فیلم 300 در ادامه جنجال بزرگی که بر سرآن بر پا شده، همچنان مورد بحث محافل سینمائی و سیاسی است. نگاهی داریم به این فیلم.
نگاهی به فیلم 300
چهره ایرانی را فقط غریبه تخریب نمی کند
کارگردان: زاک اسنایدر. فیلمنامه: زاک اسنایدر، کرت جانستد، مایکل گوردون بر اساس داستان مصور فرانک میلر و لین والری. موسیقی: تیلر بیتز. مدیر فیلمبرداری: ئلری فانگ. تدوین: ویلیام هوی. طراح صحنه: جیمز بی. بیزل. بازیگران: جرارد باتلر[پادشاه لیونیداس]، لنا هیدی[ملکه گورگو]، دومینیک وست[ترون]، دیوید دنهم[دیلیوس]، وینست رگان[سروان]، مایکل فاسبندر[استلیوس]، تام ویزدام[آستینوس]، اندرو پلیوین[داکسوس]، رودریگو سانتورو[خشایار شاه]. ۱۱۷ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ آمریکا.
۴۸۰ سال قبل از میلاد. خشایارشاه پادشاه پارس به دنبال عملی کردن نقشه بزرگ پدرش داریوش در صدد فتح دولت شهرهای یونانی است. بزرگ ترین این شهرها اسپارت و آتن هستند که در برابر فرستادگان خشایارشاه مبنی بر تسلیم، مقاومت می کنند. لئونیداس پادشاه اسپارت که پذیرش دستورهای خشایار شاه را بردگی می داند، با کشتن فرستاده خشایار شاه به او اعلان جنگ می دهد. در سنای آتن بر سر جمع کردن سپاه و پشتیبانی از لئنیداس اختلاف وجود دارد. اما لئونیداس که از نزدیک شدن سپاه خشایارشاه آگاه شده، تصمیم به مقاومت در برابر آنان می گیرد. برای این کار فقط به سیصد سرباز حرفه ای گارد محافظ خود اطمینان و دسترسی دارد. او می اندیشید اگر بتواند چند روزی در برابر سپاه پارس بایستد سنای آتن به یگانگی دست سافته و ارتشی جهت نبرد با نیروهای خشایار شاه فراهم خواهند کند. لئونیداس به همراه افرادش در تنگه ترموپیل موضع گرفته و با رسیدن سپاه پارس درگیر جنگی خونین و نابرابر می شوند. در پشت جبهه گورگو، همسر وی نیز اسیر دسیسه های خائنان است و تصمیم دارد سناتورها را به وحدت فرا خواند. در سومین روز نبرد همگی سیصد اسپارتی و لئونیداس کشته می شوند. در حالی که آتنی ها با کشف خائن و ضرورت فراهم کردن سپاه تصمیم به مقاومت در برابر نیروهای پارس گرفته اند…
فیلم ۳۰۰ بر اساس قصه مصوری به همین نام نوشته فرانک میلر ساخته شده. این کتاب در ۱۹۹۸ در ۵ جلد تحت عناوین شرف، وظیفه، افتخار، نبرد و پیروزی منتشر شد و چند جایزه هم گرفت. و حالا ۹ سال بعد از انتشار توسط زاک اسنایدر تبدیل به یک فیلم سینمایی شده و بر خلاف کتاب که در زمان انتشار خود هیچ واکنشی از طرف ایرانی ها برنیانگیخت، با عکس العمل های شدید ایرانی های داخل و خارج کشور روبرو شده و در حال تبدیل شدن به یک پدیده است. پدیده ای که عکس العمل های نسنجیده در برابر آن پیامدهای منفی بیشتری از ساخت آن به دنبال خواهد داشت.
