نوع برخورد دولت آمریکا با تحولات مصر شباهت های زیادی با نوع مناسبات هیئت حاکمه آمریکا در ماه های پایانی نظام سیاسی پهلوی با ایران دارد. در واقع می توان خطوط مشابهی را بین روابط کارتر و محمد رضا شاه با اوباما و مبارک مشاهده کرد. البته این ادعا به معنای یکسانی هر دو رویداد نیست . هر پدیده محصول زمانه و شرایط اجتماعی خاص خودش است و باید آن را جداگانه تجزیه و تحلیل کرد. اما همانندی جالبی وجود دارد تا بتوان درک بهتری از نوع رویکرد آمریکا به انقلاب اسلامی پیدا کرد. خیزش انقلابی مردمی مصر در حکم آینه ای است که می توان تصویر سیاست آمریکا در خصوص واژگونی نظام شاهنشاهی پهلوی را به تماشا نشست.
سر فصل های اصلی سیاست آمریکا در هر دو رویداد یکسان است. هر دو رژیم از متحدان اصلی امریکا در منطقه بودند. ایران زمان شاه یک پایه سیاست امنیتی دو ستونی آمریکا در دوره جنگ سرد در خاور میانه بود. مصر نیز پس از پیمان کمپ دیوید وحدتی استراتژیک با آمریکا پیدا کرد. ارتش مصر به طور متوسط در 31 سال گذشته سالی 1.3 میلیارد دلار کمک مالی از آمریکا دریافت کرده است. اما حکومت شاه حداکثر 255 ملیون دلار کمک بلا عوض دریافت کرد ولی بزرگترین مشتری تولیدات نظامی آمریکا در بین کشور های جهان سوم بود و نزدیک به 24 هزار مستشار نظامی آمریکا در ایران حضور داشتند. در دهه هفتاد میلادی نزدیک به یک سوم صادرات اسلحه آمریکا راهی ایران می شد. ثبات سیاسی ، حفظ امنیت، انتقال امن نفت و گاز ازخلیج فارس ، حفظ امنیت اسرائیل ، ، کنترل قیمت نفت و جلوگیری از افزایش آن ، ممانعت از نفوذ شوروی و محصور ساختن آن در خاک روسیه از طریق ایجاد یک دیوار آهنین به دور این کشور مولفه هایی بودند که استراتژی رابطه آمریکا در خصوص ایران را تعیین می کردند. در خصوص مصر نیر اکثر این عوامل وجود دارد منتها به جای شوروی ،بنیاد گرایی اسلامی و تروریسم جایگزین شده است.
در هر دو کشور ،مسئله دموکراسی اولویت آمریکا نبوده و نیست و ثبات کشور ها به همراه یاری رساندن به تحقق منافع آمریکا اصل بوده است. در ایران ، آمریکا با سازماندهی کودتای 28 مرداد شکل گیری دموکراسی در ایران را متوقف ساخت و درمصر نیز هیچگاه فشار برای آزاد سازی سیاسی و اصلاحات دموکراتیک از حد توصیه فراتر نرفت. رژیم محمد رضا شاه و مبارک با دلگرمی به پشتیبانی آمریکا واطمینان از اینکه آمریکا بر سر این مسائل روابطش را به هم نخواهد زد ، حرکت های دموکراسی خواهانه مردمش را سرکوب می کردند و به نقض حقوق بشر می پرداختند.
برایند گرایش های مختلف در بلوک قدرت آمریکا تا کنون باعث پیشی گرفتن مسئله ثبات و حفظ منافع کلان سیاسی و اقتصادی بر ارزش هایی چون دموکراسی و حقوق بشر شده است. البته سیاست های امریکا ضدیت با دموکراسی در کشور های خاور میانه و یا نا خشنودی از تشکیل نظام های سیاسی دموکراتیک نیست. بلکه بر عکس از جهاتی مشوق گسترش دموکراسی هم هست چرا که نظام های دموکراتیک کنونی در دنیا هیچکدام تعارضی با آمریکا ندارند . مشکل ، پارادوکس آمریکا در زمینه حمایت از دموکراسی در کشور های در حال توسعه است که دولت های غرب گرا و غیر مردم سالار دارند . دموکراسی هیچگاه به عنوان فاکتور مستقل و معیار اصلی در تنظیم سیاست خارجی آمریکا مورد توجه قرار نگرفته است.
