نقد سینمای گلستان به قلم بیضایی
از حسرت های سینمای ایران
۵۰ سال می گذرد از انتشار شماره پنجم نشریه آرش. شماره ای که بهرام بیضایی در آن به نقد و بررسی کارنامه سینمایی ابراهیم گلستان پرداخت.
بیضایی در سال ۱۳۴۱ در ادارهٔ هنرهای دراماتیک مشغول بکار بود و یادداشتهایی در زمینه تئاتر و سینما در نشریاتی چون آرش و فردوسی منتشر می کرد. در آن هنگام جوانی ۲۴ ساله بود که کارنامه سینمایی ابراهیم گلستات ِ ۴۰ساله را نقد و بررسی می کرد. کارنامه ای که تنها محدود به ساخت چند فیلم مستند بود. دبستان پس از ۵۰ سال و به بهانه سالروز میلاد ابراهیم گلستان، این نقد و بررسی کارنامه سینمایی گلستان را به قلم بهرام بیضایی منتشر می کند. در این یادداشت بیضایی به نکاتی درباره مستندهای گلستان اشاره می کند که بسیار قابل توجه است.
گلستان و بیضایی هر دو سالهاست جلای وطن کرده اند. کارنامه ای سینمایی از خود به یادگار نهاده اند که گمان نمی رود دیگر بر حجم آن افزوده شود و اینچنین، بر حسرتهای سینمای ایران افزوده می شود.
از اواخر سال ۱۳۳۵-ابراهیم گلستان، که برای شرکت نفت امور عکسبرداری و تهیه گزارش را انجام میداد، شروع به کار سینما کرد. جز این او نویسندهای بود، شاید تا حدی نامتعارف، که در برخی داستانهایش تفاهم خود را نسبت به سینما نشان داده بود. ولی به سینما که آمد بیشتر تفاهم خود را نسبت به ادبیات نشان داد تا سینما.
فیلم اولی که او ساخت از قطره تا دریا-۱۳۳۶ بود، که در آن بیش از حد اختلاف سطح بین ارزش تصویر و گفتار دیده میشد، و گلستان اندیشههایی را که نشده بود به تصویرهایی رسا تبدیل کند، با یک آسانگیری نسبی بوسیلهء گفتار القا کرده بود. ترکیب این فیلم بیشتر بدلایل غیر سینمائی ولی دور اندیشانه(و من موافقم) گسسته شده بود، و کش داده شده بود، و بخشهای فرعی آن آنرا طولانی کرده بود. ولی گفتار پر طمطراق، موسیقی ملی، رنگ و جنبش خیلیها را از دیدن فیلم خشنود کرد. در واقع موفقیت فیلم در آن بود که راه را باز کرد تا گلستان کسب اعتباری بکند، و پولی را که بابت ساختن فیلم باو دادند صرف برپا کردن جای کار و تهیه وسایل بکند، و کمک بگیرد و دستیارانی بیابد و برود سر کارهای جدیتر و براساس طرح و نقشه، و رفت.
کارهای بعدی سفارشهای مستقیم شرکتهای عامل نفت بود. دوره چشمانداز ها، که دیگر رنگی نبود، و در آنها دقت بیشتر بکار رفته بود، و سعی شده بود کار هرچه بیشتر، تر و تمیز انجام بگیرد ضمنا گلستان و دستیارانش متوجه بودند که ساختن هر فیلم-گذشته از برآوردن احتیاج سفارشدهنده-یک سیاه مشق است، و ایشان از جمله افراد انگشت شماری هستند که-در شرایط ما-فرصت یافتهاند آنچه را که نمیشود طی دورههایی در کلاسهای پر ادعای سینمایی فرنگستان یاد گرفت، عملا حین ساختن فیمل-اگر بخواهند-بیاموزند. بهرحال تدریجا پرورش فنی اینها توسعه مییابد، پیش میروند و پیش میبرند.
( )-خصوصا درد استان در خم راه -جزء کتاب آذر؛ماه آخر پاییز-۱۳۳۷.
تعداد چشماندازها با این آخرینش آب و گرما شش تا بوده است، که بین سالهای ۱۳۳۶ و ۱۳۴۱ ساخته شد، و در فراهم کردن فصلهایی از آنها جز گلستان کسانی مثل: بکستر، آلن پندری، فروغ فرخزاد، شاهرخ گلستان کار کرده بودند، ولی سرپرست و تدوینکننده نهایی اینها ابراهیم گلستان بود.
