نمایش آمادئوس به کارگردانی منیژه محامدی در سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر روی صحنه است. نمایشنامه اثر پیتر شفر است.
نوای دردها
کارگردان و مترجم: منیژه محامدی – نویسنده: پیتر شفر- طراح صحنه : بابک کچهچیان – طراح لباس: مریم غیور زاده- بازیگران: محمد اسکندری، مهوش افشارپناه، ارژنگ امیرفضلی، محمد شیری، مجید جعفری، فرناز رهنما، سام کبودوند، محمد نادری، محمود لاچینی، افشین رهنما.
خلاصه داستان: این نمایش داستان زندگی “آمادئوس موتسارت” آهنگساز معروف اتریشی قرن 18 از زبان شخصیتی به نام سالی بری است. شفر در این اثر قدرتمند زندگی موتسارت را به نمایش می گذارد؛ داستان موسیقیدان نابغهای که از همان دوران کودکی شهرتش سراسر اروپا را فرا گرفت.
موتسارت آهنگساز نابغه ای بوده که همواره با حسادت های اطرافیانش روبه رو می شده است و از همین روی وضع مالی مناسبی در به دست آوردن شغل نداشته است. بزرگترین دشمن او نیز سالی یری بوده که در نمایش شفر بدل به راوی ما می شود.
شفر برای اینکه داستانش را از حالت تخت و تک بعدی خارج کرده و آن را به شکل درامی جذاب در آورد سالی یری را در جایگاه آنتاگونیست داستان تعریف می کند تا بتواند در چالش های او با موتسارت به فضای دراماتیک مورد نظر دست یابد.
اصولا داستان های زندگینامه ای چالشی بزرگ را پیش روی مخاطب و اثر قرار می دهد. اینکه نویسنده و کارگردان تا چه اندازه به واقعیت مستندات تاریخی پایبند بوده اند و کجاها ذهنیت خود را به فضای نمایش افزوده اند.
اصولا تئاتر هنری روایتگر است و چون نمی تواند به واقعیت وفادار بماند حتی در رئالیستی ترین شکل خود نیز به ناچار غلو را در ذات خود نهفته دارند. بنابراین در این نمایش نیز کارگردان خصومت و مظلومیت میان موتسارت و سالی یری را بسیار پر رنگ کرده است تا بتواند از یک نمایش خنثی فاصله بگیرد. ادامه داستان نیز تا حدود زیادی با مستندات تاریخی همنشینی های لازم را پیدا می کنند.
محامدی برای جلوه گری بیشتر موتسارت سالی یری را ازداستان خارج کرده و او را همچون یک راوی در گوشه صحنه قرار می دهد. بنابراین مخاطب فضای درگیری و چالش های این دو را باید در بطن داستان جست و جو کند. یعنی کشمکش موجود میان این دو شخصیت نه در قالبی تصویری که به صورت کلامی ظاهر می شود. ما از لحن سالی یری در می یابیم که تا چه اندازه با موتسارت دشمن بوده است. این توجه به کلام و دوری از تصویر در بسیاری از آثار محامدی خود نمایی می کند.
البته این شیوه روایت داستان سئوال هایی را نیز در ذهن تماشاگر ایحاد می کند. به راستی ما چرا باید به سالی یری اعتماد کنیم؟ در روایت سالی یری ما خود را به کارگردان سپرده ایم، به نمایشنامه نویس یا سالی یری؟ این اعتماد به راوی در برآورد حقایق داستان نکته ای مهم به نظر می رسد که در این نمایش با خلط رو به رو شده است.
تماشاگر چون سالی یری را دشمن موتسارت می پندارد باید با شیوه ای معکوس به داستان بنگرد. یعنی وقایع را از سالی یری بشنود و در ادامه انها را به آرشیو ذهنی خود و انچه در نمایش دیده دوباره مطابقت دهد تا بتواند به تصویر نهایی پیرامون شخصیت موتسارت دست یابد.
از سوی دیگر موتسارت با توجه به عرف های امروزین دست به حرکات و رفتاری می زند که تماشاگر توجیهی برای آنها پیدا نمی کند. موتسارت بسیار بدقول و هنرمندی با خوی های کودکانه بوده است و همین سبب شده با بزرگترین لطمه های دوران زندگی خود رو به رو شود. سالی یری نیز همین نکات را دستاویز خود قرار می دهد. اما فرض کنیم تماشاگر تصور ذهنی از موتسارت نداشته باشد. پس چرا باید ما با قهرمان داستان همذات پنداری کنیم. کارگردان می توانست با جا به جایی متن و تغییراتی در جزئیات فضایی را پدی آورد تا همذات پنداری بیشتر مخاطب را بر انگیزد.
ارژنگ امیر فضلی هم با توجه به داده های ذهنی مخاطب نمی تواند گزینه مناسبی برای موتسارت باشد. او در حرکاتش برون فکنی های بسیاری دارد که نمی تواند با خلقی که نویسنده از موتسارت در ذهن داشته همخوان باشد. موتسارت با این شیوه بازی بیشتر به دلقکی مضحک بدل شده که احتمالا گهگاه آهنگسازی هم می کرده است. از سوی دیگر رفتار و بازی امیرفضلی با دیگر بازیگران نمایش نیز همخوانی ندارد و نمی توان نمودار گرافیکی مناسبی را برای آن ترسیم کرد.
تالار اصلی مجموعه تئاتر شهر نیز برای اجرای این نمایش چندان مناسب به نظر نمی رسد. گستردگی این صحنه با ابعاد کوچک داستان همنشینی مناسبی پیدا نمی کند و کارگردان در برخی فصول سعی می کند نقاط خالی صحنه را بپوشاند..