بر اساس تئوری واقع گرایی سیاسی ؛ بقای حکومت های متحد که منافع آمریکا را تضمین می کنند و توازن قوا در دنیا را در چهارچوب طرح امریکا قوت می بخشند ، عامل اصلی در سیاست گذاری است. ثانیا اعتقاد بر این است که تاکید بر تقویت زیر ساخت های اجتماعی و اقتصادی باعث مدرن شدن و تثبیت این حکومت ها می شود و در دراز مدت زمینه را برای شکل گیری دموکراسی و توسعه سیاسی مساعد می سازد.
قطعا معادلات مربوط به حقوق بشر در سیاست گزاری بر مبنای الگوی واثع گرایی سیاسی مورد توجه قرار می گیرد منتها در شرایطی که دیگر فاکتور ها برابر هستند و یا زمانی که اعتراضات مردمی اوج می گیرد ،در محاسبات منظور می شوند. اساسا در کشور های غیر دموکراتیک امکان بررسی وضعیت حقوق بشری از طریق دیپلماسی وجود ندارد. فقط هنگام انفجار خشم و طغیان عمومی ،وضعیت واقعی عیان می شود که دیگر برای چاره جویی دیر است.
البته در این میان حکومت ها تشویق نیز می شوند تا اصلاحات سیاسی را به صورت تدریجی انجام دهند و پایگاه اجتماعی مناسبی برای خود فراهم کنند. حالت ایده آل برای آمریکا این است که این حکومت ها دموکراتیزه شوند
اما معمولا حکومت ها به این خواسته ها اعتنایی نکرده اند و یا به طریقی از اجرای آن فرار کرده اند. نهایتا امریکا بین دو راهی چشم پوشی از منافع همکاری و یا چشم بستن بر رفتار های ضد دموکراتیک آنها، یکی را انتخاب کند که تا کنون دومی را برگزیده است.
البته نگرانی از اینکه تغییر این حکومت ها فضا را برای نیروهای رقیب ( زمانی کمونیسم و حال اسلام گرایان بنیاد گرا) مساعد سازد ، توجیهی برای عدم فشار برای دموکراتیزه کردن نظام سیاسی بشمار می رفت. همچنین نبود تقاضا برای مطالبات دموکراسی خواهانه در بین مردم و عقب ماندگی سطح توسعه یافتگی در برخی جوامع نیز چنین راهبردی
را تقویت می کند.
نتیجه کار ، استاندارد های دوگانه آمریکا در زمینه حقوق بشر و دموکراسی در منطقه خاور میانه است. این ارزش ها تحت الشعاع حفظ ثبات و منافع سیاسی و خارجی آمریکا قرار گرفته اند.
ایران زمان شاه و دوران کنونی مصر دو نمونه این سیاست هستند. مشکل این سیاست فقدان آینده نگری و دور اندیشی است. قطعا این حکومت ها که در اشکال مختلف سلطانی ، اقتدار گرا ، حکومت تک حزبی و تمامیت خواه وجود دارند با اتکا به غرب ، بقای خود را ادامه داده و تن به گسترش دموکراسی و انتقال قدرت به مردم نمی دهند . رشد اقتصادی و اجتماعی ناگزیر شکل جامعه را عوض می کند و نهایتا این حکومت ها که ریشه خود را در جامعه از دست داده اند ودر شرایط جدید نتوانسته اند حامیانی در اقشار نو ظهور اجتماعی پیدا کنند و تضاد هایی بین ساختار های مدرن اقتصادی و اجتماعی با ساختار ثابت وکهنه سیاسی پیش آمده است ، ناگهان مواجه با انفجار خشم و تقاضا های تغییر می شوند و سقوط می کنند. حاکم شدن فضای ضد آمریکایی در فضای بعد از فروپاشی این حکومت ها هزینه ای است که آمریکا تا کنون برای سیاست های دو گانه و متعارض خود پرداخته است.
در تحولات کنونی این اتفاق که در ماجرای تسخیر سفارت آمریکا در ایران سال 1358 به اوج رسید،( البته نه در آن سطح) در حال رخ دادن است .الان در برخی از نیروهای مصری پارانوئیا در خصوص آمریکا و غرب رو به گسترش است.