یکی دوبار در همین چشماندازهاست که سازندگان را در حال تکرار کارهای دیگران غافلگیر میکنیم. ولی این شاید، در مرحلهای عجیب نیست، شاید تمرین است، و کوشش برای تطبیق دادن آنچه دیگران کردهاند با شرایط و وسایل ما. از این که بگذریم دورهء چشماندازها نمودار یک سلسله پیشرفتهای فنی است و تا حدی پیشرفت هنری. اما هنوز در تبدیل کردن اندیشههای شاعرانه به تصاویر لازم موفق نیست(مگر آن قطعه درخشان بشکه سازی در چشمانداز پنجم که خود گلستان ساخته بود، و من آنرا بسیار میپسندم)و بیشتر گفتار-یا همان نوشته ادبی-است که مانند یک نجاتدهنده فیلم را از سقوط حفظ میکند.
این حرفها را تمام کنیم و برویم سر کارها و فیلمهای جدیتر:
یک آتش-۱۳۴۰
تهیهکننده، سرپرست کارهای استودیویی و نویسندهء تفسیر: ابراهیم گلستانفیلمبردار: شاهرخ گلستان
مونتور: فروغ فرخزاد
در ۱۹ فروردین ۱۳۳۷-چاه نفت شماره شش اهواز که به آخرین مراحل حفاری رسیده بود ناگهان آتش گرفت. آتشی که اهل فن میگویند بزرگترین یا یکی از بزرگترین آتشسوزیهای تاریخ نفت بودو خاموش کردن چاه توسط کارگران و متخصصین محلی یا کمکی به سرپرستی ما یرون کینلی که چند روز بعد رسید شصت و پنج روز ادامه داشت.
قرار شده بود که گلستان یک فیلم خبری سیاه و سفید روی این ماجرا بسازد، و شاهرخ گلستان مامور فیلمبرداری شده بود، ولی پس از دیدن چاه و آتش، و فعالیتهای پای آتش و چاه، رسیده بود به آنجا که روی این واقعه میشود فیلمی با ارزش خیلی بیش از ارزش یک فیلم خبری-و حتی یک شاهکار-ساخت. این موضوع را خبر اد و بسرعت قراری که گلستانها بین خودش داشتند و هدف و نقشه کار عوض شد، فیلم هم رنگی شد و فیلمبرداری ادامه یافت. شرکت نفت که سفارش آن فیلم خبری را داده بود این قرار دوم را نپذیرفت، پس موضوع قراردادی که در بین بود از میان رفت و اینها با خیال راحت فیلمشان را برداشتند و سه سال هم روی مونتاژ و دیگر کارهایش صرف وقت کردند و بعد آنرا بنمایش گذاشتند. و این یک کار جدی بود.
این فیلم حماسهء کار بود، و نمایش دهندهء زیبائی وحشتناک آن آتش گردن افراشته، آتشی که هم باشکوه و هم وحشتآور بود، و پای چنین آتشی کار بود، و قهرمانان گمنام بین ماشین و باروت و آتش. و قهرمانان گمنام دیو آتش را مهار میکردند، و آتشفشان چاه را دهانه میزدند، و این کار و حماسه بود.
میشود گفت که حسن انتخاب موقعیتها توسط فیلمبردار، حسن انتخاب عکسها توسط مونتور، و صداقت در این انتخابها، و گفتاری درخور، یک آتش را تبدیل به بینقص ژترین فیلم ایرانی در آن شرایط کرد. فیلمی که فیلم بود.
یک آتش با وجود آنکه از طرف عدهای که حق هم داشتند کاری غیرمنتظره نامیده شد، برای آنها که فیلم دیگری بنام مبارزه با آتش در اهواز-۱۳۳۷ را-که روی همین موضوع ساخته شده بود-میشناختند خیلی هم غیرمنتظره نبودند. این یکی فیلم سیاه و سفید و جامعی بود که بیشتر جنبه گزارشی داشت، و ناگفته نمیشود گذاشت که در ردیف خودش دقیق و جالب ساخته شده بود و بطور استثناء قطعه منفجر ساختن چاه در مبارزه با آتش… بمراتب قانعکنندهتر و حتی هیجانبخشتر از همین قطعه در یک آتش بود بگذریم.
از نظر من تنها عیب یک آتش در تردیدی است که ظاهرا در مونتاژ آن و- نوشتن گفتار آن داشتهاند. گویا تکلیف خود را نمیدانستهاند، که آیا شرکت نفت عاقبت خرج تهیهء فیلم را خواهد داد یا نه، و شاید برای نگهداشتن این مشتری بوده است که میبینیم فیلم گاهی نوسانی میکند بین یک اثر گزارشی و یک فیلم ناب.
بهرحال این فیلم، یک آتش، تحولی مطبوع در کار سینمایی گلستان بود، و باعث بوجود آمدن تحولی مطبوع در ذهن تماشاگر ایرانی، وعدهای قانع شدند که در این شرایط، شرایط سخت، فیلم خوب هم میشود ساخت.
