از اینجا

نویسنده

گفت و گو با سعید کمالی دهقان

مستندی برای ندا و انتظار بازگشت به ایران

پژمان اکبرزاده

 

“برای ندا”،  عنوان مستندی یک‏ساعته از “آنتونی توماس”، کارگردان بریتانیایی است. مستندی که زندگی ندا آقاسلطان، دختر ۲۷ ساله‏‌ی ایرانی را مرور می‏کند.

دختری که در جریان تظاهرات اعتراضی مردم ایران در تابستان سال گذشته، با شلیک گلوله‏ای جانش را از دست داد؛ با چشمانی باز در برابر دوربین موبایلی که صحنه‏ی جان دادن او را به تمام جهان مخابره کرد و ندا را به نمادی برای جنبش مردم ایران تبدیل کرد.

“برای ندا” با صدای شهره‏ آغداشلو، هنرپیشه‏ی ایرانی در هالیوود، روایت شده است. در این فیلم، شخصیت‏های گوناگونی درباره‏ی ندا صحبت می‏کنند؛ از رضا دقتی، عکاس صاحب‏نام ایرانی در پاریس گرفته تا اعضای خانواده‏ی ندا آقاسلطان در تهران و شماری از فعالان حقوق بشر و رسانه‌ای در جهان.

یکی از شخصیت‏های کلیدی در شکل‏گیری این مستند، سعید کمالی دهقان، یک روزنامه‏نگار جوان ایرانی است که با شماری از پرمخاطب‏ترین رسانه‏‌های جهانی همکاری دارد. وی می‌گوید: “چند ماه پس از انتخابات، به‌خاطر گزارش‏هایی که برای “گاردین” می‏نوشتم، مجبور شدم ایران را ترک کنم و به لندن بروم. آن‏جا بود که با آنتونی آشنا شدم. یکی از دوستان مشترک‏مان که برای “لوس‏آنجلس تایمز” می‏نوشت، مرا به او معرفی کرد”.

سعید روزهای آغازین تظاهرات در تهران را اینگونه در ذهن دارد: “در لندن بودم و احساس گناه می‏کردم. احساس می‏کردم همه در ایران دارند مبارزه می‏کنند. یک‏سری کشته شده‏اند، یک سری در زندان هستند، یک‌سری دارند شکنجه می‏بینند و من در لندن دارم زندگی‏‌ام را می‏کنم. هرچند که زندگی در لندن انتخابی نبود و به شکلی مجبور شدم، اما به‌هرحال دلم می‏خواست کاری بکنم. وقتی آنتونی به من این پیشنهاد همکاری برای ساخت مستند را داد، فوری قبول کردم که به ایران برگردم و گفت‏وگوها را انجام دهم.”

اما سعید کمالی دهقان، پیش‌تر به دلیل همکاری با رسانه‌های خارجی در پوشش تظاهرات، ناگزیر به ترک ایران شده بود. در زمان اقامت در ایران اخطارهایی دریافت کرده بود؛ بازگشت دوباره حتا امکان بازداشت او را نیز با خود داشته، ولی وی همچنان حس می‌کرده باید کاری انجام دهد. نسبت به ورود دوباره‌، واکنش خاصی نمی‌بیند و یک ماه در تهران می‌مانـَد…

در این مستند، سعید را در فضای امنیتی و بسته‌ا‏ی در تهران می‏بینیم. وارد خانه‏ی ندا می‏شود، با خانواده‌ی او صحبت می‏کند و در اتاق ندا قدم می‏زند. سعید می‌گوید: «حدود دوماه طول کشید تا توانستم به ایران بروم. در این دوماه تحقیق می‏کردم که ببینم چگونه می‏توانم به این خانواده نزدیک شوم. از لندن نمی‏توانستم مستقیم با این خانواده تماس بگیرم ممکن بود کُل پروژه به‏خطر بیافتد. برای خانواده‌ی او هم ممکن بود خطرناک باشد»