دستگاه های امنیتی و وزارت خارجه امریکا در ماجرای مصر مشابه ایران پس از انقلاب غافلگیر شد. البته این غافلگیری چیز عجیبی نبود . تفریبا هیچ جریانی نمی توانست پیش بینی کند که در مصر و کلا جهان عرب طوفانی بپا خواهد شد. تصور عمومی این بود که دولت حسنی مبارک مستحکم است. چنین نگرشی در مورد حکومت شاه نیز تا تابستان سال 1357 در دولت آمریکا حاکم بود. خیزش مردم مصر و نگرانی از حاکم شدن اسلام گرایان شوکی را به دولت آمریکا وارد ساخت و باعث شد تا موضع گیری های امریکایی حالت انفعالی و نوسانی پیدا کند که از گیجی و فقدان انسجام رنج می برد.
در ابتدا دولت امریکا کوشید با حرف های دلگرم کننده هیلاری کلینتون به مبارک روحیه بدهد تا بتواند در برابر فشار ها مقاومت کند. پس از شدت گرفتن اعتراضات دولت آمریکا بدون آنکه از مبارک قطع حمایت کند ، به تدریج به سمت مردم و مطالبات آنها توجه نشان داد ودر عین حال در پشت پرده به حسنی مبارک فشار آورد تا اصلاحات را اعلام کند. در اصل امریکا پذیرفت که کا رمبارک تمام شده است و باید انتقال قدرت صورت بگیرد اما امریکا ترجیح
می دهد که این روند تدریجی صورت بگیرد و وضعیت سیاسی مصر دچارتغیرات زیاد نشود. اوباما پس از سخنرانی
اولیه مبارک به میدان آمد و صریحا از او خواست که وعده هایش را سریع اجرا کند و اعلام کرد که امریکا از خواسته
های مردم مصر در دست یابی به دموکراسی حمایت می کند. منتها دستگاه دیپلماسی آمریکا در بین دو نقطه متضاد گیر کرده است اگر کاملا از مردم جانبداری کند ، آنوقت ضمن آنکه ممکن است در وضعیت مبهم آینده مصر ، یک متحد استراتژیک خود در منطقه را از دست بدهد ،همچنین محتمل است که دیگر حکومت های مشابه در منطقه اعتماد شان به امریکا را از دست بدهند و سونامی بوجود امده کل منطقه را در بر گیرد و معادلات منطقه به نفع اسلام گرایان تغییر یابد.
اگر کاملا به نفع مبارک سمت گیری کند ، آنگاه ممکن است مبارک با سرکوب خونین و استفاده گسترده از خشونت جنبش اعتراضی را خاموش گرداند ، هزینه بد نامی چنین اتفاقی برای آمریکا سنگین و غیر قابل پذیرش خواهد بود و هم وخامت اوضاع را بد تر می کند. بنابراین آمریکا ناگزیر سیاست بینابینی که مورد توافق دو جناح دموکرات و جمهوری خواه است را انتخاب کرده که هم با تبدیل کردن میدان التحریر قاهره به تیاننمن دیگر سخت مخالف است و مرتب حکومت و ارتش را به خویشتنداری و پرهیز از خشونت دعوت می کند وهم از سوی دیگر تمایل دارد تا فرایند انتقال قدرت ، مسیر تدریجی و کنترل شده پیدا کند.
البته در هر صورت مقامات آمریکایی می دانند که جایگزین رژیم مبارک هر جریانی شود ، فاصله اش با آمریکا بیشتر خواهد بود و در اصل امریکا در موضعی است که باید ضرر ها و خسارت هایش را حداقل سازد و به نوعی جزء بازندگان تحولات مصر است.
البته هنوز ماجرای مصر تمام نشده است اما خط مشی آمریکا کناره گیری تدریجی مبارک ، حفظ امنیت مصر توسط ارتش وبرگزاری انتخابات آزاد و جذب مخالفان در روند های سیاسی است.
در زمینه سیاست آمریکا در خصوص مصر، اجماع در هیئت حاکمه آمریکا بیشتر است اما پراکندگی نظر در خصوص چگونگی مواجه حکومت شاه با بحران بیشتر بود.