خواستگاری-۱۳۴۰
ساختن این فیلم ظاهرا بنا به سفارش تلویزیون کانادا بوده است، و قرار بوده که فصلی باشد در فیلمی که راجع به خواستگاری در چهارگوشه جهان است، و سه فصل دیگرش را دیگران در کانادا، ایتالیا و هند تهیه میکردهاند. بهرحال فیلم ساخته و فرستاده شد، ولی شکل نهایی آن را هنگام تدوین فیلم اصلی برهم زدند. تا ( )-این یکی را ابو القاسم رضایی ساخته بود. حال این فیلم به ایران نرسیده یارسیده و بنمایش در نیامده است، و من چیز دیگری درباره آن نمیدانم.
موج و مرجان و خارا-۱۳۴۱
کارگردان: آلن پندریمدیر تهیه و نویسندهء تفسیر و سرپرست کارهای استودیویی: ابراهیم گلستان.
طرح ساختمان فیلم: گلستان-پندری.
فیلمبرداران: بیل اسمیتن راسل-شاهرخ گلستان-فیل لاو-سلیمان- میناسیان-منوچهر ناظریان.
موسیقی: حسین دهلوی.
این فیلم دست کم بدلیل پول هنگفتی که خرجش شده است، مهم وجدی است، و ناچار انتقادش همجدی خواهد بود، و این انتقاد از طرف کسی میشود که از دیدن آن بیک اندازه خوشحال و اندوهگین شد. و اندوهگین ماند…
این فیلمی است که با حداکثر وسایل موجود در ایران و هیأت فنی دانا، با چند قطعهء واقعا درخشان و غنی فنی و شعری فراهم آمده است. و اگر بشمریم قطعهء آغاز فیلم و سیر و گشت در دنیای زیر دریا بسیار زیبا و دلچسب است و با دیدن آن یکه میخوریم. طرز معرفی خارک و سپس شرو ع عملیات سازندگی جالب است. قطعه کوبیدن میخهای چهل فوتی در دریا برای برپا کردن اسکله بسیار گیر است، ولی مراسم تشییع جنازهء لوله، زیرآفتاب، با آن مردان پوشیده صورت خاکآلود؛ این دیگر شعر بود. و نه هر شعری. شعر دلکشی بود. برجستهترین قطعه فیلم.
جز اینها موسیقی فیلم که یکی دیگر از مراحل تجربی تطبیق موسیق ایرانی با تصویر را به برمیگیرد، کاملا راضی کننده است و نشاندهندهء امکان بثمر سیدن چنین تجربهای، که میدانیم سینماگران حرفهای ایران به آن بیاعتنا مانده اند اما بعد…
بگفته آن دوست این فیلم حماسهای است دربارهء ماشین، و اگر فیلم ایرانی است-و باید چنین باشد-پس با تأثر میشود گفت که این حماسهخوان خودش ماشین را نساخته است. و من اگر با این تعبیر موافق نباشم(که نیستم)و آنرا حماسهای دربارهء کار بخوذانم، باز انکار نمیکنم که فلسفهء لایتچسبک و کمی متظاهرانهء این فیلم دربارهء کار، موفق نمیشود از زیر بار لبخند شکاک برخی تماشاگران (چه روشنفکران ترشر و وچه مجسمههای حسننیت)بگریزد. و من خود چنین لبخندی رازدهام.
از این که بگذریم طرح ساختمان فیلم که-اگر درست بیادم باشد-در چهار قطعه تدوین شده بود، پیوند محکمی ندارد. خصوصا دارای تکههای اضافی است(با آن قطعه اضافی که دادمیزند در پایان فیلم). و گفتار فیلم که گاهی هم برای وصل کردن این چهار قطعه نوشته شده-در خلال یک نثر زیبا و افراطی گرچه- تماشاگر را با پیچیدگیاش میپیچاند، و برخی دقایق هم ارزشی برتر از ارزش تصویر دارد و فیلم اگر حرفی، یا حرف مهمی میزندن بیشتر با این تفسیر میزند تا آن تصاویر و یکجور دلسوزی و همدردری نسبت به این آب و خاک در آنست، ولی سرانجام هم در تیمی از کار خود که یکپارچه کردن آن چهار قطعه است موفق نمیشود.