این روزنامه‌نگار جوان ایرانی می‌افزاید: «مطمئن نبودم که خانواده‏ی ندا بپذیرند که با آن‏ها گفت‏وگو کنم. تلفن مستقیم آن‏ها را هم نداشتم. حتی یک‌بار هم با ‏آن‏ها صحبت نکرده بودم. در تهران، نشانی محل کار برادر و خواهر ندا را می‏دانستم. یک روز اتفاقی به محل کار برادرش رفتم. بدون این که به او اطلاع بدهم. می‏ترسیدم که تلفن‌اش را کنترل کنند. حدسم هم درست بود. به محل کارش که یک آژانس مسافرتی بود، رفتم. خودم را جای یک مسافر جا زدم و گفتم که می‏خواهم بلیت رزرو کنم. به برادر ندا توضیح دادم که از لندن برای تهیه‌ی این فیلم آمده‏ام و پرسیدم که آیا قبول می‏کنند با آن‏ها گفت‏وگو کنم یا نه. او هم زمان خواست که با مادرش مشورت کند. بعد از چند روز من دوباره، بدون این که به او زنگ بزنم، به محل کارش رفتم و متوجه شدم که خانواده پذیرفته است»

سعید، به گفته‌ی خودش، هر لحظه احساس می‏کرده که ممکن است شناسایی و دستگیر شود. می‌گوید: «زمانی که می‏خواستم به خانه‏ی ندا بروم، وانمود کردم که من در این ساختمان زندگی می‏کنم. چون خانه‌‏ی ندا در یک ساختمان بزرگ قرار داد و هنگام رفتن به خانه‏ی آنها ، در خانه باز بود. من تظاهر کردم که زنگ آپارتمان دیگری را می‏زنم و رفتم داخل. دیدار اول من با خانواده به این شکل اتفاق افتاد. ما از قبل در لندن فکر می‏کردیم که در تهران می‏توانم فیلمبردار و صدابردار خوب استخدام کنم تا همه‏چیز به‏طور حرفه‏ای انجام بگیرد، اما با هرکس که تماس گرفتم، قبول نکرد. با مستندسازانی خیلی معروف هم در ایران تماس گرفتم، ولی هیچ‏کس حاضر نشد ریسک کند. »

خانواده‏ی ندا اما در این بین چگونه عمل می‌کرد؟ با توجه به شرایط در داخل ایران، از همکاری برای ساخت چنین مستندی وحشت نداشت؟ سعید کمالی دهقان: «نه! خانواده‏ی ندا، خانواده‏ی بسیار شجاعی هستند. نگرانی‏شان بیش‌تر از این بود که من دستگیر بشوم. چون خانواده‏ی ندا به‌خاطر این که همه‏ی ایران آنها را می‏شناسد، تاحدی محفوظ‌‏تر از دیگران هستند. دولت همیشه تلاش می‏کند که از آنها فاصله بگیرد. حتی در مستند جدیدی که دولت پخش کرده، تلاش کرده بود خانواده‌ی ندا را برای همکاری تحت فشار قرار دهد ولی باز هم موفق نشده بود. چون هر کاری بخواهند با این خانواده انجام بدهند، در همه‏ی رسانه‏های جهان بازتاب پیدا می‏کند. ما هم خیلی مراقب بودیم و خوشبختانه پروژه لو نرفت»

محدودیت‌های فنی برای ضبط صدا و تصویر در خانه ندا مشکل‌ساز بود اما از نگاه سعید، همین محدودیت در نهایت جنبه مثبتی را در روند فیلم پدید آورد: «اگر فیلمبردار و صدابردار داشتم، آن نزدیکی‏ که بین من و خانواده ندا پیدا شد، ممکن نمی‏شد. من نمی‏توانستم هفته‏ای دو سه بار به خانه‏ی آنها بروم، شام پیش‏شان بمانم و صحنه‏هایی را فیلمبرداری کنم که در فیلم می‏بینید؛ صحنه‏ی اتاق ندا، لوازم شخصی‏اش، کتاب‏هایش و… صحنه‏هایی که برای من خیلی مهم بودند. اگر فیلمبردار داشتم، همه‌چیز خیلی رسمی اتفاق می‏افتاد و ممکن بود، آن‏‏طور که ما می‏خواستیم نشود. »

 

نوارهای ضبط شده و ویدئو‏ها را چگونه از ایران خارج کردی؟

سعید کمالی دهقان : بزرگ‏ترین مشکل همین بود که ما چگونه این‏ فیلم‏ها را از ایران خارج کنیم. ۱۵ نوار ویدئویی را باید خارج می‏کردم. به فکر دی‏اچ‏ال و یا روش‏های پستی دیگر بودم، ولی به هیچ‏کدام نمی‏شد اعتماد کرد. در نهایت تصمیم گرفتم که ۱۵ نوار را در چمدانم بگذارم و از فرودگاه بیرون بیایم.