معمولا تحلیل در خصوص نقش آمریکا در تغییرات سیاسی ایران در سال 57 بین دو قطب افراطی و تفریطی هواداری مطلق از شاه برای جلوگیری از تاسیس جمهوری اسلامی و یا کشیدن فرش از زیر پای شاه و زمینه سازی برای جلوس آیت الله خمینی بر سریر قدرت در نوسان است. ولی واقعیت ماجرا در فراسوی این دو فرضیه قرار دارد. این تحلیل های کلیشه ای از ویژگی تغییر پذیر و دینامیسم سیاست گذاری در آمریکا به عنوان جامعه ای که در آن بازیگران سیاسی متعددی وجود دارند ، غفلت می کند.
رابطه ایران و آمریکا با پیروزی جیمی کارتر در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال 1976وارد تغییرات عمده ای شد. جیمی کارتر با شعار حقوق بشر و درهای باز پیروز شد. طبیعی بود که وی از حکومت های دیکتاتوری تحت حمایت آمریکا بخواهد تا اصلاحات سیاسی را شروع کنند. اما هدف این اصلاحات تغییر نظام سیاسی شاه نبود بلکه نوسازی و اصلاح آن بود وی از شاه خواست تا فضای سیاسی آزاد تری ایجاد کند ، زندانیان را آزاد نماید و سخت گیری های ساواک کاهش یابد. کارتر همچنین سیاست فروش نامحدود اسلحه به ایران را تغییر داد و محدودیت هایی را اعمال کرد. البته حساسیت نسبت به شیفتگی شاه به خرید تسلیحات پیشرفته نظامی، پیش از کارتر شروع شده بود. رقابت های مخرب شرکت های اسلحه سازی آمریکایی ،گسترش فساد در معاملات ، افزایش سرطانی هزینه های دفاعی در بودجه ایران ، نیاز به حضور بیشتر مستشاران نظامی آمریکایی برای آموزش تجهیزات مدرن نظامی به ارتش ایران ، خطر دست یافتن شوروی بر اسرار سلاح های آمریکایی از طریق عوامل نفوذی شان در ارتش ایران باعث شد تا در سال 1975 برخی از سناتور ها و نمایندگان کنگره آمریکا چون هنری جکسون ، ادوارد کندی و لس آسپینس از وزیر امور خارجه وقت هنری کسینجر خواستند تا در سیاست کلی آمریکا بخصوص در مورد معاملات اسلحه با ایران تجدید نظر نماید و پیشنهادات دیگری نیز در زمینه موکول ساختن فروش اسلحه به مراعات حقوق بشر نیز مطرح گردید.
وزارت دفاع آمریکا در اواخر سال 1975 طی گزارشی برای پرزیدنت فورد نظر خود را درباره لزوم بازنگری در سیاست آمریکا نسبت به ایران در زمینه امور نظامی و دفاعی اعلام داشت. ولی کسینجر تا روی کار آمدن کارتر اجازه نداد تا این تغییر اعمال شود. مقامات نظامی وقت امریکا به این گزارش بسنده نکردند بلکه ژنرال رابرت هایزر که بعد ها در انقلاب ایران نامش معروف شد را چند بار به تهران فرستادند تا شاه را قانع کند که برنامه نظامی خود را محدود سازد ولی شاه زیر بار نرفت. گزارش کمیته امور خارجی سنای آمریکا د رسال 1976 در آخرین ماه های حکومت فورد ضربه بیشتری را به سیاست تسلیحاتی آمریکا در خصوص ایران وارد کرد .