فیلم ۳۰۰ قصه ای تکراری از مقاومت گروهی اندک و نماینده جبهه خیر در برابر گروه کثیر جبهه شر دارد و به نوعی عملیات انتحاری غربی با هدف حراست از اولین دموکراسی است. این عملیات انتحاری با انواع مشابه شرقی آن مثل کامیکازه های ژاپنی یا انواع قدیمی و جدید اسلامی آن ؛ هیچ تفاوت ماهوی ندارد. طرف اسپارتی حاضر به انتخاب مرگ با عزت در برابر زندگی توام با ذلت و بردگی است تا برتری اخلاقی خودش را به نمایش بگذارد. نتیجه یک حمام خون با پیامی جانانه به منتقدان سیاست های جورج بوش و جوان آمریکایی امروز است:
از کلانتر محلی خودتان حمایت کنید! به عبارت واضح تر بوش را در حمله به ایران تنها و بدون پشتیبان نگذارید. چون او نیز مانند لئونیداس به نقش خودش در حراست از آزادی و دموکراسی واقف است.
فیلم سیصد یک فیلم حماسی با جلوه های ویژه خیره کننده است که قبلاً در اقتباس دیگری از فرانک میلر به اسم شهر گناه شاهد آن بودیم. با این تفاوت که از پیچیدگی قصه شهر گناه در اینجا خبری نیست و تمامی هم و غم سازندگان فیلم صرف از کار در آوردن هر چه تماشایی تر صحنه های نبرد و در واقع عملیات خوب مردن شده است. اتفاقی که باعث همذات پنداری تماشاگر جوان- که مخاطب اصلی این فیلم است- با طرف خیر و نماینده دموکراسی غربی شده و او را برای قصابی طرف شر؛ یعنی ایرانی ها در عالم واقعیت آماده می کند.
سیصد دومین فیلم زاک اسنایدر با صرف۶۰ میلیون دلار هزینه و در استودیوی کوچک تماماً در برابر پرده های سبز و آبی و جلوه های رایانه ای ساخته شده است. کار اول اسنایدر بازسازی فیلم ترسناک سحرگاه مردگان جورج رومرو بود و این دلبستگی به فیلم های ترسناک در سیصد هم نمود پیدا کرده است تا جایی که طرف شر را به شکل جانورانی زشت و هیولاهایی خونخوار تصویر کرده است. سیصد از نظر ریخت شناسی قهرمان وارث فیلم های دوران جنگ جهانی دوم و جنگ سرد است. خشایارشاه فیلم، مانند هر شر آفرین معمول این فیلم ها –به عنوان نمونه سری جیمز باند- در صدد حکمرانی بر دنیاست و اطراف او را خدمتکارانی با قیافه های مهیب فرا گرفته اند. دو هیولایی که در حکم سلاح مخفی او بر علیه افراد لئونیداس به کار گرفته می شوند شباهت زیادی به جاوز –مرد زشت و قد بلندی با دندان های آهنین-در مون ریکر یا امثال او دارند. خشایارشاه نیز مثل دکتر نو یا بلوفلد سهم اصلی را از این غرابت و بهتر بگویی زشتی صوری دارد. قدی بسیار بلند، صدایی خوف انگیز و چهره ای مملو از حلقه ها و زنجیرها و تمایلاتی همجنس خواهانه!
فیلم سیصد به نوعی ستایش از خشونت، عمل گرایی، نظامی گری و حرفه ای گری است. طرف اسپارتی متشکل از سربازانی حرفه ای، خوش هیکل و عمل گرا است. مردانی مثل سربازان همه فن حریف فیلم تیم آمریکا که قرار است با سپاه خشایارشاه بجنگند. سپاهی که ترکیبی کامل از تمامی سمبل های هراس دنیای غرب است. شباهت گارد جاویدان به نینجاهای ژاپنی یا حضور پیاده نظامی با لباس های عربی-که تماشاگر بی اختیار به یاد تروریست های مسلمان می اندازد- تصادفی نیست. این امر در سایه فانتزی بودن فیلم قابل چشم پوشی به نظر می رسد، چون نه فرانک میلر و نه زاک اسنایدر و حتی کمپانی برادران وارنر ادعای ساختن فیلمی تاریخی و مستند را ندارند. اما همین اتفاق از دیدگاه هنری منجر به آشفتگی بصری فیلم شده تا جایی که منتقدان آمریکایی فیلم را در مقایسه با آپوکالیپتو خشن تر و دو برابر آن احمقانه تر ارزیابی کرده اند. سهم اصلی این آشفتگی به فرانک میلر و قصه او برمی گردد چون به جرات می توان گفت که زاک اسنایدر برگردان سینمایی بسیار وفادارانه ای ساخته است.
