آلبرت اینشتین دوبار در کنکور مردود شد!

شیرزاد عبداللهی
شیرزاد عبداللهی

مدارس سنتی در همه جای دنیا شبیه کارخانه‌های صنعتی هستند و محصولات انبوه و یکسان تولید می‌کنند. اصلا مدرسه محصول دوره صنعتی شدن است و بر اساس الگوی کارخانه ساخته شده است.

چند روز پیش یکی از بستگان به من تلفن زد. پسرش در کنکور رتبه زیر ۲۰۰ آورده بود. می‌خواست در انتخاب رشته به او کمک کنم. سوال اصلی‌اش این بود که رشته اولش چه باشد؟ پرسیدم که خودش به چه رشته‌یی علاقه دارد؟ گفت: بحث علاقه مطرح نیست. کدام رشته بهتر است؟… رتبه این دانش‌آموز برای خانواده‌های ایرانی رشک‌برانگیز است. اما پرسش اصلی این است که دانش‌آموزی با این رتبه ممتاز چه مهارت‌هایی در مدرسه آموخته که در زندگی به کارش بیاید؟ این دانش‌آموز، اطلاعات فراوانی در زمینه‌های مختلف دارد، اما احتمالا پیوند بین این معلومات و مهم‌تر از همه نحوه کاربرد این دانسته‌ها در زندگی را نمی‌داند.
اغلب فارغ‌التحصیلان برتر مدارس و دانشگاه‌ها و مسابقات و المپیادها شیوه طرح سوال و تفکر انتقادی را نمی‌آموزند و نمی‌توانند ارتباطی بین آموخته‌ها و زندگی واقعی ایجاد کنند. در مدرسه به قدری مغز بچه‌ها را از معلومات پر می‌کنیم که مجالی برای اندیشیدن پیدا نمی‌کنند. معلم مدرسه برای هر سوال کودک یک جواب قطعی در آستین دارد و فکر کودکان را در چارچوب‌های از پیش تعیین‌شده محصور می‌کند. ما در مدرسه جسارت را از کودکان‌مان می‌گیریم و تقلید و دنباله‌روی را جایگزین می‌کنیم. این گفته ممکن است به مذاق ما خوش نیاید که معلم و کتاب درسی خلاقیت را از بین می‌برند اما واقعا این اتفاق می‌افتد. البته بهتر است بگوییم اغلب معلمان و اغلب کتاب‌های درسی به صورت ناخواسته چنین تاثیری روی دانش‌آموزان می‌گذارند. ممکن است این سوال مطرح شود که حالا که مدارس خلاقیت‌ها را تقویت نمی‌کنند و از دانش‌آموز ماشین حافظه می‌سازند، آیا بهتر نیست بچه‌هایمان را اصلا به مدرسه نفرستیم؟ این یک پیشنهاد بسیار جسورانه و تا حدی آنارشیستی است.
به جای تعطیلی مدارس، بهتر است مدارس سنتی را نوسازی و به‌روز کنیم. به این ترتیب که برنامه آموزشی را از اسارت کتاب واحد درسی آزاد کنیم و معلم را از جایگاه دانای کل فرود آوریم. دانش‌آموزان هم یاد بگیرند که با هم گفت‌وگو و از زوایای مختلف به یک موضوع نگاه کنند و مهم‌تر از همه آموزش‌ها را به سمت مهارت‌هایی ببریم که در زندگی واقعی به درد دانش‌آموز می‌خورد. در مدارس سنتی قالب‌های ساخته‌شده‌یی داریم که ذهن دانش‌آموز را به وسیله آنها قالب‌بندی می‌کنیم و اگر دانش‌آموزی نخواست یا نتوانست در این قالب‌ها بگنجد، از دید ما تنبل، کودن، سربه هوا و به‌دردنخور است. مطالعه سرگذشت دانشمندان و هنرمندان بزرگ بسیار عبرت‌آموز است. آلبرت اینشتین در دبستان معنی و مفهوم کلمات و عبارات را درست تشخیص نمی‌داد. معلمش او را عقب‌مانده ذهنی، غیراجتماعی و همیشه غرق در رویاهای احمقانه توصیف می‌کرد، وی دوبار در امتحان ورودی دانشگاه پلی‌تکنیک زوریخ مردود شد! توماس ادیسون دانش‌آموزی بود که معلمانش از آموزش او در مدرسه عاجز مانده بودند. وی در تمام دوران تحصیل کمترین نمره‌ها را از درس فیزیک می‌گرفت. اما بعدها موفق شد بیش از هزار و ۱۵۰ اختراع به جامعه بشریت عرضه کند که بیشتر آنها در زمینه علم فیزیک بود! معلم بتهوون می‌گفت: این پسر در طول زندگی‌اش هرگز چیزی یاد نخواهد گرفت!
معلمان جیمز وات، مخترع ماشین بخار، او را فردی کودن توصیف می‌کردند! امیل زولا، نویسنده بزرگ فرانسوی، دانش‌آموزی تنبل بود که در مدرسه از درس ادبیات معمولا نمره صفر می‌گرفت! لویی پاستور در مدرسه یک دانش‌آموز متوسط بود و در دوره لیسانس در درس شیمی بین ۲۲ نفر رتبه ۲۲ را کسب کرد! می‌توان این فهرست را از روی سرگذشت دانشمندان و هنرمندان طولانی‌تر کرد. یک نکته روشن است: نظام‌های آموزشی بیش از حد محافظه‌کارند. معلمی که دیروز آموزش دیده، کودکان امروز را برای زندگی در جامعه فردا تربیت می‌کند. چگونه می‌توان این فاصله‌ها را به حداقل رساند؟

منبع: اعتماد، هجدهم شهریور