تاکید این گزارش بر روی این نکته بود ایران تا پنج تا ده سال دیگر نمی تواند بدون حمایت و درگیری مستقیم آمریکا دست به عملیات جنگی عمده ای در منطقه بزند و تلاش ایران برای تبدیل شدن به یک ابر قدرت منطقه ای ممکن است آمریکا را هم به یک جنگ نا خواسته در نقطه ای که شاه آن را انتخاب خواهد کرد بکشاند
. این گزارش با انتقاد تند از سیاست نیکسون در باز گذاشتن دست شاه برای خرید اسلحه ، تاکید کرده است که کارخانجات اسلحه سازی آمریکا برای د ست یافتن به این منبع بزرگ درآمد دست به رقابت نا معقولی با هم زده و بدون کنترل موثری از سوی پنتاگون سلاح هایی در اختیار ایران گذاشته اند که بدون کمک و مراقبت مستمر کارشناسان آمریکایی قادر به استفاده از آن نیست. این گزارش در نکته ای مهم اشاره می کند، نیاز این سلاح های پیچیده به حضور مستمر تعداد بیشتری از مستشاران نظامی آمریکایی ، تبعات اقتصادی و اجتماعی ببار می آورد و خود بخود موجب ایجاد احساسات ضد آمریکایی در ایران می شود که در صورت تغییر احتمالی حکومت ، وضع خطرناکی را برای آمریکا بوجود خواهد آورد
بسار جالب است که این گزارش امکان گروگانیگری دیپلمات ها و کارشناسان امریکایی در تهران را هم پیشبینی کرده است منتها در ادعایی عجیب دولت را به عنوان عامل گروگانگیری معرفی کرده است تا آمریکا را وادار به حمایت از سیاست های دفاعی و سیاسی خود نماید.
علاوه بر مسئله اسلحه ،تلاش شاه برای تاثیر گذاری بر افرایش قیمت نفت تنش هایی بین او و دولت فورد پدید آورد. موضع گیری های منفی برخی از دولتمردان و نهاد های قانونی آمریکا باعث شد که قبل از کارتر ، شاه حس عدم اعتماد و نگرانی نسبت به آمریکا پیدا کند و برای نخستین بار اظهارات کنایه آمیز و نیش داری را بر علیه آمریکا به زبان
آورد به عنوان مثال وی در یکی از مصاحبه هایش علنا گفت : “ آمریکا به یک غول افلیج شباهت دارد و دیگر نمی توان روی او حساب کرد” .
البته شاه کماکان نگاه به غرب را در سیاست خارجی مد نظر داشت و تکیه عمده اش به امریکا بود. هدفش از انتقاد به آمریکا و تهدید به خرید اسلحه از شوروی، راضی کردن امریکا به پذیرش خواسته هایش بود.
. کسینجر توانست با تدابیر خاص خودش رضایت شاه را جلب کند و همچنین کنگره را راضی سازد تا با تغییراتی خرید های نظامی مورد نظر شاه تامین گردد.
انتخاب کارتر حقوق بشر را جدی تر از گذشته به فهرست مسائل اختلافی شاه و آمریکا افزود. حمایت شاه از فورد در انتخابات ریاست جمهوری و موضع گیری های کارتر در نقد سیاست فورد در خصوص ایران باعث نگرانی های شاه شد. اما وی سعی کرد تا خود را با وضعیت جدید تطبیق دهد.
دلایلی چون وجود قرار داد ها و تعهدات گذشته که تحویل سلاح های نظامی به ایران را تا سال 1980 تضمین کرده بود ،سنگینی و اینرسی بالای دستگاه وزارت خارجه آمریکا برای تغییر و ثبات حاکم بر فضای سیاسی ایران باعث شد تا کارتر نتواند در بدو ماجرا دگرگونی عمیق و سریعی را در خصوص رابطه با حکومت ایران ایجاد کند.
در کل تا پیش از بهار سال 1357 شاه وکارتر مشکلات را تا حدودی حل کرده بودند و به رابطه متعادلی با هم رسیده بودند. شاه از آخرین سفرش به واشنگتن با رضایت برگشت و خوشحال از این بود که توانسته تا ارسال اسلحه به ایران را تمدید کند و همچنین کارتر از پیوند تزلزل ناپذیر ایران و آمریکا سخن گفته بود.
کارتر نیز راضی بود که شاه پذیرفته از ثبات قیمت نفت در اوپک دفاع کند.
شاه فقط نگران بود که کارتر فروش اسلحه را مشروط به نظم جدید معاملات تسلیحاتی کرده است و همچنین تظاهرات 4 هزار دانشجوی ایرانی در نزدیکی کاخ سفید برنامه تبلیغاتی وی برای داخل کشور را به هم زد.