نمایش سیصد بیش از هر فیلم دیگری در زمان ما جنجال آفریده است و همان طور که در ابتدای صحبت عرض کردم عکس العمل های نسنجیده در برابر آن می تواند نتایج بدتری از ساخت آن به دنبال داشته باشد.[این جنجال های بی خود تا این لحظه در آمدی ۱۳۰ میلیون دلاری برای فیلم فراهم کرده] استفاده دولت ها از سینما یا جانبداری سینماگران از سیاست های یک دولت یا شخصی خاص، از اولین روزهای تولد سینمای قصه گو وجود داشته است. اما همان طور که هوارد هیوز تهیه کننده مشهور گفته است: باید این قرص تلخ سیاست را در لفافه ای شیرین پیچید و به خورد تماشاگر داد، چون تماشاگر پول می دهد تا سرگرم بشود و فیلمی که فاقد این ویژگی باشد، پیام آن هم پشیزی ارزش نخواهد داشت. با این دیدگاه ساخته شدن ۳۰۰ امری صرفاً سیاسی نیست، چون هالیوود همیشه در صدد پول در آوردن از هر چیزی بوده که بر سر راهش قرار گرفته است. فرمایشی نبودن بسیاری از این گونه تولیدات هم بر خلاف آثار مشابه تولید شده تحت حکومت های ایدئولوژیک و دارای سینمای دولتی هم واضح است، چون بسیاری از عوامل تولید چنین فیلم هایی در عالم واقعیت نیز به خاستگاه طبقاتی و دلبستگی های سیاسی مشخصی تعلق دارند که در فیلم های شان انعکاس پیدا می کند.
از طرف دیگر اگر بپذیریم که دولت آمریکا و جمهوری اسلامی در حالت صلح مسلح به سر می برند و خطر وقوع یک درگیری فیزیکی در آینده وجود دارد؛ طبیعی است که این مسئله در کالاهای فرهنگی هر دو طرف بازتاب پیدا کند. عملی طبیعی که پاسخی از جنس خودش را طلب می کند. به همین دلیل به نظر من ساخته شدن ۳۰۰ یک اتفاق طبیعی و یک قصه فانتزی بر اساس واقعه ای تاریخی است که نباید بیش از اندازه جدی گرفته شود: چون در حد و اندازه یک کار جدی هنری نیست و مانند همه فیلم های تبلیغاتی محکوم به فراموشی است. یعنی کاربردی مقطعی دارد و بس! و حتی به فرض محال اگر فیلمی جدی باشد وظیفه ما در برابر آن شکیبایی، تحمل نقد و دادن پاسخی با استفاده از همان رسانه است. آیا بهتر نیست کارگردانان ایرانی است که بیانیه ای منتشر کرده و ۳۰۰ را دروغ پردازانه و موهن خوانده اند؛ به جای ساخت زندگی نامه امامان ریز و درشت غیر ایرانی یا قصه های تخیلی اسلامی مانند اصحاب کهف با بودجه های کلان دولتی، فیلمی در باره تاریخ ایران-مثلاً مقاومت آریو برزن در برابر اسکندر که بی شباهت به ماجرای لئونیداس و خشایارشاه نیست- بسازند؟ پس می بینید متاسفانه آن کسی که چهره ایرانی را در سینما تخریب کرده، غریبه نیست!
اجازه بدهید صحبت را با یک نتیجه گیری فرامتنی صحبت ام به اتمام برسانم؛ در آستانه قرن بیست و یکم با دولت و سیاستمدارانی که هیچ نشانی از ایرانی بودن ندارند و در صدد برپایی حکومت جهانی اسلامی هستند، چهره ما در عالم واقعیت به شدت دچار تخریب شده، بیایید به جای موضع گیری در برابر یک فیلم کم ارزش نیروی خود را صرف ترمیم تصویر خود در جهان حقیقی بکنیم.
