برای عمومی کردن خواسته های جنبش یک میلیون امضا سفر کند.هر هسته می تواند مستقلا مراسم هایی را در جهت عمومی کردن خواسته های کمپین برگزار کند و این فرصت را برای علاقمندان بیرونی ایجاد نماید که با وجود برنامه های مختلف امکان شرکت در یکی از آنها را بالاخره به دست آورد چرا که با نبود هسته ها و گروه های متعدد لاجرم تعداد برنامه ها کم شده و به دلیل کمبود جا و فضا چهره هایی تکراری مدام حضور می یابند و امکان دعوت از دورترها از بین می رود در حالی که هر نشست و مهمانی خود دلیل و بهانه ای می تواند باشد برای جذب نیروهای جدید به کمپین نه آنگونه که برخی از افراد تصورمی کنند برنامه ها و نشست ها فرصتی است برای تجدید دیدار با دوستان و هیچ برنامه ای بدون حضور انان نباید تشکیل شود. در حقیقت با وجود هسته های مختلف و تشکیل برنامه های متعدد هم دوستانی که احساس می کنند در همه جا باید حضور داشته باشند و هم داوطلبان و علاقمندان به کمپین این امکان را دارند که بالاخره در یکی از جمع ها دعوت شوند.
نگاهی به اعضای فعال در کمیته ها نشان می دهد که اکثریت قریب به اتفاق فعالان کنونی در کمیته های تهران، افرادی هستند که در کارگاه های اولیه و ماه های نخست وارد کمپین و کمیته ها شده اند، یعنی درست زمانی که کمیته ای را بر حسب نیاز کاری شکل داده بودیم اما هنوز نیروی لازم برای آن نداشتیم و به هر کدام از داوطلبان جدید که پیشنهاد کار در کمیته ای را می دادیم در حقیقت او را با مسئولیت و کاری جدی روبرو می کردیم و او این امکان را داشت که بتواند با خلاقیت و گذاشتن زمان لازم، آن کمیته را شکل دهد. اتفاقی که از یک زمان به بعد بسیار به ندرت رخ می دهد.
از طرفی با گذر زمان و تخصصی شدن نقش ها و تثبیت جایگاه افراد در هر کمیته، به مرور سیالیت (که ویژگی اصلی کمیته ها بود) عملاً از بین رفت، در نتیجه خلاقیت کنشگران پایین آمده و امکان سلسله مراتبی شدن را افزایش داده است، هم چنین «چرخشی بودن نقش ها و وظایف» (به عنوان یکی از اصول اولیه و پذیرفته شده در کمپین) پس از گذشت یک سال عملاً اتفاق نیافتاده است و بسیاری از افراد از ابتدای کمپین تاکنون در همان کمیته اول مانده اند و یا حداکثر کمیته اصلی خود را حفظ و در کمیته های دیگر هم جسته و گریخته شرکت می کنند.
این در حالی است که سادگی کار در کمپین فرصتی است استثنایی برای جذب نیرو. و جنبش زنان نمی تواند به سادگی از این فرصت دست بردارد. پیشنهاد تشکیل «نهادها و هسته های خود بنیاد» بی شک به این خاطر است که بتوان هر چه بیشتر کمپین و خواسته های آن را گسترده کرد و جذب نیرو نمود. آنچه این روزها از توان کمیته های فربه و تا حدودی بروکراتیک شده، خارج است.