کارتر نیز در سفرش به تهران در ژانویه سال 1978 ایران را جزیره ثبات دانست. این اظهار نظر یک تعارف نبود بلکه نظر فضای سیاسی واشنگتن را بازتاب می داد که ایران را متحد با ثبات و نیرومند آمریکا در خاورمیانه می پنداشت.
. فقط عده محدودی شروع به تشکیک بر این خوشبینی کرده بودند منتها تردید آنها جنبه تحلیل داشت نه بر اساس نکات عینی و خطری قریب الوقوع.
فضای مسلط بر واشنگتن نه تنها نگرانی از خطر سقوط رژیم پهلوی نبود ، بلکه حتی برخی از مقامات بلند پایه آمریکایی مرتب نسبت به زیادی قدرت شاه ، خطرات توسعه نیروی نظامی ایران برای آینده منطقه و همچنین نقش شاه در افزایش قیمت گذاری نفت هشدار می دادند. . در واقع واشنگتن بیشتر به فکر مهار شاه و جلوگیری از خروج او از دایره کنترل بود.
وقتی اولین اعتراضات در سال 1357 شروع شد ،دستگاه های امنیتی و دیپلماسی آمریکا متحیر شدند. در ابتدا این نا آرامی ها را گذرا ارزیابی کردند و فکر می نمودند شاه با باز کردن فضای جامعه و اصلاحات سیاسی می تواند اوضاع را در اختیار بگیرد.
با طلیعه انقلاب آمریکائی ها بمانند شرایط کنونی مصر غافلگیر شدند و اصلا چنین امری را پیشبینی نمی کردند. دلائل زیادی برای این مسئله وجود داشت. نخست ماهیت ناگهانی انقلاب ایران بود که آن را برای تمامی ناظران داخلی و بین المللی پبشبینی ناپذیر کرده بود. سرعت تحولات آنقدر زیاد بود که شاه وقتی در مرداد ماه برای استراحت به ویلایش در نوشهر رفت هرگز فکر نمی کرد که باید در دیماه کشور را ترک کند. دشواری آگاهی قبلی از انقلاب ایران در سخن دریا سالار ترنر رئیس وقت سیا به خوبی بیان شده است که می گوید : “ نه فقط سیا بلکه هیچ سازمان مهم اطلاعاتی دیگر جهان هم قادر به پیشبینی سیر حوادثی که در ایران رخ داد نبود. مخالفان تقریبا ساکت بودند وکسی در نیرومندی ارتش و ساواک در سرکوب معترضین شکی نداشت”
حتی آیت الله خمینی نیز فکر نمی کرد که انقلاب به سرعت پیروز می شود. اخیرا صادق طباطبایی از همراهان پرواز انقلاب بیان داشته است که آیت الله خمینی در پاسخ به سئوال وی که چه خواهد شد در داخل هواپیما گفته است :”
یا شما ها را بازداشت می کنند که این غائله را راه انداخته اید یا من را بازداشت می کنند ،در هر دو صورت من تکلیف خودم را می دانم.”
علت دیگر کمبود نیروی مسلط به زبان فارسی و آشنا به مسائل ایران در وزارت خارجه امریکا بود.
ریچارد هلمز رئیس سایق سیا واز همکلاسی های شاه در سوئیس که در اواخر دوران ریاست جمهوری نیکسون به سمت سفیر ایران منصوب شد ، نقش زیادی درارائه تصویر مثبت و مقتدر از شاه به واشنگتن داشت. وی جدا از اهمیتی که به ایران می داد ،شخص شاه را نیز یکی از نیرومند ترین و قابل اعتماد ترین متحدان امریکا معرفی می کرد. در زمان ماموریت وی کارمندان سفارت در ارائه گزارش از ایران ملاحظه کاری می کردند و واقعیت ها را کامل انعکاس نمی دادند.
بعد اساسا در حکومت هایی که متکی به فرد هستند سخت می توان وضعیت آینده را در آنها تشخیص داد چرا که
بشدت ناپایدار هستند.
سرانجام ناخشنودی شاه از ارتباط گرفتن مقامات آمریکایی چه امنیتی و سیاسی با مجاری غیر از نیروهای رسمی محدودیت هایی را ایجاد کرده بود. مامو.رین ساواک به دقت تحرکات مامورین آمریکایی را کنترل و رصد می کردند. بندنرتیب آمریکائی ها نیز جون نمی خواستند باعث رنجش خاطر شاه وسوء ظن وی شوند ناگزیر جمع آوری اطلاعات از واقعیت های جامعه را محدود کردند.