چون فیلمی فانتزی که به قصد کسب سود مادی ساخته شده، به دلیل همزمانی نمایش اش با تلاش های جمهوری اسلامی برای دستیابی به قدرت اتمی و نبرد اعلام شده جورج بوش با کانون های شر در خاورمیانه زمینه ساز جنجال های فرامتنی و حتی غیر ضروری فراوانی شده. به طوری که دولتمردان جمهوری اسلامی هم مانند ماجرای آیات شیطانی، پس از مدتی تاخیر در برابر آن موضع گرفته اند و مطمئن باشید حضور “رهبری” از جنس آبت اله خمینی می توانست منجر به صدور یک فتوای دیگر شود. چون این دولت ضد مردمی از هر جنجالی که منجر به انحراف اذهان عمومی بشود، استفاده می کند. در یک کلام بحران سازی هم استراتژی و هم تاکتیک جمهوری اسلامی است و خوشبختانه یا متاسفانه با یافته شدن یک موضوع واقعی[دستگیری ملوانان انگلیسی و اجرای پروژه تواب سازی در باره آنان] این مسئله خیلی زود فراموش شد.
همان طور که فتوای قتل رشدی برای پوشانیدن ماجرای قطعنامه ۵۹۸ و از همه مهم تر کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ با قصد ایجاد اتحاد میان وارثان حکومت اسلامی از طریق آلوده شدن دست های شان در یک حمام خون؛ طراحی و اجرا شد. بنابر این جنجال های ایجاد شده در پیرامون فیلم ۳۰۰ نیز می تواند تبدیل به اتفاقی مشابه بشود و جبهه گیری دنیا در برابر تلاش های جمهوری اسلامی برای دستیابی به قدرت اتمی را از صدر اخبار روز در داخل کشور حذف کند یا در خارج از کشور به درجه دوم تقلیل بدهد. چون این دولت در طول نزدیک به سه دهه گذشته فقط و فقط با ایجاد بحران های تصنعی و غوغاسالاری موفق به ادامه حیات خود شده و بس! به همین خاطر کسانی را که فکر می کنند پاسخ های رسمی و غیر رسمی دولت جمهوری اسلامی از سر وطن پرستی است، به حرف های رهبران جمهوری اسلامی ارجاع می دهم که همواره اسلامیت را عملاً به ایرانیت ترجیح داده اند و حاضر به قربانی کردن ایران و ایرانی به پای اسلام بوده و هستند!
چون اگر ذره ای به تاریخ این کشور و مردم آن علاقه داشتند در طول ۲۸ سال گذشته دست به حذف آن از کتاب های درسی و ایجاد مانع در راه چاپ کتابهای غیر درسی با موضوع تاریخ ۲۵۰۰ ساله ایران نمی شدند. هم اکنون جوان ایرانی در طول پروسه مغزشویی دولتی شروع به مطالعه تاریخ ایران از دوره مشروطیت- آن هم به شکلی تحریف شده- می کند و چیزی که در ذهن او به عنوان تاریخ ساخته می شود وقایع قصه گونه صدر اسلام است. در کنار این کارهای نظری، رفتار عملی این دولت در نابودی و حذف فیزیکی آثار باستانی به جا مانده از همین تمدن های باستانی ایرانی-نمونه آخر آن ساخت سد سیوند- در تضاد کامل با بیانیه اخیر دفتر نمایندگی شان در سازمان ملل است که ساخت فیلم ۳۰۰ را توهین آشکار و جدی به تاریخ پر افتخار ایران و مردم شریف ایران! اعلام و مصداق بارز تشویش اذهان عمومی و جنگ روانی نامیده است. حال سوال این است: آ ساخت یک فیلم فانتزی توهین آشکار به تاریخ یک ملت است و البته باید محکوم شود، اما تخریب عملی تاریخ یک ملت وانکار هویت تاریخی یک ملت توسط دولت خود آن کشور توهین نیست؟