بنابراین، می توان به جای آنکه کمیته های موجود را عریض تر و چاق و چله تر کنیم آنهایی را که توان رشد و عضو گیری مجدد دارند را «دوباره تولید» کنیم. هسته ها و نهادهایی بسازیم که در عرصه کمپین فعالیت کنند، حال به هر شیوه ای که خود می پسندند و توان آن را دارند یا شرایط به آنها اجازه می دهد. به بیان دیگر، شکل کنونی کمیته ها و ارتباط آنها با یکدیگر در تهران را به مانند یک هسته مستقل در نظر بگیریم و بکوشیم فضایی ایجاد کنیم تا نمونه هایی دوباره از آن ساخته شود. و به واقع «تولیدمثل» کنیم. هسته های جدید می توانند از نمونه موجود در همین تهران یا در شهرستان ها کسب تجربه کنند، یا با خلاقیت خود شیوه ای نوین برای انجام کارها ابداع نمایند. تعداد بیشتر «هسته های خود بنیاد» در یک جنبش اجتماعی نوین رابطه مستقیم با موفقیت آن جنبش در عمومی کردن خواست ها و جذب نیرو دارد.پس با تشکیل هسته های جدید و تقویت هسته های موجود و تاکید بر ایجاد رسانه برای هر هسته به عنوان ابزار ارتباط با دیگر هسته ها در سطح شبکه به رشد جنبش یاری رسانیم. با علم به آنکه در یک جنبش اجتماعی نوین اتفاقاً «موازی سازی» امری مهم و کلیدی است، پس برای بقا و تداوم کارها هم که شده، آگاهانه و با خلاقیت «موازی سازی» کنیم.
پانوشت:
1- از مشکلاتی که در برخی از کمیته های کمپین مطرح می شود، مشکل «چرخش اطلاعات» است. طرح این بحث در کمپین همزمان بود با بحث ضرورت «تکثر مراکز تصمیم گیری در کمیته ها»، به جای «تمرکز تصمیم گیری در کمیته هماهنگی». جالب است که ایده «نرسیدن اطلاعات» عمدتا از سوی کسانی در کمپین مطرح می شد که در کمیته هایی فعالیت داشتند که به بیشترین اطلاعات کمپین دسترسی داشته و دارند یعنی خود مرجعی هستند که باید اطلاعات را به دیگران منتقل کنند. کسانی که فرمول «تمرکز در تصمیم گیری / چرخش اطلاعات» را مطرح می کنند، اتفاقا کسانی هستند که نه فقط رسانه اصلی کمپین، بلکه ایمیل های کمپین (یعنی ورودی اطلاعات از بیرون به کمپین) را در اختیار دارند و اتفاقا مسئول کمیته های مختلف کمپین هم هستند و در اکثر جلسات کمیته هماهنگی حضور دارند. گذشته از این مسئله، می توان ادعا کرد که ایده «تکثر اطلاعات» (همراه با تمرکز تصمیم گیری) اساسا امری ذهنی است که نمی تواند مشکل «توزیع قدرت» را حل کند. حاملان این ایده تصور می کنند که صرف وجود «اطلاعات» قدرت می آورد و اگر اطلاعات بین همه «مساوی» پخش شود، ساختار افقی ایجاد می شود و قدرت متکثر می شود. در صورتی که اساس این ایده دارای اشکالات فراوان است چون که اولا بحث توزیع قدرت ربط چندانی به یک دست کردن توانایی افراد ندارد (درحالی که به نظر می رسد برخی افراد، «توزیع قدرت» را معادل «یکسان کردن توانایی ها» و به نوعی «جامعه بی طبقه توحیدی» قلمداد می کنند. درحالی که انسان ها، توانایی ها و ظرفیت های متفاوت دارند و قرار نیست همه افراد به لحاظ توانایی و کارکرد، یک دست شوند تا مثلا «سلسله مراتب» از بین برود، بلکه توزیع قدرت و تکثیر آن مکانیزم های خاص خود را دارد)، ثانیا «داشتن اطلاعات» به خودی خود «قدرت» نیست. شاید «دانش»، قدرت تلقی شود، اما مطمئنا دانش معادل اطلاعات نیست. امروزه در اینترنت، اطلاعات به وفور وجود دارد ولی این پهنه عظیم اطلاعات لزوما کسی را نه توانمند و نه قدرتمند کرده است. دانش چیزی فراتر از اطلاعات است شاید بتوان دانش را اطلاعات پردازش شده یا تحلیل شده دانست اما مسلما تفاوت بسیار عمده ای بین دانش و اطلاعات وجود دارد.
منبع: مدرسه فمینیستی