بنابراین آمریکا انتظار وقوع نا آرامی و سپس انقلاب در ایران را نداشت. حتی سولیوان سقیر آمریکا در تابستان سال 1357 د رمرخصی بسر می برد. میزان بی خبری آمریکا از حوادث ایران به میزانی زیاد بود که از بیماری سرطان شاه خبر نداشتند.
با شتاب گرفتن تحولات ، امریکائی ها به فکر چاره جویی افتادند. در ابتدا سعی کردند تا شاه را تقویت کنند و از طریق برخی اصلاحات سیاسی و تغییر صاحب منصبان بتواند اوضاع را آرام کند. سیاست ملایمت با مخالفان میانه رو و شذت عمل در برابر تند رو ها توصیه شد. دولت شریف امامی انتخاب شد تا این سیاست را تعقیب کند.
باید متذکر شد که در مقامات مسئول آمریکا اتفاق نظر د رمورد ایران وجود نداشت. سایروس ونس و سولیوان نسبت به شاه امیدی نداشتند ولی برژینسکی و مقامات وزارت دفاع بر حفظ شاه تاکید زیادی داشتند. شخص کارتر و کلا دولت وقت امریکا از بکار بردن خشونت گسترده و مشت آهنین بر علیه نیروهای مدافع انقلاب نیز کراهت داشتند.
هدف اصلی سیاست آمریکا جلوگیری از بی ثبات شدن ایران و استفاده شوروی از موقعیت ، انتقال تجهیزات پیشرفته جاسوسی و نظامی امریکا از ایران ، حفظ امنیت انتقال نفت از خلیج فارس و جلوگیری از پیوستن ایران به بلوک شرق بود.
گذار به دموکراسی در بین آمریکائی ها مخالفی نداشت اما تاکیدی هم بر آن نبود . درست مانند شرایط کنونی مصر تصور این بود که شاه در یک فرایند تدریجی قدرت را به فرزندش منتقل می کند و زمینه های توسعه سیاسی و رشد دموکراسی گام به گام حاصل می شود. بنابراین آمریکا در ابتدا کوشید تا شاه را با تغییراتی حفظ کند ومانع پیروزی انقلاب شود.
پس از ناکامی دولت شریف امامی ، سیاست مشت اهنین با انتصاب ازهاری بکار گرفته شد. اما ضعف ازهاری کار را به جایی رساند که نگرانی های امریکا افزایش یافت و پنداشتند دیگر امیدی به شاه نیست.
هایزر به ایران آمد تا هم شاه را به ترک ایران مجاب سازد و هم مانع از اقدامات خارج از کنترل ارتش شود و جلوی از هم پاشیده شدن آن را بگیرد. انتخاب نخست وزیری بختیار آخرین امید واشنگتن بود کارتر پیشنهاد وزات خارجه امریکا مبنی برانتقال قدرت از شاه به شورای سلطنت مرکب از برخی از نیروهای انقلابی را نپذیرفت و در عوض از انتخاب بختیار توسط شاه حمایت کرد. سیاست دفاع از خروج شاه موقعی اتخاذ شد که کاملا از وی قطع امید شده بود و ثانیا حضور وی در ایران عاملی برای تشدید اعتراضات ارزیابی می گشت . بنابراین طبیعی بود که امریکا برای حفظ منافعش نسبت به سرنوشت شخصی شاه بی اعتنا شود. سیر تحولات پر شتاب سیاسی در ایران این مسئله را بر آمریکا تحمیل نمود و گرنه خروج شاه از ایران انتخاب طبیعی و یا مبتنی بر طرح قبلی آنان نبود
کما اینکه در شرایط فعلی حسنی مبارک را نیز مهره ای سوخته می پندارد. اساسا مناسبات سیاسی در دنیا بدینگونه است که اعتبار حاکمان و نمایندگان سیاسی کشور ها به قدرت و موقعیتی است که درداخل کشور شان دارند و موقعیت فردی آنها محلی از اعراب ندارد. برخورد سادات با شاه پس از پیروزی انقلاب اسلامی یک استثنا است نه قاعده.
