یاد یاران

نویسنده
رضا مقصدی

صدای نا میرا

در سال شصت، در شب ِ دامادیش به دام ِ جانیان ِ تازه از راه رسیده می افتد و در اندک مدتی صدای سپیدش سوراخ سوراخ می شود و از بلندای ِ خود، فرومی افتد. اما نمی میرد. خانه به خانه. سینه به سینه. مرز به مرز، قد، راست می کند. اکنون همین جاست. در درون ِ خون ِ ماست…

 

هم اینک، سیمای صمیمی ِ سعید سلطانپور پیش چشم من است. امواج انسانی، در خیابان جام جم تهران اورا در حلقه ی مهربانش فرا گرفته است. قامت بلند وُ سپیدی موی وُ سیاهی ِ لباسش از دور دیده می شود.

در میان ِ هیجان ِ جان های شوریده – آرام وُ آهسته – با لبخندی کم رنگ به پیش می آید. گهگاه – با مکثی کوتاه – سرش رابه سمت ِ سئوالی برمی گردا َند. سیلاب ِ جمعیت – دمبدم – سرریز می کند. مردم او را چونان نگینی در میان گرفته اند.

از میان شاعران مشروطه شاید تنها عارف قزوینی از چنین حمایتی بهره مند است.

سر انجام، جمعیت راه باز می کند. سعید – شور انگیز و حماسه وار – در نم نم ِ نوازشهای نازک ِ باران ِ شبانگاهی و در میان ِ کف زدن های دنباله دار به پشت ِ” تریبون انستیتو گوته “ راه می یابد. به یقین می داند: “تنها صداست که می مانَّد”.

آنگاه آرام و آهسته می خوانّد :

دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند

پنهان خورید باده، که تعزبر می کنند

سپس شوریده وُ شعله ور فریاد می کشد: (با کشورم چه رفته ست)

دیری نمی گذرد در سال شصت در شب ِ دامادیش به دام ِ جانیان ِ تازه از راه رسیده می افتد و در اندک مدتی صدای سپیدش سوراخ سوراخ می شود و از بلندای ِ خود، فرومی افتد. اما نمی میرد.

خانه به خانه. سینه به سینه. مرز به مرز، قد، راست می کند.

اکنون همین جاست. در درون ِ خون ِ ماست.

بالنده تر وُ شکوفاتر، مرا. ترا. مارا به نام می خوانَد.

صدا در صدایش می دهم وُ می خوانم:

با کشورم چه رفته است

“با کشورم چه رفته ست”

به خاطرۀ چاک چاک ِ

سعید سلطانپور

 

آغاز ِ خاطرات ِ من از توست

آواز ِ غمگنانه ی این دل، نیز.

دیشب که در گلوی گیاه ِ من

بار ِ دگر صدای تو گل داد

دانستم:

تا خاک ِ من

از زخم ِ دیر ساله ی اهریمن

خنیاگر ِ خزان ِ درخت است

من، همصدای سبز ِ تو خواهم ماند.

بگذار بر دریچه ی تاریکم

آهنگ ِ ماه نباشد.

بگذار چشمه ام

از سنگلاخ ِ تیره ی اندوه بگذرد.

شادابی ِ شکوفه ی آن آرزوی دور

رؤیای نازنین ِ مرا رنگ می زند.

هر جا پرنده ای

دلخسته ی کرشمه ی باغ است

هر جا دلی

پژواک ِ تابناک ِ چراغ است

هرجا سپیده ای

پیغام ِ روسفیدی ِ روز است

آواز ِ ارغوان ِ تو جاری ست.

در جاری ِ همیشه ی آن جویبار ِ نور

جان ِ من وُ جوانه ی شاداب ِ تو یکی ست.

دیشب ترا دوباره صدا کردم

یعنی:

تاریکی ِ کرانه ی ما را، ستاره وار!

بار ِ دگر ترانه ی شفاف ِ تو شکست.

وقتی که از بلندی ِ جانت

فریاد برکشیدی:

” با کشورم چه رفته است “