اتفاق جالب و تا حدی خطرناک هم که افتاد این بود که پرواز من، سه ساعت تاخیر داشت. همه‏ی آن لحظه‏ها فکر می‏کردم که می‏خواهند بیایند و دستگیرم کنند. چون بیشتر کسانی که در ایران دستگیر شده‏اند، هنگام خروج از کشور این اتفاق برای‏شان افتاده است. ولی بخت با من یار بود و آن سه ساعت تاخیر هم به‌خاطر خواب ماندن کمک خلبان هواپیما پیش آمده بود.

 

آنتونی توماس هم در مصاحبه‏ای که چندی پیش از سی‏ان‏ان پخش شد، می‏گفت که در فرودگاه خیلی با اضطراب منتظر تو بوده و وقتی وارد شدی، حس کرده هیچ‏وقت از ورود کسی به یک فرودگاه تا آن حد خوشحال نشده بوده! احساس خودت چه بود وقتی وارد فرودگاه لندن شدی؟

پیش از آن، من و آنتونی قرار گذاشته بودیم که هرشب به او ایمیل بزنم تا مطمئن باشد من سالم هستم و دستگیر نشده‏ام. به او گفته بودم اگر سه روز گذشت و من ایمیل نزدم، به این معناست که دستگیر شده‏ام. آن‌موقع باید با یک‌سری افرادی که معرفی کرده بودم، تماس می‏گرفت که در مورد این پروژه بنویسند و آن را رسانه‏ای کنند.

برای آنتونی آن یک‌ماه خیلی اضطراب‏آور بود. به‌همین دلیل لحظه‏ی ورود من به لندن، یک‏باره هم برای او با نوعی آرامش همراه بود و هم برای من. خیلی خوشحال شد و پرید مرا بغل کرد. انگلیسی‏ها معمولاً این‏طور رفتارهایی از خود نشان نمی‏‌دهند.

خود من، بیش‌ترین اضطرابی که داشتم، در فرودگاه تهران به‌خاطر سه ساعت تاخیر هواپیما بود. وقتی سوار هواپیما شدم، دوتا قرص خواب خوردم و خوابیدم که دیگر چیزی نفهمم. وقتی به لندن رسیدم، احساس می‏کردم کاری را که می‏خواستم انجام دادم و دوباره به آرامش برگشته‏ام.

 

به این ترتیب، فعلاً نمی‏‌توانی به ایران برگردی؟

آره خب. انجام دادن این گفت‏وگوها و این فیلم‏برداری‏ها، پایان رفتن من به ایران برای مدت زمان معینی است.

 

و این انتخاب و تصمیم خودت بود…

بله. اگر با کارهای دیگران مقایسه کنید، می‌بینید این حداقل کاری بوده که می‏توانستم انجام بدهم. آدم‏های زیادی کشته شده‏اند، افرادی مانند ندا، سهراب، اشکان و… جان‏شان را داده‏اند، کسانی بوده‏اند که شکنجه شده‏اند، به عده‏ای تجاوز شده و… کاری که من انجام دادم، در مقابل کارهای آنها هیچ‏چیزی نیست.

 

این حس که تا زمانی نامعلوم نمی‏توانی به ایران برگردی، برایت چگونه است؟

خیلی حس بدی است. چون مرتب به این فکر می‏کنم که دقیقاً چه لحظه‏ای می‏توانم به ایران برگردم؟ کِـی؟ پنج سال بعد؟ دو سال بعد؟ یا شش سال بعد؟ ولی خیلی به آینده امیدوار هستم. همان‏طور که در فیلم می‏گوییم، به‌نظر ما این شروع یک پایان است. به‌همین دلیل خیلی امیدوارم که آن روز نزدیک باشد. دمکراسی را همین‏طوری نمی‏آورند درب خانه‏ی آدم تا به او تقدیم کنند.

 

نقل از رادیو زمانه