اما در مورد آلن پندری و کارگردانند گیش؛که این شخص فیلمهای مستند خوبی را خوب یده و بخاطر سپرده است، و حین گرداندن این فیلم گاهی برخی از آنها را خوب پس داده است. بهرحال تصاویر این فیلوم در عین زیبائی نقشی و در برخی موارد چشمگیری که دارد، یا آن مونتاژ کوبیدن میخها که جالبست، عموما کارهای متعارفی است، و خیلی هم تازگی و ویژگی محسوسی در کار نیست، جز آن قطعه بخاک سپردن لوله. در موارد دیگر، فیلم کم و بیش شبیه فیلمهای مستندی است که کمپانی نفتی«شل»میسازد، و آن تکه حفر چاه نفت که بکلی تکراری و پرت است.
حرفها بدر ازا کشید، اما تمام نشد. خلاصهاش کنیم: این فیلم چهل دقیقهای با همه نکات مثبت و منفیاش شاید یکی از بهترین فیلمهایی است که-در ایران- ممکن است به سفارش یک شرکت دست و دلباز و ولخرج-اما از کیسهء خلیفه-روی تأسیسات و برنامههای ساختمانی و صنعتی جزیرهء خارک ساخت. و در عین حال بعدها وجود این فیلم ماندنی و گران مصرف ملتی خواهد بود که کار نمیکرد، اما حماسههای دو میلیون تومانی دربارهء کار میساخت.
سفید و سیاه-۱۳۴۱
کارگردانان: ابراهیم گلستان، فروغ فرخزادفیلمبردار: سلیمان میناسیان
گویا این فیلم نسخهء دیگری است از آن که بنام «آب و گرما»(جزء دورهء چشماندازها)برای شرکت نفت ساخته شد ولی من از چگونگی تفاوتهای این دو نسخه و چرایی اختلاف این دو نام بیخبرم. برویم سر موضوع:
زمستان است و برف و سپس آفتاب، بعد برفها آب میشود، و آب به کارون میریزد، و کارون به آبادان میرسد، آب کارون در دستگاهها به اصل خود باز میگردد و بدل به یخ میشود، برای مردم زیرآفتاب. و زیر آفتاب، زیر تابش تند آفتاب، همهچجیز دوار است، و مردمی هستند که بین دکلهای بلند و دستگاههای بزرک، و زیر ضربات یک چکش، یک چکش مخوف، بحساب نمیآیند.
ابتدای فیلم براساس یک معیار خودمانی بد نیست، فیلم کارون را زود از دست میدهد، در قطعه یخسازی سرما و در قطعه کوره گرما باندازه کافی القا نمیشود، شاید بخاطر بیحالی تصاویر عکس العملهای کارگران. معرفی آبادان و آب شدن کورهها خوبست، و قطعه آبادان و دوار و پتکی که مدام فرود میآید(باضافه صدایی که روی آنست)براساس یک معیار بین المللی بسیار خوبست.
این مختصرترین تشریحی است که میتوانم از فیلم بکنم، با تأسف میبینیم که ضعف بخشهای ابتدایی فلیلم ارزش مجموع کار را دچار نقصان میکند.
ما آدمیم-۱۳۴۱
تهیه کننده و کارگردان: ابراهیم گلستانفیلمبردار: سلیمان میناسیان
متأسفم، این فیلم را اصلا نپسندیدم. فیلمی است که مرا نمیگیرد. نه بخاطر سنگین آن، بخاطر نارسائیش. فیلم مطلبی را که میخواسته است داشته باشد هیچ نمیرساند. اینجا ناتوانی بسیار در تعابیر تصویری مفاهیم بچشم میخورد، و چون بشکلی بیدلیل گفتار هم ندارد، فکر میکنم که اگر کارگردان همراه فیلمش نباشد و آنرا توضیح ندهد از آن هیچ نمیشود فهمید.
مفهومی که فیلم قرار بوده است داشته باشد خیلی خوب بوده؛از میان رفتن هویت و شخصیت انسانی در قبال جمع، ماشینی و آماری شدن ادمها، تبدیل شدن آدمها به تعرفههای آماری، از میان رفتن احساسات و عواطف شخصی زیرماشین، و زیر نگاهی که گنجینههای بایگانی از بالا به آنها میکند…
ولی تصاویر رسانیست، گویا نیست، حتی زیبا هم نیست. مقداری از حالات و تصاویر تکراری است، درسفید و سیاه خود گلستان بکار رفته بود. و باز همان تصاویر بیخال نشان دهنده عکس العملهای کارگران پای کوره و پتک کار را خراب میکند. با مکرر نشاندادن دستگاههای آماری هم آن مطالبی که قرار بود، بکسی القا نمیشود، اینها فقط خسته میکند و منتظر نگه میدارد. فیلم مثل کسی است که میخواهد فریادی بزند، دهانش را باز میکند ولی هیچ صدایی از آن خارج نمیشود، یا اگر میشود گنگ است، رسانیست و…
متأسفم من این فیلم را اصلا نپسندیدم.
منبع: دبستان آن لاین