مهرزاد بروجردی- جینیو عبدو
دولتمردان ایران وقتی از جانب واشنگتن نگران می شوند، صحنه هایی اینچنین را تصور می کنند: اتاقی پر از ایرانی های تبعیدی جوان و هیجان زده و تعدادی از مقامات دولتی رده پایین آمریکایی که به دور هم مشغول مناظره درباره راه های آماده ساختن حرکت اپوزیسیون برای روزی هستند که رژیم ضعیف در ایران در آستانه سرنگونی است. مسأله اصلی در این مناظره این نیست که آیا دولت ایران سقوط خواهد کرد یا خیر؛ بلکه مسأله این است که این اتفاق چه زمان و با چه ابرازی روی خواهد داد.
یکی از شرکت کنندگان که مقام آمریکایی از وزارت خارجه است، ناخشنودی خود را پشت میکروفون اینچنین اعلام می کند: “شما درباره انتخابات مجلس حرف بزنید و اینکه چه کسی برد و چه کسی بازنده شده است. ما در آمریکا به مهره ها کاری نداریم. همه مثل هم هستند. ما به جامعه انسانی کار داریم.” یک شرکت کننده هم که اعتماد به نفس بالایی دارد می گوید “وقوع یک انقلاب اجتناب ناپذیر است.“
این بحث، تصویری خیالی از ایرانی ها نیست. این چیزی است که چند هفته پیش در یک موسسه ارزیابی دولتی اتفاق افتاده، اما می بایست سربسته باقی بماند زیرا درهای آن بر روی رسانه ها بسته بود. اما واشنگتن چگونه می تواند دچار این توهم شود که یک انقلاب مخملی در ایران قابل انجام است؟ دولت آمریکا درحالیکه با مشکلات عدیده در عراق و فشار کنگره برای چاره اندیشی درباره دخالت های ایران روبرو است، ضعیف تر از آن است که تحولی را در ایران پدید آورد.
این بازی ایرانی علی رغم تعجب همگان، به همنوایی قبل از تهاجم به عراق شباهت داشت. نظیر کمک مالی به تبعیدی های عراقی که قانون آزاد سازی این کشور را در سال 1998 فراهم آورد، دولت بوش 75 میلیون دلار را برای “پیشبرد دموکراسی” در ایران اختصاص داده است. بخشی از این پول راهی رادیو و تلویزیون های فارسی زبان شده است، مابقی نیز به نارضایانی سپرده شده که لااقل به لحاظ نظری به ایجاد ناآرامی در داخل کشور کمک می کنند.
دربرخی محافل واشنگتن شامل موسسات تحت حمایت مالی ایالات متحده، شورش داخلی در قالب تغییر حکومت بر حمله نظامی ترجیح دارد. اما نظیر گزینه نظامی، اینکه دولت بوش تا چه میزان بر فشار خود در این زمینه ادامه خواهد داد به حدس و گمان ها بستگی دارد. چیزی که مسلم است این است که جامعه تبعیدیان ایرانی در دوره رئیس جمهوری بعدی، صرفنظر از اینکه نفر بعدی چه کسی باشد، بر ایده شورش مردمی تأکید خواهند نمود.
به هرحال بر سر راه دولت بوش و جانشینان او یک مشکل عملی وجود دارد. به سختی می توان توافقی را در بین ایرانی های مخالف بر سر چگونگی تغییر رژیم شاهد بود. از نظر مخالفان داخل ایران نیز، دریافت پول یا حمایت از آمریکا به معنای وداع با زندگی است. فعالان خود اشاره می کنند که تصمیم دولت بوش در کمک رسانی مالی به سازمان های جامعه مدنی از اعتبار این سازمان ها و گروه های غیردولتی در چشم مردم عادی کاسته است.
با اینحال فعالان دموکراسی داخل ایران، طرفدار وقوع یک انقلاب دیگر از نوع مخملی یا هر نوع دیگری نیستند. همانطور که میلوان جیلاس نویسنده و سیاستمدار سابق یوگسلاوی می گفت: “زندگی عادی نمی تواند طولانی مدت با رفتارهای انقلابی کنار بیاید.” اگر ما آنچه را که از سال 1979 بر سر ایرانی ها آمده درنظر بگیریم، عطش آنها برای عادی بودن و کنار زدن تعییرات افراطی کاملا قابل درک خواهد بود.