ناتوانی دولت بختیار و آشکار شدن علامت تزلزل در ارتش باعث شد تا امید برای حفظ رژیم شاه بالکل از بین برود و پذیرش انقلاب به عنوان یک واقعیت گریز ناپذیر مورد توجه قرار گیرد. کنفرانس گودآلوپ تیر خلاص را به حمایت
غرب از رژیم شاه زد و دنیا ترجیح داد تا بر اساس نظر ژیسکار دستن با آیت الله خمینی کنار بیاید.
عامل اصلی رجوع به آیت الله خمینی موقعیت برجسته وی در بین نیروهای انقلابی بود و معادلات انتقال قدرت بدون حضور قابل تعریف نبودند. وی وزن زیادی در بین مخالفان پیدا کرده بود.
از این مقطع به بعد مذاکرات با آیت الله خمینی و انقلابیون که از ماه آبان آعاز شده بود ، شدت می گیرد. تماس های برخی از نزدیکان آیت الله خمینی با مقامات آمریکایی و ارائه چهره میانه رو از انقلاب ایران نیز بی تاثیر در کاهش نگرانی های واشنگتن نبود. برخی از نیروها تصور می کردند که با قطع حمایت آمریکا از شاه ،سقوط شاه حتمی است منتها آمریکا پس از اطمینان از ناتوانی در حفظ شاه مذاکره با آنان را پذیرفت ولی نتیجه کار تفویت موضع طرفین و نا امید تر شدن شاه شد و این تصور برای او بوجود آمد که امریکا پشت سر انقلاب است و دارد تاوان برخی از ایستادگی هایش را در برابر غرب پس می دهد.
البته حملات آیت الله خمینی به آمریکا اجازه زیادی به خوشبینی نمی داد. و.لی وجود برخی از نیروهای معتدل و لیبرال مسلک مانند جبهه ملی و نهضت آزادی از دغدغه های دولت آمریکا کم می کرد و همچنین هژمونی مذهبی ها و وجود آیت الله خمینی به عنوان یک مرجع در راس انقلاب خیال آن را آسوده می ساخت که ایران به دامان شوروی نخواهد افتاد و به سیاست محاصره شوروی در خاورمیانه خللی وارد نخواهد شد. همچنین نیروهای انقلابی سخنی از ایجاد مزاحمت برای ترانزیت نفت نیز به میان نیاورده بودند.
با ملاحظه این شرایط و همچنین اولتیماتوم شوروی نسبت به مداخله نظامی آمریکا در آذر ماه و توقف ناپذیری ماشین انقلاب ، دیگر چاره ای برای واشنگتن باقی نگذاشت تا بر خلاف طرح اولیه ، پیروزی انقلاب در ایران را برسمیت بشناسد. در واقع آمریکا گزینه دیگری نداشت. هایزر علی رغم گزارشات خوشبینانه ای که از توانایی دولت بختیار ارائه می کرد اما ارزیابی اش در خصوص توانایی ارتش در ایجاد کودتا منفی بود. بدینترتیب تمامی راه ها به پذیرش انتقال قدرت از شاه به آیت الله خمینی ختم می شد و مسیر های دیگر تاثیرات مخرب تری برای واشنگتن داشت.
البته حضور چهره هایی معتدلی مثل مهندس بازرگان که دنبال خصومت با امریکا نبودند ،تا حدودی واشنگتن را دلگرم می ساخت که ابعاد هزینه ها و صدماتش را می تواند بنحوی مدیریت کند که خیلی سنگین نشود. منتها سیر حوادث پس از پیروزی انقلاب و حاکم شدن جریانات افراطی و ضد دموکراتیک این خوشبینی را نقش بر آب ساخت و اشغال سفارت آمریکا به روابط رسمی دو کشور پایان داد.
اما در اصل سیاست دو گانه و رجحان دادن ثبات و داشتن رابطه خوب با یک حکومت استبدادی بر دموکراسی و عدم رعایت حقوق متقابل دو ملت علت اصلی مشکلاتی بود که آمریکا در ایران پیدا کرد و الان هم در مصر با آن دست به گریبان است.