ایرانی های در تبعید و موافق تغییر رژیم به چند گروه تقسیم می شوند. برخی از آنها مخالف حکومت تهران هستند و در عین حال به نیات آمریکایی ها اعتماد ندارند. برخی دیگر مخالفانی هستند که از ساختار نسبتاً مناسبی برخوردارند و طرفدار انتقال پیام پدرسالارانه “آزادی” از طریق تلویزیون های ماهواره ای در کالیفرنیا یا واشنگتن به داخل ایران هستند. البته عده ای هم هستند که تازه از کشور خارج شده و برخی از آنها در حرکت دانشجویی اواخر دهه 1990 نقش داشته اند. آنها برای بازگشت به ایران دموکراتیک تا آخر ایستاده اند. ایرانی ها در ملغمه ای از افکارشان، غم دوری از وطن و امیدهای پریشان، اکنون کانون توجهات را به سوی شورش از درون منعطف کرده اند.
نتیجه آن آسودگی خیال برای همه است. دولت بوش می تواند به منتقدان ناشکیبای خود بگوید فشار بی وقفه ای را بر رهبران ایرانی وارد ساخته و در عین حال گزینه نظامی را نیز از نظر دور نساخته است. ایرانیان درتبعید هم احساس می کنند با کمک مالی ایالات متحده می توانند در نهایت برای تغییر رژیم فشار وارد کنند. اگر کارها مطابق نقشه پیش نرود، بهانه لازم هم در دست است. دولت آمریکا می تواند همیشه ادعا کند “احمد چلبی نوع ایرانی” امید واهی داده و زیر قولش زده است. ایرانی های درتبعید هم می توانند ادعا کنند دولت آمریکا حرف آنها را گوش نکرده است.
در همین حال، هیچکدام از طرفین هیچ تمایلی برای پاسخ دادن به سوالات موجود درباره رویکرد تغییر رژیم از خود نشان نمی دهند: آیا ایرانی های در تبعید گروه مناسبی برای انجام این کار هستند؟ آنها از چه میزان حمایت اجتماعی در داخل ایران برخوردار هستند؟ چرا آنها نمی توانند بین خودشان همکاری داشته باشند؟ فعالیت های آنها از چشم مردم ایران چگونه ارزیابی خواهد شد درحالیکه امپریالیسم غربی در متن و ریشه این طیف سیاسی قرار گرفته است؟ آیا این اقدامات به تحریک رژیم مملو از وسواس های امنیتی در داخل دامن نخواهد زد؟
واقعیت این است که دولت بوش در تلاش برای یافتن یک لخ والسای ایرانی عاجز مانده است، به همان اندازه که مخالفین ایرانی در جمع شدن پشت سر یک رهبر پیشرو درمانده اند. بنابراین سوال پیش رو یکی از این دو گزینه آمریکایی است: حمله نظامی یا انقلاب؟ یکی از رویکردها این است که ایالات متحده از همه پیش شرط ها صرفنظر نموده و وارد گفتگوهای مستقیم و جدی با ایران شود. این مطبوع ترین گزینه برای دولت بوش است اما برای رئیس جمهور بعدی (خصوصاً اگر دموکرات باشد) واقعی تر خواهد بود.
اگر واشنگتن تصمیم بگیرد به گزینه مذاکرات مستقیم تن بدهد، منطقی آن است که تمام طیف های سیاسی ایران را به جای برگزیدن تنها “میانه روها” یا “مصلحت اندیش ها” وارد معادله کند. کسانی که می بایست مخاطب واشنگتن قرار گیرند، باید آنهایی باشند که بر تهران حاکم اند و نه سوداگران توهمات ایرانی. ایالات متحده می بایست قبل از آنکه یک جامعه دیگر از ایرانیان تبعیدی به سیاست خارجی اش جهت دهد، باید سخت فکر کند.
منبع: دیلی استار- 24 ژوئن